نبرد گرانیک نخستین جنگ بزرگِ اسکندر و هخامنشیان

آغاز فروپاشی یک امپراتوری

آغاز فروپاشی یک امپراتوری

 

نویسنده : علی کهریزی

 

اسکندر مقدونی در بهار سال ۳۳۴ ق. م با گذشتن از تنگه داردانل وارد آسیا صغیر شد. نخستین نبرد در کنار رود گرانیکوس (بیگاچای امروزی در ترکیه) که به دریای مرمره می‌ریخت رخ داد. این نبرد نخستین نبرد اسکندر مقدونی و امپراتوری هخامنشی است.

 

رخداد های قبل از آغاز نبرد:

 

در شورای جنگی ایران ، ممنون رودسی سردار کاردان یونانی و فرمانده نیروی دریایی ایران در دریای مدیترانه پیشنهاد داد که باید برای مقابله با سپاه اسکندر مقدونی از استراتژیِ زمین سوخته باید استفاده کرد . مِمنون سردار لایق شاهنشاهی ایران عقیده داشت که باید سپاه ایران عقب‌نشینی کند و شهر و دهات‌ها و آنچه به عنوان آذوقه بر سر راه اسکندر است نابود کرده تا اسکندر نتواند به پیش روی ادامه دهد و با این استراتژی سپاه اسکندر را خسته کرده همچنین با جنگ چریکی آنان را به ستوه آورد و همزمان با استفاده از نیروی دریایی بزرگ ایران میدان جنگ را به اروپا و مقدونیه بِکشد ، تا اسکندر مجبور به بازگشت به اروپا شود .

او معتقد بود که مقدونی‌ها بیش از یک ماه پول و آذوقه ندارند. مِمنون گفت اگر جنگ شود اوضاع مقدونی‌ها به مراتب بهتر است، چرا که هم اسکندر در بین سپاهیانش است، در حالی که شاه بزرگ یعنی داریوش سوم در بین لشکرش نیست و هم لشکر مقدونی ورزیدگی بیشتری را داراست و تعداد سپاه دشمن بیشتر از سپاه ایران است . اما سرداران ایرانی این نقشه را نپذیرفتند، از جملهٔ این سرداران، آرسیت که شهرب، فریژیه بود. او طرح عقب‌نشینی مِمنون را نپذیرفت و فریاد زد که حتی حاظر نیست یک کلبه در ساتراپی اش را آتش بزند . آرسام سپهبد ایران نیز به ممنون رودسی سردار یونانی گوشزد کرد که این استراتژی دور از شان و شجاعت ایرانیان است.

در نتیجه سپاه ایران در کنار راست رود گرانیک مستقر شد و اسکندر مقدونی نیز رو به روی سپاه ایران در این طرف رود گرانیک اردو زد .

ایرانیان چنان اسکندر و مقدونیان را دست کم گرفتند که حتی تنگه استراتژیک داردانل را بدون دفاع گذاشتند و اسکندر بدون هیچ مشکلی پا در آسیا و شاهنشاهی هخامنشی نهاد .

 

آرایش جنگی ایران در نبرد گرانیک:

 

سواره نظام ایران در ساحل رود و کمانداران ایرانی دامنه کوه مستقر شدند و پیاده نظام یونانی به عنوان ذخیره در پشت سپاهیان ایرانی صف آراستند .

جناح چپ سپاه ایران تحت فرماندهی مِم نُن(مِمنُون) یونانی و آراسامس(آرشام) والی ایرانی بود. هر کدام از آن ها به دسته ای ریاست داشت . پشت سر آنها آرسیت فرماندار فیریژیه بود که سواره نظام پافلاگونی را فرماندهی میکرد . بعد از او سپهرداد(سپیترادات) ساتراپ لیدی که ریاست سواره نظام گرگانی را داشت .
جناح راست لشکریان کاپادوکی به فرماندهی میتروبرزن ساتراپ کاپادوکیه و سربازان ملل دیگر قرار داشتند .

