محاصره تروا در یونان باستان

آیا واقعا چنین محاصرهای روی داده است تنها این را میدانیم که همه مورخان و شاعران یونان و تقریبا همه اسناد معابد و روایات یونانی در مورد وقوع این محاصره تردید نکردهاند. باستانشناسی هم شهر ویران تروا را، از سر بزرگواری، چند شهر شمرده و به ما عرضه داشته است. آری، عصر حاضر، مانند همه اعصار جز قرن گذشته، اصل این داستان و پهلوانان آن را واقعی میانگارد. در یک کتیبه مصری که به رامسس سوم متعلق است، آمده است که، در حدود ۱۱۹۶ ق‌م، این ((جزایر بی آرام بودند)). پلینی اشاره میکند که در زمان رامسس ((تروا فرو افتاد)). دانشمند بزرگ اسکندریه، اراتستن (اراتوستنس)، بر اساس تبارنامه‌های متواتری که در اواخر سده ششم ق‌م به وسیله هکاتایوس تاریخنویس و جغرافیادان رسیدگی شده بود، تاریخ محاصره تروا در سال ۱۱۹۴ ق‌م شمرده است.

ایرانیان و فنیقیان باستان نیز مانند یونانیان منشا این جنگ بزرگ را یکی از چهار  

حادثهای که محض گریزاندن زنی زیبا روی داده است، دانسته و گفتهاند: مصریان یو را از آرگوس دزدیدند، یونانیان ائوروپه را از فنیقیه و مدیا را از کولخیس دزدیدند; آیا توازن عادلانه میزان ایجاب نمیکند که پاریس هم هلنه رابگریزاند; ستسیخوروس در سالهای پشیمانی خود، و پس از او، هرودوت و اوریپید رفتن هلنه را به تروا انکار کردند و گفتند که وی را به عنف به مصر بردند، و او دوازده سال در آنجا منتظر ماند تا منلائوس آمد و او را یافت. از این گذشته، به قول هرودوت، کی باور میکند که مردم تروا محض یک زن ده سال بجنگند به نظر اوریپید زیادتی جمعیت یونان و نیاز به توسعهطلبی علت لشکرکشی یونانیان به ترواست; آری، تازهترین بهانه‌ها برای کسب قدرت، چنین قدمتی دارند.

با اینهمه، احتمال دارد که جنگاوران یونانی اساسا این قصه را جعل کرده باشند تا حادثهجویی آنان برای مردم ساده قابل هضم شود – مردمی که جان خود را فدا میکنند، دست کم باید بهانه دهان پرکنی داشته باشند. بهانه این جنگ هر چه باشد، علت و ماهیت آن را باید تقریبا بیتردید در مبارزه دو گروه قدرت طلب جست. هر یک از این دو میخواست تنگه داردانل و سرزمینهای پرنعمت پیرامون دریای سیاه را تصاحب کند. سراسر یونان و تمام آسیای باختری این جنگ را تعارضی حیاتی و قاطع میشمردند. پس، ملل کوچک یونان به کمک آگاممنون شتافتند. در مقابل آنان، اقوام آسیای صغیر مکررا قوای امدادی به تروا گسیل داشتند. این جنگ آغاز کشمکشی بود که میباید بعدا در ماراتون و سالامیس، در ایسوس و اربیل، در تور و غرناطه (گرانادا)، در لپانتو و وین، و… دنباله یابد. درباره وقایع و عواقب جنگ تروا جز آنچه شاعران و نمایشنامه نویسان یونان برای ما نقل کردهاند نمیتوانیم چیزی بگوییم ما این روایات را بیشتر در شمار ادبیات میگذاریم تا در عداد تاریخ; و درست به همین خاطر هم آنها را به عنوان جزئی از داستان تمدن آوردهایم. میدانیم جنگ زشت است، و ایلیاد زیباست. اگر در نظر رسطو ادست 

ببریم، میتوانیم بگوییم که هنر میتواند حتی وحشت را هم زیبا سازد و، با دادن شکل و معنی به آن، تطهیرش کند. با اینهمه، نباید ایلیاد را دارای صورتی کامل پنداشت. بافت آن سست، و اخبار آن گاهی متناقض یا مبهم است و به درستی خاتمه نمیپذیرد. ولی کمال اجزا، بیسامانی کل را جبران میکند، و داستان، با همه کاستیهای کوچک خود، یکی از درامهای بزرگ ادبیات و بلکه تاریخ است.

