جانشینان اسکندر

با همه هیاهویی که با طلوع اسکندر در مقدونیه و لشکرکشی او به قلمرو گسترده شاه شاهنشاهی ایران تا مرزهای هند به راه افتاد و همه افکار عمومی جهان آن روزگار را متوجه خود کرد، آگاهی ما درباره جانشینان اسکندر بسیار ناچیز است.درست همان شتابی که بر طلوع دوران‌ساز اسکندر و قدرت تحرک شگفت‌انگیز فرمانروا بود، در غروب زودرس حکومت او نیز به چشم می‌خورد.

البته نباید فراموش کرد که مرگ زودرس به او مجال سازمان‌دهی اداری و حکومتی موردنیاز امپراتوری بزرگی را نداد که از مقدونیه تا مرزهای قلمرو چین گسترده بود. برای نمونه ، امپراتوری اسکندر به هنگام مرگ ناگهانی او در سال ۳۲۳ پیش از میلاد، با همه اسکندری‌هایی که ظاهراً بناشده بودند، هنوز فاقد پایتخت بود و هنوز امپراتوری مقدونیایی- یونانی- ایرانی اسکندر از مرکزیتی رسمی و قابل‌اتکا برخوردار نبود این حالت قابل قیاس است با حکومت بدون مرکزیت شاه نیرومندی مانند نادرشاه ، که با کشته شدن او افکار عمومی تنها می‌توانست متوجه خیمه و خرگاه‌های متحرک نادرشاه باشد.

بدون تردید انتقال پر آیین، اما غیرضروری نعش اسکندر به اسکندریه در مصر نیز یکی از نتایج نبود مرکزیت است درهرحال اسکندریه شهری بود که خود اسکندر بناکرده بود و این آهنگ را داشت که این شهر را به مراکز فرهنگی و پرآوازه تبدیل کند.. گزارش اغراق‌آمیز دیودوردرباره تزیین گران‌بها و باشکوه تابوت اسکندر به کارها ما نمی‌آید، اما اگر قرار نبوده است که جسد اسکندر را به مقدونیه منتقل کنند، می‌توانستند او را در قلمرو ایران نیز دفن کنند. از اینکه ظاهراً تابوت پرزرق‌وبرق اسکندر دو سال در بابل قرار داشته است،پیداست که فکر عمومی در محفل یاران او نیز از حرارت پرداختن به اسکندر افتاده بوده است.

عکس اسکندر %d8%ac%d8%a7%d9%86%d8%b4%db%8c%d9%86%d8%a7%d9%86-%d8%a7%d8%b3%da%a9%d9%86%d8%af%d8%b1 Tarikhema.org
تصویر موزائیکی از اسکندر

حکومت اسکندریه در ایران کوتاه‌تر از آن بود که بتواند پس از مرگ اسکندر در سال ۳۲۳ پیش از میلاد در میان مغلوبانی که حکومت سنتی خود را ازدست‌داده بودند و در جریان نبردهای بی‌امان و پی‌درپی زخم‌های زیادی برداشته بودند،تکلیفی روشن ادامه یابد. در حقیقت میوه خامی که او از خود بر جای گذاشت،  هرگز فرصت کافی برای رسیدن نیافت و به امپراتوری بزرگ مقدونی یا مقدونی- ایرانی مطلوب او تبدیل شود. همه مورخان پس از اسکندر گزارش کرده‌اند که گویا اسکندر می‌خواسته است، با پدید آوردن امپراتوری و جامعه‌ای واحد از ایران و یونان و قلمروهای یونانی نشین به دشمنی‌های دیرین دو قدرت بزرگ و تعیین‌کننده جهانی پایان دهد.

یافتن حقیقت جریان انتخاب پرمسئله جانشینی برای اسکندر کمک گزارش‌های متفاوت مورخان کلاسیک نیز غیرممکن است. تنها چیزی که روشن است این است که امپراتوری جوان اسکندر در سرزمین‌های بیگانه هنوز فرصت آن را نیافته بود که مردانی تمام‌عیار برای فرمانروایی و میدان سیاست تربیت کند. طبیعی است که هرکسی که در میدان نبرد دلاوری بیشتری فروخته بود به جایگاه بهتری رسیده بود اما طبیعی است که در جریان تحرکات بی‌شمار زمان اسکندر، شانس رسیدن مردی با شایستگی اندک به پایه‌ای بلند نیز امری محال نبود.

