پارسایان متأخر در تاریخ هند
مسیحیت در هند – «برهما – سمج» – اسلام – راماکریشنا – ویویکاننده
در چنین اوضاع و احوالی، طبیعی و قهری بود که هند، برای تسلای خویش، به دین پناه برد. مدتی از ته دل مسیحیت را پذیرفت و در آن آرمانهای اخلاقی بسیاری یافت که هزاران سال آنها را گرامی داشته بود؛ دوبوا، کشیش صریحاللهجه، در این مورد میگوید: «پیش از آنکه خوی و رفتار اروپاییان برای این مردم شناخته شود، امکانپذیر مینمود که مسیحیت در میان این مردم ریشه بدواند.» در سراسر قرن نوزدهم، مبلغان دینی سختکوش سعی کردند تا صدای مسیح بیش از غرش توپ کشور گشایان به گوشها برسد؛ مدارس و بیمارستانها ساختند و آنها را مجهز کردند؛ و اولین بار آنان بودند که نجسها را هم انسان تلقی کردند. اما تضاد میان تعالیم مسیحی و اعمال مسیحیان، هندیان را به شک و طنز کشاند. آنان خاطرنشان میکردند که زنده کردن الیعازر موضوع قابل توجهی نیست؛ چندان شقالقمری هم نبود؛ در دین آنان معجزاتی، به مراتب جالبتر و حیرتآورتر از این، فراوان بود؛ و امروزه نام مردی که، پس از مرگ، توسط عیسی زنده شد.-م.
از هر یوگی حقیقی چنین معجزاتی بر میآید، حال آنکه گویا معجزات مسیحیت با مرگ عیسی پایان یافته است. برهمنان مغرورانه استوار ماندند و، در مقابل درستپنداریهای غرب، یک شیوه فکری بسیار نغز، عمیق، و باور نکردنی عرضه کردند. سر چارلز الیت میگوید: «پیشرفت مسیحیت در هند ناچیز بوده است.»
با اینهمه سیمای جذاب مسیح بسیار بیش از آن در هند تأثیر داشته است که بشود، در مقام ارزیابی، گفت که مسیحیت، در سیصد سال، شش درصد از جمعیت هند را به آن کیش در آورده است. اولین علایم آن نفوذ در بهاگاواد – گیتا ظاهر شد؛ آخرین تأثیر هم در گاندی و تاگور. روشنترین مثال در سازمان اصلاحی معروف به برهما – سمج است، که در سال ۱۸۲۸ توسط رامموهنروی تأسیس شد. هیچ کس نمیتوانست جدیتر از او به تحقیق در دین روی آورد. وی زبان سانسکریت آموخت تا وداها را بخواند؛ پالی آموخت تا ]مجموعه[ سه سبد بودایی را بخواند؛ فارسی و عربی آموخت تا با اسلام و قرآن آشنایی حاصل کند؛ عبری یاد گرفت تا در عهد عتیق تبحر پیدا کند؛ و یونانی آموخت تا که عهد جدید را بفهمد؛ بعد انگلیسی یاد گرفت، و به این زبان چنان روان و زیبا مینوشت که جرمی بنتم آرزو میکرد که کاش جیمز میل از او سرمشق میگرفت. روی در سال ۱۸۲۰ اثر خود موسوم به تعالیم عیسی: راهنمای صلح و سعادت را چاپ کرد، و اعلام داشت: «به نظر من تعالیم مسیح بیش از هر چیزی که از آن آگاهم راهبر اصول اخلاقی، و مناسب احوال مردم عاقل است.» او به هموطنان آزرده از دین خود دین نویی پیشنهاد کرد، که در آن شرک، چندگانی، نظام طبقاتی، ازدواج در خردسالی، ساتی، و بتپرستی اثری نیست، و باید یک خدا، یعنی برهمن، را بپرستند. او هم، مثل اکبرشاه، این رؤیا را در سرداشت که هند باید با یک دین ساده وحدتی پیدا کند؛ و هم مثل اکبر رواج عام خرافات را دست کم میگرفت. برهما – سمج، پس از یکصدسال تلاش مفید، اکنون در حیات هند نیرویی خاموش است.
