دودمان آموری (۸۶۷-۸۲۰ میلادی)
پس از لئو پنجم، میخاییل لوبگ را با عنوان میخاییل دوم امپراتور خواندند او را، به سبب عیبی که در تکلم داشته است الکن نامیده اند (شیبانی، ۱۳۱۴، ص ۳۳۵). میخاییل دوم از سال ۸۲۰ تا ۸۲۹ میلادی سلطنت کرد و از اهالی آموریوم در فریژی بود وسلسله اموریها با او اغاز میشود(لومرل،۱۳۲۹،ص۹۵).
میخاییل دوم، امپراتور «الکن» بیسواد بود و عاشق راهبه ای شد و سنا را تشویق کرد تا از او خواهش کند تا آن زن را به حباله نکاح در آورد.
آموریها، که هم ولایتی های امپراتور بودند، با وجود شکستهای او، از او حمایت کردند و پشتیبان امپراتور بهحساب میآمدند. در زمان او، جنگ داخلی، که از اواخر دوره لئو پنجم شروع شده بود، شدت گرفت و رهبری این شورش را توماس اسلاوی بر عهده داشت که با هشتاد هزار نفر توانست قسطنطنیه را به محاصره درآورد (هاسی، ۱۹۶۶، ص ۱۰۰).
مورخان درباره عقیده و سیاست مذهبی امپراتور میخاییل دوم آرای گوناگونی ابراز کردهاند. عدهای معتقدند که امپراتور جدید در رفع منازعات مذهبی همواره نقش بیطرف بازی میکرده و در دین تعصبی از خود نشان نداده است. دسته دیگر عقیده دارند که او « بت شکن» واقعی بوده و می خواسته، بر طبق عقیده باطنی خویش، اصلاح مذهبی خاصی ایجاد کند و به همین دلیل از اذیت و آزار رسانیدن به «شمایل پرستان» خودداری کرده سرانجام، عدهای دیگری می گویند اتخاذ روش ملایم و معتدل در امر مذهبی جزو برنامه سیاست داخلی وی بوده تا از این راه به نفاق و دودستگیهای داخلی پایان دهد، والا او باطنا فردی متعصب در مرام بت شکنی بوده و عقیده مذهبی او با لئو پنجم فرقی نداشته است.
با ذکر این عقاید، میخاییل دوم به محض اینکه به تخت نشست بهموجب فرمانی عموم زندانیان زمان لئو پنجم را آزاد کرد و تبعیدیها را نیز از تبعیدگاه فراخواند. شاید به همین علت بوده است که در بعضی از کتابهای تاریخی، میخاییل دوم را پادشاهی مهربان و سلیم النفس دانستهاند.
پیرو فرمان امپراتور، تئودور کشیش متعصب صومعه استودیوس. بعد از هفت سال تبعید به قسطنطنیه بازگشت. وی در بازگشت، از نیسفور اسقف معزول قسطنطنیه در کالسدوان دیدن کرد و با هم تصمیم گرفتند که با استفاده از روند فعلی مملکت «تصویر پرستی» را مجددا مرسوم کنند و به این سبب نامه مفصلی به میخاییل دوم نوشتند. میخاییل دوم به تقاضاهای آنها ترتیب اثر نداد و رسماً به آنان جواب داد که هر کس در عقیده مذهبی خود آزاد و مختار است و میتواند مراسم مذهبی خویش را به هر نحوی که اقتضا میکند برگزار کند، مشروط بر اینکه این گونه مراسم در ملا عام و همگانی صورت نگیرد.
هدف میخاییل دوم بیشتر آن بود که خصومت و عناد را از میان طرفداران تصویر پرستی و فرق بت شکنی بردارد و رشته مودت و اتحاد را در میان ملت خود استوار سازد. چنانکه در راه پیشرفت این منظور از نمایندگان هر دو دسته تقاضا کرد که در مجمعی دور هم جمع شوند و از طریق مذاکره راه حل مناسبی برای رفع این منازعات مذهبی پیدا کنند به همین دلیل، کشیشان و روحانیون نتوانستند از این سیاست بیطرفانه بهره گیرند و رسوم « تصویرپرستی» را رسماً عملی سازند (مؤیدی، ۱۳۴۵، ص ۱۰-۲۰۹).
بخش اول: قیام توماس اسلاوی (۳-۸۲۰ میلادی)
توماس، که اصالتا به اسلاوها تعلق داشت، در رأس شورشیان ضد امپراتور قرار گرفت. افراد زیادی به او ملحق شدند که عبارت بودند از طرفداران شمایل پرستی، فرقه پولیسین، افراد طبقه پایین جامعه، مخالفان و محرومان، گروههای نژادی و تمام نظامیان مستقر در آسیای صغیر (هاسی، ۱۹۶۶، ص ۱۰۰).
نمایندگان توماس با اعراب وارد مذاکره شدند و حمایت آنان را جلب کردند و سپس او خود را امپراتور نامید و با شکوه و جلال تاج بر سر نهاد. به فرمان او، نیروی جنگی عظیمی فراهم آمد و قسطنطنیه را محاصره کرد. در این میان دهقانان اسلاو شبه جزیره بالکان نیز با توماس متحد شدند (کاسمینسکی، ۱۳۵۸، ص ۵۳).
در این اثنا مأمون، خلیفه عباسی، نیز پادشاهی توماس را به رسمیت شناخت و با او همداستان شد. میخاییل، امپراتور روم، نیز خود با خرمیه (بابک خرمدین)، که در برابر مأمون شورش کرده بود، وارد گفتگو شد(طقوش، ۱۳۸۰، ص۱۴۱).
توماس، که تقریبا صاحب تمام آسیای صغیر شده بود، با ۸۰ هزار مرد جنگی که در فرمان خود داشت، بعد از جنگهای متعدد، سرانجام در بهار ۸۲۲ میلادی، به کمک دسته هایی که از ایالات اروپایی (طرفداران شمایل پرستی) به قشون وی پیوسته بودند، پس از مدت یک سال تمام محاصره قسطنطنیه چیزی نمانده بود که قسطنطنیه را تصرف کند. در این حال، امپراتور، تنها با دستیاری بلغارها، توانست آشوبگران را سرکوب کند، به کمک شجاعت و فداکاری نیروی تمهای شرقی شورش توماس به طور قطع در هم شکسته شد و وی دستگیر و اعدام شد و بقایای سپاه او نیز منهدم شدند (مؤیدی، ۱۳۴۵، ص۲۱۲).
