گزری بر ادبیات یونان باستان
همراه با ادبیات یونان باستان
۱. بایدکتاب ها را دسته بندی می کرد،آن ها رایک به یک گردگیری می کند وروی میز می گذارد:
ایلیاد وادیسه ی هومر،کمدی الهی دانته ،دکامرون بوکاچیو،محاکمه کافکا،اولیس جویس، شاهنامه فردوسی،تذکرهالاولیا عطار،رباعیات خیام،بوف کورهدایت و… .
کتاب ها را درقفسه ی کتابخانه جای می دهد،آن جاکه بالای قفسه نوشته شده است : ” ادبیات “.
۲. پرسش گری ازچیستی ادبیات،اراده وخواست “ماهیت” آن است. چیستی شناس درپی شناسایی علم موردپژوهش خویش است وقصد آن داردکه دریابد آنچه هویت و وحدت به علم مورد نظر می بخشد ،چه مولفه های است وحدود وحوزه کاری آن تاکجاست. ارسطودرکتاب” متافیزیک” ماهیت را این گونه تعریف می کند: «آنچه بیانش تعریف راشکل میدهد.» وکانت در “اصول متافیزیک دانش طبیعت “می نویسد : «ماهیت اولین اصل درونی همه آن چیزی است که به ممکن بودن شیئی تعلق دارد۳. آیا واشکافی یا ریشه شناسی (etymology) واژه ادبیات مارابه این شناخت می رساند؟ درباره ریشه “ادب” درزبان فارسی اختلاف نظر بسیار است.برخی چون ژام دارمستر، خاورشناس فرانسوی(۱۸۹۴ -۱۸۴۹ م ) ریشه ادب را از واژه های سومری “دپ” (dap) ،“دیپ“(dip) و”دوب“(dub)، به معنی خط ولوحه آورده اند. ریشه های دیگری چون واژه یونانی”ادووس” (edavos) به معنی خوردنی و نیز ریشه پهلوی (ewen) که به معنای روش صحیح است،برای این واژه ذکرکرده اند. نلینو، خاورشناس ایتالیایی،واژه ادب را تازی دانسته وگفته است که ریشه آن “داب”به معنای رفتار وکردارپدران ونیاکان است.گروهی دیگرازپژوهشگران از جمله “نائوکی”، استاد زبان عربی دربنیادمطالعات خارجی توکیو”ادب”راهمریشه واژه پهلوی”آیین“(ayin / ayen ) و “اون(ک) ” به معنی راه و روش دانسته اند؛چرا که این واژه دربسیاری از آثارپهلوی چون مینوی خرد،بندهشن ودرخت آسوریک درمعانی گوناگون چون راه وروش،آداب وشیوه های رفتاروشکل وگونه آمده است.وی برآن است که ابن مقفع(…_142 ق) باترجمه”اونک نامک”ازپهلوی به عربی باعث ورود واژه ادب به زبان تازی شد. اونک نامک کتابی است درباره چگونگی پیکار دربازی شطرنج وبه زبان پهلوی می باشد.متن این کتاب نشان می دهدکه واژه پهلوی “ایون”با “نبرد” پیوند دارد. نائوکی دو واژه ادب (a.dab) فارسی به معنی روش وادب(adb) تازی به معنای، به میهمانی فراخواندن،راازهم جداکرد؛ولی از آنجاکه در اونک نامک،آداب میهمانی در دربار ساسانیان باهمان معنای راه و روش میهمانی آمده است،می توان گفت که ادب تازی همریشه ادب فارسی است. بجزمعانی ریشه ای ادب معناهای متفاوت دیگری نیز برای این واژه ذکرشده است :ظرافت،دانش،هنر،اخلاق نیکو،نگاه داش
تن اندازه وحدهرچیزی،نیک گفتاری،حسن معاشرت وکسی را به میهمانی فراخواندن ؛ وباواژه های فرهنگ،سنت،عادت وراه ورسم هم مترادف است.این گوناگونی معانی وریشه یابی واژه تنها آشکارکننده این است که ادبیات در دنیای باستان با واژه”تعلیم وتریت” درزمان حاضرنزدیکی معنایی داشته است. ویل دورانت در تاریخ تمدن می نویسد: «بزرگترین فایده کلمات والفاظ ،پس ازتوسعه فکر،تعلیم وتربیت است.پس دردنیای کهن ادبیات می توانسته مدنیت وتمدن راازنسلی محکوم به فنا به نسل بالنده ونوپا انتقال دهد وباعث تثبیت اخلاق،اندیشه های حاکم،مرامنامه دینی وآنچه که بایدنسل نوپا بیاموزدتادرمرحله مدنیت بماند وشاکله ی فرهنگ وتمدن رابالنده نگاه دارد.