آغاز انحطاط و فروپاشی همه جانبه در مصر
در اواخر هزارۀ دوم پیش از میلاد مسیح جامعۀ مصر دوباره دچار طغیان کشاورزان و عصیان بردگان شد و شرایطی به وجود آمد که این دو عامل و عوامل دیگر داخلی و خارجی دست به دست هم داد و در سال ۱۰۸۰ پیش از میلاد مسیح سرزمین مصر دیگر بارتجزیه گردید. مصر در این زمان دوباره به دو بخش تقسیم شد. در جنوب مصر کاهنان متنفذ و عالی مقام که از دیرباز در پی گرفتن زمام امور در دست بودند، به قدرت رسیده برمسند حکومت نشستند. در بخش شمالی مصر سلسلۀ بیست و یکم زمام امور را در دست گرفت.
سلسلۀ بیست و یکم نیزهما نند زمام داران بعدی، از ناحیۀ دلتای نیل برخاسته و زمام دارشد. گفتنی است که دلتای آخرین مرکز قدرت مصر محسوب می شده است. به زودی حبشی ها به جنوب مصر حمله ور شده و روحانیان را به کنار زده و خود به جای آنها نشستند. به این ترتیب مبارزه مبدل به جنگ تمام عیارمیان زمام داران شمال وپادشاهان جنوب که جانشین کاهنان شده و حبشی بودند، ادامه یافت. در اصل مصر نیاز به یک وحدت کامل و جامع داشت ، تا از فرو پاشیدن شیرازۀ امور در آن سرزمین جلو گیری شود، هر یک از این حاکمان چه زمام داران مصری در شمال و چه زمام داران حبشی بیگانه در جنوب برآن بود که وحدت مصر را تحت لوای خود عملی سازد. اقدام هماهنگ در این زمینه جهت تحقق یافتن این عدف توسط مورخان ونویسندگان آن روزگار مصر گزارش شده است، به همین دلیل هیچ کدام پیشرفتی در پیشبرد کار خود نداشتند.
این اختلافات و نبردها از بنیادهای اقتصادی رو به تزلزل مصر پدیده ای به نام انحطاط اجتماعی ، فرهنگی و سیاسی به وجود آورد و به همین دلیل خطرهای تازه و پیش بینی نشده ولی قابل تصور که مورخان آنها را شدید، نگران کننده و بنیان کن معرفی کرده اند،پیش روی مصریان قرار گرفت. آشوریان که از دیرباز کینه های عمیقی از مصریان را در دل داشتند، از این فرصت استفاده کرده و بر آن شدند تا از مصریان انتقام بگیریند. آنها ابتدا ناحیۀ دلتا را به تصرف خود درآورده و در سه مرحلۀ نبرد سنگین و سهمگین سرتاسر مصر را مسخر کردند. مهم اینکه این مهاجمان جنگجو و در آن مقطع زمانی بسیار نیرومندتر از مصریان، تب را نیز فتح نموده و به غارت وویران کردن شهرها و روستاها پرداختند.
سقوط امپراطوری آشور، مصر را موقتاً از خطر زوال نجات داد و در دورۀ زمام داران سلسلۀ بیست و ششم که فرعانۀ آن همگی از ناحیۀ سائیس[۱] برخاسته بودند، آرامش و پیشرفت نسبی ولی نه چندان بادوام و دیرپا نصیب مصریان شد. نخائو(نخو)[۲] دوم، برای نخستین بار اقدام به حفر ترعه ای بین دریای سرخ و دریای مدیترانه کرد. وی این عمل را جهت تردد آسانتر و طی مسافت دریایی کوتاه تر جهت رفت و آمد کشتی های باربری- تجاری، انجام داد. ناگفته نماند که داریوش یکم(بزرگ ۵۲۲ تا۴۸۶ پیش از میلاد مسیح) این کار را به اتمام رسانید و در کتیبۀ خود انجام گرفتن این کار را در فهرست اقدامات و اصلاحات متعدد و سودمند خود آورده است. نخائو(نخو) جهت کاستن از تشنجات بین المللی و خنثی کردن اهداف توسعه طلبانه و ماجراجویانۀ برخی از دشمنان مصر، برآن شد تا مصر را از انزوای سیاسی که در آن قرار داشت، بیرون آورد و از شدت خطرات برون مرزی بکاهد. این فرعون در شمار زمام داران مردم دوست و وطن پرست مصر آمده است. این فرعون ابتدا با یونانیان و فنقی ها مناسبات دوستانه برقرار کرد تا از خطرات احتمالی آنها که می توانست متوجه مصر بشود جلوگیری کند. در این زمان فرصتی برای این فرعون پیش آمد تا از مردم سوریه بیرحمانه انتقام بگیرد. تحلیل گران وی را فرعونی متفرعن و انتقام جو معرف کرده اند.
