زن اسطوره ای یونان باستان و داستان جنگ تروا

هکابه (Hecuba) یکی از شخصیت های شناخته شدۀ زن در اساطیر یونان باستان است که در جریان نبرد تروا و حوادث بعد از آن دچار سختی های فراوانی شد. او با پادشاه تروا یعنی پریاموس ازدواج کرد و حاصل این پیوند زناشویی تولد ۳ فرزند پسر و ۴ فرزند دختر بود. نام پسران: هکتور، پاریس، پولودوروس و نام دختران: پولوکسنا، کرئوسا، لائودیکه و کاساندرا بود. این نقاشی نیز به دو شخصیت زن یعنی هکابه و دخترش پولوکسنا پرداخته است که درگیر رویدادهای غم انگیز و ناگوار بعد از جنگ تروا شده اند. در واقع این صحنه نمادین، نشانگر لحظه ای است که یونانیان بعد از چیره شدن بر تروا، قصد قربانی کردن پولوکسنا که دختر جوان و زیبایی است را دارند و مادر او (هکابه) در آخرین دیدار با فرزند دلبندش از شدت اندوه بی هوش شده زیرا که می داند این آخرین ملاقاتی است که با دخترش خواهد داشت و باید او را به دست مرگ بسپارد. بعد از این دیدار جانکاه، یونانیان این بانوی جوان را کشتند تا مرهمی باشد بر خشمشان از تروا به خاطر رفتار ناشایست پاریس در دزدیدن هلن. لازم به یادآوری است که بعد از شکست تروا از یونان، همسر و تمام فرزندان هکابه کشته شدند و خود او نیز به عنوان کنیز به اودوسئوس تقدیم شد. در کتابهای تاریخ نگاران یونانی از شخصیت اودوسئوس به نیکی یاد شده است و او را انسانی خردمند و نیک اندیش توصیف کرده اند که در جریان نبرد تروا توانست با ساخت یک اسب بزرگ چوبی و قرار دادن گروهی از سربازانش در آن، به قلعه تروا نفوذ پیدا کرده و باعث شکست آنان از ارتش یونان شد. از میان فرزندان هکابه، نام هکتور بیشتر از سایرین بر سر زبانها افتاد و به شهرت رسید. او از قهرمانان و جنگاوران نامدار تروا بود که در نبردی تن به تن به مقابله با آشیل قهرمان افسانه ای یونان رفت و کشته شد.

نقاش: مری جوسیف بلوندل
تاریخ خلق: سال ۱۸۱۴ میلادی
مکان خلق: کشور فرانسه
سبک: نوکلاسیسیسم (Neoclassicism)
رسانه: رنگ روغن روی بوم
نام زن از هوش رفته که در این اثر شخصیت اصلی است: هکابه (Hecuba)
نام فرزند او که دختر جوان زانو زده و پشت به بیننده است: پولوکسنا (Polyxena)
اندازۀ فیزیکی این تابلو: ۱۴۶.۲ سانتی متر پهنا و ۲۰۴.۶ سانتی متر ارتفاع
مکان نگهداری: موزه هنر شهرستان لس آنجلس (Los Angeles County Museum of Art)
نشانی موزه: کشور آمریکا، ایالت کالیفرنیا، شهر لس آنجلس
موضوع: کشته شدن خانواده پریاموس پادشاه تروا، نقاشی اسطوره ای و یونانی، هکابه ملکه مشهور و زیبای تروا، هجوم ارتش یونان به تروا.