قلب سپاه ایران ترکیب یافته از سواره نظام و پیادگان ملل گوناگون که همه شجاع و دلیر بودند ،عده سواره نظام سپاه ایران را دیودور سیسیلی ۱۰ هزار نفر (کتاب۱۷ بند ۲۰) ولی آریان گوید ۲۰ هزار نفر بودند (کتاب ۱ ،فصل ۴ ،بند ۳) پیاده نظام را آریان ۲۰ هزار نفر یونانی نوشته است که مورخین امروز آنان را ۱۰ هزار پیاده یونانی که تحت فرمان اُمارس(اُمار)و پنج هزار از پیاده نظام ملل مختلف میدانند.

آنچه که مشخص است ، این است که تعداد سپاه ایران در اینجا از سپاه مقدونی کمتر بوده است . تعداد سپاه ایران را مورخین امروزه ۱۵ هزار سوار و ۱۵ هزار پیاده ذکر میکنند . و سپاه اسکندر را بین ۳۷ تا ۴۲ هزار نفر نوشتند .

 

آغاز نبرد:

 

در وحله اول اسکندر چابک سواران خود را همراه پئون ها فرستاد و دسته هایی از سواران و پیادگان را نیز پشت سر آنان وارد رود کرد و صدای شیپورهای نبرد به صدا درآمد و نبرد آغاز شد .

پارسی ها چون دیدند آمین تاس و دسته پیاده و سکرات با سوار نزدیک میشوند باران تیر بر آن ها باریدند . و تعداد زیادی از مقدونیان به رود افتادند ، بعضی از ایرانیان از دامنه و ساحل و بعضی ها نیز تا لب آب پیش رفتند و تیر اندازی میکردند .

در اینجا تصادم فریقین روی داد . طرفی میخواست به سواحل برسد و طرف دیگر آن را دفاع میکرد .

ایرانیان تیر و زوبین بکار بردند و مقدونیان نیزه های بلند، جدال صفوف اولیه مقدونیان و ایرانیان بسیار وحشت انگیز بود و سواره نظام زبده پارسی و در موضع بلند بود و مِمنون یونانی و پسرش این نقطه(جناح چپ) را اشغال کرده بودند و جانانه کارزار میکردند . با وجود شهامتی که مقدونیان نشان دادند اما بیشتر آنان در این جناح کشته شدند و تعدادی عقب نشستند .

اسکندر مقدونی با تهور و عصبانیت همراه سواران مقدونی به جناح راست سپاه ایران و سواران زبده تسالی به فرماندهی پارمنین به جناح چپ ایران یورش بردند و بعد از آن تمام سپاه مقدونی وارد رود گرانیک شد.

 

 

نبرد به اوج خود رسید ، چنان بود که فشار اسب به اسب و سوار به سوار، زیرا مقدونی ها می خواستند دشمن را به جلگه برانند و ایرانیان می کوشیدند مقدونیان را به رود بریزند .

بلاخره سربازان اسکندر به واسطه اینکه کار آزموده تر بودند و نیزه هایشان محکم تر بود فایق آمدند . در این وقت نیزه اسکندر شکست و دمارت کُرنتی نیزه خود را به او داد و اسکندر ، مهرداد(میترادات) داماد داریوش شاه را نشانه گرفته و ضربت محکمی به سردار ایرانی زد و مهرداد از اسب بر زمین افتاده کشته شد .

 

صحنه کشته شدن مهرداد داماد داریوش سوم توسط اسکندر مقدونی

 

در این گیر و دار میتروبرزن فرمانده جناح راست ایران نیز کشته شد .

در جناح چپ نبرد سهمگین میان ایرانیان به فرماندهی مِمنون یونانی و آرسام ایرانی و سواران تسالی و پیادگان مقدونی به فرماندهی پارمنین ادامه داشت . دیودور سیسیلی در مورد این نبرد می گوید: گویی تقدیر دلیرترین جنگاوران زمانه را طلبیده بود تا دست و پنجه با یکدیگر نرم کنند.

