چگونه مصر متلاشی شد؟
یکی از عوامل عمدهی سقوط مصر اقوام سرگردانی بودند که در این دوران، به دنیای باستان روی آوردند. خیلی پیشتر از سلطنت آمنحوتپ سوم، قبیلههایی که گرسنهی زمین بودند، هم چون جویبارهایی، از مناطق وسیع و ناشناختهی شمال دریای سیاه بیرون زدند، در حالی که گلههای گاو و گوسفندشان را پیشاپیش خود میراندند، در سراسر دنیای قدیم پراکنده شدند. این قبایل به درهی دجله و فرات (بین النهرین) و همین طور به سرزمینی که بعدها ایران نام گرفت، سرازیر شدند. آنها به آسیای صغیر نفوذ کردند، به شبه جزیرهی کوهستانی یونان راه یافتند؛ و به ایتالیا هجوم بردند و کنار رود تیبر، محلی برای دادوستد به وجود آوردند و نام آن را «رم» گذاشتند.
این قبایل در تاریخ به اقوام هند و اروپایی معروفند، اما مصریان قدیم به آنها «شمالیهای جزایر» یا «مردمان دریا» میگفتند. زیرا زمانی که این آوارگان به ساحل میرسیدند، بسیاری از آنها قایقهای صاف سر باریکی برای خود میساختند و هم چون دزدان دریایی گرسنه با عبور از دریای مدیترانه، خود را به سواحل آن سوی دریا میرساندند.
در ایام سلطنت اخناتون، حارمحاب و رامسس اول و دوم، این اقوام سرگردان شمالی که زمانی هم چون جویبار راه خود را میگشودند، به امواجی خروشان مبدل شده بودند. آنها از مدیترانه گذشتند و در لیبی که در غرب مرزهای مصر قرار داشت، مستقر شدند. آنها به سوریه و فلسطین هم سرازیر شدند و هم چنان که به سمت جنوب پیش میرفتند، هیاطله را نیز در هم شکستند. سرانجام، هفتاد و پنج سال پس از مرگ رامسس دوم، درست از پشت دروازههای مصر سردرآوردند.
مصریان در سالهای ثروت و سرفرازی، در آن سالها که بر بخش وسیعی از دنیای باستان حکومت میکردند، به قدری نرم خو، از خود راضی، معتاد به موقعیت و وابسته به آداب و رسوم خود شده بودند که دیگر نه میل و ارادهی جنگیدن و دور کردن مردمان دریا را داشتند؛ و نه آن انعطاف لازم را که بتوانند خود را با تغییرات سریع دنیای اطرافشان تطبیق دهند. حتی اگر به همین ترتیب هم روزگار با آنها میساخت، میتوانستند از ایام پیری آبرومندانه و آرامی برخوردار باشند. ولی حتی طبیعت هم گویی علیه قوم فرعون مشغول توطئه بود.رامسس سوم در خشکی و دریا با این آوارگان جنگید و آنها را از حمله به اراضی ثروتمند دلتا باز داشت. اما تا پایان سلطنت او، یعنی تا سال ۱۱۴۷ ق. م مردمان دریا آخرین متصرفات مصر در فلسطین را از چنگش بیرون کشیدند؛ و مردم درهی نیل کم کم به پشت مرزهای کشورشان پس نشستند. آن روزگاری که آنها بزرگترین ملت دنیای باستان بودند، برای همیشه به سر آمده بود.
مصر تا چند قرن بعد به این سو و آن سو میتاخت؛ و مانند ببر زخم خورده میکوشید تا حملات اقوام نوپا و متجاوزی را که در اطرافش به قدرت رسیده بودند، دفع کند.
اما در پایان این نبردها، مصر بازنده شد. زیرا افراد قبیلههای سرگردان بسیار زیاد و نیرومند بودند؛ و مهمتر این که مردم درهی نیل گویی شهامتشان را از دست داده بودند.