بخش دوم: تئوفیل(۸۴۲-۸۲۹ میلادی)
تئوفیل، پسر میخاییل، مدت سیزده سال سلطنت کرد . از اقدامات او دیوارکشیهای دفاعی جدید در اطراف قسطنطنیه بود. اما مهم تر ایجاد سه « تم» یکی اطراف دریای سیاه و دو تم در سواحل جنوب آن بود. همچنین بسیج سه نیروی نظامی جدید در سه منطقه که آنها را گذرگاههای کوهستانی می نامیدند (هاسی، ۱۹۶۶، ص۱۰۲). مورخان بیزانس از او تمجید کرده و او را دیندار، دادور و و دلیر دانستهاند.
تئوفیل دانشمندان و حکما را محترم می داشت و در پیشرفت علوم و توسعه مدارس مجاهدت کافی بخرج میداد. در زمان او، به طور کلی، تدریس برای دانشجویان واجد شرایط رایگان بود و حقوق مقرری استادان از خزانه دولت پرداخت میشد.
از نظر اشاعه و نشر علم و فرهنگ به تأسیس قرائتخانه های عمومی و خصوصی متعددی همت گماشت. او لئو طبیعیدان مبرز بیزانسی را، که در این دوران معلم گمنام تهیدستی بود و دارالعلم قسطنطنیه بوی توجهی نکرده بود، به مقام استادی برگماشت و از خزانه حکومت برایش حقوق مقرر داشت. لئو عالمی بود متبحر در رشته هایی بسیار چنانکه در ریاضیات، هیئت، اخترشناسی، طب و حکمت تألیف و تدریس میکرد. ضمنا او را به اسقفی سالونیک منصوب کرد.
از نظر مذهبی، رسم بت شکنی را احیا کرد و آخرین امپراتور تمثال شکن بود. درابتدا، از سیاست معتدل و مسالمت آمیز پدرش میخاییل دوم پیروی کرد. ولی بعدها براثر تلقینات و نفوذ یکی از دوستان قدیمی خود، به نام ژان لو گرامرین، که از سال ۸۳۲ میلادی به مقام پاتریارشی رسیده بود، تغییر عقیده داد و به ایذا و شکنجه شمایل پرستان فرمان داد و برای اجرای این مقصود مجمعی تشکیل داد.
گر چه از نحوه تصمیمات این مجمع چندان اطلاعی در دست نیست، همین قدر مسلم است که بعد از تشکیل شورای مذهبی محدودیتهای کلی درباره ارتدوکسها فراهم آمد و جور و بی عدالتی در حق آنان به حد افراط رسید. کشیشان و راهبان متمرد صومعه ها تحت تعقیب قرار گرفتند و به ضرب شلاق در معابر عمومی محکوم شدند از جنبه داخلی، در عمران و آبادی کشور دقیقه ای فرو گذار نکرد و در راه پیشرفت این مقصود به اصلاح قوانین پرداخت. او در تشویق صنعتگران و هنرمندان علاقه خاصی از خود نشان میداد. به طور کلی، میتوان گفت که با نهضت بت شکنی، رنسانس بیزانس در هنرهای ظریف تجلی کرد. همچنین قسطنطنیه به وضع جالبی تزئین و پولهای گزافی صرف هزینه تجملات و شکوه درباری شد (مؤیدی، ۱۳۴۵، صص ۵-۲۱۳).
از نظر خارجی، امپراتور بیزانس جنگهای متعددی با اعراب نمود که جز اتلاف نفوس و تحمل مخارج گزاف نتیجه ای نبرد. چهار سال از خلافت معتصم سپری شده بود که تئوفیل به این باور رسید که بهتر است، در مرزهای شرقی امپراتوری، به جنگ با مسلمانان برخیزد. این جنگها در نهایت به سود مسلمانان پایان یافت و آنکارا سقوط کرد. پس از سقوط آنکارا، امپراتور خواستار صلح شد و از کشتن مسلمانان زپطره پوزش خواست و متعهد شد که آنجا را از نو بسازد و ساکنانش را به آن بازگراند و اسرای مسلمان را، که نزد اویند آزاد کند. اما خلیفه پیشنهاد صلح را نپذیرفت و پیشرویش را به سوی عموریه ادامه داد. با وجود استحکام و سنگربندی عموریه، آن شهر در هفدهم رمضان ۲۲۳ قمری/ ۸۳۸ میلادی بعد از دو هفته محاصره تسلیم شد. مسلمانان بسیاری از اهالی آن را اسیر کردند و غنایم فراوان به دست آوردند. معتصم حصارهای شهر را نابود کرد و، در مقابل، دستور داد شهر زپطره را مرمت و سنگربندی کردند.
مصیبتهایی که حمله معتصم در آسیای صغیر در پی داشت، پیشروی مسلمانان افریقیه در جزیره سیسیل و شکستهایی که مسلمانان در جزیره کرت به امپراتوری دادند، همگی، تئوفیل را به این باور رساند که امپراتوری روم از مقابله با نیروی روزافزون مسلمانان ناتوان است، لذا خواستار صلح شد. سرانجام، در سال ۲۲۷ ق/۸۴۲ میلادی، میان دو طرف صلح برقرار شد (طقوش، ۱۳۸۰، ص ۱۵۴).
البته، تئوفیل ابتدا در مقابل اعراب پیروزیهایی به دست آورده بود. مثلاً در سالهای ۸۳۱ و ۸۳۷ میلادی حتی زپطره را تصرف کرده بود، ولی در نهایت پیروزی نهایی از اعراب شد(هاسی، ۱۹۶۶، بخش ۱، ص ۱۰۳). به نوشته ویل دورانت تئوفیل مصلح قوانین، آباد کننده و مدیر با وجدانی بود که رسم تمثال شکنی را زنده کرد و خود، براثر ابتلا به اسهال خونی فوت شد (دورانت، ۱۳۷۳، ص ۵۵۰).
