قسمت دوم
گرچه اطلاعات موثق بسیار اندکی از زندگی افلاطون به دست ما رسیده. اما از بخت خوش تقریبا تمامی مکالماتی را که او نوشته است. در اختیار داریم. معمولا این مکالمات را دست کم به سه دوره تقسیم می کنند،هر چند ترتیب دقیق آن ها نیز همواره محل مناقشه بوده است.
سقراط شخصیت اصلی و قهرمان بیشتر این مکالمات است .تصور می رود که مکالمه موسوم به «مکالمات اولیه »به بیانگر دیدگاه های خود سقراط باشد اما او در مکالمات دورهمیانی و پایانی، هر چه بیشتر از پیش به سخنگوی افلاطون تبدیل می شود.
با این حال تردید نیست که سقراط بر افلاطون تأثیر بسیارطولانی ای بر جای گذاشته و برخی از عمیق ترین بینش های افلاطون، تلاشی است برای پرداختن به دل مشغولی های سقراط و با دست کم دل نگرانی هایی که از علایق سقراط پدیدار می شده است.
تعریف فضیلت
در مکالمات اولیه، سقراط برای یافتن تعریف های فضایل به جستجو می پردازد و انگیزه او از این کار این است که انسان فی المثل باید بداند عدالت چیست تا امید داشته باشد بتواند عادلانه عمل کند. جا دارد یادآور شویم که سقراط هرگز به تعریف های قابل قبولی دست نمی یابد و ممکن است معضل مذکور افلاطون را واداشته تا بکوشد در مکالمات دوره میانی و پایانی خود راه حلی برای آن به دست دهد.
مسائل دیگری نیز در میان بوده که ارتباط نزدیکی با مشکل قبلی دارد و احتمالا موجب برانگیخته شدن افلاطون گردیده است. در اینجا به تعدادی از آنها نگاهی خواهیم انداخت؛ فی المثل به استفاده از واژهای عام نظیر «آبی» توجه کنید.
ما واژه «آبی» را به چیزهای مختلفی اطلاق می کنیم اما هرگز با نمونه ای تام و تمام و بدون ابهام از آبی مواجه نشده ایم، از کجا یاد گرفته ایم که چنین کنیم؟ چیزهایی می بینیم و آنها را مثلا «آبی و سرد»، «آبی و تلخ» یا «آبی و کوچک» توصیف می کنیم. برای بار نخست چگونه آموختیم که واژه آبی را به کار ببریم؟
یا به آنچه که در باره چیزی آبی رنگ می دانیم، توجه کنید. برای مثال همین دانستن معمولی و پیش پا افتاده را که من نسبت به لباسم دارم و می دانم که آبی است. کاملا بدیهی است که جهان پیرامون ما دائما در حال تغییر است. لباس آبی من بارها و بارها شسته می شود؛ کم کم رنگش می پرد، و خیلی زود به جایی می رسد که دیگر رنگش همان رنگ آبی چشم نواز امروز نیست.
شاید حواسم نباشد و آن را مثلا همراه با یک لباس نارنجی روشن، که از قضا رنگش هم ثابت نباشد، بشویم. در این صورت لباس رنگ و رو رفته من دیگر حتی آبی هم نخواهد بود. به مرور زمان حتی دیگر پیراهنی در کار نخواهد بود و مانند هر چیز دیگری به خاک بدل خواهد شد. در این جا دو پرسش سر بر می کند.
نخست، به مرور زمان که رنگ لباس می پرد واقعا با چه معیاری می توانیم بگوییم که رنگش همان آبی سابق نیست؟ یا به تدریج که این لباس از ریخت و قیافه می افتد و شکل لباس بودن خود را از دست می دهد (و احتمالا روز به روز بیشتر شبیه دستمالی کهنه می شود)، واقعا با چه معیاری می گوییم که دیگر لباس نیست؟ به نظر می رسد برای این که چنین داوری هایی معنا پیدا کند وجود معیارهایی ثابت و پایدار ضروری باشد، اما در این جهان در تغییر، کدام امر است که بتواند از پس این کار بربیاید؟
دوم، به نظر می رسد گزاره معلوم هیچ گاه باطل نمی شود. شکی نیست که آراء و عقاید می تواند تغییر کند. درست همان طور که مد عوض می شود. اما اگر معرفت ممکن باشد، آنگاه موضوع معرفت باید خود تغییرناپذیر باشد. اگر چیزی معلوم شود، الى الابد معلوم خواهد بود.
«دو و دو می شود چهار»، «مثلث، سه ضلع دارد»، «عزب، مرد بالغ و ازدواج نکرده است»: همه این گزاره ها صادق است و ممکن نیست فردا کاذب باشد. افلاطون می اندیشید که معرفت، فراتر از تغییرات اجتناب ناپذیر این جهان ناقص است. این امر چگونه ممکن است ؟اگر همه چیز در اطراف ما دائما در حال تغییر است، چه چیزی پایدار بودن معرفت را تضمین می کند؟
مهمترین آثار
ما احتمالا تمامی مکالمات افلاطون را در اختیار داریم اما نمی توانیم با اطمینان بگوییم که هر کدام شان چه زمانی نوشته شده است. مکالمات زیر از جمله مهمترین آثار افلاطون است:
جمهوری : بی شک شاهکار افلاطون است. این مکالمه با بحث از مفهوم عدالت آغاز می شود اما به سرعت بسط می یابد و دامنه بحث به سیاست معرفت اساسی و غیره نیز کشیده می شود.
میهمانی: از آن دسته مکالماتی نیست که در آن، به مانند اغلب دیگرمکالمات افلاطون ،بحثی به به شیوه سقر اطی و به نحوی کأمل مطرح شده باشدبلکه تنها مجموعه خطبه هایی است که در یک خیافت شام توام با
باده گساری،ایراد شده است
منون:به فضیلت معرفت و رابطه این می پردازند.
پارمنیدیس: نقد جالبی است از نظریه مثل افلاطون که همان استدلال موسوم به استدلال شخص سوم است. اگر صرفا بخواهید موردی را بیابید که سقراط در بحث شکست می خورد. این مکالمه را بخوانید.
ثئای تتوس در باب معرفت و خرد بحث می کند و با ذکر برخی نکات آموزنده در باب دیالکتیک سقراطی پایان می یابد.