پارسایان و شکاکان در هند باستان
روشهای تقدس – مرتدان – تساهل – نظر کلی درباره دین هندو
در هند، گویا تعداد اولیا و پارسایان بیش از هر جای دیگری باشد، تا آنجا که سرانجام بیننده حس میکند که آنها هم مثل مار و کوکنار محصول طبیعی این کشورند. تقوای هندو سه راه اصلی تقدس را به رسمیت میشناخت: «جنانه – یوگه»، یا راه شناسایی، «کرمه – یوگه» یا راه کردار؛ و «بکتی – یوگه» یا راه عشق. برهمنان بنابر قانون چهار «اشرمه» یا چهار مراحل تقدس، سیر و
ghee، روغن، یعنی کره گداخته است. دوبوا (۱۸۲۰) میگوید که پیشاب را «در تطهیر هرگونه ناپاکی بسیار مؤثر میدانند. غالباً دیدهایم که هندوان خرافاتی در علفچرها دنبال گاوها راه میافتند، منتظر لحظهای میمانند که بتوانند آن مایع گرانبها را در ظرف برنجی جمع کنند و آن را گرم گرم به خانه برند. آنها را دیدهام که منتظرند که پیشاب را توی دستهایشان بگیرند، کمی از آن بخورند و مابقی را به سر و صورتشان بمالند.»
سلوک در هر سه طریق را مجاز میدانستند. برهمن جوان میبایست از «برهمه چاری» آغاز کند، یعنی به پاکدامنی پیش از ازدواج، به تقوا، مطالعه، راستگویی و خدمت عاشقانه به «گورو» یا استاد خود سوگند بخورد. پس از ازدواج که نباید دیرتر از سن هجده سالگی انجام گیرد، میبایست، همچون «گرهستیه» یا مردخانه، پا به مرحله دوم زندگی برهمنی بگذارد، و برای نگاهداری و عبادت خود و نیاکانش صاحب پسرانی بشود. در مرحله سوم (که اکنون گهگاه اعمال میشود) سالک مرحله تقدس باید با همسرش گوشه عزلت گزیند؛ مثل یک «وانه پرسته» یا جنگل نشین زندگی کند؛ شرایط سخت را با شادمانی بپذیرد؛ و مناسبات جنسی را به تولید فرزند محدود کند. بالاخره برهمنی که بخواهد به بالاترین مقام برسد، حتی همسرش را هم رها کند و «سنیاسی» یا تارک دنیا بشود. از هرچه دارد، از ثروت و خواسته، و از هر بندی دست بشوید، و فقط پوست آهویی برای تنش، چوبی برای دستش، و کدویی آب برای تشنگیش بردارد. هر روز باید تنش را به خاکستر بیالاید، «پنج [چیز] گاوی» را مرتباً بخورد، و یکسره از دریوزه و خیرات دیگران زندگی کند. قانون برهمنی میگوید:«او باید همه انسانها را یکسان بداند. نباید از چیزی که رخ میدهد تأثیری بپذیرد، و باید حتی به انقلاباتی که امپراطوریها را سرنگون میکند با بیتفاوتی کامل نگاه کند، تنها هدفش باید دستیابی به آن میزان از فرزانگی و معنویت باشد که سرانجام او را با برترین الوهیت – که بر اثر اعمال شهوات و محیط مادی خود از او جدا شده است – دوباره یگانه کند.»