بخش سوم: ملکه تئودورا (۸۵۶-۸۴۲ میلادی)
تئوفیل در ۲۰ ژانویه ۸۴۲ میلادی از دنیا رفت، و چون، میخاییل، فرزند امپراتور خردسال و به سن قانونی نرسیده بود همسرش تئودورا نایب السطلنه و دو نفر از رجال مملکت عهده دار اداره امور امپراتوری شدند (هاسی، ۱۹۶۶، بخش اول، ص ۱۰۴). تئودورا به آزار و اذیت مردم پایان داد. (دورانت، ۱۳۷۳، ص ۵۵۰ ). مورخان کلیسا از این ملکه تمجید کردهاند، زیرا در زمان او نزاع «صورت پرستی» به نفع روحانیون مرتفع گردید. تئودورا دستور داد محفلی را از کشیشان در نیقیه منعقد کردند. بر طبق تصمیم این محفل، «صورت پرستی»، مانند ایام سابق، یعنی پیش از لئون ایسوری، در کلیساها رایج شد. مدت نیابت سلطنت او سیزده سال بود و او در پایان این مدت بر خلاف ایرنه، زمام دولت را به پسرش میخاییل سوم سپرد و خود کنارهگیری کرد (شیبانی، ۱۳۱۴، صص ۸-۳۳۷). از او، در ۸۴۲ میلادی، بهموجب فرمانی، کلیه قوانین مربوط به ایکونوکلاسم را ملغی کرد و شورایی مذهبی که در ۸۴۳ میلادی تشکیل یافت مقررات دومین شورای مذهبی نیقیه را، که در ۷۸۷ میلادی منعقد شده بود، دوباره به اجرا گذاشت و در تاریخ یازدهم مارس ۸۴۳ میلادی مراسم باشکوهی در کلیسای سنت صوفی برای جشن گرفتن به مناسبت آنچه «برقراری مجدد دینی واقعی» نامیده شد برگزار شد.
به پیروی از سیاست مذهبی تئودورا، عموم زندانیان از زندان آزاد شدند و تبعیدیان نیز که اکثر آنان از رهبانان صومعه بزرگ استودیوس بودند به پایتخت بازگشتند. دراین سیاست کمک و اصرار مانوئل، عموی امپراتور و مشاورش، تأثیر زیادی داشته است
از نظر خارجی مسلمانان و بلغارها به مرزهای امپراتوری تجاوز کردند و چون ملکه تئودورا نتوانست در برابر آنها ایستادگی کند، مجبور شد که با متجاوزان کنار بیاید و جزیره سیسیل نیز همچنان در دست مسلمانان باقی بماند (۸۴۷ میلادی).
علت این ناکامی، بنا به مدارک موجود تاریخی، بیشتر از ضعف و ناتوانی نیروی دفاعی امپراتوری بوده، زیرا در آن زمان فرقه پولیسین در آسیای صغیر، که از سیاست مذهبی تئودورا سخت ناراضی و پریشان خاطر شده بودند بر ضد روم شرقی با مسلمانان پیمان دوستی منعقد کردند. درنتیجه، برتری قدرت نظامی مسلمانان بر نیروی نظامی امپراتوری کاملاً آشکار گردید (مؤیدی، ۱۳۴۵، صص ۱۹-۲۱۸).
بخش چهارم: میخاییل سوم (۸۶۷-۸۴۲ میلادی)
سلطنت میخاییل سوم در چهارده سال اول امپراتوری وی در واقع سلطنت مادرش ( تئودورا) بود که سمت نیابت سلطنت را داشت و پس از او، عموی امپراتور، بارداس در واقع سلطنت میکرد (لومرل، ۱۳۲۹، ص ۹۵). گفتنی است که، در ظرف مدت یک قرن ونیم، کلیه امپراتوران بیزانس، به استثنای ملکه آتنی(ایرنه)، آسیایی بودند (لومرل، ۱۳۲۹، ص ۹۵).
مدت سلطنت میخاییل سوم هر چند طولانی است، اما او هیچ وقت حکومت نکرد. مدت زمان زیادی که جوان بود و مادرش به نیابت حکومت میکرد. هنگامی که به سن بلوغ رسید، نه لیاقت حکومت کردن را داشت و نه علاقه ای به آن (هاسی، ۱۹۶۶، بخش اول، ص ۱۰۵).
میخاییل سوم، ملقب به دائم الخمر، مردی بی کفایت، اما مهربان، امور حکومت را پس از مرگ مادرش به دایی فاضل و لایقش. بارداس، واگذار کرد. زمام امور به بازیل معروف به مقدونیه رسید. و به هر چیزی که از پیشینیان مانده بود، جز خشونت، پشت پا زد و سلسله نیرومند مقدونیان را بنیاد افکند (دورانت، ۱۳۷۳، ص، ۵۵۰) (شیبانی، ۱۳۱۴،ص ۳۳۸).
سال ۸۶۰ میلادی خطر نوظهوری روی نمود. هنگامی که میخاییل سوم در اسیا و ناوگان امپراتوری در مغرب بود، روسها از راه دریا به قسطنطنیه حمله کردند. اسقف شهر، فوسیوس، دلیرانه از شهر دفاع کرد و روسها به عقب نشینی وادار شدند. این عقب نشینی برای ایشان فلاکت بار بود، اما با این پیشامد دفعتا روسها وارد تاریخ شدند و برای بیزانس تهدید جدیدی به وجود آمد (لومرل، ۱۳۲۹، ص۹۹).
از نظر مذهبی با انتخاب فوسیوس به مقام اسقفی، که به نوشته کتابهای تاریخی از فضلای عصر خود بود، روحانیون قسطنطنیه را رنجیده خاطر ساخت و با این عمل روابط بین پاپ و قسطنطنیه نیز تیره گردید. در ۸۶۷ میلادی، شورایی مذهبی منعقد شد و باب را طعن و لعن و مداخله وی را در امور کلیسای شرقی غیر قانونی اعلام کرد. این قضیه به نام انفکاک مذهبی فوسیوس معروف گردید.