مسلمانان قدرتمندترین و جالبترین اقلیتهای دینی هندند؛ اما مطالعه دین آنان موضوع مجلد دیگری از این مجموعه است. اینکه دین اسلام، با وجود کمکهای فوقالعاده اورنگ زیب، موفق نشد که هند را به تسخیر خود درآورد، جای شگفتی نیست؛ معجزه آن است که اسلام در هند تسلیم
در لغت به معنی «انجمن براهمه» است، و بیشتر به «انجمن معتقدان برهمن»، «برترین روح»، معروف است.
امروزه [۱۹۳۹] این سازمان ۵۵۰۰ طرفدار دارد. سازمان اصلاحی دیگری به نام «آریا – سمج» (یا انجمن آریایی) به وسیله سوامی دیاننده تأسیس شد و لاله لجپترای فقید آن را ادامه داد. نظام طبقاتی، شرک، خرافات، بتپرستی، و مسیحیت را کنار گذاشت، و بازگشت به دین ساده وداها را تشویق میکرد. پیروانش اکنون نیم میلیون نفرند. تأثیر معکوسی، یعنی تأثیر آیین هندو در مسیحیت، به صورت تئوزوفی پیدا شد که آمیزهای از رازوری هند و اخلاق مسیحی است، و به وسیله دو بانوی بیگانه، یعنی بانو هلنا بلاواتسکی (۱۸۷۸) و بانو انیبسنت (۱۸۹۳)، در هند تحول یافت.
آیین هندو نشد. بقای این توحید ساده و مردانه، درمیان جنگلی از شرک، صلابت روح اسلامی را میرساند؛ تنها با توجه به جذب شدن آیین بودا در آیین هندو، قدرت این پایداری و میزان این دستاورد روشن میشود. اسلام، اکنون، در هند حدود ۰۰۰،۰۰۰،۷۰ پیرو دارد.
فرد هندو در ادیان بیگانه چندان آسایش و آرامشی نیافته است؛ و چهرههایی که در قرن نوزدهم بیش از همه وجدان مذهبی او را ملهم ساختند کسانی بودند که اصول نظریات و معتقداتشان در شرایع باستانی آن مردم ریشه داشته است. راما کریشنا، که برهمن تهیدستی از مردم بنگال بود، یک چند مسیحی شد و جاذبه مسیح را حس کرد؛ موقعی دیگر مسلمان شد، و به انجام عبادات سخت اسلامی پرداخت؛ اما دیری نگذشت که قلب پرهیزگارش او را به آیین هندو بازگرداند، حتی به کالی وحشتانگیز روی آورد و روحانی او شد و از او برای خود یک الاهه مادر ساخت که از ظرافت و عشق سرشار بود. او راههای خرد را رها و بکتی–یوگه، یا راه عشق، را موعظه کرده، میگفت «شاید معرفت به خداوند را بتوان به مرد مانند کرد، اما عشق خداوند همانند زن است. معرفت فقط راه به اطاقهای بیرونی خداوند دارد؛ و هیچ کس را جز عاشق، راه به اسرار درونی او نیست.» راماکریشنا، به خلاف رامموهنروی، در تربیت خود رنجی به خود نمیداد؛ نه سانسکریت آموخت و نه انگلیسی؛ چیزی هم ننوشت، و از هر گونه بحث استدلالی پرهیز کرد. روزی یک منطقی خودخواهی از او پرسید «شناخت چیست؟»، شناسنده چه، و شناخته شده کدام؟» وی پاسخ داد: «ای مرد خوب، من از این دقایق باریک علم مدرسی هیچ نمیدانم، من فقط مادر خدای خویش را میشناسم و میدانم که پسر اویم.» او به پیروانش آموخت که همه ادیان خوبند؛ هر یک راهی است به سوی خداوند، یا منزلی در راه، که فراخور جان و دل جوینده است. از این دین به آن دین گرویدن از ابلهی است؛ انسان باید فقط راه خود را ادامه دهد، و به جوهر دین خویش برسد. «همه رودها به اقیانوس میریزند؛ جاری شو، و دیگران را هم جاری کن!» در برابر شرک توده مردم، از سر همدردی،تساهل روا می داشت، و وحدت فیلسوفان را با فروتنی میپذیرفت؛ اما، در مذهب خاص خود او، خدا روحی بود مجسم در همه انسانها، و تنها پرستش حقیقی خدا خدمت عاشقانه به بشریت بود.
