لوگال باندا

لوگال باندا و آنزو/ لوگال باندا و انمرکار لوگال باندای دوم Lugalbanda and Anzu/ Lugalbanda and Enmerkar Lugal II/

لوگال باندا خود را در کوه‌های وحشی زابو Zabu تنها می‌یابد. ضمن آنکه همراهانش به‌سوی آراتّا پیش می‌روند، او تصمیم می‌گیرد که آنزو، پرندۀ افسانه ای را بیابد تا راه راست را به او نشان دهد.« آشیان آنزو بر فراز درخت عقاب و بالای کوه کارنئول carneol اینانا قرار دارد.» وقتی لوگال باندا، این آشیانه را که جوجه‌های پرنده در آن نشسته اند، می‌یابد مقداری از قربانی را جهت تغذیۀ جوجه ها و احترام به آن‌ها باقی می‌گذارد و همچنین آن‌ها را با سرمه و پرهای سفید که این خود یک عمل تشریفاتی مشهور بود و در مورد تندیس ها پرستشی انجام می‌گرفت، می‌آراید. در این ضمن، پرندۀ پیر گاوانی را برای شام جوجه عقآب‌ها گردآوری کرده بود. هنگامی‌که او به این آشیانه می‌رسد در جوجه ها هیچ گونه علامت اشتها مشاهده نمی‌کند و این امر، موجب نگرانی بسیار آنزو می‌شود. زمانی که درمی‌یابد که جوجه ها تغذیه و آراسته شده‌اند، آوازی در ستایش خود سر می‌دهد و نیروهای عظیمی را که از انلیل دریافت داشته بود برمی‌شمارد و سرانجام، قول می‌دهد که سرنوشت مساعدی برای نیکوکاران تعیین کند. لوگال باندا، که خود را پس از ورود پرنده پنهان کرده بود، اکنون نزدیک می‌شود و در برابر آنزو خود را بر زمین می افکند. پرنده به‌نوبۀ خود، سرنوشت او را تعیین می‌کند.

در میان دیگر نعمات مجهول لوگال باندا مقرر می‌شود که او تیرهای کارساز و قدرت در جنگ مانند نی نورتا و مقدار زیادی شیر و چربی به دست آورد. اما لوگال باندا خواهان سرعت نور خورشید، قدرت توفان‌ها است و میل دارد به هر جا که می‌خواهد برود و براثر ورود خود، آشوبی برپا نکند و در عوض به آنزو قول می‌دهد که یک تندیس چوبی وقف او کند. پرنده خواهش‌های او را برمی‌آورد و می‌خواهد که لوگال باندا دربارۀ قابلیت های تازه اش یا چگونگی به دست آوردن آن‌ها چیزی نگوید سپس، پرواز می‌کند و به جستجوی نیروهای اوروک (ظاهراً به رهبری انمرکار) می‌پردازد و به لوگال باندا می‌گوید که به آن‌ها بپیوندد. همراهانش از این‌که دوست گمشدۀ خود را در میان خویش می یابند سخت به شگفتی می افتند و مانند جوجه پرنده ای به او غذا می‌دهند. سپاه به شتاب به‌سوی آراتّا پیش می‌رود و آن‌ها شروع به محاصرۀ شهر می‌کنند. اما ساکنان شهر، به شیوه‌ای موفقیت‌آمیز از خود دفاع و اهالی اوروک به عبث سالی را می‌کوشند که بر مقاومت آن‌ها غلبه کنند. می بایست کسی به اوروک باز گردد که از اینانا یعنی خدای شهر استمداد کند. لوگال باندا داوطلب می‌شود که به تنهایی برود و پیام مفصلی از انمرکار دریافت می‌دارد.

 

وی بایستی به اینانا یادآور شود که خود الهه است که سرزمین‌های مرطوب و سرزمین‌های خشک اوروک را به وجود آورده است و خود این الهه انمرکار را به‌عنوان ِان en خود انتخاب کرده که می‌بایستی معابد الهه را بسازد و اقوام مهاجم را برانداخت. اما اکنون این الهه، از اتباع خود روی بر گردانده و فرمانروایی او به خطر افتاده است. الهه ظاهراً، فرمانروایی آراتا را ترجیح می‌دهد و از دوست داشتن انمرکار منصرف شده است. لوگال باندا عازم می‌شود و در یک لحظه به پرستشگاه اینانا می‌رسد. آن الهه او را با مهر می‌پذیرد و او پیام خود را به وی تسلیم می‌کند. اینانا  در پاسخ مراسمی را برای لوگال باندا توصیف می‌کند که سربازان او را شاد می‌سازد. آن الهه نیز به انمرکار یادآور می‌شود که نه‌تنها فلزات و کانی های گرانبهایی را که آراتا به سبب آن‌ها مشهور است برباید، بلکه باید صنعتگران و ابزارهای آنان را نیز با خود بیاورد. سپس شعر با مطلبی در ستایش لوگال باندا به پایان می‌رسد.

 

عکس Image result for Lugalbanda and Anzu %d9%84%d9%88%da%af%d8%a7%d9%84-%d8%a8%d8%a7%d9%86%d8%af%d8%a7 Tarikhema.org

لوگال باندا و آنزو

 

منبع:

  • کتاب  اساطیری ایران، اثر ژاله آموزگار،
    انتشارات سمت، چاپ شده در مهر ۱۳۹۵
  • تهیه الکترونیکی: سایت ، اِنی کاظمی
عضویت
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد درون خطی
دیدن تمامی دیدگاه ها