پس از مرگ اسکندر تنها چیزی که روشن بود این بود که او پیش از مرگ انگشتری خود را به پردیکاس سپرده بود و در پاسخ این پرسش که چه کسی باید امپراتوری را اداره کند، گفته بود آن‌که از همه برتر است! چنین خوانده می‌شد، تا از منزلت او کاسته شده و برای مرده یا زنده اسکندر بی‌خطر باشد. سرداران نامدار اسکندر مانند پردیکاس،هر اکلس پسر اسکندر از بر سینه دختر داریوش سوم( یا ارتبازو) و بالاخره فرزندی که قرار بود رکسانه همسر حامله اسکندر بیاورد می‌توانستند برای به دست گرفتن قدرت امپراتوری مطرح باشند نباید فراموش کرد پیش از اسکندر سرزمین‌های امپراتوری حکومت‌های سومری‌ها، آشوری‌ها ، ایلامی‌ها ، مادها و هخامنشیان و جز این‌ها را تجربه کرده بود و برداشت خوبی از فرمانروایی داشت! خود اسکندر نیز مردم ناآگاهی نبود. او آرزو داشت که نویسنده‌ای مانند هومر قلم‌به‌دست بگیرد و کارهای او را به ستایش بسراید.

عکس اسکندر %d8%ac%d8%a7%d9%86%d8%b4%db%8c%d9%86%d8%a7%d9%86-%d8%a7%d8%b3%da%a9%d9%86%d8%af%d8%b1 Tarikhema.org
تابلویی متعلق به قرن نوزدهم که مراسم تدفین اسکندر را بنا بر گفته‌های دیودور به تصویر کشیده‌است.

امپراتوری جوان اسکندر در سرزمین‌های بیگانه هنوز فرصت آن را نیافته بود که مردانی تمام‌عیار برای فرمانروایی و میدان سیاست تربیت کند. سرانجام، پس از کشمکش‌های زیاد، که چندان هم دوستانه نبودند، پردیکاس تا تعیین شاهی قطعی به نیابت سلطنت انتخاب شد و در کنار او آنتیپاتر به فرماندهی سپاه اروپا و کراتروس به فرماندهی سپاه آسیا تعیین شدند.

سلطنت صوری هم به آریده و هراکلس، برادر و پسر اسکندر، سپرده شد که هرگز نتوانستند حتی تصویری ظاهری از خود برجای بگذارند. در سالهای آخر حکومت اسکندر سرداران او تفاهم چندانی با یکدیگر نداشتند. بنابراین با تقسیم امپراتوری، از همان روز نخست پیدا بود که دیگر کسی برنامه‌های اسکندر را دنبال نخواهد کرد. اینک تنها هدف بلندپایگان به میراث رسیده حراست از سهمی بود که به چنگ آورده بودند.

شگفت‌انگیز است که در این میان از سرداری ایرانی نیز خبری نبود، که بتواند با استفاده از موقعیتی که به ناگهان فراهم آمده و سرداران و بلندپایگان اسکندر را به‌کلی غافلگیر کرده بود، استفاده کند. هیچ‌گونه شورشی نیز، مانند شورش‌های زمان داریوش بزرگ، از هیچ کجایی از ایران گزارش نشده است. ظاهراً کفایت اندک داریوش سوم شکست‌های پی‌درپی ایرانیان سرداران ایرانی را چنان مبهوت و بی‌تفاوت کرده بود که کسی در خود توانایی قیام و شوریدن علیه بیگانگان را نمی‌یافت.

عکس اسکندر %d8%ac%d8%a7%d9%86%d8%b4%db%8c%d9%86%d8%a7%d9%86-%d8%a7%d8%b3%da%a9%d9%86%d8%af%d8%b1 Tarikhema.org
اسکندر (چپ) در حال شکار شیر آسیایی به همراه دوستش کراتروس. موزائیک متعلق به قرن سوم ق م، موزهٔ پلا

پس از انتصابات جدید و تقسیم قدرت ازنخست پیداست که تقریباً هیچ‌یک از ساتراپهای جدید نیز نمی‌توانستند در حوزه مأموریت خود علاقه چندانی به اطاعت از سرفرماندهی عالی پردیکاس داشته باشند که به ناگهان جانشین نظامی اسکندر شده بود. نخستین گامی که پردیکاس برداشت تقسیم ساتراپی ها در میان سرداران نامی اسکندر بود. او به‌این‌ترتیب هم بلندپایگان و سرداران را به سهمی از میراث اسکندر می‌رساند، که انتظارش را داشتند و هم می‌توانست با دور کردن این عناصر ناآرام از مرکز حکومت فضای آرامی برای خود فراهم آورد.