همین بعد تعلیمی آثارباستانی باعث شکل گیری بسیاری ازپندنامه هاواندرزنامه هامی شد؛پندنامه ها به سخنانی می گویند که رهبران دینی برای پیروان خود،بزرگان کشوری،مانندشاهان و وزراء برای فرزندان یا درباریان یا عامه ملت،حکما ودانشمندان برای اهل علم وتوده مردم وپدران برای فرزندان خود می نویسندوآنها رابه انجام برخی رفتار های اخلاقی وپرهیز ازپاره ای رفتارهای غیر اخلاقی سفارش می کنند. واژه”پند”در فارسی میانه ونوین نیز ازpanti ایران باستان به معنای “راه “است وازاین روی پند دراصل به معنای راه وپند دادن مجازاً به معنای “نشان دادن راه و روش”است. واژه”پند” و”ادب” نزدیکی معنایی ویژه ای دارند،چراکه هردو دلالت بر”راه وروش صحیح” دارند.پندنامه ها واندرز نامه هایی چون: پندنامه انوشیروان،پندنامک زرتشت واندرزنامه آذرپادمهرسپندان،شاهدی بربعداخلاقی ادبیات در دوران باستان بوده است که درمغرب زمین نیزازاین گونه آثاربسیار است: “روزها وکارها” اثر هزیود (شاعریونانی قرن هشتم قبل ازمیلادمسیح ) و “درباره ماهیت اشیاء” اثر لوکرتیوس (ح ۹۸ – ح ۵۵ ق.م ) .اسطوره هانیزگونه ای از ادبیات بوده اند،چراکه داستانهای آفرینش، سرگذشت های قدسی،منشاء پدیده ها وسلوک انسانی را درخود گنجانده است ودرقالب اسطوره ازنسلی به نسل دیگر منتقل می شده است.تا زمانیکه آموزش وپرورش به شکل امروزین مدون نگشته بود،بسیاری کتاب های “بوستان وگلستان ” سعدی وآثارتعلیمی واخلاقی کهن وکلاسیک را به عنوان ادبیات تعلیم می دادند، زیرا وجه تعلیمی اثر ،اصل برظرافت های ادبی بوده است.
4. درفرهنگنامه وبستر واژه ادبیات (literature ) در زبان انگلیسی که ماخوذ از کلمه لاتینی ( litteratus ) است از ریشه واژه letter به معنای “حرف”ای ازحروف الفباست که این واژه در زبان لاتین littera است ویکی از معانی کهن آن epistle به معنای ،نامه،مکتوب، رساله (درمذهب ) و (درعهدجدید )رسایل حواریون است.واژه ادبیات literatureدرقرن ۱۴ میلادی وحرف letter درقرن ۱۳ میلادی واردمتون غربی گردیده است. ازمعانی کهن letter نیز مشخص می گرددکه این واژه نیز دلالتی تعلیمی/ مذهبی داشته است. Letter دراصل به معنای«نمادنوشته شده یاچاپ شده ای است که نشان دهنده آوای از قوه ناطقه باشدویا به عنوان واحدی ازحروف الفبا برگزیده شود».همان طورکه درمعنای واژه ادبیات درزبان انگلیسی آمده است بیشتربه نوشته های منثور ومنظوم وآثاری که به صورت مکتوب درآمده ،گفته می شده است.امامسئله این است که تمامی آثار ادبی کهن مکتوب نبوده بلکه بسیاری از این آثار شفاهی بوده است. درآفریقابیش از۲۵۰۰۰۰ حکایت وداستان شفاهی سینه به سینه تا عصرحاضر به جامانده است.ادبیات شفاهی در دنیای کهن بیشترازآوازها وترانه های دینی سرچشمه می گرفت که معمولاً کاهنان آنراتلاوت می کردند؛طوریکه کلمه اُود(ode ) که دریونانی به معنای قصیده وسروداست دراصل به معنای”طلسم سحرکننده”بوده است و واژه “هیروگلیف” که نوعی رسم الخط است به معنای “نوشته مقدس” است.مردم قدیم بین النهرین چنین می پنداشتندکه بلاهای مختلفی که طفیل زندگی انسان است ازجانب شیاطین برسرآنهامی آید، اما خدایان نرم دل اند ومردم می توانندازآنها درخواست دفع شیاطین کنند،که برای این کارلازم بودآیین هایی رابه جا آورندکه هم شامل اقوال وادعیه ای بودکه موضوع همه آنهاطلب رحمت از خدایان بودو هم شامل مناسکی که تجسم دفع بلاهابود؛بدین ترتیب مجموعه ای ادبی برای دفع شیاطین در بین النهرین شکل گرفت که دست کم بالغ برسی هزار سند ازهزاره دوم واول قبل از میلاد مسیح است.