از دیگر وقایع مذهبی مهم این دوره، که از نظر تاریخی اهمیت فراوان دارد، ترویج آیین مسیح در میان قوم اسلاو بود. بدین معنی که یکی از امرای موراوی، به نام رتیسلاف که به منظور مبارزه به با اشغالگران آلمانی قصد داشت حمایت بیزانس را به خود جلب کند، سفیری به دربار امپراتور بیزانس اعزام داشت تا امپراتور چند تن از مبلغان مسیحی بیزانس را نزد او بفرستد امپراتور بیزانس نیز، چنانکه پیشتر گفته شد، دو برادر، به نامهای سیریل و متود، را به موراوی روانه کرد. سیریل همان کسی است که خط و الفبای اسلاو را ساخت و امروزه هم هنوز هم در بخشهایی از اروپای شرقی و روسیه به کار می رود به کمک این الفبا بود که سیریل متون ادعیه و نسخه یونانی کتاب عهد عتیق را که کار هفتاد تن از مترجمان یهودی به شمار میآمد، به زبان اسلاو ترجمه کرد و به این ترتیب مروج جدید ادبیاتی جدید و زبانی برای کتابت شد (مؤیدی، ۱۳۴۵، صص ۴-۲۲۳).
بیزانسیها، در کار تغییر دین اسلاوها، که در سال ۸۶۴ میلادی آن را با جدیت تمام آن را آغاز کرده بودند، خود را در رقابت با مبلغان کلیسای کاتولیک روم یافتند. در پایان، اسلاوها تقریبا به طور مساوی بین دو شاخه آیین کاتولیک تقسیم شدند. هر شاخه طبعا بر اسلاوهایی تسلط یافت که به لحاظ جغرافیایی به او نزدیک تر بودند. ازاینرو، کلیسای بیزانس اسلاوهایی را به خود جذب کرد که در مرکز و شرق بالکان و روسیه زندگی میکردند، درحالیکه کلیسای روم اسلاوهایی را که در اروپای مرکزی و شمال غربی بالکان زندگی میکردند جلب کرد (کوریک، ۱۳۸۳ب، ص ۹۹).
میان اقوام اسلاو جنوبی هم که به مسیحیت رو آوردند، انشعابی رخ داد: کرواتها کلیسای روم شرقی را پذیرفتند و صرب ها همچنان بر کلیسای شرقی وفادار ماندند (فوگل، ۱۳۸۰،ص۳۴۳).
به طور کلی، امپراتوری بیزانس در دوره حکومت میخاییل سوم تجدید حیات کرد. قضیه شمایل پرستی عاقبت در سال ۸۴۳ میلادی خاتمه یافت و در زمینه آموزش و حیات کلیسا و ارتش و اقتصاد دهقانی، اصلاحاتی صورت گرفت و تجدید حیات فکری قابل توجهی نیز ظاهر شد، اما امپراتوری بیزانس حتی در زمان میخاییل هنوز دچار مشکلات مزمن و دائمی بود. بلغارها به حملات جدید دست زدند و مسلمانان همچنان به ایذای امپراتوری ادامه دادند.
بهعلاوه، مشکل جدیدی در مقابل کلیسا قد علم کرد که پیامدهای سیاسی به بار آورد، این مشکل از اختلاف پاپ به عنوان رهبر کلیسای مسیحیت غربی از یک طرف و پاتریارک قسطنطنیه به عنوان رهبر کلیسای مسیحیت شرقی یا ارتدوکس، از طرف دیگر ریشه می گرفت. به هر حالا این مناقشه موجب انشعاب بیشتر کلیسای مسیحیت غربی و شرقی شد (فوگل، ۱۳۸۰، ص ۳۳۹).
در مورد کشته شدن میخاییل سوم به دست بازیل، معروف به مقدونیه، نوشتهاند که چون براثر توطئه و تفتین بازیل، سزار باردرس به قتل رسید، میخاییل سوم زمام امور مملکت را به دست وی سپرد، اما طولی نکشید که خود امپراتور نیز به تحریک بازیل به دست دو نفر از همدستان وی به نام کالدیوس و آسیلئون در اتاق خوابش به وضع فجیعی کشته شد و او را شبانه در پارچه ای پیچیدند و در صومعه ای بدون تشریفات به خاک سپردند. این واقعه در شب ۲۳ یا ۲۴ سپتامبر ۸۶۷ میلادی اتفاق افتاد (مؤیدی، ۱۳۴۵، ص ۲۲۴).
بخش پنجم: اوضاع سیاسی و اجتماعی بیزانس در قرن هفتم و هشتم میلادی
امپراتوری بیزانس در سده هفتم و هشتم میلادی بسیاری از سرزمینهای خود را به اسلاوها و بلغارها و مسلمانان تسلیم کرد. امپراتوری در حدود سال ۷۵۰ میلادی فقط به آسیای صغیر و قسمتی از سرزمین بالکان و سواحل جنوبی ایتالیا محدود گردید. بیزانس در سده نهم گرفتار مناقشات داخلی و تهاجم برونی شد، اما آنها را مهار کرد و نه تنها بقای خود را تضمین کرد، بلکه اراضی دیگری هم به تصاحب در آورد (فوگل، ۱۳۸۰، ص ۳۳۹).
امپراتوری هنوز هم امپراتوری روم خوانده میشد ولی در خصوصیات آن تغییراتی بروز کرد و بتدریج جنبه یونانی و شرقی به خود گرفت بانفوذ غرب از بین رفت و با نهضت و اختلاطی که در سنتهای محلی به وجود آمد، تمدن اصیلی در این نواحی ظهور کرد. امپراتور دارای قدرت مطلقه و فرمانده کشوری و نظامی بود و قدرت مذهبی فراوانی داشت و بر روحانیون حکومت میکرد. سلسله مراتب قدیم هنوز باقی بود و بهصورت مبهم و پیچیده ای در آمد.