همین اندک آرامش و پیشرفت در مصر نخائو را فریفت و با تکیه بر غرور و توانایی کاذب خود و سپاه مصر برآن شد که در خاک سوریه پیشروی کند، ولی او در این کارموفق نشد و برایش پیشرفتی نداشت. هنر مصریان حتی در این دورۀ به تشنج کشانده شده، کماکن در حال تحول و شکوفایی بود، ولی سرانجام این میراث ارزشمند نیز قربانی همین رویدادها وخودکامگی ها شد. بدیهی است باز هم جندین اثر زیبا و پرارزش در عرصه های حجاری، نقاشی، ادبیات و سفالگری به این مقطع از تاریخ مصر منتسب است. مصریان کماکان بر احساسات ملی و عرق وطن پرستی خود استوار بودند. آنچه بیش از هر چیز نگرانی مصریان را تشدید می کرد، نفوذ رو به افزایش بیگانگان گزارش شده است. علت بروز وگسترش نفوذ، در ارکان سیاسی، اجتماعی و اقتصادی جامعۀ مصر، ورود انبوده و پی درپی بازرگانان یونانی به مصر و از جمله به شهر ناوکراتیس[۳] و استقرار یافتن آنان در این شهر بود. افزون ب این سیل مهاجرت مردمان از آفریقا و بین النهرین، آسیای صغیر و… که جویای کار و به دنبال رفاه و زندگی بهتر بودند، جامعۀ مصر را دچار مشکلات ونگرانی های کرده بود. این مهاجمان دائماً رو به افزایش بیشتر به صورت مزدوران در سپاه مصریان نیز به خدمت گرفته شده اند. این عمل موجب شد که ترکیب نظامیان مصر و تعادل دفاعی آن به کلی برهم خورد و زمینه برای فتح مصر به وسیلۀ قدرت های نیرومند فراهم شود.
درسال ۵۲۵ پیش از میلاد مسیح، زمانی که پسامتیک سوم[۴] در مصر زمام دار بود، پارس ها به مصر حمله ور شدند و پس از فتحی که در تنگۀ پلوزیوم[۵] نصیب سپاه کمبودجیۀ دوم (۵۲۹ تا ۵۲۲ پیش از میلاد مسیح) پسر و جانشین کوروش دوم بنیانگذار سلسۀ هخامنشیان شد، سرتاسر مصر را در اختیار خود گرفته و آن را ضمیمۀ امپراطوری خود نمودند. ناگفته نماند که مصر به عنوان ایالتی از قلمرو پارسیان درآمد و بی درنگ پس از تسخیر آن، کمبودجیه فاتح پارسی سرزمین نیل آریاندس[۶] را به عنوان والی در آنجا منصوب کرد.