۵. تاپیش ازپیدایی تمدن انسانی به دنبال اثر ادبی گشتن کاری بیهوده بنظر میرسد؛چراکه«تمدن رامی توان بشکل کلی آن عبارت ازنظمی اجتماعی دانست که درنتیجه وجود آن خلاقیت فرهنگی امکان پذیرمی شود وجریان پیدا می کند» شکل گیری تمدن ارتباطی مستقیم بافراغت ومیل به آسایش انسانی دارد.انسان درگریز ازحیوانات وحشی ونیروهای قهریه طبیعت فرصت پیدایی نیروی خلاقه ذهن را درک نمی کردو بدین خاطر ویل دورانت، ادبیات را “هفتمین عنصر تمدن” می داند.درشهر نشینی است که دیگردسته ای ازمردم غم تولید اشیاء مادی ندارند وبفکر ایجادعلم،فلسفه،هنر وادبیات می افتند. همین شوق دست یابی به معرفت وهنر است که ارسطو را برمی انگیزدتا برده داری را امری الزامی جهت خلق آثارفلسفی وهنری بداند.اماساده انگارانه است اگربپنداریم که انسان پیش ازباستان ومتمدن نشده هیچ تلاشی در راه دست یابی به مرزهای هنروادبیات نداشته است. غارنبشته ها،علایم ومهمتر از همه خلق نظام زبانی، عالی ترین کمک راه یابی به حیطه ادبیات است.ابداع نظام زبانی ازنظرمنطق درونی حاکم برساختار زبان،خلق واژگان مناسب با”مصداق ومفهوم”ِ شئی – واژه وخلاقیت کاربران درگریز ازهنجار زبانی،کمتر از ابداع آثار ادبی تولید شده در زمان معاصرنیست.مهمترین اثر ادبی انسان پیش ازباستان خلق نظام زبانی است که دراین فرایند واژگان تحت سیستمی آوایی_ تجربی شکل می گیرند و به عنوان نشانه ای از ما به ازاء های جهان خارج ونفسانیات پذیرفته می شوند.این واژگان درقالب یک جمله که تحت استیلای “دستور”است به کاربران زبان این امکان رامی دهدتا مخاطب رااز”امر واقع” درآفاق وانفس مطلع کنند.تثبیت نظام زبانی درحدواندازه ی زبان هنجار برای انسان پیش ازباستان ،خودشاهکاری ادبی است.البته نظام زایای زبان این اجازه را به کاربران می دهدکه از تخیل خودبهره گیرندو بتوانند به افق های بکرتری درنهادزبان برسند و”هستی نگری” خودرا متوسع کنند_ همان نقشی که برای انسان امروز، زبان ایفا می کند _ .شروع مرحله انسانیت را بایدهمگام با جاری شدن “واژه” برزبان انسان دانست واین گونه بودکه انسانیتِ انسان آشکارگردید.اگرالفاظ نماینده کلیات نبودنمی توانستیم مفهوم “انسان کلی”را درک کنیم چرا که مافقط تک تک انسانها را می بینیم ولی از ادراک”انسان کلی” عاجزهستیم وتنها اعجاز زبان به این امر صورت می بخشد.انسان برای ارتباط تنها محتاج زبان نیست،بلکه با ایما واشاره هم می تواندکانالهای ارتباطی رابرقرارسازد.زبان بهترین سیستم ارتباطی بین انسان ها به واسطه ی ویژگی های منحصربه فردش می باشد.همین خصوصیات ویژه زبان است که پیدایش ادبیات رابهمراه دارد،چراکه زبان قابلیت خلق دنیای مجازی را داردکه جز درحیطه زبان واندیشه به تجربه درنمی آید.زبان سنگ بنای ادبیات محسوب می گردد وادیب هر هنری که داردلاجرم باید دراین سیستم زبان اعمال کند.
