جنگ کسکر نبرد خونین بین ساسانیان و اعراب
فرماندار این شهر جنگی نرسی نام داشت. نرسی در اصل یکی از نجیب زاده های ایرانی به شمار میرفت و بنا به نوشته مورخان تازی نرسی پسر خالۀ خسروپرویز امپراتور معروف ساسانی بوده است. نرسی سرداری سرد و گرم چشیده بود و می دانست که اوضاع شهرهای مرزهای غربی به دلیل تاخت و تاز های تازیان بسیار آشفته است و هر آن ممکن است که دشمن به سواد دژ ساقطیه نزدیک شود و برای همین منظور تا حوالی های بسیار دور دیده بان های زبده گماشته بود و همچنین وی که نیروی چندانی جز چند هزار پیاده نظام در شهر مزبور در اختیار نداشت نامه ای به دربار نوشت و ضمن گوشزد کردن حمله احتمالی دشمن به دربار، اوضاع دژ ساقطیه را شرح داده و تقاضای نیروی امداد کرد.
در این زمان که سردار بزرگ ایران، یعنی رستم فرخزاد رازی به دستور مستقیم یزدگرد سوم از خراسان فرا خوانده شده و به سپهسالاری کل ارتش ایران منصوب شده بود. رستم پس از دریافت نامۀ نرسی شورای مشورت ترتیب داد و بزرگان و خود پادشاه نیز در آن شرکت کردند و در پایان تصمیم بر این شد که با توجه به وضع نابسمان کشور و شورش های پی در پی پایتخت، سپاه کوچکی به فرماندهی یکی از سرداران معروف آن زمان به نام جالینوس به مرزهای غربی ایران فرستاده شود.
رستم فرخزاد که هشدار نرسی را به خوبی درک می کرد چون هر آن ممکن بود که سپاه دشمن به دژ ساقطیه حمله کند و از آن جایی که دژ ساقطیه نیروی کافی برای مقاومت دربرابر سیل سپاهیان دشمن را نداشت، رستم فرخزاد به همان چند هزار سوار و پیاده شهر تیسپون بسنده کرده و به جمع آوری سپاه بیشتر نپرداخت. بنابراین جالینوس به فرمان رستم فرخزاد به سوی مرزهای غربی رهسپار شد.
باری چند روز از خارج شدن جالینوس از تیسپون می گذشت که دیده بان های دژ ساقطیه خبر ظاهر شدن سپاهیان اعراب را در چند مایلی دژ مزبور را به نرسی دادند. نرسی که میدید تمام پیشبینی های او درست از آب درآمده و دشمن در حال نزدیک شدن به دژ است، و خود و سپاه اندکش یارای مقابله با سپاه چند ده هزار نفری دشمن را ندارند، نامۀ دیگری به دربار ایران نوشته و خبر حمله دشمن را به دربار ایران داد و تقاضای نیروی کمکی فوری کرد و آن را با یک پیک تند تیز به پایتخت ایران فرستاد. این در حالی بود که نیروی امداد دربار هنوز به آن حوالی نرسیده بودند.
پس از گذشت چند روز سپاهیان عرب به حوالی دژ ساقطیه نزدیک شدند چنان که مدافعان شهر به خوبی و بدون چشم مسلح می توانستند سپاه دشمن را ملاحظه نمایند. نرسی که در حال نزدیک شدن سپاه دشمن به طرف شهر بود، دستور زدن شیپور آمادگی و جنگ را داد. سپاه عرب پس از رسیدن به شهر آن را در محاصره گرفت. سردار سپاه عرب خالد که می خواست شهر را بدون جنگ به دست بیاورد طی نامه ای از نرسی خواست با توجه به تعداد قلیل مدافعان شهر و کثرت سپاهیان عرب خود نتیجه جنگ را دانسته و شهر را بدون جنگ تسلیم کند. نرسی که در این هنگام که رسیدن سپاه امداد دربار نومید شده بود و می دانست که مقاومت او به قیمت جان او و تمام سربازان شهر خواهد انجامید، ولی با این وجود با درشتی درخواست خالد را رد کرد و آماده نبرد شد.
سرانجام جنگ آغاز شد و سپاهیان عرب همچون سیلی به طرف شهر سرازیر شدند. سپاهیان عرب که در اواخر عمر سلسله ساسانی با استفاده از اسیران جنگی ایرانی، فنون حرفه ای تسخیر شهرهای جنگی را آموخته بودند. از فنون پیشرفته آن زمان استفاده می کردند و نردبان های بزرگ برای بالا رفتن از دیوار های شهر، همراه داشتند. باری چند ساعت از شروع جنگ می گذشت که سپاهیان عرب موفق شدند به بالای حصار شهر رخنه کنند وپایگاه در بالای دیوار شهر ایجاد کنند. با توجه به قلت سربازان مدافع این پایگاه لحظه به لحظه بزرگ تر شد تا هنگامی که جنگ به داخل شهر کشیده شد.
نرسی که خود همچون یک سرباز عادی در میان سربازان خود شمشیر می زد، می دانست که دیگر کار شهر تمام است ولی با این وجود به مقاومت سرسختانه خود ادامه می داد. نزدیک غروب بود که شعله های مقاومت سربازان مدافع شهر و نرسی رو به خاموشی نهاد. هنگامی که هوا کاملا تاریک شده بود دیگر صدای چکاچک شمشیر ها و نعره های جنگی سربازان مدافع شنیده نمیشد. تنها سربازان عرب بودند که در شهر به این طرف و آن طرف می رفتند. و این هنگامی بود که تمام مدافعان شهر و همچنین سردار ایران، نرسی همگی در خون خود غلطیده بودند.
یک روز پس از سقوط ساخلوی دژ ساقطیه و سقوط شهر، سپاه امدادی دربار ایران به حوالی دژ ساقطیه رسید. ولی دیگر دیر شده بود چون شهر سقوط کرده و تمام مدافعین شهر کشته شده بودند. جالینوس فرماندۀ سپاه امدادی پس از آگاهی از این موضوع قرار را بر فرار ترجیح داده و سپاه خود را به سوی دشمن راند. خالد نیز پس از خبر نزدیک شدن سپاه ایرانی به طرف دژ را شنید سپاه خود را آماده کرده و به سوی سپاه ایران حرکت کرد. طولی نکشید که دو سپاه به یکدیگر نزدیک شده و با صدای مهیبی به یکدیگر برخورد کردند و جنگ با شدت آغاز شد. از همان لحظات اولیه شروع جنگ مشخص بود که سپاه ایران نمی تواند در برابر سربازان بی شمار عرب کاری را از پیش ببرد و طولی نکشید که سپاه ایران شکست خورد و جالینوس که سپاه خود را در حال از هم پاشیدن میدید دستور عقب نشینی را داد و این دستور به تمام نقاط سپاه رسید و سپاه ایران کم کم عقب نشینی کرد. خالد که سپاه ایران را شکست خورده می انگاشت، و همچنین به تلفاتی که در دو جنگ اخیربر سپاهش وارد شده بود، از تعقیب سپاه ایران منصرف شد و باقیمانده سپاه ایران موفق شد از آن حوالی دور شود و به پایتخت بازگردد.