(i) در آغاز منظومه یونانیان را میبینیم که نه سال است تروا را بیهوده به محاصره گرفتهاند. افسرده و بیمارند، و ناخوشی آنان را درو کرده است. قبلا، به علت ناخوشی و دریای بی باد، در آولیس معطل شدند، و آگاممنون به کلوتایمنسترا تلخی کرد و، به امید وزیدن باد، دختر خود ایفیگنیا را قربانی کرد و با این عمل سرنوشت خود را تدارک دید. یونانیان، در طی راه، جای جای در امتداد ساحل متوقف میشوند تا برای خود خوراک و همبستر بیابند. یونانیان خروسئیس و بریسئیس زیبا، دختران خروسس کاهن معبد آپولون را میگیرند. خروسئیس حصه آگاممنون، و بریسئیس نصیب اخیلس میشود. رمالی اعلام میدارد که چون آگاممنون به خروسئیس تجاوز کرده است، آپولون کامیابی را از یونانیان دریغ میدارد. پس، آگاممنون خروسئیس را به پدرش باز میگرداند، اما برای آنکه این محرومیت را جبران کند و قصه نکته داری به وجود آید، بریسئیس را وا میدارد که اخیلس را ترک گوید و در خیمه سلطنتی آگاممنون جای خروسئیس را بگیرد.

اخیلس شورای عمومی را فرا میخواند و، با غیظی که آغازگر و زبانزد منظومه ((ایلیاد)) است، به آگاممنون میتازد و پیمان مینهد که خود و سپاهیانش دیگر به یاری او برنخیزند.

(ii) از برابر کشتیها و نیروهای گرد آمده عبور میکنیم. (iii) منلائوس لافزن را میبینیم که، برای قطع و فصل پیکار، پاریس را به جنگ تن به تن میخواند. دو سپاه به آیین متمدنان جنگ را متارکه میکنند.

 پریاموس به آگاممنون میپیوندند تا رسما برای خدایان قربانی کنند. منلائوس بر پاریس غالب میآید، اما آفرودیته پاریس جوان را به وسیله یک ابر بسلامت از میدان به در میبرد و او را، که به قدرت معجزه آراسته و عطرآگین شده است، در بستر عروسیش قرار میدهد. هلنه از پاریس میخواهد که به جنگ باز گردد، اما پاریس پیشنهاد میکند که ((ساعتی به عشقبازی بپردازند)). آنگاه بانو که مفتون هوس شده است، تسلیم میشود. (iv) آگاممنون اعلام میدارد که منلائوس پیروز است، و جنگ ظاهرا ختم میشود. اما خدایان در مقر خود، کوه اولمپ، به شیوه یونانیان، شورایی برپا میکنند و خواستار خون بیشتری میشوند. زئوس به سود صلح رای میدهد، ولی چون همسرش هر سخن به مخالفت او میراند، ترسان رای خود را پس میگیرد. هرا میگوید که اگر زئوس با انهدام تروا موافقت کند، او نیز زئوس را مجاز میگذارد تا موکنای و آرگوس و اسپارت را با خاک یکسان کند. پس جنگ تجدید میشود. بسا مرد که به ضرب تیر و سنان و شمشیر به خاک هلاکت میافتد و ((ظلمت دیدگانش را در هم مینوردد)). 

