بنا بر اسطورههای ایران باستان، زردشت همانند آدمیان دیگر از سه عنصر تشکیلشده است: فرّه، فروهر، جوهر یا گوهر تن. فرّه یا خورهی یا خُرّه همان موهبت ایزدی است که تجلی ظاهری آن در وجود زردشت، نور است. همه آدمیان دارای فرّه هستند و چون فرّه آنان را ترک کند، نیک بختی از آنها روی میتابد. فروهر پاسبان آدمی است که پیش از تولد هر انسانی وجود دارد و پس از مرگ او نیز باقی میماند و از خانواده بازمانده حمایت میکند و کارهای بدانسان را او پاسخگو نیست. جوهر یا گوهر تن، صورت مادی یا جسمانی آدمی است. در آفرینش زردشت، هرکدام از این سه عنصر بهصورت معجزهآسایی پدیدار شدند:
فرّه زردشت از روشنیهای بیپایان به خورشید، از خورشید به ماه، از ماه به ستارگان و از ستارگان به آتشی میرسد که در خانه زوئیش و فَراهیم رُوان، مادر و پدر دوغدو، روشن است. دوغدو مادر زردشت است. در لحظه تولد دوغدو، این فرّه وارد بدن او میشود و درخشندگی خاصی به او میبخشد. این نور تا زمان زایش زردشتبا دوغدو همراه است و پسازآن همراه با زردشت خواهد بود. از این نور، دهکده این خاندان در نور فرو میرود و همین موضوع، اهل ده را از روی نادانی به دشمنی با خاندان دوغدو برمیانگیزد و او ناگزیر میشود که این ده را ترک کند و بهسوی دهی برود که پتیریتَرَسپ۱ سَردومان سِپیتَمان که خاندان پدری و مادری زردشت به آن تعلق دارند، در آنجا ساکن است. این ده راک یا راغ نامیده میشود. در دوره ساسانی سعی شده است که آن را با جایی در نزدیکی دریاچۀ چیچست (ارومیه) مطابق کنند؛ درحالیکه ازنظر تاریخی زردشت متعلق به شرق ایران است.
برای انتقال فروهر زردشت از عالم مینوی به این جهان، امشاسپندان ساقه ای از گیاه مقدس هوم را به وجود میآورند و فروهر زردشت را در آن جای میدهند و آن را در بالای کوه اساطیری اَسنشوشند که جای ان در منابع بعدی آذربایجان ذکرشده است میگذارند.
زردشت
در سدههای آخر سه هزاره سوم، بهمن و اردیبهشت و امشاسپند به زمین میآیند و مرغهایی را که مار فرزندانشان را خورده است وامیدارند که به دنبال این گیاه مقدس بروند و آن را در آشیانه خود بر بالای درخت جای دهند تا مار به دلیل تقدس این گیاه نتواند آسیبی به فرزندان آنها برساند. ساقۀ هوم با آن درخت پیوند میخورد و همیشه تروتازه و سرسبز میماند.
دوغدو با پوروشسب، پسر پَتیریترسپ از خاندان سیپتمان، پیوند زناشویی میبندد. دوغدو و پورشسب در اصل به یک خاندان تعلق دارند. در اوستا پوروشسب سومین کسی است که هوم را مطابق آیین میفشارد و این موهبت بدو میرسد که دارای فرزندی چون زردشت شود.
بهمن و اردیبهشت امشاسپند پوروشسب را وامیدارند که به دنبال آن ساقۀ هوم برود. پوروشسب بهسوی رود دائیتی میرود. با معجزهای به آن درخت بلند دست مییابد. هوم را برمیگرداند و به نزد دوغدو میآورد و به او میسپارد.
جوهر تن زردشت را اورمزد از نزد خویش بهسوی باد و از باد بهسوی ابر به حرکت درمیآورد. ابر آن را قطرهقطره بر زمین میفرستد و به دنبال آن انواع گیاهان میرویند. پوروشسب شش گاو سفید زرد گوش را بهسوی آن گیاهان روانه میکند. دو گاوی که نزاییدهاند، بهصورت معجزهآسایی شیردار میشوند و بدین گونه جوهر تن زردشت که در آن گیاهان هست با شیر آن گاوها آمیخته میشود. دوغدو شیر آنها را میدوشد. پوروشسب ساقۀ هومی را که فروهر زردشت در آن است میساید و با آن شیر گاو میآمیزد و بهاینترتیب فروهر و جوهر تن زردشت باهم یکی میشوند. دیوان احساس خطر میکنند و چشمک دیو را وامیدارند که شهر و ده را ویران کند و درختان را درهم شکند؛ ولی امشاسپندان و ایزدان نمیگذارند که به این معجون آسیبی برسد. پوروشسب و دوغدو از این شیر آمیخته به هوم، باوجود مخالفت دیوان مینوشند. فربه که در تن دوغدوست با فروهر و جوهرتن زردشت یکی میشود و از همآغوشی آن دو نطفۀ زردشت بسته میشود. دیوان درصدد نابودی مادر باردار برمیآیند. او را به تب آزاردهنده دچار میکنند و ایزدان در مقابل، داوری لازم را به او میرسانند.