جابه‌جایی‌ها بیشتر متوجه غرب امپراتوری بود. چون امکان بروز ناآرامی‌هایی در غرب امپراتوری می‌رفت، پردیکاس بهتر آن دید که ساتراپی های شرقی را که به حکومت‌های خود خو گرفته بودند همچنان دست‌نخورده باقی گذارد. در شرق میراث اسکندر، أکسیارتس (ظاهراً پدرزن اسکندر) ساتراپی پروپامیسوس (ابرسین)، رخج و گدروزی را نگه داشت ، إستاسانور در آریا (هرات) و سیستان، آمینتاس در بلخ، فیلیپوس در سغد، استاگنور در پارت، فراتفرن در هیرکانی ، پکستس در فارس، تلپلموس در کرمان ماند. دیودور مورخ سیسیلی برای ماد از دو ساتراپ، پیتون و آتروپات، نام می برد. درحالی‌که پیتون ساتراپ ماد بود، آتروپات بخش مقدس مذهبی را در اختیار داشت.

اسکینو (سینو) به ساتراپی شوش و آریسیلائوس نیز به ساتراپی بابل منصوب شدند تغییرات و تحولات بزرگ در آن‌سوی فرات انجام می‌پذیرد. در کیلیکیه به جای منس با پیلاتوس روبه‌رو می‌شویم و در سوریه به جای منون با لائو مدون .اسکندر به هنگام پیشروی به‌سوی ایران، در عبور خود از آسیای صغیر، به کاپادوکیه وارد نشده بود و فقط با تسلیم بدون جنگ این ساتراپی، سابیکتاس را به حکومت آنجا گمارده بود، اما اندکی بعد این سرزمین خود را از چنگ مقدونیایی ها رها کرده بود. اینک کاپادوکیه وپافلاگونی به یک ساتراپی تبدیل شده و به اویمنس (اومنس) سپرده شد، که البته او می بایستی نخست محل خدمت خود را تصرف می‌کرد!

عکس ساتراپ‌های شاهنشاه هخامنشی %d8%ac%d8%a7%d9%86%d8%b4%db%8c%d9%86%d8%a7%d9%86-%d8%a7%d8%b3%da%a9%d9%86%d8%af%d8%b1 Tarikhema.org
ساتراپ‌های شاهنشاه هخامنشی

فریگیه بزرگ به آنتیگونوس رسید و پامفیلیه و لیکیه به دریادار نئارخوس. لیدی همچنان در دست مناندر باقی ماند و حکومت فریگیه در هلسپونت، که برای ارتباط مقدونیه با آسیا از اهمیت ویژه‌ای برخوردار بود، به لئونناتوس سپرده شد. اسکندر به دلیل نامعلومی به هنگام تاختن به‌سوی ایران حکومت ملکه آدادر کاریه را به او بخشیده بود، اما به‌منظور نشان دادن و تحکیم برتری خود، از طرف خود نیز ساتراپی را در آنجا نهاده بود. اینک، درروند انتصابات و تغییرات، آساندر به ساتراپی کاریه تعیین شد.

و در بیرون از خاک آسیا، مصر که از اهمیت و اعتبار ویژه ای برخوردار بود، سهم بطلمیوس شد، که حکومت جانشینان او در مصر، معروف به بطالسه، مدتی طولانی ادامه یافت. تراکیه در خاک اروپا به لیسیماخوس رسید و حکومت خود مقدونیه مشترکا به آنتیپاتر و کراتروس سپرده شد. به‌این‌ترتیب با چند فرمان (و شاید رشوه) امپراتوری درهم‌شکسته هخامنشیان چنان پاره‌پاره شد که دیگر با هیچ نامی هرگز روی وحدتی سیاسی را به خود ندید. بنابراین ما در اینجا نیازی به شرح رویدادهای آسیای صغیر نداریم و تا جایی که به میراث داران اسکندر خواهیم پرداخت که با تاریخ ایران باستان پیوند خورده‌اند.

ناآرامی‌های پیاپی در غرب امپراتوری

میراث اسکندر قلمرو کوچکی نبود که بتوان آن را با چند انتصاب جدید سامان داد. پر کردن جای خالی شخصیتی چون اسکندر، بی‌توجه به مثبت یا منفی بودن آن، نیز کار آسانی نبود. ازاین‌روی، باوجود انتصابات جدید ازنخست پیدا بود که جمع‌وجور کردن امپراتوری گسترده بسیار دشوار خواهد بود. اویمنس نخست می بایستی ساتراپی خود کاپادوکیه را به تصرف خود درمی‌آورد. هنوز تکلیف ارمنستان‌ که از دیرباز بخشی از امپراتوری هخامنشیان بود روشن نبود. چون هدف اصلی اسکندر پیروزی بر داریوش سوم بود، اریه رثه، شاه ارمنستان، از تعرض یونانیان در امان مانده بود و توانسته بود تا مرگ اسکندر همچنان بر کاپادوکیه فرمان براند.