(v) خدایان با شادمانی در این بازی بریدن و دریدن شرکت میکنند. آرس، خدای مخوف جنگ، با نیزه دیومدس مجروح میشود. پس ((چون نه هزار مرد نعره میکشد)) و، برای شکایت، به جانب زئوس رهسپار میشود. (vi) در یکی از میان پرده‌های زیبا، هکتور، سردار تروایی، پیش از بازگشت به میدان جنگ، همسر خود آندروماخه را بدرود میگوید. آندروماخه نجوا میکند: ((عشق من، دل گران تو مرگ تو خواهد بود. نه بر کودک و نه بر من که بزودی بیوه خواهم شد شفقت نمیکنی. پدرم و مادرم و برادرانم همه به هلاکت رسیدهاند. اما هکتور، تو پدر و مادر منی، تو شوهر روزگار جوانی منی. پس بر من ترحم کن و اینجا در برج بمان.)) هکتور پاسخ میدهد: ((درست میدانم که تروا از پای در خواهد آمد، و اندوه برادران و شاه را پیشبینی میکنم. مرا غم آنان نیست. اما اندیشه آنکه تو را در آرگوس به بردگی گیرند، تقریبا مردانگی مرا از میان میبرد. با این وصف، از جنگ روی برنخواهم تافت.)) پسر نوزادش آستواناکس، که مقدر است بزودی به دست یونانیان پیروز از بالای حصار پرتاب و کشته شود، از مشاهده پرهای لرزان کلاه خود هکتور، ترسان جیغ میکشد، و پهلوان خود از سر بر میدارد تا بر کودک حیران بخندد و بگرید و دعا بخواند. سپس با گامهای بلند از راه سنگفرش به میدان جنگ میرود. (vii) هکتور، آیاس شاه سالامیس را به جنگ تن به تن میخواند; دلیرانه میجنگد و شب هنگام از یکدیگر جدا میشوند. ولی، پیش از جدایی، یکدیگر را میستایند و به یکدیگر هدیه میدهند و گل ادب روی دریای خون شناور میشوند. (viii) هکتور، پس از پیروزی یکروزهای، جنگجویان خود را به استراحت امر میکند.

هکتور برای آنان چنین سخن گفت، و مردان تروا هلهلهای رسا کشیدند.

پس، از توسنهای جنگی خود که عرق میریختند لگام برگرفتند، و هر کس در کنار ارابه خود اسبهایش را بست.

شتابان، از شهر، گاوان و گوسفندان آوردند. به آنان شراب انگبین دادند… و غله از خانه‌ها. آنگاه هیزم گرد کردند، و بوی دلپذیر با بادها از دشت به آسمان برخاست.

و سراسر شب، با امید، کنار راه‌های میدان جنگ نشستند، و آتشهای نگهبانی ایشان فروزان و فراوان بود.

ستارگان در آسمان گرد مدار شب میدرخشند و نمایی شگفت دارند، بادها خوابیدهاند و تارکها و برآمدگیها به چشم میخورند، سبزه زارها هویدا میشوند، آسمان پرشکوه به بیشینه گسترش خود میرسد، و انبوه اختران، اخگرتابی میکنند، و دل شبان کوفته را به وجد میاندازند.

در این هنگام بین کشتیهای سیاه و رود کسانتوس آتشهای بیشمار اسب پروران تروایی فروزان است، اسبها، خسته از جنگ، گندم و جو سفید را میجویدند، و نزدیک ارابه‌های خود، سپیده دم را با تخت زیبایش انتظار میکشیدند.