علت هجوم ویرانگر یونانیان به تروا

دشت تروا از لحاظ حاصلخیزی وضعی متوسط دارد، ولی در جانب خاوری آن فلزات گرانبها به دست می آید. با این وصف، علت توانگری تروا و همچنین علت هجوم یونانیان را نمی توان در پرمایگی خاک تروا جست. ظاهراً علت اصلی همانا موقعیت جغرافیایی ترواست. تروا نزدیک تنگه داردانل (Dardanellia) و در همسایگی سرزمینهای غنی دریای سیاه قرار دارد. تنگه داردانل، در سراسر تاریخ، رزمگاه امپراطوری ها بوده است، و حادثه گالیپولی (Gallipoli) صورت جدید حادثه ترواست. تروا، به برکت وضع جغرافیایی خود، از کشتی هایی که می خواستند از داردانل بگذرند، باج میگرفت. اما چون چسبیده به دریا نبود، از حملات دریایی مصون می ماند. شاید این عامل بود و نه چهره زیبای هلن که صدها کشتی یونانی را به تروا حمله ور کرد. نظر محتمل تر این است که بازرگانان، بر اثر بادها و جریانهای دریایی که در تنگه مجاور تروا رو به جنوب وزان بود، بارهای خود را در تروا خالی می کردند و از آنجا به سرزمینهای دیگر می بردند. شاید تمول تروا محصول خراجی است که از بازرگانان می گرفت. در هر حال، چنانکه از بقایای تروا برمی آید، سفلای اژه، مس و روغن زیتون و شراب و ظرفهای سفالی، و از دانوب و تراکیا ظرف های سفالی و عنبر و اسب و شمشیر، و از چین دورافتاده اشیای شگرفی مانند یشم به تروا وارد می شد.

در مقابل، تروا الوار و نقره و طلا و خر وحشی صادر می کرد. شهرنشینان تروا، که در رام کردن اسب دست داشتند و در پشت باروهای خود مغرورانه به سر می بردند، بر نواحی اطراف خویش تسلط می ورزیدند و از بازرگانان زمینی و دریایی باج می گرفتند. تصویری که منظومه ایلیاد از پریاموس (شاه تروا) و خاندانش به دست می دهد، یادآور جلالی است که در کتاب عهد عتیق دیده می شود. آنگونه که شاه چند همسر دارد، و این چند گانی سلطانی، انحرافی از اصول نیست، بلکه نوعی وظیفه به شمار می رود و باعث می شود که تخمه عالی او به حد وفور استمرار یابد. پسران شاه تابع اصل تک گانی هستند و به آدابی همچون آداب انگلیسیان در عصر ملکه ویکتوریا حرمت بسیار می نهند. پاریس سرخوش، که همچون آلکیبیادس با اخلاق الفتی ندارد، از این قاعده مستثناست. هکتور و هلنوس و ترویلوس از آگاممنونِ مردد و اودوسئوسِ نامرد و اخلیسِ (آخیلیوس) تندخو، دوست داشتنی ترند. آندروماخه و پولوکسنا، همانند هلن و ایفیگنیا، دلنوازند، و شخصیت هکابه از شخصیت کلوتایمنسترا خوشایندتر است. بر روی هم، مردم تروا، حتی به صورتی که به وسیله دشمنانشان نگاشته شده است، نسبت به یونانیانی که بر آنان ظفر یافتند، کم نیرنگ تر و فداکارتر و شریفترند. فاتحان یونانی بعداً خود نیز به این نکته پی بردند: هومر بارها با کلمات مهرآمیز از مردم تروا یاد می کند، و ساپفو و اوریپید (ائوریپیدوس) در انتخاب طرفی که باید مورد همدردی و ستایش ایشان قرار گیرد، تردید نمی کنند. مایه تاسف است که این قوم آزاده در مسیر یونانیان توسعه طلب قرار گرفت و در هم شکست. با این وصف، از یاد نباید برد که یونانیان، با وجود خطاهای خود، سرانجام تمدنی والاتر از تمدن تروا به آن سرزمین و سایر سرزمینهای منطقه مدیترانه عرضه داشتند.

تراژدی هکابه بعد از شکست تروا

در تراژدی هکابه جنگ به پایان رسیده و یونان بر تروا استیلا یافته است، و پهلوانان پیروز در کار تقسیم غنایمند. هکابه، زوجه پریاموس، پادشاه مقتول تروا، جوانترین فرزند خود پولودوروس را با گنجینه ای از طلا به نزد پولومنستور پادشاه تراکیا می فرستد. پولومنستور، که از دوستان پریاموس بوده است، به گنجینه پولودوروس طمع می کند، او را کشته، و جسدش را به دریا می افکند. پیکر بیجان پسرک با امواج دریا به ساحل می آید، و از آنجا نزد هکابه برده می شود. در این وقت، روح اخیلس بادها را از وزیدن باز می دارد، و نمی گذارد که کشتی های یونان به سوی میهن رهسپار گردند؛ از این روی، یونانیان ناگزیر می شوند که پولوکسنا، زیباترین دختر پریاموس، را در این راه قربان کنند (این نقاشی نیز دقیقاً به همین موضوع اشاره می کند و لحظه آخرین دیدار بین مادر و دختر را قبل از قربانی شدن او به تصویر کشیده است). تالتوبیوس از جانب یونانیان به رسالت نزد هکابه میرود تا دخترک را از او بستاند. اما هنگامی که بیچارگی و پریشان روزگاری زنی را که اندکی پیش از آن شهبانوی تروا بوده است می بیند، اشعاری بر زبانش می گذرد که نمودار همان شک اوریپیدی است: ای زئوس، من چه توانم گفت آیا بگویم که تو آدمیان را در زیر نظر داری یا بگویم که ما بیهوده گمان می کنیم که خدایانی هستند، و این وهم و پندار باطل است، و در میان مردمان، آنچه حاکم است تنها صدفه (بی جهت و تصادفی) و اتفاق است.

