دولت آشور
استعمار- جنگاوری آشوریان- خدایان جنگجو- قانون- انواع مجازات- شکل اداره- سختی و بیرحمی شاهان خودکامه مشرقزمین
اگر این اصل استعمارطلبی را قبول داشتهباشیم که، به خاطر تسلط حکم قانون و انتشار امنیت و پیشرفت بازرگانی و برقراری صلح، بهتر آن است که دولتهای متعدد، طوعاً یا کرهاً، در زیر تسلط حکومت واحدی قرار گیرند، میتوان گفت که دولت آشور دارای چنین مزیتی بوده که در سرزمینهای گستردهای از باختر آسیا حکومت وسیعی ایجاد کرده و نظم و آرامشی، بیش از آنچه پیش از آن در این ناحیه بوده، برقرار ساخته است. حکومت آسوربانیپال- که بر آشور، بابل، ارمنیه، سرزمین ماد، فلسطین، سوریه، فنیقیه، سومر، عیلام، و مصر سایه میگسترد- بدون شک وسیعترین سازمان اداریی بود که جهان مدیترانه یا خاور نزدیک تا آن زمان به خود دیده بود؛ تنها حموربی و تحوطمس سوم پیش از آن به این گونه دستگاه اداری نزدیک شده بودند، و پس از آنان دستگاه اداری پارس پیش از حمله اسکندر، توانست با آن برابری کند. در آن امپراطوری تا حدی آزادی وجود داشت؛ شهرهای بزرگ بهره فراوانی از خودمختاری محلی داشتند؛ هر ملت مغلوبی که خراج را میپرداخت دین و قوانین و فرمانروایی خود را حفظ میکرد و ناچار نبود به مقرارت تازهای در این گونه امور گردن نهد. چون وضع چنین بود، هر بار که در حکومت مرکزی سستی و ضعفی رخنه میکرد، ملل مغلوب سر به شورش برمیداشتند یا لااقل از پرداخت خراج شانه تهی میکردند؛ به همین جهت لازم بود که شهرها پیاپی از نو تسخیر شود. تیگلت- پیلسر، که میخواست از خطر این شورشهای مکرر آسوده شود، سیاست خاصی در پیش گرفت که از مشخصات حکومت آشور به شمار میرود؛ آن سیاست عبارت از این بود که مردم شهرهای گشوده شده را به شهرهای دور دست کوچ میداد تا با مردم بومی آن نواحی درهمآمیزند و به این ترتیب وحدت و شخصیت خود را از دست بدهند و کمتر فرصت شورش و انقلاب پیدا کنند. باید دانست که این نقشه هم بینتیجه ماند و از شورشی جلو نگرفت؛ به همین جهت دولت آشور ناچار بود که پیوسته خود را برای جنگهای تازه آماده و مستعد نگاه دارد.
به این ترتیب، سپاهیان و جنگاوران حیاتیترین دستگاه را در سازمان اداری کشور تشکیل میدادند. آشور، به شکل صریح، به این مطلب توجه داشت که حکومت همان ملی کردن نیروست، و به همین جهت، سهمی که آن کشور در ترقی دارد مربوط به هنر جنگ است. ارابههای جنگی و دستههای سوارهنظام و پیاده و مهندسی در آن کشور تشکیلات منظمی داشت؛ ساز و برگ محاصره، به همان اندازه که بعدها در نزد رومیان تکامل یافته بود، در جنگهای آشوریان به کار میافتاد؛ جنگاوران آشوری بخوبی از فنون آماده ساختن قشون و به کار انداختن آن در جنگ آگاهی داشتند. اساس هنر جنگی آنان در این بود که حمله برقآسا میکردند و در صفوف دشمن تفرقه میانداختند و قسمتهای متفرق از یکدیگر را، جداجدا، از پا درمیآوردند؛ این خود، نشان میدهد که سرکامیابیهای ناپلئون ریشه بسیار کهنی دارد. صناعت آن به اندازهای در میان ایشان پیش رفته بود که میتوانستند مردان جنگی خود را با سلاحهای آهنین چنان مجهز سازند که از ساز و برگ سواران قرون وسطی کمی نداشته باشد؛ حتی تیراندازان و نیزهداران خودهای مسین یا آهنین بر سرمیگذاشتند، تنکههای ضخیم و لاییدار میپوشیدند، سپرهای ستبر با خود برمیداشتند، دامن چرمیی که با پولکهای فلزی پوشیده بود در بر میکردند. اسلحه آنان تیر، نیزه، شمشیر کوتاه، گرز، چماق، فلاخن، و تبرزین بود. بزرگان قوم بر ارابهها سوار میشدند و در طلیعه لشکر میجنگیدند، و معمولا شاه، که بر ارابه سلطنتی سوار بود، خود فرماندهی این گروه را برعهده داشت؛ در آن زمان هنوز سرداران سپاه نیاموخته بودند که در بستر خود بمیرند.