بسیاری از مردم روشن ضمیر، توانگر و درویش، برهمن و نجس، او را به عنوان گورو برگزیدند، و فرقه و هیئتی تبلیغی به نام او تشکیل دادند. پر تلاشترین این پیروان، جوان مغروری بود از طبقه کشتریه، به نام نارندرنات دوت، که با ذهنی سرشار از اندیشههای سپنسر و داروین،
در اواخر عمر، الوهیت مسیح را پذیرفت، اما اصرار داشت که بودا، کریشنا، و دیگران هم تجسمهای یک خدا هستند؛ و به ویویکاننده اطمینان داد که او، خود، تناسخ راما و کریشناست.
نخست نزد راماکریشنا آمده، خود را زندیقی معرفی کرد که از زندقه خویش ناشاد بود، که در اسطورهها و خرافات به دیده تحقیر مینگریست و آنها را همان دین میدانست. نارن (نارندرنات) مغلوب مهر صبورانه راماکریشنا شده، به صورت پرشورترین شاگردان استاد جوان درآمد. او خدا را «مجموعه همه روانها» تعریف میکرد، و همراهان خود را فرا خواند که نه از طریق ریاضت و نظاره بیهوده، بلکه از راه عشق مطلق به انسانها، در راه دین گام بردارند.
خواندن «ویدانته» و تمرین نظاره را برای زندگی بعدی بگذار. بگذار این تن که اینجاست در خدمت دیگران باشد!… والاترین حقیقت این است: خدا در همه موجودات حاضر است. آنان همه صور متکثر اویند. خدای دیگری نیست تا به طلبش برخیزیم. تنها آن کس به خدا خدمت میکند که خادم دیگران باشد؛
نامش را از نارندرناتدوت به ویویکاننده تغییر داد، از هند درآمد تا، در خارج از کشور، برای رسالت راماکریشنا پولی فراهم کند. در سال ۱۸۹۳ خود را در شیکاگو یافت، مفلس و تهیدست. روز بعد در مجلس ادیان، در بازار مکاره جهان، ظاهر شد و در مقام نماینده آیین هندو در آن اجتماع سخنرانی کرد. وی با شخصیت باشکوه، و بشارتش برای وحدت همه ادیان، و اصول ساده اخلاقیش – که میگفت خدمت به خلق بهتر از عبادت خالق است – همه حاضران را مفتون خود ساخت؛ به افسون بلاغت و فصاحت او، الحاد به صورت مذهبی شریف تلقی شد، و کشیشیان درستپندار به «کافری» احترام مینهادند که میگفت خدایی جز روانهای موجودات زنده وجود ندارد. چون به هند بازگشت، به هموطنانش شریعتی عرضه کرد که از زمان وداها تا آن زمان هیچ هندویی چنین شریعتی عرضه نداشته بود:
ما دینی میخواهیم انسانساز… این رازوریهای ناتوان را رها کنید، و نیرومند باشید… . تا پنجاه سال آینده… چیزهای دیگر، و خدایان بیهوده را از ضمیرتان بزدایید. این تنها خدایی است که بیدار است، ]یعنی[ نژاد خود ما، که دست، پا، و گوشهایش همه جا پیداست؛ همه چیز را در بر میگیرد…. نخستین پرستش، پرستش کسانی است که پیرامون ما هستند…. اینها همه خدایان ما هستند –این انسانها و این جانوران؛ و نخستین خدایانی که ما باید بپرستیم هم میهنان خود ما هستند.
از اینجا تا گاندی بیش از یک گام فاصله نبود.
منبع : تاریخ تمدن , جلد اول : مشرق زمین
نویسنده : ویل دورانت
نشر الکترونیکی سایت تاریخ ما