طبقه انبوه نجبا از سناتورها، افراد ممتاز، کنتها و عمال دولتی که القاب و عناوین بزرگ داشتند تشکیل میشد. دربار امپراتوری شکوه و جلال فراوان داشت و مبالغ گزافی برای نگاهداری آن به مصرف می رسید. شهرستانهای قدیم که تعداد آنها بالغ بر ۶۴ میشد، مدتها به همان صورت اولیه باقی ماند، ژوستینین در پاره ای از آنها اختیارات کشوری و نظامی را توأم کرد و این تحول در سلسله هراکلیوسی کامل شد، در این موقع امپراتوری به قسمتهائی (Themes) تقسیم گشت که در رأس هر یک از آنها یک استراتژ قرار داشت. افراد سپاهی در آغاز کار از بین ملکداران بزرگ، که مجبور به خدمت نظامی بودند، تهیه میشد. منتهی چون تعداد آنها کافی نبود ناچار جمع زیادی از مزدوران بیگانه وارد خدمت نظام میشدند (دولاندلن، ۱۳۷۰، صص ۵-۳۵۴).
جمعیت اصلی مملکت عبارت از نجبای درباری و بزرگان شهرستانها بود که دسته اول در قسطنطنیه به سر میبردند و خدمات عالیه دولتی را انجام میداد و دسته دوم از مالکان بزرگ تشکیل میشد. پس از این دو دسته، انبوه عظیم ملت قرار داشت و شامل بازرگانان، پیشه وران، طبقه متوسط، دهقانان آزاد و بالاخره مهاجران بود. گذشته از این باید به خارجیانی که در امپراتوری ساکن میشدند و تعداد آنها به خصوص در شبه جزیره بالکان رو به افزایش بود و بیشتر از اسلاوها و بلغارها بودند توجه داشت ( دولاندلن، ۱۳۷۱، ص ۳۵۵).
از قرن ششم بعد از میلاد چه بسا جمعیت امپراتوری بیزانس به هفده میلیون نفر بالغ میشده است. سوریه و فلسطین ۹ / ۱ میلیون نفر، مصر ۳ میلیون نفر، آناتولی ۵میلیون نفر، بالکان بیزانس ۲ میلیون نفر، قبرس یکصد هزار نفر و بقیه در شمال آفریفا و نواحی زیر سلطه بیزانس در ایتالیا. تا اواخر قرن هفتم کل جمعیت، به علت از دست دادن مناطقی در برابر مسلمانان و اسلاوها و بلغارها و آوارها، ممکن است به عددی چون ۷ میلیون نفر یا حتی کمتر تنزل پیدا کرده باشد بهویژه، در نواحیی که هنوز زیر سلطه امپراتوری بیزانس باقی مانده بودند (کاگی، ۱۹۹۲، ص ۳۰).
با وجود جنگها و پورشهایی که روی میداد قسطنطنیه با بناهای باشکوه و بنادر معتبر و برج و باروهایی که بهصورت حصارهای شهر در اطراف آن قرار داشت، از بزرگترین و زیباترین شهرهای جهان محسوب میشد. از همه جای دنیا مردم به این شهر میآمدند و شکوه و عظمت شهر تأثیر زیادی در مردم امپراتوری و بیگانگان داشت. ثروت این شهر به سبب رونق تجارت روزافزون بود و سنگینی حق گمرک ها در این مورد اثری نداشت. کالاهای اروپا و آفریقا و آسیا در این بندر خرید و فروش میشد، ولی در شهرستانها اوضاع مساعد نبود و جنگهای دایم به کشاورزی زیان فراوان وارد میکرد (دولاندلن، ۱۳۷۰، ص ۳۵۵).
۱.ادامه جدال با جهان اسلام
رومیها از نابسامانی اوضاع سیاسی در حکومت عباسی، دوران دوم عباسی، برای حمله به سرزمینهای اسلامی بهره بردند. جنگ میان مسلمانان و رومیها، در دوران متوکل، با درگیری داخلی میان حاکمیتهای رومی و بیالصه بر سر پرستش تصاویر مقدس، ارتباط داشت. (مذهب بیالصه در همه جای آسیای صغیر از فریجیا تا ارمنستان منتشر شد. پیروان این مذهب با اسقفهای مخالف شمایل پرستی از دوران قسطنطنین پنجم در قرن هشتم میلادی همکاری کردند. اما با پیروزی گرایش طرفدارن پرستش شمایل، در دوران امپراتور تئوفیل اول و پسرش میخاییل سوم، شکنجه آنان به سرعت آغاز شد).
اوضاع در مرزها ناآرام بود و طرفین به حملاتی دست زدند. با وجود پیروزی رومیها، مناطق مرزی چندان تغییر نکرد. مسلمانان دژهای متعدد را به متصرفات خود افزودند و به داخل کیبادوکیا (کاپادوکیا) در شرق رودخانه هالیس نفوذ کردند (طقوش، ۱۳۸۰، صص ۴-۲۱۳).
با ازهمگسیختگی حکومت عباسی، به علت تسلط ترکان بر سرنوشت آن و ایجاد حکومتهای جدایی طلب، نفوذ اسلامی فروکش کرد. در پی آن، این حکومت تأثیر خود را در به هم پیوستن سیاسی مسلمانان در زیر سلطه حکومت مرکزی واحد از دست داد. حکومت روم نیز عصری جدید از نیرومندی و گسترش را در دوران خاندان مقدونی، که در میان سالهای ۲۵۳-۴۴۸ ق /۸۶۷-۱۰۵۹ میلادی، حکومت کردند، آغاز کرد.
امپراتور بازیل اول از اوضاع نابسامان حکومت عباسی بهره برد و فعالیت نظامی خود را آغاز کرد. او قلعه لؤلؤ واقع در غرب کوههای طوروس و سپس گذرگاههای و کوهستانی را اشغال کرد و بر بیالصه پیروز شد. ولی در ۲۵۸ ق/۸۷۲ میلادی در محلی
میان سیواس و ملطیه با آنان درگیر شد، پیروزی چشمگیری به دست آورد و دژ آنان را در تفریق نابود کرد و رهبر ایشان فریسوخیروس را کشت.
در پی این پیروزی، رومیها به سوی شرق پیش آمدند و در سال بعد بازیل به سوی منطقه فرات حرکت و سمیاط و زبطره را اشغال کرد، اما در منطقه ملطیه دچار شکستی سهمگین شد (طقوش، ۱۳۸۰، صص۲۱۵).