ابتکار کمک دادن به ارابههای جنگی، به وسیله سواره نظام، از آسوربانیپال است؛ این بدعت در بسیاری از جنگها اثر قطعی داشت. مهمترین افزار جنگیی که در محاصره شهرها به کار میافتاد گلوله های قلعهکوب بود که نوک آهنین داشت؛ گاهی این گلوله را به وسیله طناب به پایههایی میآویختند و با نوسان دادن آنها نیروی مخربشان را زیادتر میکردند؛ و گاهی آنها را بر روی ارابهها به جلو میراندند تا به نقاط موردنظر اصابت کند. محاصرهشدگان از بالای باروها تیر و نیزه و سنگ و مشعل و تیر افروخته و زنجیرهایی که از کارکردن گلولههای دیوارکوب جلوگیری میکرد پرتاب میکردند و بر سر دشمن «کوزههای متعفن» گازدار (این نامی است که خود ایشان به آن دادهاند) فرو میریختند، تا روحیه دشمن را خراب کنند و به عقل او صدمه برسانند؛ در اینجا یک بار دیگر متوجه میشویم که چیزهای نو غالباً بسیار کهنه است. بیشتر عادت بر آن جاری بود که شهر گشوده شده را ویران کنند و آن را بسوزانند و درختان را قطع کنند تا درست با خاک برابر شود و اثری از آبادی در آن نماند. قسمت مهمی از غنایم جنگ میان شرکتکنندگان در آن تقسیم میشد تا به این ترتیب نسبت به دستگاه وفادار بمانند؛ نیز برای تحریک شجاعت جنگاوران پیوسته از عادت مألوف درخاور نزدیک پیروی میشد و همه اسیران جنگ را یا به بندگی میگرفتند یا آنان را میکشتند. هر سربازی که از میدان جنگ سربریدهای با خود میآورد پاداشی میگرفت؛ به همین جهت میدان غالباً عنوان کشتارگاهی را پیدا میکرد که در آن سر از بدن دشمنان جدا میکردند. غالباً پس از جنگ همه اسیران را نابود میکردند تا از رنج خوراک رساندن به ایشان بیاسایند، و از خطراتی که ممکن است برای دنباله قشون داشته باشند درامان بمانند. برای این کشتار دستهجمعی، رسم چنان بود که اسیران بر زمین زانو بزنند و پشت به اسیرکنندگان خود داشته باشند، و این جماعت یا با کوفتن گرز بر سر ایشان جانشان را میگرفتند، یا با شمشیرهای کوتاه خود سرهاشان را از بدن جدا میکردند؛ در این گیرودار منشیها عدد اسیرانی که به چنگ هر سرباز افتاده و آنها را کشته بود ثبت میکردند تا، بر نسبت کشتگان هرکس، غنیمت جنگ در میان آنان تقسیم شود؛ هر زمان که مقتضی بود شخص شاه ریاست عالیه این قصابی دستهجمعی را به خود اختصاص میداد. نسبت به اشراف و بزرگان مغلوبشده تا حدی به شکل خاص رفتار میشد، به این معنی که گوش و بینی و دست و پاشان را میبریدند، یا آنان را از بالای برجهای بلند برزمین میافکندند، یا سرخود و فرزندانشان را میبریدند، یا زنده زنده از آنان پوست میکندند؛ یا تنهاشان را بر روی آتش ملایمی کباب میکردند. چنان به نظر میرسد که از این آدمکشی و خاموش کردن چراغ زندگی مردم هیچ ملامت ضمیر و پشیمانیی احساس نمیکردهاند؛ این گونه کشتارها خود در واقع درمانی برای مسئله زیادشدن بیاندازه جمعیت به شمار میرفته، و از طرف دیگر افزایش موالید هرچه زودتر جای کشتگان را پرمیکرده است. شاید اینکه شایع بود اسکندر و قیصر نسبت به دشمنان و اسیران جنگ معامله نیکو میکنند و برایشان رحمت میآورند، سبب آن شده باشد که روحیه دشمنان ایشان ضعیف شود؛ به همین جهت بود که این دو نفر توانستند جهان اطراف دریای مدیترانه را به تصرف خود درآورند.