البته مصریان هیچ گاه مردم جنگاوری نبودهاند. آنها نخستین بار در زیر پرچم آهمس، به جنگ پرداختند تا سرزمین شان را از زیر تسلط هیکسوسهای منفور برهانند. در زمان تحوطمس سوم هم به دلیل جریحه دار شدن غرور ملی شان با رضا و رغبت جنگیدند و موجب تشکیل امپراتوری مصر شدند. اما بعدها، مزدوران، حرفهایها و سربازان خارجی راه خدمت گرفتند تا برایشان بجنگند. مردم خود درهی نیل یا به مشاغل بیدردسر و مطمئنی در دستگاه روحانیت روی آوردند، یا به کارهای خدماتی مورد نیاز در امپراتوری اشتغال یافتند.
مصریان در سالهای ثروت و سرفرازی، در آن سالها که بر بخش وسیعی از دنیای باستان حکومت میکردند، به قدری نرم خو، از خود راضی، معتاد به موقعیت و وابسته به آداب و رسوم خود شده بودند که دیگر نه میل و ارادهی جنگیدن و دور کردن مردمان دریا را داشتند؛ و نه آن انعطاف لازم را که بتوانند خود را با تغییرات سریع دنیای اطرافشان تطبیق دهند. حتی اگر به همین ترتیب هم روزگار با آنها میساخت، میتوانستند از ایام پیری آبرومندانه و آرامی برخوردار باشند. ولی حتی طبیعت هم گویی علیه قوم فرعون مشغول توطئه بود. مدت زیادی از مرگ تحوطمس سوم نگذشته بود که مصر متحمل مصیبت سنگینی شد. چند سال پی در پی طغیان نیل متوقف شد و آب رود به اندازه کافی بالا نیامد. قحطی شدیدی بروز کرد. مردم گرسنه، غذا میدزدیدند یا در زبالهها به دنبال غذایی میگشتند. در میان مأموران بلندپایهی حکومت نیز نادرستی و رشوه خوالی و سوء استفاده رواج کامل گرفت. در این زمان، سرقت محتوای آرامگاهها حرفهی آشکار و پذیرفته شدهای بود. مردم در درهی شاهان، جلوی چشم نگهبانان و مأموران، با خیال راحت به آرامگاهها دستبرد میزدند و ثروت داخل آنها را میربودند تا با غذا معاوضه کنند.
ممکن بود فرعونهای مقتدر و متنفذ بتوانند پریشانیهای اقتصادی را برطرف کنند و نظم را به کشور بازگردانند، اما پس از رامسس سوم، تعداد زیادی از پادشاهان کوچک، یکی ضعیفتر از دیگری، پی در پی به سلطنت رسیدند. در ایام حکومت این پادشاهان بیصلاحیت، مصریان ایمان ریشه دار قدیمی شان را به الوهیت فرعون از دست دادند. پادشاه در نظر آنان دیگر خدا نبود، بلکه موجودی فانی، ضعیف، احمق و حتی فاقد وقار، صلاحیت و قدرت جلوه میکرد.
وقتی مصریان اعتقاد به الوهیت فرعون را (که به میزان زیادی در استحکام و شکل بخشیدن به جامعهی مصر مؤثر بود) از دست دادند، در مورد خدایان مصری هم به شک و تردید افتادند. در داستانها وترانههای این دوره، به طوری فرعون را مورد تمسخر و استهزا قرار میدادند که حتی تصور آن هم در زمان تحوطمس، آمنحوتپ یا حتی رامسس دوم، غیرممکن بود.
پریشانی اقتصادی و سیاسی مصر که پس از مرگ رامسس سوم به وجود آمد، به دلیل بروز نوعی انحطاط اخلاقی و معنوی میان مردم، پی درپی بر شدتش افزوده شد. ایام شکوهمندی امپراتوری دیگر سپری شده بود. آشفتگی، بینظمی، تقلب و نادرستی به شدت در درهی نیل شایع شده بود. مردم مصر به تمام چیزهایی که بیش از دوهزار سال برایش مقدس مینمود، به شکل فزایندهای بیاعتقاد و مشکوک شده بود. در آن روزگار سخت بیش از هر زمان دیگر به سحر، جادو، دیو، اجنه، طالع بینی و غیبگویی روی آورده بودند. آنها در مجموع به جهان پر آشوب و در حال تغییر پیرامون خود بیتوجه و بیرغبت شده بودند. مردم درهی نیل، در دوران فرسودگی و محافظه کاری ناشی از ایام سالخوردگی، خود را در رؤیای گذشتهی باشکوهشان غرق کرده بودند؛ و چنین میپنداشتند که در آن گذشتهی درخشان دنیای منظم، با انضباط، آرام و ویرانی ناپذیر داشتهاند.