6. طرح مسئله زبان چه به عنوان “امری فلسفی”یا “امری ادبی” از زمان یونان باستان تا به امروزمورد بحث بوده است.در آثارهومر وهزیود مسئله نامگذاری مطرح بوده است.فیلسوفان پیش ازسقراط منشاء ( Arkhe ) پدیده ها راعناصرطبیعی ای چون آب،آتش،هوا و… می دانستندو همین عدم توافق باعث شکل گیری بحث هاپیرامون حقیقت پدیده هاشد،طوریکه« واژه ها ملاکی مطمئن برای تشخیص واقعیت تلقی نشدندوحتی این فرض نیزمطرح شد که واژه هابرای شناخت واقعیت گمراه کننده هستند ».واژه لوگوس (logos )که برای “زبان” نیز بکارمی رفت، «نه درمعنای سخن گفتن،بلکه درمعنای شناخت،اندیشه و وجود مورد استفاده قرار می گرفت» واین نشان دهنده آن است که اعتباراشیاء وپدیده ها به نام واژه ای که به آن شئی یاپدیده اطلاق می گردید،نبوده است.نظریات زبان شناسانه از”رساله کراتیلوسِ” افلاطون تا آراء نوام چامسکی در زمان حاضر،همواره منشاء مناقشات بوده است.افلاطون در این رساله از زبان کراتیلوس که معتقداست«نام ها منطبق برماهیت درونی چیزهایی هستند که مدلول آنهاست» به هرموگنس سوفیست مشرب که عقیده دارد«نام ها ناشی ازقراردادی ساده اندو می توان آن ها رابه دلخواه خودتغییر داد»پاسخ می دهد.نظرهرموگنس مارابه یاد دیدگاه های زبان شناسانه ی پدر زبان شناسی نوین، فردیناد دو سوسورِ سویسی (۱۸۵۷- ۱۹۱۳.م ) می اندازد که این امرنشان دهنده آن است که از گذشته تا به امروزبحث برسر”قراردادی” یا”استعلایی” بودن واژگان وبه تبع آن زبان برقراربوده است.نظرات سوسور درآغاز قرن بیستم این مناقشات راتاحد زیادی کاهش داد.سوسورمطالعه زبان یعنی”دستگاه بیانگرافکار” رابخشی از رشته ی عام تر “نشانه شناسی” می داند.واژگان رانشانه ای می داند که دریک فرایند”دلالتی” ودراثر رابطه ای میان دال ومدلول پدیدمی آید.نشانه ها راهم ثابت وهم متغییرمی داندکه به تبع آن زبان در دوجهت “همزمانی” و” درزمانی” حرکت می کند.بعدها رومن یاکوبسن (۱۸۹۶-۱۹۸۲.م ) زبان شناس روس وازبنیانگذاران مکتب زبانشناسی پراگ نیزباتاکیدبر روابط “هم نشینی” و” جانشینی “کلمات،نقش های مجازی واستعاره ای زبان را برجسته کرد.بررسی های یاکوبسن با تاکید برنقش های زبان نموداری کلی ازروندایجادارتباط به دست می دهد.به نظروی،گوینده،پیامی رابرای مخاطب می فرستد واین پیام زمانی موثرخواهدبودکه معنایی داشته باشدوبایدازسوی گوینده رمزگذاری وازسوی مخاطب رمزگردانی شود.یاکوبسن شش جزءتشکیل دهنده فرایند ارتباط،یعنی گوینده،مخاطب،مجرای ارتباطی،رمز،پیام وموضوع راکه حاصل دهنده،معنی است،تعیین کننده نقش های شش گانه زبان می داند.جهت گیری پیام بسوی گوینده،نقش عاطفی زبان راپدید می آورد؛نقش ترغیبی زبان باجهت گیری بسوی مخاطب مطرح می شود؛درنقش ارجاعی زبان،جهت گیری پیام بسوی موضوع پیام است؛جهت گیری پیام بسوی رمز،نقش فرا زبانی پیام راپدید می آورد ودر نقش همدلی زبان،جهت گیری پیام بسوی مجرای ارتباطی است.یاکوبسن ششمین نقش زبان را نقش شعری( نقش ادبی ) زبان می داندو وقوع آن را درجهت گیری پیام بسوی خود پیام می داند واین گونه می شودکه زبان به سمت ادبییت خویش می رود.از آنجاکه ادبیات درحیطه زبان رخ می نماید وزبان درفرایندارتباطی خودنقش های گوناگونی رامی پذیرد،گوینده/ نویسنده می توانداز ظرفیت های زبانی بهره گیردواحساسات،اندیشه ها وتجربه های خودرادرنقش های گوناگونِ زبانی به شنونده/ خواننده انتقال دهد.بکارگیری”نقش ادبی”زبان درفرایند ارتباط،عالی ترین وهنرمندانه ترین کوششی است که ادیب می تواندازسیستم زبان بهره گیرد.