او که تمایلی به پذیرفتن حکومت یونانیان نداشت، اینک با استفاده از فرصت، حدود ۳۲۲ پیش از میلاد، با دریافت مالیاتی معتنابه و گردآوردن ۳۰۰۰۰ پیاده و ۱۵۰۰۰ سوار بومی و مزدور خود را آماده پاسداری از قلمرو حکومت خود در کاپادوکیه و رویارویی با نیروی پردیکاس کرد. سپاه پردیکاس به فرماندهی اویمنس طی دو جنگ اریه رثه ۸۲ ساله را شکست داد و او را با ۵۰۰۰ نفر از نیروهایش دستگیر کرد. پردیکاس اریه رثه و نزدیکانش را پس از شکنجه و بریدن زبان مصلوب کرد. یوستین پیروزی پردیکاس را کمی متفاوت از گزارش دیودور نقل می‌کند. به نوشته او پردیکاس از پیروزی خود بهره چندانی نبرد. چون خارجی‌ها(پارسی‌ها) که از اردویشان رانده‌شده بودند، به شهر برگشته سر کودکان وزنانشان را بریدند و برای اینکه چیزی جز {از مین سوخته }برای دشمن برجای نگذارند خود و بندگانشان را در آتش سوزاندند.

عکس پادشاهی مقدونیه در سال ۳۳۶ ق م %d8%ac%d8%a7%d9%86%d8%b4%db%8c%d9%86%d8%a7%d9%86-%d8%a7%d8%b3%da%a9%d9%86%d8%af%d8%b1 Tarikhema.org
پادشاهی مقدونیه در سال ۳۳۶ ق م

در میان ساتراپهای جدید، بطلمیوس متمردتر از همه بود. او که خود را فرودست پردیکاس نمی‌انگاشت در مصر پرچم فرمانروایی تازه‌ای را برای خود افراشت و خود را از قید حکومت مرکزی مقدونیایی ها رها کرد. یکی از نخستین کارهای بطلمیوس این بود که با دیکته نظر خود به آریده، که شاه مقدونیه و جانشین صوری اسکندر بود، سبب شد تا جسد اسکندر را که قرار بود به آرامگاه شاهان مقدونی منتقل شود به اسکندریه در مصر ببرند. پیداست که برنامه بطلمیوس این بود که با جسد اسکندر، که پس از درگذشت به شخصیتی افسانه‌ای تبدیل شده بود، بر وجاهت فرمانروایی خود بیفزاید. به‌این‌ترتیب، هنوز یک سال از مرگ اسکندر نگذشته، نخستین شورش‌ها علیه پردیکاس، که همراه درگیری‌های سرداران بزرگ اسکندر با یکدیگر بود، قلمرو غربی میراث اسکندر را با بحرانی روبه‌رو کرد، که هرگز تا برآمدن حکومت روم و پایان کار مقدونیه فروننشست. تمرد بطلمیوس از پردیکاس تنها به خود او محدود نمی‌شد، بلکه کار او الگوی دیگر میراث داران اسکندر نیز قرار گرفت.

برای نمونه، آنتیگونوس ساتراپ فریگیه بزرگ، که از سوی پردیکاس مأمور کمک به اویمنس بود، با سر زدن از اجرای مأموریت، آنتیپاتر و کراتروس را، که مشترکا حکومت مقدونیه را داشتند، با خود همراه کرد و هر سه سردار اسکندر برای جنگ با پردیکاس به آسیای صغیر آمدند. پردیکاس، که خود آهنگ جنگ با بطلمیوس را داشت، اویونس را مأمور رویارویی با آنتیگونوس کرد. درنتیجه اویمنس به قدرت بزرگی رسید و علاوه بر پافلاگونی، کاریه و لیکیه و فریگیه نیز در اختیار او قرار گرفت . اویمنس به دنبال این پیروزی بر مقدونیایی ها هم پیروز شد و ساتراپ ارمنستان و کراټروس کشته شدند. اینک پردیکاس تنها می‌توانست برای خنثی کردن شکست خورد در رویدادهای آسیای صغیر به نتیجه برنامه ای که برای مقابله با بطلمیوس در مصر داشت امیدوار باشد.

اما جنگ پردیکاس با بطلمیوس با کشته شدن پردیکاس در مصر پایان گرفت. باد غروری که بر سر پردیکاس پیچیده بود، سبب نارضایی سرداران و بلندپایگان پیرامون او شد که سرانجام بر او شوریده و او را کشتند و به بطلمیوس پیوستند. پیتون و آریده به جانشینی پردیکاس برگزیده شدند. روشن است که این گزینش نیز اعتبار چندانی نداشت. سپس بطلمیوس به سوریه رفت و در اینجا در شورایی که در سال ۳۲۱ پیش از میلاد با حضور آنتیپاتر و آنتیگونوس و دیگر بلندپایان تشکیل شد، انتصابات جدیدی برای ساتراپی ها غربی انجام گرفت. در این دگرگونی‌ها توجه چندانی به شرق امپراتوری نشد.