در این حال به نقل از دیودور و کنت کورث سپهرداد(سپیردات) پارسی ساتراپ لیدی و ولایات ایونیه که از بلند پایه ترینِ فرماندهان ایران بود و از حیث شجاعت ممتاز بود ، در راس سواران گرگانی و چهل نفر از اطرافیانش که تماما اشخاص جنگی و دلیر بودند به مقدونیان حمله کرد .

و عده ای زیاد از دشمن مقتول و مجروح ساخت. کسی نتوانست در مقابل این حمله مقاومت کند و اسکندر چون حال را بدین منوال دید اسب خود را به طرف شهرب(سپهرداد) راند و پیش او در آمد. سپهرداد پارسی که یقین داشت خدایان خواسته اند او در چنین روزی دلاوری خود را نشان داده با یک نبرد تن به تن صلح آسیا را تأمین و به قوت بازوانش دلاوری اسکندر را که نامش آنقدر در جهان پیچیده بود پست کند و کاری انجام دهد که در خور نام با افتخار پارس باشد، زوبین خود را به طرف اسکندر پرتاب کرد، ضربت چنان سخت و شدید بود که آهن از زره گذشته به بالای شانه اسکندر رسید و آنرا شکافت و شانه اسکندر زخمی شد.

اسکندر زوبین را بیرون کشید و مهمیزهای خود را به پهلو های اسب فرو برده چنان ضربتی با نیزه به سینه شهرب لیدی زد که آهن تیز به جوشنش فرو رفته و همانجا بماند. در این وقت صدای آفرین از صفوف نزدیک هردو سپاه بر آمد، ولی شهرب(سپهرداد)که نیزه اسکندر به جوشنش آمده بود در این حال شمشیر خود را کشیده به اسکندر حمله کرد و جنگ تن به تن سختی میان این دو درگرفت به طوری که صفوف نزدیک دو سپاه دست از جنگ کشیدند و محو تماشای نبرد شدند ،[پروفسور اومستد مینویسد اسکندر به زحمت از دست سپهرداد جان سالم بدر برد .صفحه ۶۸۶ کتاب تاریخ شاهنشاهی هخامنشی] در گیر و دار نبرد اسکندر پادشاه مقدونیه ضربه سختی به پیشانی سپهرداد بزد و همین که شهرب لیدی بر زمین افتاد و کشته شد

  برادر او روزاسس بر اسکندر تاخت و چنان ضربتی به فرق اسکندر نواخت که کلاه خود اسکندر پرید و دستش مجروح شد ( کنت کورث اسم این دلاور را رزاس” نوشته و گوید که قمه رزاس کلاه خود را شکافت و دَم قمه به موهای اسکندر رسید . کتاب ۲، بند ۵). روزاسس می خواست ضربتی دیگر فرود آرد و کار اسکندر را تمام کند که کلیتوس ملقب به سیاه در رسید و دست او را قطع کرد.(بعدها اسکندر کلیتوس را که بارها جان او را نجات داده بود کشت )
تمام مورخین کلیتوس را ناجی اسکندر می دانند، زیرا اگر نرسیده بود جان اسکندر در خطر حتمی بود. . نزدیکان این دو برادر دور نعش آنها جمع شده بر اسکندر باران تیر بباریدند.

کشته شدن سپهرداد باعث تزلزل در روحیه ایرانیان شد

 

 

کشته شدت ساتراپ لیدی سپهرداد و قطع شدن دست زوراسس توسط کلیتوس مقدونی

 

سواره نظام ایران به واسطه نیزه های بلند مقدونی و فشاری که از هر طرف از سواره نظام و از زوبین اندازانی که داخل صفوف آن ها شده بودند به آن ها وارد می آمد ، عقب نشستند و همین که قلب سواره نظام ایران چنین کرد جناحین آن شکست خورد و بزودی همه رو به فرار نهادند .
در این جدال پارسیان(ایرانیان )نامی ترین سرداران خود را فاقد شدند و معروفترین آنها آتیزی اس بود و فارناس(فارناک) برادر زن داریوش و میتروبرزنه سردار و ساتراپ کاپادوکی ها.