۷. نقش های زبان درفرایندارتباط به تنهایی برای شکل گیری اثر ادبی کفایت نمی کندبلکه حضور مولفه دیگری درخلق ترکیب هاوتصویرهای تازه موثراست وامکان آشنایی زدایی وابداع جهانی فراحسی (transcendental ) را امکان پذیر می سازد : تخیل. تخیـــل،توانی ذهنی است که باعث بوجودآمدن انگاره های(image ) بصری می گردد واز اشیاء ،حالات،اعمال ویاچیزهایی که با حواس، احساس یا تجربه نشده اند،ترکیب ها وتصویرهای تازه بوجود می آورد.ملاصدرای شیرازی تخیل راحرکت نفس درمحسوسات می دانست.تخیل سطحی ازفعالیت مغز است که همه چیزدر آن سطح آفریده یامتصورمی شودوبه عنوان فعالیتی روانشناختی،قوه ای است که نابوده ها رامی آفریند؛بنابراین ویژگی اساسی تخیل توانایی بوجود آوردن وآفرینش چیزی است که درعالم واقع وجود ندارد.نورتروپ فرای (۱۹۱۲ــ ۱۹۹۱.م ) منتقدادبی کانادایی می نویسد:« بجزتخیل بشری واقعییتی در ادبیات وجود ندارد».زبان ادبیات( بویژه شعر ) زبانی است تداعی گرا،وفرایندتداعی نیزصرفاً به یاری تخیل آفریننده ادبیات صورت می گیرد؛ به دیگرسخن،آفریننده ادبیات کسی است که به مدد تخیل وقوه خیال،عناصرگوناگون وگاه بسیارمتفاوت درون خویش ودنیای برونی رادر کلییت واحدی به نام اثر ادبی به یکدیگرمربوط می سازد.پس تخیل جزء مولفه های کلیدی ادبیات محسوب می گرددو اصلی درونی برای ادبیات است.