پردیکاس
پردیکاس

در اینجا اشاره به نام یک یک ساتراپها، که تقریباً همه آن‌ها مقدونیایی و یونانی هستند، بی‌تردید ملال‌آور خواهد بود. بااین‌همه، از اشاره به نام برخی از آن‌ها به سبب ارتباطی که با ایرانیان دارند نمی‌توان صرف‌نظر کرد. برای نمونه، چون پس از اسکندر جانشینان او را سلوکیه می‌نامیم، اشاره به نام ساتراپی بسیار مهم بابل و نام سلوکوس که به ساتراپی آنجا گمارده شد ضروری است. در این زمان بابل قلب تپنده متصرفات گسترده اسکندر بود. مصر، دیگر ساتراپی مهم، به تقاضای خود بطلمیوس همچنان در دست او ماند. با آریده و هراکلس، برادر ناتنی و پسر صغیر اسکندر، که تا تعیین شاهی قطعی به‌صورت صوری شاه خوانده می‌شدند، پس‌ازاین دیگر کاری با آن‌ها نخواهیم داشت!

آنالوس، شوهر خواهر پردیکاس، با ثروتی که از پردیکاس برجای‌مانده بود، سپاه نسبتاً خوبی برای خود فراهم آورده بود و الکتاس برادر پردیکاس نیز از موقعیتی همانند برخوردار بود. چون کوشش‌های اویمنس برای جلب این دو برای اتحادی سه‌جانبه علیه مرکز به نتیجه‌ای نرسید، در سال ۳۲۰ پیش از میلاد آتالوس و الکتاس یکی پس از دیگری سرکوب شدند. اویمنس نیز پس از جنگ‌وگریزی کوتاه، درراه فرار به ارمنستان، به محاصره ناموفق سپاه آنتیگونوس درآمد. اینک چنین به نظر می‌رسید که کار یاران پردیکاس به پایان رسیده و همه قدرت آن‌ها به دست بطلمیوس و آنتیگونوس افتاده باشد، اما در تندباد رویدادها هیچ تحولی قابل پیش‌بینی نبود. قلمروهای سیاسی ریزودرشت آسیای صغیر مدام در حال دست‌به‌دست شدن بودند.

نکته مهمی که در این هرج‌ومرج‌ها نهفته این است که یاران و سرداران اسکندر باور چندان عمیقی به آرمان اسکندر نداشته‌اند و در زمان اسکندر آن‌ها تنها اسیر سپاه گردانی و مدیریت بی‌نظیر او بوده‌اند، تا شیفته آرمان او. البته خشونت اسکندر در تنبیه مخالفان و متمردان را نیز نباید از یاد برد. نگاهی کوتاه به جنگ‌وگریزهای سرداران اسکندر پس از او نشان دهد که داریوش سوم بیشتر از خود اسکندر شکست خورد تا سپاه نوخاسته و سرداران و سرداران نو پای او و اسکندر به ناتوانی و سپاه گردانی ضعیف داریوش و پیروز شد تا بر ایرانیان.

عکس اسکندر در بستر مرگ %d8%ac%d8%a7%d9%86%d8%b4%db%8c%d9%86%d8%a7%d9%86-%d8%a7%d8%b3%da%a9%d9%86%d8%af%d8%b1 Tarikhema.org
اسکندر در بستر مرگ

پس از درگذشت آنتیپاتر، که نیابت سلطنت را داشت، پسر او کاساندر ناگزیر از فرار به آسیای صغیر شد و آنتیگونوس، سردار منتخب آنتیپاتر که در سر باد فرمانروایی بدون ورثه اسکندر را داشت، به یاری او برخاست. او همچنین بار دیگر به ریا دست دوستی به‌طرف اویمنس، که همچنان در محاصره بود، دراز کرد. درنتیجه به محاصره اویس پایان داده شد. اویونس پس از رهایی از محاصره از صحنه دور شد و در مقام نماینده شاه و فرمانده سپاه دوباره در برابر آنتیگونوس قرار گرفت و برای سامان دادن به موقعیت خود به کیلیکیه رفت. او سپس برای بیرون کردن سوریه از دست بطلمیوس به آسیای مقدم آمد که کاری از پیش نبرد و در سال ۳۱۸ پیش از میلاد چون آنتیگونوس را در تعقیب خود یافت،ناگزیر برای جلب حمایت ساتراپهای شرق در پشتیبانی از شاه به آن‌ها روی آورد.