با شعله ور شدن اختلافات در داخل دربار روم، بر سر اشکال تقویم نجومی، امپراتور لئو ششم، درگیری با مسلمانان مشکل شد. در چهارده سال نخست حکومت لئو ششم، رومیها در دروازه های قیلیقیا و در غرب آن به شکستهایی متعدد دچار شدند. این به مسلمانان فرصت داد تا در امتداد ساحل حمله کنند و در عمق آسیای صغیر پیش روند. فرمانده نقفور فوکاس – که از امپراتور تفاضای کمک فوری کرد . با وجود پیروزی در ادنه در ۲۸۷ ق/۹۰۰ میلادی، نتوانست جلوی حملات مسلمانان را بگیرد.
هر کدام از طرفین از فرصتهای به دست آمده برای حمله به متصرفات طرف دیگر استفاده کردند. مشغول شدن خلافت به جنگ با زنگیان و قرامطه به رومیها فرصت داد تا در ۲۹۱ق/۹۰۴ میلادی، به مناطق مرزی حمله و شهرهای مرزی شام را ویران کنند، لذا مسلمانان به مقابله با آنان برخاستند و انطاکیه را فتح کردند و در ۲۹۴ قمری / ۹۰۷ میلادی به قونیه رسیدند و آن را ویران کردند. امپراتور به ناچار خواستار صلح با مسلمانان و مبادله اسرا شد (طقوش، ۱۳۸۰، ص ۲۱۶).
در دوران مقتدر، که وی از رساندن افراد و تجهیزات به ثغور عاجز ماند، رومیها برضعف خلافت واقف شدند و امپراتور کنستانتین هفتم جرئت یافت که از اهالی ثغور بخواهد به او خراج بپردازد و در صورت خودداری آنان را تهدید کند ۳۱۴هجری / ۹۲۶ میلادی. بعد از اینکه اهالی ثغور برای کمک خواستن از خلیفه به بغداد فرار کردند، رومیها وارد ملطیه شدند.
در ۳۲۷ق/۹۳۹ میلادی، سیف الدوله حمدانی پیروزی چشمگیری بر فرمانده رومی در منطقه بالای جزیره میان دژهای زیاد و سلام به دست آورد. وی سپس به ارمنستان حمله کرد و عدهای از ارامنه را واداشت که حاکمیت او را به رسمیت بشناسند. سپس به ارمنستان روم رسید و مناطق اطراف کرلونیا را در ۳۲۹ق/۹۴۱ میلادی ویران کرد. هدف سیف الدوله این بود که رومیها را از تحمیل قدرت خود بر ارمنستان باز دارد و نیز سرزمنیهای اسلامی، را که در منطقه جزیره بر آن چیره شده شده بودند، باز پس گیرد.
اما درگیریهای داخلی در دارالخلافه، که به برخورد میان حمدانیها و اخشیدیها منجر شد، سیف الدوله را از پیگیری جنگهایش باز داشت. کورکواس رومی از این وضعیت بهره برد و جنگ را از سر گرفت. وی در ۳۳۰ق/۹۴۲ میلادی به حلب حمله کرد و در سال بعد به میافارقین، آمد، بر دارا و نصیبین چیره شد. وارد ارزن گردید، رها را محاصره کرد و در سال ۳۳۲ق/۹۴۴ میلادی، رأس العین را سوزاند.
به علت تلاشهای او، وسعت سرزمینهای رومی به سمت شرق گسترش یافت، روم جایگاه و احترامی در آسیای صغیر به دست آورد و زمینه برای هجوم گسترده امپراتور نقفور فوکاس و یوحنا زمسکیس در آینده فراهم شد. هنگامی که دشمنی میان حمدانیها و اخشیدیها از بین رفت، دست سیف الدوله در مقابله با رومیها باز شد و، با تمام قوا، به جنگ با آنان پرداخت (طقوش، ۱۳۸۰، ص ۲۱۸).
در دوره بعدی شاهد نزدیکی میان صلاح الدین ایوبی (ایوبیان) و امپراتور بیزانس، اندرونیکوس کومنن، هستیم که با هدف حفاظت از منافع مشترک در برابر لاتینیها، بهویژه سلجوقیان روم در آسیای صغیر، پیش از حمله سوم صلیبیها به شرق رخ داد.
اندرونیکوس، که توانایی مقابله با شورشهای داخلی، برضد خود را نداشت، به صلاح الدین پناه آورد و از وی برای رفع مشکلات همه جانبه خود یاری خواست. او نماینده ای به سوی صلاح الدین ارسال داشت و در اواسط ۵۸۱ ق/ تابستان ۱۱۸۵ میلادی، از وی خواست تا براساس موارد زیر با او پیمان ببندد (طقوش، ۱۳۸۰، صص۹۹-۹۷):
- صلاح الدین سرپرستی را به اندرونیکوس کومنن واگذارد، زیرا او امپراتور است.
۲. دو طرف در جنگ بر ضد مملکت بیت المقدس همداستان شدند و هر چه ازسرزمینها را فتح کردند تقسیم کنند، بهطوریکه بیت المقدس و شهرهای ساحلی، به جز عسقلان، نصیب بیزانس شود.
۳. دو طرف بر ضد سلجوقیان پیکار کنند و اگر در آسیای صغیر مستولی شدند، آن منطقه تا انطاکیه و ارمنستان به حوزه امپراتور اضافه شود.
۴. اندرونیکوس کومنن به صلاح الدین در مبارزاتش با صلیبیهای شام کمک کند.
صلاح الدین، با وجود آنکه به همکاری با بیزانس تمایل داشت، خواسته های امپراتور بیزانس را ادعایی مسخره آمیز می دانست. زیرا امکان پذیرش آن وجود نداشت و ضعف امپراتوری در آن شرایط آشکار شده بود. در مقابل، سلطنت صلاح الدین استحکام داشت و وی توانسته بود مصر و شام را یکپارچه سازد و پیروزی بر صلیبیها وی را در خارج از قلمروش مشهور کرده بود. در چنین اوضاعی، ممکن نبود جهان اسلامی در خاور نزدیک، زیر فرمانبری امپراتور بیزانس قرار گیرد. همچنین صلاح الدین با بخشیدن بیت المقدس و ساحل فلسطین موافق نبود.