 (ix) نستور، شاه پولوس در الیس، آگاممنون را پند میدهد که بریسئیس را به اخیلس بازگرداند. وی موافقت میکند و وعده میدهد که اگر اخیلس به محاصرهگران باز پیوندد، نیمی از یونان را به او سپارد. اما اخیلس همچنان دژم خویی میورزد. (x) اودوسئوس و دیومدس شبانگاه 

به تنهایی به اردوی تروا شبیخون میزنند و دوازده تن از سران اردو را میکشند. (xi) آگاممنون سپاه خود را دلاورانه رهبری میکند، اما مجروح میشود و کناره میگیرد. اودوسئوس، که در محاصره میافتد، شیرآسا میجنگد. آیاس و منلائوس راه را میگشایند و او را نجات میدهند تا برای حیاتی تلخ زنده ماند.(xiii-xii) سپاه تروا به سوی دیوارهایی که یونانیان گرداگرد اردوی خود ساختهاند، پیش میتازد.(xiv) هرا چنان بیآرام میشود که به نجات یونانیان برمیخیزد. پس خود را تدهین و عطرآگین میکند، جامهای دلربا میپوشد، کمربند شهوتانگیز آفرودیته را بر خود میبندد، و زئوس را میفریبد و به خوابی الاهی فرو میبرد. در همان هنگام، پوسیدون یونانیان را در پس راندن سپاهیان تروا یاری میدهد. (xv) تفوق یونانیان پایدار نمیماند: سپاه تروا به کشتیهای یونانی میرسد، و یونانیان، در حین عقب نشینی خود که به مثابه مرگ است، نومیدانه میجنگند. در این مقام، سخن هومر به حد اعلا سوزان میشود.

(xvi) پاتروکلوس، محبوب اخیلس، از او رخصت میگیرد که سپاهیان او را در مقابل سپاه تروا رهبری کند. هکتور، پاتروکلوس جوان را به قتل میرساند. (xvii) هکتور بر سر جسد پاتروکلوس سبعانه با آیاس میجنگد. (xviii) عاقبت، اخیلس از شنیدن خبر کشته شدن پاتروکلوس آهنگ جنگ میکند. مادرش الاهه تتیس، آهنگر آسمانی، هفایستوس را برمیانگیزد که برای او سلاح نو و سپری عظیم بسازد. [xix] اخیلس با آگاممنون آشتی میکند. [xx] اخیلس با آینیاس در میافتد و به کشتن او دست مییازد، ولی پوسیدون آینیاس را میرهاند تا، بر اثر دلاوریهای خود، قهرمان منظومه ویرژیل (ویرجیلیوس) شود. (xxi) اخیلس جمعی از سپاهیان تروا را کشتار میکند و، پس از آنکه درباره نسب آنان سخنانی دراز میراند، به هادس (عالم زیرزمینی اموات) گسیلشان میدارد. خدایان داخل کارزار میشوند: آتنه با سنگی آرس را به خاک میافکند. چون آفرودیته به یاری سربازی میشتابد و در نجات او میکوشد، آتنه ضربتی بر سینه زیبای او وارد میکند و بر زمینش میاندازد. هرا بر گوش آرتمیس مینوازد، پوسیدون و آپولون به جنگ لفظی بسنده میکنند. (xxii) همه ترواییان، مگر هکتور از اخیلس میگریزند. پریاموس و هکابه به هکتور اندرز میدهند که داخل حصار بماند، ولی او سر میپیچد. سپس وقتی که اخیلس به سوی او پیش میرود ناگهان پا به فرار میگذارد. اخیلس سه بار او را گرد دیوار تروا دنبال میکند. هکتور مقاومت میکند، اما کشته میشود.

(xxiii) در پایان آرام درام، جسد پاتروکلوس را با شعایر پر آب و تاب میسوزانند. اخیلس گروهی گاو و دوازده اسیر تروایی و نیز موی بلند خود را نثار او میکند، و یونانیان به احترام او مسابقه بر پا میدارند.

(xxiv) اخیلس جسد هکتور را با ارابه خود سه بار به دور سوختگاه میکشاند. پریاموس با شکوه و اندوه فرا میآید تا بقایای جسد پسرش را بستاند. اخیلس نرم میشود، جنگ را دوازده روز متارکه میکند و به شاه سالدار رخصت میدهد تا پیکر را، که شسته و روغن زدهاند، به تروا باز برد.

 

 

بهترین از سراسر وب

[toppbn]
ارسال یک پاسخ