سانتراپهای شرقی امپراتوری، که بیشتر در خاک اصلی ایران بودند، در ۵ سالی که از مرگ اسکندر می‌گذشت با آرامش تمام به کار خود پرداخته بودند. اما رفته‌رفته اختلاف‌های گروه‌های غربی به آن‌ها نیز سرایت می‌کرد. ساتراپهای شرقی، یا می بایستی هوادار سلطنت ورثه اسکندر در مقدونیه باقی می‌ماندند و یا با سردارانی مانند بطلمیوس و آنتیگونوس همکاری می‌کردند. در این میان آن‌ها این را نیز می‌دانستند که در مقام گماردگان شخص اسکندر از مقبولیت بیشتری برخوردار بودند. علاوه بر این، واقعیت دیگری نیز در جبهه‌گیری آن‌ها نقش تعیین‌کننده‌ای داشت و آن اینکه دربار صوری در مقدونیه کمتر از سرداران نزدیک در آسیای صغیر و مقدم دست و پاگیر بود. دست‌آخر اینکه در شرق همیشه این امکان وجود داشت که به کمک مقدونیایی ها و ایرانیان ناراضی حکومتی مستقل راه انداخت. ساتراپهای متحد شرق پارت را دوباره آزاد کردند. پیتون ساتراپ ماد، که فیلیپوس ساتراپ پارت را از میان برداشته و برادر خود اویداموس را بر جای او گمارده بود. ناگزیر از گریختن به نزد سلوکوس در بابل شد.

عکس فیلیپ دوم %d8%ac%d8%a7%d9%86%d8%b4%db%8c%d9%86%d8%a7%d9%86-%d8%a7%d8%b3%da%a9%d9%86%d8%af%d8%b1 Tarikhema.org
فیلیپ دوم

در این هنگام اویمنس از سوی دربار مقدونیه نامه‌هایی برای ساتراپها فرستاد و آن‌ها را به همکاری خواند. با پاسخ مثبت ساتراپها به اویمنس معلوم شد که پیتون و سلوکوس، بی آنکه تمرد خود از دربار را به طور علنی اعلام کنند، طرف آنتیگونوس را گرفته اند. اویمنس با دشواری‌هایی که سلوکوس در بابل برای او فراهم آورد به زحمت خود را به شوش رساند و در اینجا دوباره از ساتراپهای شرق خواست که به کمک او بشتابند . در این میان آنتیگونوس نیز بیکار ننشسته و با سپاه خود به سلوکوس و پیتون در بابلی پیوسته و در بهار ۳۱۷ پیش از میلاد همراه این دوروی به‌سوی شوش نهاده بود. در برخوردی که در پیرامون کارون و دزفول روی داد، آنتیگونوس کاری از پیش نبرد و ناگزیر به‌سوی ماد، ساتراپی پیتون رفت. اینک ساتراپهایی که به اویمنس پیوسته بودند، از همکاری جدی با او شانه خالی کردند. اویمنس ناگزیر از پذیرفتن نظر آن‌ها شده و با سپاه خود به پارس رفت. درنبردی که در اینجا با آنتیگونوس رو داد، آنتیگونوس ناچار از بازگشت به ماد شد و اویمنس به‌طرف گابین (اصفهان) رفت.

اویمنس سرانجام در پی خیانتی که در سال ۳۱۵ پیش از میلاد به او شد در اختیار آنتیگونوس قرار گرفت و پس از چند روز جان خود را باخت. با کشته شدن اویمنس کشاکش در میان سرداران اسکندر بود بعد تازه‌ای یافت و فروپاشی امپراتوری جوان اسکندر، که برای بنیان آن خون مردان زیادی از ایرانیان، مقدونیان و یونانیان ریخته شده بود، شتاب بیشتری به خود گرفت. دیگر از یکپارچگی و وحدت سیاسی کوچک‌ترین خبری نبود.

قدرت موقت آنتیگونوس

با کشته شدن اویمنس و پیتون، از ۳۱۶ تا ۳۱۲ پیش از میلاد آنتیگونوس که سردار رسمی سپاه دربار در مقدونیه بود، در مرکز همدان خود را نیرومندترین پاسدار میراث اسکندر می‌دانست. به‌طوری‌که سلوکوس، دیگر سردار نامدار اسکندر که ساتراپ بابل بود، ناگزیر از بیم جان به بطلمیوس در مصر پناه برد.