نیروی دیگری که شاه، پس از قشون، بر آن تکیه داشت نیروی دین و معابد بود؛ برای آنکه شاه بتواند کمک کاهنان را جلب کند، پیوسته ناچار بود که پاداش گزافی در مقابل به آنان بدهد. مردم اجماعاً بر این عقیده بودند که رئیس رسمی مملکت خدایی به نام آشور است؛ همه فرمانهای رسمی به نام این خدا صادر میشد، و هر قانون از مشیت الاهی او سرچشمه میگرفت، تا برای او (و گاهی خدای دیگری جز او) غنیمت و شکوهی فراهم شود. شاه مردم را وادار میکرد که شخص او را به عنوان خدایی وصف کنند، و معمولا خود را مجسمشده «شمش»، یعنی خدای خورشید، میدانست. دین آشور، مانند زبان و علم و هنر آن، از سومر و بابل به آن سرزمین آمده بود، و به مقتضای نیازمندیهای دولتی و جنگی و نظامی تغییرات مختصری به آن داده بودند.
این تطبیق با مقتضیات، در مورد قوانین محسوستر است، و سختی نظامی به آن ضمیمه میشود. کیفرهای قانونی درجات مختلف داشت؛ از قبیل نمایش دادن شخص گناهکار در میان مردم و وادشتن وی به کارهای سخت و شلاق زدن، از بیست ضربه تا صد ضربه، و بریدن گوش یا بینی و خصی کردن و زبان بریدن و چشم درآوردن و شکم دریدن و سربریدن. در قوانین سارگن دوم مجازاتهای نوع دیگری، از قبیل زهر خوراندن و سوزاندن پسر یا دختر شخص گناهکار بر قربانگاه معبد، نیز آمده است. ولی شواهدی در دست نیست که این قوانین در هزاره آخر قبل از میلاد مسیح اجرا شده باشد. زنا و هتک ناموس و بعضی از اشکال دزدی را معمولا با اعدام مجازات میدادند. گاهی نیز متهم را با داوری خدایان کیفر میدادند، یا گناهکار را پابسته در آب میانداختند و سرنوشت وی را به دست آب میسپردند. به طور کلی، قوانین آشوری ابتداییتر، و جنبه دنیایی آن کمتر از قوانین حموربی است، که ظاهراً از حیث زمان بر قوانین آشور مقدم بوده است. حکومت محلی، در آغاز کار، به دست امرای زمیندار محلی بود و بتدریج از دست آنان خارج شد و در اختیار فرماندارانی قرار گرفت که از طرف شاه معین میشدند. پارسیان این طرز اداره را از آشوریان گرفتند، و از ایشان به رومیان انتقال یافت. فرمانداران کارشان آن بود که مالیات را جمعآوری کنند و امور مربوط به بیکاری و کارهای دستهجمعی همچون آبیاری را، که پرداختن به آنها از عهده افراد خارج بود، زیر نظر بگیرند؛ مهمترین وظیفه ایشانآن بود که سربازان ناحیه خود را بسیج کنند و، در جنگهای شاهی، فرماندهی آنان را داشته باشند. علاوه بر این، شخص شاه در هر ایالت مأموران و جاسوسان مخصوصی داشت که مراقب کار حکام و یاران ایشان بودند و از اوضاع مردم، شاه را مطلع میساختند.
