نقش ارسطو در فلسفه غرب ( قسمت دوم )

ارسطو و فلسفه غرب

قوانین منطق

این ارسطو بود که قوانین استدلال صحیح را کمابیش ابداع کرد و به آنها رسمیت بخشید. یعنی آغازگر منطق فلسفی شد. او نخستین کسی بود که ماهیت قیاس۶ را بررسی کرد و اعلام نمود که چگونه یک گزاره ضرورتااز مقدمات حاصل می شود. همچنین اشکال مختلف قیاس منطقی را مورد شناسایی قرار داده. به آن ها رسمیت بخشید.

ارسطو با تکیه بر برداشتی عام از برهان، رابطه میان شواهد حاصل از بررسی امور در جهان و رسیدن به نتیجه گیری صحیح در مورد آن امور را صورت بندی کرد. او در انجام این کار، تنها به نشان دادن مسیری که ما امروزه از آن به عنوان «علم» یاد می کنیم، اکتفا نکرد؛ هرچند که اگر فقط همین یک کار را هم انجام داده بود. باز هم جای شگفتی داشت و در تاریخ جایگاهی رفیع می یافت.

اما نوشته های او درباره منطق و روش شناسی تنها بخشی از مجموعه نوشته های موسوم به أثار ارسطویی را تشکیل می دهد. به قولی ارسطو وقتی علم را ابداع می کرد، تازه اول کار بود.

 

او رساله های بسیار تأثیرگذاری بر علم اخلاق، سیاست. متافیزیک، فیزیک، ریاضیات، روان شناسی، شعربلاغت، زیبایی شناسی، هواشناسی، زمین شناسی، روش شناسی، کیهان شناسی، فلسفه ذهن، الهیات. حافظه، خواب و بسیاری چیز های دیگر نوشته است. اغراق نیست اگر بگوییم او تمامی رشته ها را ابداع کرده، یعنی تمام آن حوزه های پژوهشی که هنوز هم ما را به خود مشغول کرده است.

از این ها گذشته. ارسطو نخستین کسی بود که به تفکیک موضوعات مختلف اقدام کرد. به بازبینی و توجه به تاریخچه تفکر در باب یک موضوع خاصی مبادرت ورزید: صریحا به شناسایی معیارهای سنجش یک استدلال. میزان دقت آن، پرسش ها و سایر موارد مرتبط با آن پرداخت. و در یک کلام، ارسطو نه تنها تمامی رشته ها را بنیان نهاد. بلکه حتی خود مفهوم رشته نیز از ابداعات اوست.

همه این حرف ها را گفتیم اما از نوشته های زیست شناسی ارسطو حرفی نزدیم. که خود شاید نزدیک به یک چهارم کل آن مطالبی باشد که از او به دست ما رسیده است. داروین در نامه ای به ویلیام او گل، متر جم مشهور آثار زیست شناسی ارسطو، از«دو تن از خداوندگاران »به خود یعنی لینه وکوویه یاد می کند و در خاتمه یادآور می شود که این دو «صرفا شاگردان خام دست ارسطوی کبیر »بوده اند.

یعنی نزدیک به دو هزار سال اندیشه لازم بود تا {داروین بتواند }از برداشت غایت گرایانه یا هدف محور ارسطو درباره زندگی و اجزای بدن حیوانات، فراتر برود. چنین نگرشی در نزد ارسطو، از نظریه مشهور «علل چهارگانه » او ناشی شده است. واژه «علت ». اندکی گمراه کننده است و درست تر آن است که منظور از علل چهارگانه را، چهار ویژگی توصیفی از امور نزد او بدانیم که با طرح چهار نوع پرسش مرتبط می توان به آن ها دست یافت.

پرسش های طبیعت

مثال ارسطو در این زمینه طرح این چهار پرسش درباره یک مجسمه است: از چه چیزی ساخته شده است (مفرغ: علت مادی آن): چگونه چیزی است (مجسمه: علت صوری آن)؛ چه چیزی آن را به وجود آورده یا به گونه ای آن را تغییر داده که به این شکل در آمده است (مجسمه ساز : علت فاعلی): و به چه کار می آید ( تزئین: علت غایی آن).

از طرح این مطلب می توان نتیجه گرفت که ارسطو سر در پی اهداف و غایات امور داشته است. و این حرف صحیحی است چرا که ارسطو مدعی است مادامی که ندانیم یک چیز، ولو یک موجود طبیعی یا یک اندام، به چه کار می آید یا بناست چه کاری انجام دهد. حقیقتا چیزی در باره آن نمی دانیم.

حتما متوجه شده اید که ارسطو با این کار چگونه از اساس راه خود را از راه افلاطون جدا می کند. نتیجه این که شناخت این جهان بدون رجوع به عالم سرمدی مثل میسر می شود، سهل است، مُثُل و کلیات تنها در همین عالم و در ضمن چیزها وجود دارند؛ و معرفت و شناخت عبارت نیست از غور کردن در صورت های مثالی، بلکه آستین بالا زدن.

وارسی کردن، تجزیه و تحلیل و سر و کله زدن با امور همین جهان در حال تغییر است برای رسیدن به علل آن ها، ارسطو می گوید فرم و صورت در مورد مجسمه یا سایر اشیاء دست ساخت. از طرف عاملی بیرونی تحمیل می گردد؛ حال آنکه در مورد موجودات طبیعی، این عواملی درونی است که آن ها را چنان هدایت می کند که در نهایت به همان موجودات طبیعی تبدیل می شوند.

ارسطو در بحث از علل چهارگانه در مورد موجودات طبیعی زنده – گیاهان، حیوانات و انسان ها – عمدتا بر فعالیت نفس تکیه می کند. از نظر ارسطو نفس امری موهوم و روح مانند نیست که در بدن سکونت داشته باشد؛ بلکه دست کم تا حدودی، همان کارکرد معین تن و بدن مورد نظر است. یعنی همان امری که آن را به حرکت وا می دارد و هدفش را هم تعیین می کند.

به زبان بیش از حد ساده. نفس گیاه، نبانی است و به همین سبب مستلزم رشد و رویش است؛ نفس حیوان، عبارت است از نفس گیاه به علاوه حرکت، شهوت و قدرت احساس چیزهایی معین: نفس انسان عبارت است از همین نفس حیوانی به اضافه قدرت تفکر و شناخت.

در نزد ارسطو فضیلت با کمال یک چیز عبارت است از تحقق کامل قوای بالقوه و مختص آن چیز که در ماهیت ویژه اش نهفته است. پس گیاه واجد کمال، گیاهی است که شکوفایی کامل نفس نباتی را جلوه گر می کند.

یعنی رشد بسیار خوبی دارد. اسب واجد کمال، اسبی است که قوای بالقوه حرکت مختص اسب ها را به فعلیت می رساند یعنی زمین را به سرعت می پیماید: و احتمالا چشم ها و گوش های تیزش به چابکی او کمک می کند. فضیلت و کمال انسان ها به دلیل این که ما موجوداتی خردمند هستیم عبارت است از عمل کردن منطبق با خرد و به قول مشهور ارسطو. این امر عبارت است از برگزیدن راه میانه با اعتدال.

منبع تاریخ فلسفه غرب

بهترین از سراسر وب

[toppbn]
ارسال یک پاسخ