آنتیگونوس از همدان به پارس رفت تا ازآنجا ساتراپیهای شرق را به میل خود سازمان دهد. بااین‌همه، چون زمان برای دگرگونی موردعلاقه او مناسب نبود، این ساتراپیها همچنان دست نخورده ماندند. سپس آنتیگونوس پس از تعویض ساتراپ پارس به شوش درآمد. در نزدیکی شوش، کز نفیلوس، که از سوی اویمنس به فرماندهی و مراقبت از دژ شوش گمارده شده بود، به پیشباز او آمد و آنتیگونوس، که دستیابی به خزانه گران‌بهای دژ را در برنامه کار خود داشت، او را به گرمی پذیرفت و پس از در اختیار گرفتن گنجینه و گماردن بلندپایه‌ای بومی به نام اسپیس در ۳۱۵ پیش از میلاد به حکومت شوش رو به غرب نهاد. به‌این‌ترتیب نخستین اختلاف میان آنتیگونوس و سلوکوس فرمانروای بابل، که امیدوار بود که شوش را ضمیمه حکومت خود کند، پدید آمد.

عکس آنتیگون %d8%ac%d8%a7%d9%86%d8%b4%db%8c%d9%86%d8%a7%d9%86-%d8%a7%d8%b3%da%a9%d9%86%d8%af%d8%b1 Tarikhema.org
این سوارک که در سارکوفاتال اسکندر (موزه باستان شناسی استانبول) گنجانده شده است، بعنوان آنتیگون شناخته شده است.

سلوکوس نخست در بابل با احترام از آنتیگونوس پذیرایی کرد، اما چون دریافت که برخورد آنتیگونوس از موضع قدرت است و او ناگزیر از عرض گزارش درباره ساتراپی خود است، صلاح را در این دید که از بابل گریخته و نزد بطلمیوس برود. به‌این‌ترتیب آنتیگونوس، با از سر راه برداشتن یکی دیگر از رقیبان درباری مهم خود، می‌توانست خود را علی‌الحساب سرور مطلق قلمرو آسیایی میراث اسکندر بخواند.

یک‌بار دیگر، چون جنگ‌هایی که ازاین‌پس چند سال آنتیگونوس را با خود مشغول کردند، به کار تاریخ ایران نمی‌آیند، مقدونیان را به حال خود رها می‌کنیم. تا جایی که در سال ۳۱۲ پیش از میلاد در جنگی نوار غزه به دست بطلمیوس افتاد و سلوکوس امکان بازگشت به بابل را یافت. از منابع موجود چنین برمی‌آید که ورود سلوکوس به بابل، به سبب رفتار پیشین او با مردم و آوازه خوش‌خویی او، با استقبال زیادی روبرو شد. حتی بخشی از نیروهای مقدونیایی آنتیگونوس، که در بابل مستقر بودند، به او پیوستند.

در این هنگام نیکانور، که از سوی آنتیگونوس فرماندهی ماد را داشت، نگران از موقعیت سلوکوس، کوشید تا با فراهم آوردن سپاهی درخور با سلوکوس که در حال استوار ساختن پایه‌های حکومت خود در آسیای مقدم بود، مقابله کند، اما به‌شدت از سلوکوس شکست خورد و راه فرار را پیش کشید. درنتیجه ماد و سرزمین‌های پیرامون ماد به دست سلوکوس افتاد. در تحولات بعدی، بااینکه یک‌بار دیگر آنتیگونوس توانست به‌طور موقت جای پایی در بابل بیابد، اما دیگر هرگز نتوانست سلوکوس را از بابل براند. به‌این‌ترتیب سلوکوس رسماً فرمانروای بابل و ساتراپیهای شمال شد.

همین‌که تیکانور خبر پیروزی سلوکوس را به آنتیگونوس داد، آنتیگونوس پسر خود دمتریوس را با سپاهی درخور به‌سوی بابل فرستاد. پاتروکلس، که از سوی سلوکوس در غیبت او مأمور حراست از بابل بود، در خود یارای مقابله با دمتریوس را نیافت و به باتلاق‌های پیرامون بابل پناه برد و مردم شهر سر به بیابان گذاشتند و آنان که توانایی داشتند به شوش روی آوردند. دمتریوس نیز پس از به بار آوردن ویرانی به کرانه مدیترانه روی آورد.

عکس  %d8%ac%d8%a7%d9%86%d8%b4%db%8c%d9%86%d8%a7%d9%86-%d8%a7%d8%b3%da%a9%d9%86%d8%af%d8%b1 Tarikhema.org
مجسمه سازی از ویلا پاپیروس

با منابع بسیار ناچیزی که در دست داریم، از رویدادهای بعدی چنین نتیجه می‌گیریم که سلوکوس که بابل را موطن خود می‌پنداشت، پس از بازگشت دمتریوس از بابل دوباره به این شهر و به میان هواداران خود درآمده بوده باشد. زیرا بابل را محل تأسیس فرمانروایی تازه‌ای می‌دانیم که نام خود را از سلوکوس دارد و در تاریخ به نام سلوکیه معروف است. این نام به‌قدری جاافتاده است که اغلب همه جانشینان اسکندر سلوکیه نامیده می شوند.