پس از تسخیر تروا

پس از تسخیر تروا به دست سربازان یونانی، مردان تروا، در کشتار عام، به خاک و خون غلتیده اند؛ زنانشان، که عقل خویش را از دست داده اند، از شهر ویران بیرون برده می شوند تا به کنیزی پهلوانان پیروزمند درآیند. هکابه با دخترانش، آندروماخه و کاساندرا، وارد می شود. پولوکسنا قبلا قربان شده، و اکنون تالتوبیوس بازگشته است تا کاساندرا را به خیمه آگاممنون ببرد. هکابه از فرط اندوه بر زمین می افتد. آندروماخه به دلداری مادر می پردازد، ولی لحظه ای بعد، او نیز توانایی خویش را از دست می دهد و آندروماخه اینچنین می گوید که: روزگاری دراز… پیش از این، کمان خویش را گشودم و قلب نیکنامی را نشانه گرفتم. و می دانم که تیرم به هدف رسیده است؛ بیشتر از این روست که من از آسایش و آرامش به دور افتاده ام. برای خشنودی خاطر هکتور، آنچه را که مردان در زنان می ستایند دوست می داشتم، و می کوشیدم که بدان دست یابم.

اندیشه نافرجام هکابه برای انتقام از یونانیان و بازگرداندن سلطنت به خاندان پریاموس و تروا

هکابه، در اندیشه انتقام دورتری است، به آندروماخه اندرز می دهد که شوهر تازه خود را با خوش رویی بپذیرد، تا به او اجازه دهند که آستواناکس را پرورش دهد. زیرا امیدش آن است که روزی این کودک سلطنت را به خاندان پریاموس بازگرداند و مجد و عظمت تروا را تجدید کند. اما یونانیان در این باره نیز اندیشه هایی کرده اند، و تالتوبیوس مامور شده است که آستواناکس را بکشد: «اراده آنان بر این است که فرزند تو را از فراز دیوارهای بلند و کنگره دار تروا به زیر افکنده شود.»
تالتوبیوس کودک آندروماخه، که در آخرین لحظه او را به آغوش می کشد، دیوانه وار با وی وداع می کند: برو، ای گرامی ترین کس من، در دستان بی رحم مردان بمیر، و مرا تنها بگذار.

پدرت سخت دلیر بود، و از این روست که تو را نیز زنده نمی گذارند… و هیچ کس بر تو ترحم نمی کند! ای کودک خرد که در بازوان من حلقه زده ای، بر اطراف گردنت چه عطر دل انگیزی پراکنده گشته است! ای کودک عزیز، آیا این آغوشی که تو را در خود پرورش داده، و من که سراسر شبهای خسته بر بستر بیماری تو پاسداری کرده و بدان کار فرسوده گشته ام، بیهوده چنین کرده ام؟! مرا ببوس، تنها همین یک بار، زیرا هرگز از این پس مرا نتوانی بوسید. دستهای خود را بر شانه هایم بگذار و از گردنم بالا برو. اکنون مرا ببوس، لب بر لبم بگذار… ای یونانیان خوش خو! شما راهی برای شکنجه دادن یافته اید که از همه رنجها و سختی های شرقیان دردناکتر است. او را زود بستانید و کشان کشان ببرید و از دیوار شهر به زیرش افکنید. حال که اراده شما بر این است، پاره پاره اش کنید؛ ای وحشیان درنده خو، شتاب کنید! خداوند مرا خوار و زبون گردانیده است، و نمی توانم دستی برآورم و کودک خویش را از مرگ برهانم.

