ترجمه ستون سوم کتیبه فارسی بیستون
با تفکیک شماره سطر
داریوش شاه گوید : سپس من ارتش ایران را از ری به سوی ویشتاسپ فرستادم. چون این ارتش نزد ویشتاسپ آمد ویشتاسپ این ارتش را در اختیار گرفتو در شهری به نام پانی گرابان در پارت با شورشیان نبرد کرد. به خواست اهورامزدا ویشتاسپ سپاه شورشیان را در هم شکست. این نبرد در روز اول ماه گرماپاد آغاز شد.
داریوش شاه گوید : سپس کشور از ان من شد. این است آن کاری که من در پارت انجام دادم
داریوش شاه گوید : سرزمین مرو دست به شورش زد. مردی به نام فرادا را به سرداری برگزیدند. سپس من به یک نفر پارسی به نام دادارشی شهربان بلخ پیغام فرستادم و گفتم برو وسپاهی را که خود را به نام من نمینامند در هم شکن. آنگاه دادارشی با سپاهیان رهسپار شد. و با مروی ها نبرد کرد. اهورامزدا مرا یاری داد. به خواست اهورامزدا ارتش من شورشیان را در هم شکست. این نبرد در روز ۲۳ آسیادیا آغاز شد
داریوش شاه گوید : سپس کشور از آن من شد. این است آنچه من در بلخ انجام دادم
داریوش شاه گوید : مردی به نام وهیزاداتا در شهر تاروا در سرزمین یااوتیا در پارس می زیست. او دومین کسی بود که در پارس آشوب کرد و به مردم گفت من بردیا پسر کورش هستم. سپس سپاه پارسی که در کاخ او بودندو از یادایا آمده بودند شورش کردندو به وهیزاداتا پیوستند. می در پارس شاه شد.
داریوش شاه گوید آنگاه من ارتش مادی و پارسی که در نزد من بودند را گسیل کردم . مردی پارسی به نام آرتاواردیا که از سرداران من بود به فرماندهی آنها برگزیدم. بقیه ارتش به همراهی من به ماد رفتیم. سپس آرتاواردیابا سربازان خود به پارس در آمد. آنگاه که او به پارس رسید وهیرداتا که خود را بردیا می نامید با سپاه خود به سوی شهر رخا در پارس رفت تا آنکه با آرتاواردیا نبرد کند. سپس نبرد آغاز شد. اهورامزدا مرا یاری کرد. به خواست اهورامزدا ارتش من سپاه وهیزداتا را در هم شکست. در روز ۱۲ ماه توراواخارا نبرد آغاز شد
داریوش شاه گوید : سپس وهیز داتا با سواران کمی گریخت و وارد پیشیااوواده شد. از آنجا سپاهی را آماده ساخت و دگر بار رهسپار شد تا با آرتاواردیا نبرد کند. در کنار کوه پرگا به نبرد پرداختند. اهورامزدا مرا یاری کرد. به خواست اهورامزدا ارتش من سپاه وهیزداتا را در هم شکست. در روز پنجم گرماپاد این نبرد آغاز شد. وی وهیزداتا و کسانی که از پیروان برجسته او بودند را دستگیر کرد
داریوش شاه گوید : سپس من وهیزداتا و پیروان برجسته او را در شهر اووادایچایا در پارس به دار آویختم
داریوش شاه گوید : این است آنچه من در پارس انجام دادم
داریوش شاه گوید : وهیزداتا که خود را بردیا می نامد بر علیه شهربان من در آراخوزی بنام ویوانای سپاه فرستاد. او یکنفر را فرمانده سپاه کرد و به آنها گفت : بروید و سربازانی را که خود را ارتش داریوش مینامند در هم شکنید. پس از این سپاه وهیزداتا رهسپار شدند تا با ویوانای نبرد کنند. در کنار دژ کاپیشاکانیش نبرد کردند. اهورامزدا مرا یاری داد. به خواست اهورامزدا سپاه من ارتش شورشگران را در هم شکست. در روز ۱۳ ماه آناماک این نبرد آغاز شد
داریوش شاه گوید : شورشیان دوباره گرد آمدندو رفتند تا با ویوانای نبرد کنند. در ناحیه گاندوتاوا نبرد کردند. اهورامزدا مرا یاری کرد. به خواست اهورامزدا ارتش من سپاه شورشیان را در هم شکست. در روز ۷ ماه ویاخنا نبرد آغاز شد
داریوش شاه گوید : آنگاه کسی که فرمانده سپاهی بود که از سوی وهیزداتا علیه ویوانای گسیل شده بود با شمار کمی سوار فرار کرد. او وارد دژ آرشادا در آراخوزی شد. سپس ویوانای با سربازانش دنبال او رفت و او را با کسانش که از پیروان برجسته او بودند دستگیر نمود و آنها را کشت
داریوش شاه گوید پس از این کشور از ان من شد. این است آنچه در اراخوزی به دست من انجام شد
داریوش شاه گوید : تا هنگامی که من در پارس و ماد بودم بابلی ها برای بار دوم شورش کردند. مردی به نام آراخای ارمنی پسر خالدیتا در بابل شورش کرد. در ناحیه دوبال. او مردم را چنین فریب داد : من نبوکدنصر پسر نبونید هستم. آنگاه بابلیان بر من شورش کردندو به سوی آراخای رفتند. او بابل را گرفت و در بابل شاه شد.
داریوش شاه گوید : من ارتش به بابل فرستادم. مردی پارسی را از میان سردارانم به نام ویندافارا را به فرماندهی آنها بر گزیدم. وبه آنان چنین گفتم: بروید و سپاه بابل را که خود را به نام من نمینامد در هم شکنید. پس ویندافارنا با ارتش به بابل رفت. اهورامزدا مرا یاری داد . به خواست اهورامزدا ویندافارنا بابلی ها را شکست داد و دست و پا بسته آنان را آورد. در روز ۲۲ ماه وارکازانا آراخای که خود را نبوکدنصر می نامید و کسانی که پیروان شایسته او بودند دستگیر شدند. من فرمان دادم آراخای و پیروان برجسته اش را در بابل به دار آویختند