اگر در این روزگار سخت آشفته مرد میدانی در ایران یافت می‌شد حتماً می‌توانست با کمی کوشش حکومتی ملی راه بیندازد. برای نمونه آتروپاتکان یا آذربایجان در غرب فلات ایران یادگار همین دوره است که از سوی یک ایرانی مستقل به نام آتروپات در ماد کوچک بنیان گذاشته شد و هنوز هم به این نام وجود دارد. در حقیقت سرنوشت آذربایجان برآیند نخستین گامی است که ایرانیان علیه اسکندریان برداشتند. از این سرزمین ایرانی، که آتشکده آذرگشنسپ را در خود جای‌داده بود، می‌توان به نام سمبل ایرانیت و همچنین پاسبان فرهنگ ایرانیان یادکرد. گزیدن شیز در آذربایجان برای مرکزیت دینی در زمان اشکانیان و ساسانیان را نمی‌توان امری تصادفی پنداشت. آتروپات (پاینده آتش) به گمان خود یکی از روحانیان بزرگ ایران باستان (به گمان رئیس قبیله‌ای کرد) بوده است.

عکس تندیس آنتیوخوس سوم در موزهٔ لوورارشک %d8%ac%d8%a7%d9%86%d8%b4%db%8c%d9%86%d8%a7%d9%86-%d8%a7%d8%b3%da%a9%d9%86%d8%af%d8%b1 Tarikhema.org
تندیس آنتیوخوس سوم در موزهٔ لوورارشک

هنوز درباره نقش آذربایجان، که دروازه فلات ایران بر روی آسیای صغیر و مدنیت و فرهنگ اروپایی است، سخن چندانی به میان نیامده است، اما این یک شعار نیست که آذربایجان پس از پا گرفتن خود به‌صورت حکومت ایرانی مستقل، در دوران تعیین‌کننده‌ای مرزبان فرهنگ ایرانی شده است. اما منطقی نخواهد بود که بپنداریم که آتروپاتن مخصوصاً فرمانروایی خود را در دروازه آسیای صغیر تأسیس کرده است! بدیهی است که پاگرفتن این مرد به تصادف در این دروازه بوده است. البته در پیدایش حکومت ملی آتروپاتکان این را نیز باید به یادداشت که اسکندر نیز هنوز فرصتی نیافته و یا نتوانسته بود که جای پای سپاه خود را در گوشه شمال غربی ایران استوار کند.

در اینجا، برای اینکه درباره آتروپات غلو نشده باشد، اشاره به این نکته نیز ضروری است که آتروپات که یکی از سرداران داریوش سوم در جنگ گوگمل بود، پس از شکست داریوش با هواداری از اسکندر ساتراپ ماد کوچک‌شده بود. در جریان ازدواج‌هایی که اسکندر برای سرداران خود ترتیب داد، دختر آتروپات همسر پردیکاس یکی از سرداران بزرگ اسکندر شد و چون پس از درگذشت اسکندر نیابت سلطنت به پردیکاس رسید، ساتراپی آتروپات در ماد کوچک در امان ماند. البته بدیهی است که تدبیر آتروپات برای رسیدن به استقلال و سیاست او را در دورنگه داشتن ساتراپی خود از جنگ‌های بی‌حاصل سرداران اسکندر با یکدیگر نقش تعیین‌کننده‌ای داشته است.

درهرحال، به‌رغم بی‌تحرکی نخستین ایرانیان، جز نمونه آترپاتکان در غرب، خواهیم دید، که برخلاف انتظاری که از مردان ایرانی ماد بزرگ و پارس می‌رفت، به سبب حضور کم‌رنگ سپاهیان اسکندر در شرق، سرانجام نهضت اشکانیان در شرق فلات ایران پا گرفت و توانست ساتراپهای یونانی را یکی پس از دیگری از میان بردارد و مقدونیان و یونانیان را از خاک ایران بیرون کند.

منبع:

  • تاریخ ایران در دوره سلوکیان و اشکانیان ، نوشته دکتر پرویز رجبی
  • انتشارات پیام نور، چاپ شده در بهمن ۱۳۸۶
  • تهیه الکترونیکی: سایت ، اِنی کاظمی

 

بهترین از سراسر وب

[toppbn]
2 نظرات
  1. حمید می گوید

    فشرده اما عالی

  2. چرا میخوایی بدونی من کیم؟ می گوید

    عم من نفهمیدم که الان نام جانشینان اسکندر چی بود😐

ارسال یک پاسخ