آندروماخه سپس به هذیان می افتد و بیهوش می شود؛ سربازان وی را بیرون می برند. منلائوس ظاهر می شود، و هلن را به نزد وی می آورند. منلائوس سوگند یاد کرده است که وی را بکشد، و هکابه، از اینکه عاقبت روز مکافات هلن فرا رسیده است، اظهار شادمانی می کند. رحمت بر تو، ای منلائوس، رحمت بر تو باد اگر او را بکشی! اما از دیدار چهره او بپرهیز، مبادا که در دام او بیفتی و نابود شوی! هلن وارد می شود، بی آنکه دستی به سوی او دراز شده باشد یا بترسد، و چون می داند که زیباست، غروری در رفتارش پیداست.
هکابه: و اکنون تو ای زن بد سرشت، آیا سینه و گیسوی خویش را با گل آراسته، و به نزد شوهر خود آمده ای تا در هوای نیلگون با او نفس بکشی؟ سر به زیر افکن! با گیسوی پریشان، جامه پاره پاره، و پیکر لرزان؛ و در دل، از گناه خود شرمنده باش! جای سربلندی نیست! ای شاه، تو نیز در عزم خود استوار باش، و بگذار که یونان تاج عدل بر سر گذارد. خون این زن بریز.
منلائوس: آرام باش، ای زن پیر، آرام باش… (خطاب به سربازان): کشتی بزرگی برای او آماده کنید تا دریاها را بدان در نوردد.
هکابه: اما کسی که یک بار دل باخت، برای همیشه دل باخته است.
منلائوس و هلن می روند، و سپس تالتوبیوس با جسد بیجان آستواناکس ظاهر می گردد.
تالتوبیوس: آندروماخه همچنانکه بر روی امواج می رفت و بر میهن خویش می گریست، با جادوی گریه خود، در چشم من اشک پدید آورد. دیدگانش خیره مانده بود، و با گور هکتور سخن می گفت. اما از ما درخواست کرد که این کودک را با مراسم شایسته به خاک سپاریم و مرا گفت که جسد او را به دست تو بسپارم تا جامه مردگان را بر او بپوشانی.
هکابه (جسد او را می گیرد): ای کودک من، چه مرگی بر تو رسید! ای دستهای خرد و نازک، شما نیز چون خود او ظریف و زیبایید! ای لبهای عزیز و پر غرور، برای همیشه بسته شدید! چه بسیار سخنها گفتید، که به جا نیاوردید زیرا، هر صبحگاه که به بستر من می خزیدید، مرا به نامهای دلنشین می خواندید، و وعده می دادید که «ای مادر بزرگ، هنگامی که مرگ تو در رسد، من موی سر خود را از بن می برم، و در پیشاپیش همه سرداران گرداگرد مزار تو می گردم». اما ای فرزند، چرا مرا بدین گونه فریب می دادی این منم که اکنون باید، پیر و آواره و بی فرزند، بر مرگ تو، که در آغاز زندگی و با چنین سختی جان سپرده ای، اشک سرد بیفشانم. ای خدای بزرگ! اکنون، آن خوشامدها که صدای پای تو می گفت، آن پرستاریهای دامان من، و آن به خواب رفتن های ما دیگر باز نمی گردند! کدام شاعر است که بتواند برای سنگ مزار تو شعری بسراید، و سرگذشت تو را براستی باز گوید «در اینجا کودکی خفته است که مایه وحشت یونانیان بود، و به سبب این هراس او را هلاک ساختند». آری، این داستان در یونان فرخنده و مقدس خواهد شد! وه که آدمی چه مغرور است! از نشاط و شادی سرمست است و بیمی ندارد؛ در حالی که تقدیر، چون دیوانه ای که با باد به هر سود رود، رقص کنان با گذشت سال و ماه، فرا می رسد! (کودک را در کفن می پیچد) زیباترین جامه های فروگیایی، که من در خیال خود آنها را برای روز عروسی تو با شهزاده ای از شهرهای دور مشرق زمین نگاه داشته بودم، تا ابد پیکرت را در بر می گیرند…

بزرگنمایی چهره هکابه:

بزرگنمایی چهره اندوهگین پولوکسنا:

منبع: تاریخ تمدن ویل دورانت، جلد ۲، یونان باستان.

منبع ارتنگ
عضویت
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد درون خطی
دیدن تمامی دیدگاه ها