رویهمرفته، میتوان گفت که حکومت و دولت آشور، بیش از هرچیز، یک دستگاه جنگی بوده است؛ چه جنگ برای آن مردم غالباً بیش از صلح فایده داشت؛ با جنگ نظم مملکت استوار میشد و نیروی وطنپرستی قویتر میگردید و تسلط شاه هرچه بیشتر توسعه مییافت و، با غنایم جنگی و اسیران و بندگانی که از این راه به دست میآمد، پایتخت ثروتمندتر و خدمتگزاران مردم فراوانتر میشد. به همین جهت، در تاریخ آشور بیشتر سخن از شهرهایی است که غارت شده و دهکدهها و مزارعی که به صورت ویرانه و بیحاصل درآمده است. در آن هنگام که آسوربانیپال شورش برادر خود، شمش-شوم- اوکین، را فرو نشاند و، پس از مدت درازی در حصار نگاهداشتن بابل، آن شهر را به تصرف درآورد، شهر منظره دلخراشی داشت که که حتی آشوریان نیز از دیدن آن متأثر میشدند… بیشتر کسانی که در نتیجه بیماری یا قحطی جان داده بودند، در خیابان و میدانهای عمومی افتاده و طعمه سگان و خوکان شدهبودند. از مردم و سربازان، هر کس رمقی به تن داشت خود را از شهر بیرون کشیده به آن طرف باروها رسانده بود، و آنان که در شهر مانده بودند به قدری ناتوان بودند که نمیتوانستند خود را از شهر بیرون بکشند. آسوربانیپال گریختگان را دنبال کرد و تقریباً همه آنان را اسیر کرد و آتش خشم خویش را بر سر ایشان فروریخت. فرمان داد تا زبان سربازان را بکنند و با گرز سرهایشان را بکوبند تا بمیرند. دستور داد تا مردم شهر را در برابر مجسمه گاوان بالدار سربریدند؛ این شکل قتلعام شبیه است به کاری که پنجاه سال پیش از آن، در زمان جدش سناخریب، صورت گرفته بود، جسد این قربانیان مدت درازی بر روی زمین ماند و خوراک درندگان پلید و مرغان شد.
ضعف شاهان خودکامه مشرق زمین، خود، اسباب زیادهروی در سختی و بیرحمی بوده است. شورشهای پیاپی منحصر به نواحی مختلف تسخیرشده کشور نبود، بلکه در کاخ شاهان و قدیمترین قانون آشوری، که تا این زمان باقی مانده و به دست ما رسیده، قانونی است مشتمل بر نود ماده که بر روی سه لوح نوشته شده و تاریخ ۱۳۰۰قم را دارد و آن را در خرابههای آشور یافتهاند.
در میان خاندان سلطنتی نیز، مکرر در مکرر، اقداماتی صورت میگرفت تا دستگاهی را که بر ظلم و بیدادگری و قساوت بنا شده بود از میان بردارند. غالباً نزدیک پایان سلطنت یک شاه، یا در حین فوت او نقشههایی به وسیله داوطلبان تاج و تخت کشیده میشد؛ شاه سالخورده میدید که از همه طرف دسیسه کسانش وی را احاطه کرده، و بسیار اتفاق میافتاد که قصد جان او میکردند تا دیگری به جای او بنشیند. ملتهای خاور نزدیک انقلابها و شورشهای سخت و خطرناک را بر انتخابات تقلبی ترجیح میدادند، و بهترین وسیله، برای آسوده شدن از کسی که بر آنان حکومت میکرد، همان کشتن وی بود، بدون شک، پارهای از جنگهایی که آشوریان به آن دست میزدند چنان بوده است که جز آن چارهای نداشتهاند: مردم وحشی و بربر، از هر سو، سرزمین آشور را در احاطه داشتند؛ اگر شاه ناتوانی بر تخت مینشست سکاها و کیمریان یا قبایل دیگر بر سر شهرهای آشور میتاختند و به قتل و غارت میپرداختند. ممکن است که گفتههای ما درباره جنگجویی و قساوت آن حکومتهای خاوری با مبالغه همراه باشد، چه، آنان که در گذشته آثار گذشتگان را بر کتیبهها نقش کرده، و مورخان جدید که تاریخ آن حوادث را نوشتهاند بیشتر به شرح جنگها پرداخته، و از ذکر پیروزیهای صلح غافل ماندهاند. مورخان بیشتر نسبت به خونریزی نظر مساعد داشته، یا خود این وقایع را جالبتر از شرح گزارشهای فرهنگی و عقلی میدانستهاند، یا چنان میپنداشتهاند که خوانندگان آثارشان این شکل تاریخنویسی را بیشتر دوست دارند. به نظر ما چنان میرسد که در این زمان جنگ کمتر از گذشته اتفاق میافتد؛ این از آن جهت است که از دورههای روشن صلح آگاهیم و آن را احساس میکنیم، در صورتی که نسبت به گذشته، جز از دورههای بحرانی تبآلود جنگ اطلاع دیگری نداریم.
منبع : تاریخ تمدن , جلد اول : مشرق زمین
نویسنده : ویل دورانت
نشر الکترونیکی سایت تاریخ ما