 پس از آن اسکندر سواره نظام خود را از تعقیب دشمن بازداشت و به پیاده نظام ایران که شامل بقولی ۱۵ الی ۲۰ هزار پیاده یونانی به فرماندهی اُمارس بود و از وضع موجود حیرت زده شده بودند به ارتفاعی رفته و صف های خود را بهم چسبانده و تکان نمیخوردند حمله کرد . سربازان هوپلیت یونانی که از اسکندر و مقدونیان به دلیل اشغال یونان کینه شدیدی داشتند ، دلاوری زیادی نشان دادند بخصوص مردم شهر تب که به دلیل کشتار فجیع و ویرانی که اسکندر بر سر مردم تب آورده بود ، با سر سختی تمام جنگیدند و تعداد زیادی از مقدونیان را کشتند.
اسکندر را بشدت خشمگین شد و به سواره نظام خود فرمان داد پیاده نظام را محاصره کنند ، و بلاخره بجز دو هزار نفر از یونانیان که اسیر شدند بقیه تماما کشته شدند . و بدین ترتیب اسکندر در جنگ گرانیک با وجود فداکاری تحسین برانگیز ایرانیان و سربازان یونانیان به پیروزی رسید .

 

در این نبرد با اینکه مقدونیان با زحمت پیروز شدند اما تلفات زیادی بر آنان وارد آمد ،اسکندر به زحمت جان بدر برد. شانه اسکندر به ضرب زوبین پرتابی ساتراپ لیدی زخمی شد و رزاس(روزاسس) برادر ساتراپ، کلاه خود اسکندر را با ضرب قمه شکافت و دست اسکندر را زخمی کرد. دو تیر به زره و سه تیر به سپر اسکندر اصابت کرد. (کنت کورث کتاب ۲ بند ۵)

فرماندهان ایرانی که در نبرد گرانیک کشته شدند عبارت اند از :

 

 سپیردات (سپهرداد) ساتراپ لیدی ،میتروبرزن ساتراپ کاپادوکیه،شاهزاده آربوپالس(آرتوبارس) پسر شاهنشاه هخامنشی داریوش سوم ، میترادات(مهرداد) داماد داریوش شاه،نیفاتس،اومارس(اُمار) فرمانده پیادگان یونانی، فارناک(فارناس)  برادر زن داریوش شاه ،آتیزی اِس یا آتیزیس( دیودور سیسیلی میگوید در نبرد کشته شد اما بقیه نقل کردند که جان سالم بدر برد اما بر اثر زخم هایی که برداشته بود از دنیا رفت)، پِ تن(پیتینس) فرمانده پیادگان قلب سپاه تعدادی از فرماندهان ایران مانند ، مِمنون رودسی ،آرزاسِس ، رامتریس و آرسیت توانستند جان سالم به در ببرند .
آرسیت ساتراپ فریژیه بعد از جنگ گرانیک به دلیل اینکه خود را باعث شکست ایران در این جنگ میدانست و مورد سرزنش قرار میگرفت دست به خودکشی زد . و ساتراپی او به دلیل مرگ او تسلیم اسکندر شد .
پروفسور اومستد در مورد سرداران ایرانی که در نبرد گرانیک کشته شدند نوشته است: فهرست دراز پارسیانی که کشته شدند ، نشان داد که چگونه ایرانیان هنوز میتوانستند خود را فدای شاه خویش کنند.( تاریخ شاهنشاهی هخامنشی ص ۶۸۶)
آمار دقیقی از تعداد مقتولین دو طرف وجود ندارد و منابع باهم اختلاف دارند ، مورخین یونانی و رومی بشدت سعی کرده آمار کشتگان ایرانی را بالا و کشتگان مقدونی را بسیار کم بنویسند ، اما آنچه که مسلم است از میان مقدونیان تعداد بسیاری کشته شدند ، مشهور ترین آنان ۲۵ نفر معروف به هِتر که دلاور ترین افسران مقدونی بودند که همگی کشته شدند .
اسکندر مقدونی دستور داد اجساد فرماندهان ایرانی و یونانی را به خاک سپرند . نبرد گرانیک دست آورد بسیار خوبی برای اسکندر بوجود آورد ، سارد و ایونیه بجز هالیکارناسوس که مِمنون یونانی و فرماندهان نیروی دریایی ایران بشدت از آن دفاع میکردند، سر به اطاعت گذاشتند .