به این ترتیب استقلال مصریان، ملتی که پدید آورندۀ فرهنگ، هنر و تمدن تا آن روزگار بی مانند که قرن ها دارای حکومت و شکوه و عظمت فرهنگی و هنری بوده و آثاری جاودانی را در این عرصه ها خلق کرده و به یادگار گذاشته، به زوال کشانده و دستخوش نابودی گردید. مذهب و تأسیسات متعلق به آن، خط، سازمان ها و نهادهای دیوانی و اجتماعی- فرهنگی و سایر مواریث ارزشمندی که حکایت از تمدن پیشرفته و بی مانند مصر می کرده اند، همه از بین رفت. تنها شماری از مقابر و آثار جاویدان معماری مصریان باستان در قالب اهرام مصر که در شمار شگفت آورترین و بدیع ترین آثار معماری بر روی کرۀ زمین بوده و هست، از آنان باقی مانده است. جهانیان مصریان را به خاطراستعداد و توانایی و خلاقیت در آفریدن آثار هنری و به ویژه در عرصۀ هنر معماری در طول تاریخ تحسین کرده و این تحسین و قدردانی تا به امروز حتی ذره ای رنگ باخته نشده است. تاریخ، تمدن و فرهنگ مصر، یونانیان را انچنان به تحسین و شگفتی واداشته است. که کمتر مورخی در یونان قلم به دست گرفته که از مصریان شگفتی واداشته است. که کمتر مورخی در یونان قلم به دست گرفته که از مصریان تحسین نکرده و شگفتی های هنر و فرهنگ مصر را به رشتۀ تحریر در نیاورده باشد.
پارسیان در واقع بیست و هفتمین سلسلۀ حاکم بر مصر را تشکیل می داده اند و پس از حملۀ اسکندر به ایران و مصریونانیان بر سرزمین پرافتخار مصر فرمانروا شدند. درمیان همۀ جانشینان اسکندر، بطلمیوس کاردان تر و معتدل تر از دیگران بوده است . یونانیان او را سرداری موقر،متین و با فضیلت و درمقایسه با دیگر سرداران اسکندر چون سلوکوس، وی مهربان و مردم دوست بوده است. بطلمیوس هرگز مانند اسکندر فرمانده خود، رؤیای سیادت جهانی را درسر نمی پروراند و در اندیشۀ احیای امپراطوری اسکندر نبود و مدتها به حکومت بر بخشی از قلمرو در تصرف اسکند که سرانجام به سردارانش، رسید، بسنده کرد. بنا به تحلیل های صاحبنظران امپریالیسم اسکندر مقدونی، در سرزمین نیل به امپریالیسم بطالسه یا امپریالیسم مصری شد. بطلمیوس ابتدا فلسطین سپس قبرس، سواحل لیبی و سرانجام ناحیۀ پامفیلی[۷] را به تصرف خود درآورد و در یونان به سیاست ضد مقدونی که موافق آزادی یونانیان بود، پرداخت. بطلمیوس به سازماندهی یک نیروی دریایی قدرتمند و کارآمد اقدام کرد و کوشید تا مصررا به صورت قدرتی بزرگ به ویژه در دریا تبدیل کند. بدیهی است که یونانیان پیش از فتح مصر،به همۀ جزئیات فرهنگ وتمدن مصر آگاه نبوده و خیلی از این گونه مسائل بر یونانیان مجهول و مکتوم بود. ازجمله مسائل ومشکلات تازه بروز کرده ایجاد تفاهم وتوافق میان مصریان و حاکمان تازه در مصر به قدرت رسیده گزارش شده است.
مصریان به عنوان سکنۀ بومی و قدیمی که دارای دین، فرهنگ و آداب و سنن خود بودند کمتر از یونانیان داعیۀ جهانگشایی و حکومت بر مردمان دیگر داشتند. بطلمیوس کوشید تا این بحران را تعدیل و دیدگاه های مصریان و یونانیان را با کوچاندن محتاطانۀ یونانیان به مصر نزدیک کند.