در میان تمام این تقوا، انسان گاه و بیگاه به آواز شکاکی برمیخورد که، نسبت به طمأنینه آهنگ نرم و باوقار هندو، آوازی ناموزون است. بیشک وقتی که هند ثروتمند بود، تعداد شکاکان هم بیشمار بود، زیرا بشریت غالباً آنگاه که کارش به کام است به خدایان شک میکند، و بیشتر هنگامی که کاسه و کیسهاش خالی است آنان را میپرستد. پیش از این، از چارواکهها و سایر مرتدان زمان بودا سخن گفتهایم. کتاب قدیمی شوه سم ویدی اوپانیشاد الاهیات را در چهار حکم خلاصه میکند:(۱) نه تناسخی هست، نه خدایی، نه بهشتی، نه دوزخی، ونه جهانی؛ (۲) تمام کتب سنتی دینی کار ابلها ن فریبکار است؛ (۳) طبیعت پدید آورنده و زمان ویرانگر فرمانروایان همه چیزند، و آنگاه که [این دو] به انسانها پاداش بهروزی یا کیفر سیه روزی میدهند، عیب و هنرشان را ندیده میگیرند؛ و (۴) مردم، که فریب سخنان زیبا را خوردهاند، به خدایان و معابد و روحانیان میچسبند، حال آنکه در واقع، چه ویشنو و چه سگ، میانشان فرقی نیست.
کانون پالی آیین بودا رساله قابل توجهی به ما ارائه میدهد که احتمالاً به قدمت مسیحیت است؛ این کتاب پرسشهای میلینده شاه نام دارد، و در آن تمام تناقضهای دوبوا، که به هر چیزی جز اسطوره خودش شک دارد، میافزاید: «روشن و آگاهترین هموطنان هندی بیشتر این سنیاسیها را به چشم شیادان محض نگاه میکنند.»
میلینده پنیه. مراد از ملنده یا میلینده همان مناندر یا مناندروس، شاه یونانی – باکتریایی (باکتریانا یا باختر) است که کرسی آن همین بلخ کنونی بود. در عهد حکومت یونانیان، دین مردم این سرزمین کمابیش بودایی بوده است، و هنر گندهاره در همین سرزمین پدید آمده است، که آمیزهای از هنر یونانی و هندی است. «پرسشهای میلینده» گفتگوهایی است میان مناندروس و «ارهتی» از رهروان بودایی به نام ناگسینه. ناگفته نماند که این کتاب، به خلاف نظر مؤلف، در شمار آثار معروف به «کانون پالی» یا مجموعه «سه بعد» بودایی نیست. – م.
کتاب مقدسی که کتاب جامعه را هم در بردارد دیده میشود. در این کتاب، ناگسینه، معلم بودایی، به پرسشهای دینی مناندر شاه، پادشاه یونانی باکتریا، پاسخهای بسیار گیج کنندهای میدهد . مناندر در اواخر قرن اول قم بر شمال هند فرمان میراند. ناگسینه میگوید دین را نباید فقط به صورت راه رهایی انسانهای رنجدیده در آورد، بلکه باید جستجوی مرتاضانه تقدس و فرزانگی باشد، بیآنکه بهشتی یا خدایی منظور نظر قرار گیرد؛ زیرا، بنا بر گفته این پارسا، اساساً نه خدایی وجود دارد، نه بهشتی. مهابهاراتا به شکاکان و ملحدانی که واقعیت ارواح را انکار میکنند و خلود را خوار میشمارند پرخاش میکند؛ میگوید چنین مردانی «بر بسیط خاک سرگردانند»؛ و آنان را به مجازات آیندهشان هشدار میدهد، و برای تخدیر آنان مجازات هراسانگیز آن شغالی را مثال میآورد که در توضیح نوع خود میگفت: علت اینکه نوع او به این روز افتاده آن است که در یک تجسم قبلی خردگرا (راسیونالیست) بوده، بر وداها خرده میگرفته،… به روحانیان دشنام میداده و با آنها مخالفت میورزیده، و بالاخره نسبت به همه چیز بیاعتقاد و شکاک بوده است. در بهاگاواد-گیتا به مرتدانی اشاره میشود که وجود خدا را انکار میکنند و میگویند که جهان «چیزی نیست مگر کامگاه». برهمنان خود اغلب شکاک بودهاند، ولی نه آن قدر که به دین مردم حمله کنند، و گرچه شاعران هند قاعدتاً دیندارانی فعال هستند، برخی از آنان، مانند کبیر و ویمنه، در دفاع از یکتاپرستی خاصی سخن میگویند که از بسیاری قیود آزاد شده است. ویمنه، شاعر قرن هفدهم جنوب هند، در باب زاهدان مرتاض و زیارتها و طبقات به تحقیر چنین میگوید:
گوشه نشینی سگ با تفکرات درنا! خواندن خر! غسل قورباغه!… با این خاکستری که به تنت میمالی چگونه بهتر میشوی؟ باید اندیشهات فقط متوجه به خدا باشد؛ در غیر این صورت، هرخری میتواند مثل تو در کثافت غلت بزند… کتابهایی را که ودا میخوانند مثل روسپیان هستند که مردان را از راه به در میکنند، و مطلقاً قابل فهم نیستند؛ اما علم پنهان خداوند مثل همسری نجیب است … آیا مالیدن خاکستر سفید به جام شراب بوی آن را خواهد برد؟ اگر رشتهای به گردنت بیندازی «دوباره زاد»ت خواهد کرد؟ … چرا باید مدام به پاریاها دشنام دهیم؟ آیا گوشت و خون آنان چون ما نیست؟ و آن که در پاریاها نفوذ دارد خود از کدام طبقه است؟… آن که می گوید«من چیزی نمیدانم» زیرکتر از همه است.