۲-تبادلات تمدنی با جهان اسلام
زمانی که اعراب سرزمینی حاصلخیز (شامات) را گشودند با فرهنگ یونانی آشنا شدند. چون شهرهای این منطقه از مدتها تحت تأثیر و تحت سلطه امپراتوری یونان و روم بودند. شهر رها که مرکز مسیحیان شام بود و حران که بت پرستان شام (بعد از قرن نهم عنوان صائبه یا صائبان به خود گرفتند) در آنجا اقامت داشتند؛ انطاکیه که یکی از مستعمرات بی شمار قدیم یونان بود؛ و اسکندریه که برخوردگاه فلسفه شرق و غرب بود، و جز این در شام و عراق درهای فراوان بود که در آنجا، به جز مسائل دینی، علوم و فلسفه نیز تعلیم میدادند.
هجوم به قلمرو روم، به خصوص هجومهایی که در دوران هارون میشد، برای اعراب سودمند بود. زیرا علاوه بر غنایم در هر جا، خاصه در عموریه و انقره، دستنویسهای یونانی فراوان به دست آوردند. مأمون به قسطنطنیه، نزد امپراتور، لئوی ارمنی، سفیرانی فرستاد و از او کتابهای یونانی خواست و او کتابهایی فرستاد که اقلیدس از آن جمله بود (حتی، ۱۳۴۴، ج اول، ص ۳۹۲).
در دوره امپراتور تئوفیل، در قسطنطنیه، عالمی به نام لئو می زیست. لئو در رشته هایی بسیار، مانند ریاضیات، هیئت، اخترشناسی، طب و حکمت تألیف و تدریس میکرد. مأمون مسائل چندی در هندسه و اخترشناسی پیش وی فرستاد و به قدری از پاسخهای دریافتی مسرور شد که به امپراتور تئوفیل وعده صلح جاودانی و دو هزار سکه طلا داد، به شرط آنکه وی لئو را به مدت کوتاهی نزد خلیفه فرستد. اما امپراتور روم امتناع ورزید (مؤیدی، ۱۳۴۵، ص ۲۱۳).
به دوران مأمون، نفوذ فرهنگ یونانی به اوج رسید. مأمون در ۲۱۵ هجری / ۸۳۰ میلادی، دار الحکمه معروف را در بغداد ایجاد کرد که کتابخانه و انجمن علمی و گروه ترجمه در آنجا فراهم بود. حوادث نشان داد که از تأسیس مدرسه اسکندریه در نیمه اول قرن سوم پیش از میلاد به بعد، این خانه مهمترین انجمن علمی و فرهنگی بود که تأسیس شد (حتی، ۱۳۴۴، ج اول، ص ۳۹۳).
بیت الحکمه بغداد یک مرکز تعلیماتی و آموزشی نبوده و طلبه علم در آنجا راه نداشته اند، بلکه گروهی از محققان و مترجمان زبردست در آن به کار ترجمه و استنساخ آثار یونانی و سریانی و پهلوی و هندی سرگرم بوده اند و وظایف محول شده را زیر نظر رئیس این مؤسسه انجام میداده و محتملا از بابت این کار اجرتی دریافت می داشته اند. این مرکز نیز عنوان مدرسه نداشته و نظام معمول در آن برخلاف نظامیه بغداد نبوده، بلکه صاحبان ادیان و ملیتهای گوناگون در آن به خدمت اشتغال داشته اند. این مرکز یکی از عوامل مؤثر در شکوفایی فرهنگی اسلام به شمار می رفته است (کسایی، ۱۳۷۴، ص ۷۹).
تا آن زمان کار ترجمه آزاد بود و نظمی نداشت و کسانی از یهودی، و مسیحی و نومسلمان بدان مشغول بودند، ولی از ایام مأمون و جانشینان نزدیک وی ترجمه کار انجمن شد که به تازگی بنیاد گرفته بود. کار ترجمه کتابهای بیگانه در زمان مأمون گسترش بیشتری یافت.
علاقه مأمون به ترجمه این کتابها به حدی بود که به بعضی از مترجمها در برابر هر کتابی که ترجمه میکردند، هم وزن آن طلا میداد و هر ترجمه ای را که پایان مییافت با مهر مخصوص خود موشح میکرد (جعفری، ۱۳۷۱، ص ۹۶). ازجمله قدیمی ترین مترجمان یوحنا یا یحیی بن ماسویه متوفی به سال ۳۴۳ هجری /۸۵۷ میلادیبود چنانکه گفته اند وی بعضی از دستنویسها را که هارون الرشید از آنقوره و عموریه همراه آورده بود و بیشتر درباره مسائل طبی بود برای او ترجمه کرد.
همچنین حنین بن اسحق (۱۹۴-۲۶۰ هجری/ ۸۷۳-۸۰۹ میلادی)، که یکی از بزرگترین دانشوران و شایسته ترین کسان دوران خود به شمار می رفت، از طرف خلیفه مامون به نظارت «دار الحکمه» انتخاب شد که بر همه ترجمه های علمی نظارت داشت.
پسرش، اسحق، و نیز برادرزاده اش، جیش بن حسن، را که شاگردان وی بودند دستیار خود کرد. کتاب هرمانیتکهای ارسطو، را اول حنین از یونانی به سریانی برگرداند و پس از آن اسحاق آن را از سریانی به عربی ترجمه کرد که در عربی از پدر ماهرتر بود و بزرگترین مترجم کتابهای ارسطو شد. ترجمه کتابهای جالینوس و بقراط و دیسقوریدوس و هم جمهور افلاطون و کتاب مقولات و طبیعیات و اخلاق ارسطو را نیز به حنین نسبت داده اند. معروفترین کار وی این بود که همه کتابهای علمی جالینوس را به سریانی و نیز به عربی ترجمه کرد. از دیگر مترجمان ثابت ابن قره (۲۸۹-۲۲۲ هجری/
۹۰۱-۸۳۶ میلادی) نسطوری بود. هم بسیاری از کتابهای ریاضیات و هیئت یونان از آن جمله مؤلفات ارشمیدس (متوفی ۲۱۲ ق.م) و آپولونیوس پرکاسی (متولد ۲۶۲ ق.م) را به عربی در آوردند، وهم بعضی از ترجمه های سابق را اصلاح کردند. مثلاً ثابت در ترجمه اقلیدس که حنین کرده بود تجدیدنظر کرد. وی از حمایت معتضد عباسی ( ۲۹۰ – ۲۷۰ هجری / ۹۰۲-۸۹۲ میلادی) بهره مند و دوست شخصی و ندیم و همسفره وی بود (حتی، ۱۳۴۴، ج اول، صص ۸-۳۹۵).