تجزیهی مصر بسیار سریع صورت گرفت، به طوری که هفتاد و پنج سال پس از مرگ رامسس سوم،درهی نیل از نو به دو پادشاهی جداگانه تقسیم شد. این تجزیه، نیروی نظامی مصر را بیشتر تضعیف کرد. چندی نگذشت که بار دیگر «بیگانههای شریر» حاکم بر آن سرزمین شدند. مصر ناتوان و آشوب زده مدتی زیر سلطهی فرعونهایی که از لیبی آمده بودند، قرار گرفت. سپس دودمانی از نوبهایهای مهاجم بر آن جا حکومت کردند. روند سقوط شتاب بسیار گرفته بود. در سال ۶۷۰ ق. م آشوریهای خونخوار درهی نیل را مورد تاخت وتاز قرار دادند. در پی آنها، به سال ۵۲۵ ق.م، سپاهیان پارسی به آن جا هجوم بردند و سپس نوبت به اسکندر جوان رسید. در سال ۳۳۲ ق. م، او در رأس سپاه جهانگشای مقدونی- یونانیاش به مصر لشکر کشید، پارسیان را بیرون راند و مدعی مالکیت درهی نیل شد.
طی دورهی طولانی هجومها و حکومتهای بیگانه، گاه و بیگاه شاهزادهی مصری تبار، تاج و تخت سلطنت را میربود و به عنوان فرعون، مدتی کوتاه بر مصر حکومت میکرد. اما با سر رسیدن اسکندر کبیر، کتاب تاریخ مصر، به عنوان یک سرزمین مستقل برای همیشه بسته شد.
اسکندر در دلتای غربی شهر اسکندریه را بنیان گذاشت. او یکی از معتمدترین سردارانش را که از اشراف مقدونیه بود بطلمیوس نام داشت، به فرمانداری مصر برگزید، تا در ایامی که او برای فتح دنیای شرق به دوردستها میرود، به جای او بر آن سرزمین حکومت کند. چند سال بعد، وقتی اسکند درگذشت، بطلمیوس خود را پادشاه خواند؛ و تاج مقدس سلطنت بر مقدونیه و یونان را بر سر نهاد. جانشیان او تا سیصد سال بعد به نام فراعنهی یونان یا بطلمیوسیان بر درهی نیل حکومت کردند.پریشانی اقتصادی و سیاسی مصر که پس از مرگ رامسس سوم به وجود آمد، به دلیل بروز نوعی انحطاط اخلاقی و معنوی میان مردم، پی درپی بر شدتش افزوده شد. ایام شکوهمندی امپراتوری دیگر سپری شده بود. آشفتگی، بینظمی، تقلب و نادرستی به شدت در درهی نیل شایع شده بود. مردم مصر به تمام چیزهایی که بیش از دوهزار سال برایش مقدس مینمود، به شکل فزایندهای بیاعتقاد و مشکوک شده بود.
آن گاه نوبت به روم رسید. ملکه کلئوپاترا که آخرین فرد از دودمان بطلمیوسیان بود، در آن هنگام که قیصر آوگوستوس همراه با لژیونهای رومی سهمگینش در سال ۳۰ ق. م وارد دلتا شد، دست به خودکشی زد. در طول هفتصد سال، مصر هم چون انبار غلهی امپراتوری روم عمل میکرد. علاوه بر این، به لژیونهای دورافتادهی رومی و شهروندان پایتخت دنیای جدید، درکنار رود تیبر ایتالیا نیز، خوراک میرساند.
سپس، دوران اقتدار روم هم به پایان رسید. در سال ۶۴۱ م، اعراب به نام الله به سراسر خاور نزدیک تاختند و مصر را هم متصرف شدند. در سال ۱۵۱۷ مصر به دست ترکهای بنیانگذار امپراتوری عثمانی مسخر شد. درهی نیل زیر تسلط ترکان باقی ماند، تا آن که ناپلئون بناپارت در رأس سربازان فرانسوی به سال ۱۷۹۸ در اسکندریه از کشتی پیاده شد.