«کتاب جامعه» با این آیات آغاز میشود: «… باطل اباطیل، جامعه میگوید باطل اباطیل. همه چیز باطل است. انسان را از تمامی مشقتش که زیر آسمان میکند چه منفعت است؟…» چنانکه از همین آیات اولیه پیداست، این کتاب رنگ و بوی تندی از شک و بدبینی و نومیدی با خود دارد و از این نظر به بخشهای دیگر تورات نمیماند. – م.
ایراد سخنانی از این گونه، آن هم در جامعهای که همواره یک طبقه روحانی بر آن فرمانروایی داشت – بدون آنکه به گوینده آن آسیب و صدمهای برسد – نکتهای فوقالعاده جالب توجه است. هند، به استثنای فشارهای خارجی (و شاید به علت فرمانروایان بیگانه که به الاهیات بومی بیاعتنا بودند) همواره از آزاداندیشیی برخوردار بوده است که از آزادی اروپای قرون وسطی، که تمدنش به آن بستگی دارد، بمراتب بزرگتر و والاتر بوده است؛ برهمنان اقتدار خود را با بصیرت و نرمی و مدارا اعمال میکردهاند. برای صیانت از دین «درستپندار» خود بر محافظهکاری فقرا تکیه میکردند، و نومید هم نبودند. وقتی که زندقه یا خدایان عجیب به طور خطرناکی رواج عام یافتند، برهمنان نخست طریق تساهل پیش گرفتند، ولی، بعداً آنها را در غارهای ژرف عقیده هندو مستحیل کردند، در جامعه خدایان هندو یک خدا کمتر یا بیشتر تأثیری نداشت؛ لاجرم، کینهتوزی و انشعاب در داخل جامعه هندو – به استثنای اختلافات شدید میان هندوان و مسلمانان – نسبتاً کم بوده است. در هند هیچ خونی در راه دین ریخته نشد، مگر به دست مهاجمان. عدم تساهل همراه با اسلام و مسیحیت هم به هند آمد؛ مسلمانان میخواستند بهشت را با خون «کفار» برای خود بخرند؛ و پرتغالیها، هنگامی که گوآ را گرفتند، تفتیش افکار (انکیزیسیون) را به هند آوردند.