آمدن زردشت از پیش پیشگویی شده است. گاو یکتا آفریده، جم، فریدون و حتی گاو معجزهگر دوران کاوس از آمدن زردشت خبر دادهاند.
سه روز به تولد زردشت مانده خانۀ پوروشسب را نور فرامیگیرد. در لحظۀ تولد او، اردوی سوره آناهیتا، اشی خوب و دیگر ایزدان حضور دارند. زردشت در لحظۀ تولد میخندد؛ چون بهمن امشاسپند در اندیشه او درمیآید و بهمن امشاسپند شادیآفرین است. هفت زن بدکار و جادوگران نیز در لحظۀ تولد او حضور دارند. جادوگر بزرگ ده، دورَسرَو۲، میخواهد با دست، سر نرم او را بفشارد و او را بکشد. براثر معجزۀ ایزدان دست او برجای خشک میشود. دور سرو ذهن پدر زردشت را آشفته میکند و تولد او را غیرعادی جلوه میدهد. درنتیجه برای نابودی او هیزم فراوانی گرد میآورند تا او را در آتش بسوزانند؛ اما آتش درنمیگیرد و به روایت دیگر، آتش او را نمیسوزاند.
او را بر گذرگاه گلۀ گاو گلۀ اسب مینهند؛ ولی پیشوای گاوها و پیشوای اسبها مانع میشوند که گاوان و اسبان از روی او بگذرند.
او را در لانۀ گرگ مادهای که بچههایش را کشتهاند قرار میدهند؛ ولی پوزۀ گرگ خشک میشود. سروش و بهمن میش بزرگی را بهسوی او روانه میکنند که او را شیر دهد و چون در بامداد مادرش او را زنده مییابد، با خود میگوید که دیگر هرگز او را از دست نخواهد داد.
از پانزده تا سیسالگی زردشت دوران کمال اندیشه، فضل و پارسایی اوست. در سیسالگی به کنار رود دائیتی میرود. بهمن امشاسپند بر او ظاهر میشود و او به همراه بهمن امشاسپند به مقام گفتگو با اورمزد و امشاسپندان میرسد و تا چهلسالگی در گفتگو با اورمزد است.
زردشت
پسازآن که اورمزد اسرار دین را بر زردشت آشکار میکند، او پیامبری دین مزدیسنی و رسالت خود را اعلام میدارد. روحانیان و جادو پزشکان و فرمانروایان آن ناحیه به دشمنی با او برمیخیزند. اهریمن نیز نگران است. زردشت رهسپار دربار گشتاسب میشود و او را به دین اورمزد فرامیخواند. او با بیست و یک نسک اوستا و سَرو همیشه سبز و آتش همیشه روشن دین خود را به گشتاسب عرضه میکند. دشمنیها سرانجام زردشت را به زندان میکشاند؛ اما بیماری اسب سیاه محبوب گشتاسب که فقط زردشت توانایی درمان او را دارد وسیلهای میشود برای ایمان آوردن گشتاسب، همسرش هوتوس و پسرش اسفندیار و رسوایی بدخواهان. او از مناظرات پیروز بیرون میآید. برای ثبات بخشیدن به ایمان گشتاسب که هنوز تردیدی در خاطرش هست، بهمن و اردیبهشت امشاسپند و ایزد آتش خود را به او نمیایند و تردید را از اندیشه او میزدایند.
گشتاسب میخواهد جایگاه خود را در آن جهان بداند. زردشت نیایش بهجای میآورد و خوانی میگسترد و در آن می و بوی۳ و شیر و انار مینهد. گشتاسب می را مینوشد و جای والای خود را در آن جهان میبیند. بوی به جاماسب میرسد و براثر آنهمه دانشها بر وی آشکار میشود. پشوتن، پسر گشتاسب، شیر مینوشد و بیمرگ و جاودانه میشود. دانههای انار به پسر دیگر گشتاسب، اسفندیار، میرسد و رویینتن میگردد. خشم ارجاسب، فرمانروای خیونان، برانگیخته میشود و به نبرد ایرانیان میآید؛ اما شکست میخورد.
سرانجام زردشت در هفتادسالگی به دست تورِ بَرادَرُوش که بنا به برخی از روایتها بهصورت گرگ – نماد حیوانات اهریمنی – آمده است کشته میشود.
زردشت به روایت نوشتههای پهلوی، انسان کامل آیین مزدیسنایی است که در میانۀ تاریخ این جهان ظهور میکند کارهای او بُعد جهانی دارد. او بیدادی را که به گیومرث رفته است جبران میکند. در سایۀ اوست که سوشیانس، آخرین موعود زردشتی، خواهد توانست وظیفۀ خود را به انجام برساند.
۲. ۱.Durasraw
۳. ۱.بوی در زبان پهلوی هممعنی بوی خوش و گل میدهد و هممعنی وجدان.