از زمانی که ناپلئون و دانشمندان همراهش سرزمین باستانی فرعونها را دوباره کشف کردند، بیش از صدو پنجاه سال میگذرد. باستان شناسان از آن زمان تا کنون، تمدن باستانی مصر را به خصوص در ایام پرشکوهش و پیش از افول، به صورتی جذاب و شگفت انگیز به دنیا شناساندهاند. نسل بعدی باستان شناسان با الهام از کاوشهای درهی نیل، در سراسر خاور نزدیک پراکنده شدند تا شهرها و سرگذشتهای دوستان و دشمنان مصر را نیز از زیر خاک به درآورند.
در این مدت، ویرانههای شهر بابل در درهی دجله و فرات کشف شد. هم چنین باستان شناسان در ترکیهی مرکزی، پایتخت اقوام هیاطله دوران باستان، یعنی شهر مدون بغازکوی را کشف کردند. در کرت، پای تپهای که بر دامنهای آن درختان زیتون اینک سینه به باد سپردهاند، کاخ باشکوه شهر کنوسوس از زیر خاک به خاک درآمد. هاینریش اسشلیمن نیز محل شهر باستانی و پرآوازهی تروآ را کشف کرد. در همین شهر بود که سربازان یونانی و تروآیی در زمان رامسس دوم جنگ معروفشان را انجام دادند. مورخان، غالباً این فرهنگهای باستانی را تمدنهای «مرده» مینامند. اما باستان شناسان با این نام گذاری موافق نیستند، زیرا آگاهی و دانش آنها دربارهی مصر باستان و دنیای مربوط به آن هنوز کامل نیست. هنوز مناطق معروف بسیاری در مصر و خاور نزدیک وجود دارد که باید از زیر خاک بیرون آورده شوند. جز آنها نیز نقاط دیگری هم یافت میشود که باید مورد اکتشاف قرار گیرند. از اینها گذشته، امکان آن وجود دارد که بر حسب تصادف شواهد دیگری به دست میآید که از نظر باستان شناسان بسیار هیجان انگیز باشد.
چنان که در سال ۱۹۵۴ هنگامی که گروهی از کارگران عرب برای ساختن یک جادهی جدید جهانگردی در اطراف هرم بزرگ جیزه مشغول کار بودند، به فاصلهی بیست و سه متری از قاعدهی هرم، در زمینی که باستان شناسان فکر میکردند دیگر هیچ چیز پنهانی و تازهای در بر ندارد، به ردیفی از قطعه سنگهای عظیم برخوردند. زیر سنگها، یک کشتی چوبی به ابعاد واقعی وجود داشت. این کشتی در پنج هزار سال پیش همراه با فرعون خئوپس دفن شده بود، تا روح فرعون بتواند پس از مرگ او هم هم چون ایام زندگیاش به مناطق بالا و پایین و نیل سفر کند.
بنابراین، تاهر زمان که مدارک خرد و ریز مدفون در زیر خاک کشف نشده و مورد ارزیابی قرار نگرفته است، تمدن مصر و خاور نزدیک برای باستان شناسان زنده خواهد ماند. چنین است که تلاش فرساینده و در عین حال هیجان انگیز آنها هم چنان ادامه دارد. هم چنان که ماهی نیست که روزنامهها و جراید از کشفی بزرگ یا کوچک در نقطهای از درهی نیل یا در سرزمینهای واقع در جهان مصر باستان خبر ندهند.
منبع مقاله: پین، الیزابت (۱۳۹۶) فرعونها هم میمیرند، ترجمه حسن پستا، تهران: کتابهای پرنده آبی، چاپ چهارم
ای گوسفند بدبخت اون دزدان دریایی گرسنه نیاکان آریایی تو بودند کمی ادب داشته باش
چطور بقیه اگر دزدی کنن بده اجداد تو دزدی کنن بد نی ؟ آریایی هم اجداد خودت هستن به بقیه نسبت نده
ادمین ابلههههههه ایران خاستگاه هندو اروپایی. هیچوقت مهاحر نبودیم. جیره خوار بیسواد
ابله ایرانیان هیچوقت مهاجر نبودند. بیشعور. به نیاکان خودتم توهین نکن جیره خوار