منابع:
تاریخ شاهنشاه هخامنشی، پروفسور “آلبرت تن اومستد” شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ ۱۳۴۰، مترجم محمد مقدم، صفحه ۶۸۶

نبرد گرانیک به روایت، دیودور سیسیلی و آریان و کنت کورث کتاب تاریخ ایران باستان، حسن پیرنیا، انتشارات نگاه ۱۳۸۶، جلد ۲،‌صفحات ۱۰۲۸ الی ۱۰۳۲.

پلوتارک ، زندگانی اسکندر
آریان، کتاب ۱، فصل ۴
دیودور سیسلی کتاب ۱۷
کنت کورث کتاب ۲

بهترین از سراسر وب

[toppbn]
3 نظرات
  1. فرزاد می گوید

    به به.
    ببخشید در اکثر جنگ ها روم پیروز میدان بود یا ایران؟
    زمان خشایار شاه و یا شاپور دوم تمام روم و یونان به تصرف ایران دراومد و قسمت های زیادی از روم ویران و نابود شد اما چرا کل روم رو از بین نبردند؟؟
    واقعا به دشمن امان بدی قبر خودت رو کندی.
    نظر شما چیه؟

    1. فرزاد می گوید

      ببخشید یه لحظه شد. دوران شاپور اول بود که روم تصرف و شاهش به اسارت در اومد.
      ولی اگر من جای خشایار شاه کبیر بودم با اون سپاه میلیونی و اون همه امکانات کل روم رو روی سرشون خراب میکردم و تمام اون ها رو تا آخرین نفر از بین می‌بردم. و با این خدمت اقتدار و قدرت و شکوه ایران رو تا ۵ هزار سال دیگه هم نگه می‌داشتم.
      ترس و وحشتی باید ایجاد میشد که تا ۲ هزار سال کسی جرعت نمی‌کرد بره توی اون جا زندگی کنه.

      و هیچ کسی جرعت نکنه علیه ایران لشکر بکشه.

  2. حامد می گوید

    آخه کاربر فرزاد
    بچه سال جرأت این طوری نوشته میشه
    بعد هم دوم اینکه زمان اسکندر روم نبود! اسکندر فرمانده مقدونیه و یونان بودش
    سوم : خوبه که تو کاره ای نبودی وگرنه با این روحیه خشن و وحشیانه و غیرانسانی که داری جنایاتی بدتر از چنگیزمغول و استالین و….. رو انجام می‌دادی که منفور هستند
    با نسل کشی و خشونت بیش از حد هم فقط خودت رو منفور تر و حال بهم زن تر می‌کنی و همون هایی هم که ازت فرمان می‌برند هم دیگر باهات نخواهند موند

    درضمن قسمت آخر که گفتی اگر به دشمن امان دهی…. حرفت خیلی مزخرفه. چونکه سلسله هخامنش ضعیف شده بود و در حال جنگ و قحطی و مشکلات داخلی بود اسکندری هم اگر نبود خود هخامنش از هم می‌پاشید بدتر از شوروی و هان و یوگوسلاوی

ارسال یک پاسخ