۸. زمان در ذات خودتغییر رابه همراه دارد.تغییر نه تنها درعالم ماده بلکه درعوالم معنایی نیزدگرگونی ایجاد می کند.هراثرادبی از زمانه خویش،هم تاثیرمی گیرد وهم تاثیرمی گذارد.به زعم میشل فوکو،هر دورانی تحت تاثیر “عصردانایی” (episteme ) خویش است وهر زمانه ای نگاه زیباشناسانه خاص خود را دارد،چرا که ضروریات زمانه ها متفاوت ازیکدیگر است.تمهیدات ادبی،قطعات ثابتی نیستند که بتوان آن ها رابه صورتی ارادی در بازی ادبی جابجا کرد،ارزش ومعنای آن ها باگذشت زمان وتغییر زمینه، تحول می یابد.یاکوبسن درسال ۱۹۳۵ .م مفهوم”عنصرغالب” رامطرح می کند: «عنصرکانونی یک اثرهنری که سایر عناصررازیرفرمان دارد،تعیین می بخشدوتغییرمی دهد».یاکوبسن در ادامه می افزاید «نظامهای شعری هر دوره خاص،ممکن است زیرسیطره عنصرغالبی قرار داشته باشدکه از نظام غیرادبی سرچشمه بگیرد» . منتقد آلمانی دیگری که در زمینه “نگاه دوران” دست به پژوهش زد، هانس رابرت یاس بود، که مفهوم “افق انتظارات” رابه تقلیداز مفهوم “نمونه عالی” (paradigm ) کوهن درحیطه ادبیات مطرح می کند.یاس معتقداست که «خوانندگان معیارهای برای داوری متون ادبی درهر دوره خاص به کار می گیرند،این معیارها به خواننده کمک می کندکه تصمیم بگیردچگونه داوری کند.همچنین این معیارها به شیوه ای کلی ترآنچه را که بایدشاعرانه یا ادبی قلمداد شود درمقابل کاربردهای غیرشاعرانه یاغیرادبی زبان،زیرپوشش قرارخواهد داد؛نوشتن وخواندن معمولی نیز در چارچوب چنین افقی عمل خواهد کرد».درهرجامعه ای،مکتبی وبرای هر نویسنده ای،بدون تردیدمسایلی ازاهمیت خاص تر برخورداراست که درجوامع ،مکاتب وبرای نویسندگان دیگرشایدکم اهمیت ترباشد.ادبیات همیشه متاثر از “نگاه دوران”،جامعه،مکتب فکری وعلایق نویسنده بوده است.
9. چیستی ادبیات درهردورانی متاثر ازنگاه منتقدان همان عصربه مسئله ادبیات است.دردنیای کهن”نقش ترغیبی وارجاعی”زبان مهمترین کاربرد را برای ادبیات داشته است،امادر دوران معاصرنگاه منتفدین بیشترمعطوف به”نقش های فرا زبانی وادبی”زبان است.ادبیات کاربر روی زبان است وزبان کانال ارتباطی که ازطریق آن تفکر،تجربه وعاطفه به مخاطب منتقل می شود واین عوامل بایدباتخیل جمع شودتازبان هنجار رابه زبان ادبی تبدیل کندودرقالبی زیباشناسانه که متاثرازنگاه دوران است شکل پذیردومخاطب رابر انگیزد. ادبیات هنری متاثراز زمانه است که درحیطه زبان رخ می نماید.
منابع
۱. افلاطون؛مجموعه آثار،جلدسوم،مترجم:محمدحسن لطفی،چاپ۱۳۷۵،تهران: خوارزمی ،ص۷۱۳.۱۱
2. انوشه،حسن؛فرهنگنامه ادبی فارسی،جلددوم،چاپ۱۳۸۱،تهران: وزارت فرهنگ وارشاداسلامی،صص:۳۲۴،۴۵،۳۰ .
3. سلدن،رامان و ویدوسون،پیتر؛راهنمایی نظریه ادبی معاصر؛مترجم: عباس مخبر،چاپ:۱۳۷۷،تهران:طرح نو؛صص:۷۴،۵۵.
4. سیدحسینی،رضا؛فرهنگ آثار،جلداول،چاپ۱۳۸۱،تهران:سروش، ص: ۲۲۰.
5. صفوی،کوروش؛زبانشناسی وادبیات،چاپ۱۳۷۷،تهران:هرمس،صص: ۳-۴.
6. لالاند،آندره؛فرهنگ علمی وانتقادی فلسفه؛مترجم:غلامرضاوثیق،تهران: فردوس ایران،چاپ۱۳۷۷،ص۲۴۵.
7. دورانت،ویل؛تاریخ تمدن:مشرق زمین گاهواره تمدن؛مترجم:احمدآرام ودیگران،چاپ۱۳۷۲،تهران:انتشارت آموزش وانقلاب اسلامی ؛ص ۹۱.
8. Webster”s Ninth New Collegiate Dictionary , Vol.1 ,ed 1983, p 697.
با سلام
در ابتدا تشکر و سپاس به خاطر زحمات شما
و در پایان
اگر هنگام تایپ دقت بیشتری به عمل آید و به لحاظ نگارشی و املایی بدون خطا باشد قطعاً تأثیر بیشتری خواهد داشت
برای مثال: در همین پست “گذری” صحیح است نه”گزری”