بطلمیوس خود را جانشین فراعنۀ قدیم مصر خواند و تمدن یونانی و یابه سخن دیگر فرهنگ هلنیسی به طور خزنده وارد مصر و به مصریان، تحمیل گردید. بطلمیوس بر آن شد که همانند فراعنه از اختیارات نامحدود برخوردار گردد. این اختیارات درواقع به سپاهیان مقدونی مستقردرمصرکه فرماندهشان بطلمیوس بود نیز سرایت کرد. عمال دولتی و دیوانیان از میان مصریان ویونانیان بودند و تدریجاً با یکدیگر آمیختند، ولی این آمیزش واختلاط هرگز به صورت کامل درنیامد و مصریان ازحضور بیگانگان درکشورشان ناخرسند بوده و رنج می بردند، مردم به دو زبان سخن می گفتند و دارای دو مذهب متفاوت بودند. وضع کلی جامعۀ مصر در سایۀ نظام اداری درست و معتدل آزادی اجتماعی و مذهبی را تحمل پذیر کرده بود، به تدریج که یونانیان و مقدونیان با هم درآمیخته، با یونانیان بهتر از بومیان رفتار می شد و بومیان از این بابت رنج فراوان می بردند و هرگز جذب فرهنگ یونانی – هلنی نشدند.
تنها شهر(بندر) اسکندریه سکونت گاه یونانیان- مقدونیان و یهودی ها بود و مصریان در این شهر اقامت نمی کردند و به ندرت به آن شهر رفت وآمد می نمودند. این شهر درواقع مرکز اصلی یونانیان و در اصل پایتخت مصر یا مصر بطالسه شده بود. اسکندریه به تدریج به صورت شهری بزرگ، ثروتمند و باشکوه درآمد و دارای پانصد هزارتن سکنه گردید. این شهر یکی از بزرگترین شهرهای جهان آن روزگار و مرکز تمدن، صنعت و بازرگانی محسوب می شد و دارای کاخ های زیبا ، کتابخانه ها وموزه های بزرگ و معتبری بود. به روایتی رونق و اعتبار این شهر بیشتر از شهرهای قدیم آسیا بود.
بطلمیوس یکم در سال ۲۸۳ بیش از میلاد از دنیا رفت. جانشینان او به لاژیدها[۸] معروف شدند. در زمان زمام داری خاندان بطلمیوس (لاژیدها) مصر همچنان در رفاه و آسایش به سر می برد و حکومت آن تا پایان سدۀ سوم پیش از میلاد، مورد قبول و رضایت مردم مصر بود و نغییری در نظام اداری مصر نیز به وجود نیامد. نخستین کشمکش بطالسه با دولت سوریه بود و بطلمیوس دوم سیسیلی(کیلیکیه) و سرزمین کاری را تصرف کرد و در یونان به مخالفت با مقدونیان پرداخت. بطلمیوس سوم بخشی از مجمع الجزایر سیکلاد و تراکیه را گرفت و بطلمیوس چهارم حملۀ سوری ها به فلسطین را دفع کرد و به این ترتیب مصر یکی از نیرومندترین دولت های روزگار خود شد. این عظمت و قدرت ناشی از ضعف همسایگان مصر نیز بود و به تدریج نشانه های انحطاط از زمان بطلمیوس چهارم که تجمل پرست و خوشگذران بود، هویدا شد. بومیان مصر کماکان ناراضی و اقدام به طغیان های گسترده و شورش های مستمر می کردند و به مردم شام نیز کماکان خطر بزرگی برای مصر به شمار می آمدند. آخرین زمام دار بطالسه زنی به نام کلئوپاترا بود که در سال ۳۰ پیش از میلاد مسیح خودکشی کرد و حکومت بطالسه نیز به این ترتیب به پایان کار خود رسید.
[۱] . Saiis (Saeis)
[۲] . Nechao (Necho)
[۳] . Baokratis
[۴] . Psametichos III
[۵] . Pelusium
[۶] . Ariandes
[۷] . Pamphilien
[۸] . (این واژه از نام پدر بطلمیوس اول «لاگوس» Lagos گرفته شده است Lagiden(
—————————————————————-
منابع نگاره :
- عنوان کتاب : تاریخ مصر باستان
- نویسنده : اردشیر خدادادیان
- مشخصات نشر :تهران، سخن، ۱۳۸۸
- مشخصات نشر الکترونیکی : مصر باستان، تاریخ ما 1389