اگر در این جنگل ایمانها، پی عواملی بگردیم که سامان مشترک همه آنها باشد، این عوامل را خواهیم یافت: همرأیی عملی هندوان در پرستش ویشنو و شیوا، هردو؛ گرامی داشتن وداها و برهمنان و گاو؛ قبول اینکه مهابهاراتا و رامایانا، نه فقط جنبه حماسههای ادبی محض دارند، بلکه کتابهای مقدس ثانوی به شمار میروند. جالب اینکه اصول جزمی هند امروزه همان خدایان و اصول جزمی وداها نیست، و آیین هندو، به یک معنا، نمایشگر چیرگی هند در اویدی بومی بر آریاییهای عصر ودایی است. تن و جان هند از کشورگشایی بیگانگان، تاراجها، و فقر آسیب دیده است، و از این شکستهای سخت زمینی به پیروزیهای آسان اسطوره و تخیل پناه برده است. آیین بودا، به رغم عناصر اشرافیی که در آن بود، مثل فلسفه رواقی، فلسفه بندگی بود، ولو آنکه از دهان شاهزادهای بیرون آمده باشد؛ معنای آیین بودا این بود که هر آرزو و تلاشی را، حتی برای آزادی فردی یا ملی، باید رها کرد؛ آرمان آن عدم مقاومت و سکون عاری از میل و طلب بود. تردید نیست که گرمای طاقت فرسای هند آشکارا در توجیه عقلی این خستگی خودنمایی میکند. آیین هندو، از طریق نظام طبقاتی و تقید دایمی به طبقه روحانی، به تضعیف هند ادامه داد. مفهومات ذهنی خدایانش را با مصطلحات غیر اخلاقی بیان داشت، و قرنها رسوم ستمگرانهای را – از قبیل رسم قربانی انسان و رسم ساتی، که دیری است بسیاری از ملتها آنها را رها کردهاند – نگاه داشت؛ زندگی را به صورت یک شر قهری تصویر کرد، جرئت را از میان برد و روح پرستندگانش را تیره و تار کرد؛ همه پدیدههای زمینی را به پندار و خیال بدل کرد، و از این رهگذر فرق میان آزادی و بردگی، خیر و شر، فساد و بهبود را از میان برد. به زبان یک هندوی دلیر، «دین هندو… اکنون تباه شده و به شکل بتپرستی و آیین تشریفاتیی درآمده است که در آن صورت و ظاهر همه چیز است، و جوهرش هیچ.» هند، ملتی که تا این حد پای در بند روحانیون دارد و معروض تزاحم پارسایان است، با اشتیاق و بیصبری چشم به راه عصر رنسانس، اصلاح دینی، و عصر روشنفکری خویش است.
اما هنگامی که به هند میاندیشیم باید به دیدگاه تاریخی خودمان هم توجه داشته باشیم؛ ما غربیان هم روزگاری در قرون وسطی بودیم، رازوری را به علم، و روحانیت را به توانگر سالاری ترجیح میدادیم – و شاید بازهم همین کار را بکنیم . ما نمیتوانیم درباره این رازوران قضاوت کنیم، چون معمولاً قضاوتهای ما در غرب بر شالوده تجربه جسمی ونتایج مادی مبتنی است، یعنی بر اصولی که برای پارسای هندو نادرست و سطحی است. چه میشد اگر ثروت و قدرت و جنگ و کشورگشایی فقط پندارهای سطحی میبود، و نه در خور جان پخته؟ چه میشد اگر این علم اتمها و ژنهای فرضی، پروتونها و سلولهای غریب، و علم گازها که شکسپیرها را به وجود آوردهاند، و مواد شیمیایی که عیسی مسیح را سرشتهاند، فقط ایمان دیگری میبود که از همه نجیبتر، باور نکردنیتر، و سپنجیتر بود؟ شرق، که از انقیاد و فقر به جان آمده، شاید روزی قدم به میدان علم و صنعت بگذارد: و این امر ممکن است درست در همان هنگامی باشد که فرزندان غرب، که از رهگذر ماشین و علم بیمار شدهاند – و آن تهیدستشان کرده و این به سرابشان کشانیده است – در انقلابی پرآشوب یا در جنگ، شهرها و ماشینهایشان را نابود کنند، و آنگاه کوفته، خسته، و گرسنه به خاک رو آورند، و برای خود ایمان رازورانه دیگری پدید سازند که به آنان در رویاروشدن با گرسنگی، ستم، بیدادگری و مرگ جرئت دهد. شوخ طبعی تاریخ را هیچ کس ندارد.
منبع : تاریخ تمدن , جلد اول : مشرق زمین
نویسنده : ویل دورانت
نشر الکترونیکی سایت تاریخ ما