پیشرو مکتب حرانیان، که مترجمان ریاضیات و نجوم بودند، حجاج بن یوسف بن مطر بود که میان سالهای ۱۷۳ و ۲۱۸ هجری/ ۸۳۳-۷۸۶ میلادی بلند آوازه شد. نخستین ترجمه کتاب اقلیدس و هم یکی از اولین ترجمه های کتاب مجسطی، تألیف بطلمیوس، به او منسوب است. او از کتاب عناصر دو ترجمه، یکی برای رشید و دیگری برای مأمون، کرده بود (حتی، ۱۳۴۴، ج اول، ۳۹۹). |
۳. مناسبات بیزانس با اروپای غربی
در دوره ۱۰۵۷-۷۱۷ شرق و غرب با یکدیگر روابط نزدیک، ولی غیردوستانه ای داشتند(براینت، ۱۳۴۵، ص ۱۵). بیزانسیها و لاتینیها معمولاً از یکدیگر خوششان نمیآمد و روابطشان اغلب تیره بود. لاتینیها شهروندان امپراتوری را احساساتی، دارای رفتار زنانه و ریاکار می دانستند. بیزانسیها نیز غربیان را بربریهای وحشی و بی نزاکت تلقی میکردند و از این خارجیانی که از فرهنگ و زبان یونانی بی خبر بودند، به شدت شاکی بودند افزون بر این، هم بیزانسیها و هم لاتینیها یکدیگر را بدعتگزار بهحساب میآورد (کوریک، ۱۳۸۰، ص ۱۱۰).
وابستگی فزاینده امپراتوری بیزانس به تجارت با ونیز به این شکاف بین بیزانسیها دامن میزد. اتحاد تجاریی که آلکسیوس اول با ونیز برقرار کرده بود به ونیزیها حق واردات و صادرات کالاها را بدون پرداخت عوارض گمرکی میداد. بازرگانان ونیزی از پرداخت مالیات نیز معاف بودند و یک بخش کامل قسطنطنیه به آنها واگذاشته شده بود، که خانه ها، انبارها و حتی کلیساهای آنها در آن قرار داشت.
«ونیز» بسیاری از راههای تجاری شرقی و غربی امپراتوری را در اختیار گرفت و درنتیجه بیزانسیها اداره تجارت خود را در نیمه نخست قرن دوازدهم از دست دادند. بیشتر سودی که زمانی به جیب بازرگانان امپراتوری بیزانس و، از طریق مالیاتهای آنها، به خزانه امپراتوری می رفت، اینک به غرب به ونیز می رفت. چنانکه می نویسند: امکان نداشت که مردم قسطنطنیه … از این غربیهایی که در خیابانهایشان با افاده راه می رفتند و به زیان بازرگانان محلی ثروت می اندوختند، متنفر نباشند و، هنگامی که آنها روحانیون خود را همراه آوردند و اجازه یافتند کلیساهای لاتینی را برپا دارند، این خشم و نفرت افزایش یافت (کوریک، ۱۳۸۳ب، صص ۶-۱۱۵).
بسیاری از اروپاییان غربی در دوره قرونوسطی پسین به قسطنطنیه راه یافتند. اسقف لیود پلاند، اهل کرمونای ایتالیا، از جانب دو پادشاه غربی، یکی برنگار، شاه ایتالیا و دیگری اوتوی اول، پادشاه آلمان، دوبار به مأموریت سیاسی به قسطنطنیه گسیل شد. او در ۹۴۹ میلادی در مقام نماینده سیاسی برنگار به دربار قسطنطنین هفتم، امپراتور بیزانس، روانه گردید. برنگار از ۹۵۰ میلادی تا زمان سرنگونی به دست اوتوی اول، شاه آلمان، در سال ۹۶۴ میلادی پادشاه ایتالیا بود. اسقف لیود پلاند احساسات درهمی درباره بیزانس ابراز کرده است. تحسین و ستایش و در همان حال غبطه و دشمنی برای ثروت فراوان بیزانس از سخن او می تراود (فوگل، ۱۳۸۰، ص ۳۴۰).
در اواخر قرن هشتم، پاپها در مقابل حملات لمباردها بی دفاع بودند و به عبث از امپراتوران روم شرقی استمداد میکردند و در عوض از طرف پادشاهان مقتدر فرانک، که بزرگترین آنها شارلمانی بود، حمایت میشدند. به سبب سپاسگزاری از خدمات شارلمانی بود که پاپ لئون سوم تاج امپراتوری را بر سر نهاد. ظهور ناگهانی امپراتوری در غرب باعث نگرانی بیزانس نشد. آنچه این دولت را ناراحت کرد، کوششهای بیهوده امپراتورانی مانند اوتون اول و دوم به منظور تصرف پایگاههای بیزانس در جنوب ایتالیا بود (براینت، ۱۳۴۵، ص ۱۵).
پیشرفت نورمانها در جنوب اروپا مزاحمتی واقعی برای بیزانس به وجود آورد. بهطوریکه در جنوب ایتالیا نفوذ بیزانس را بر انداخت. در چنین ایامی نورمنها به یونان حمله ور شدند و کنترل بیزانس را بر بالکان تهدید نمودند (فوگل، ۱۳۸۰، ص۴۴۰ ). مهمترین خطر برای امپراتوری بیزانس در قرن نهم روی کارآمدن شارلمانی است. پیشرفت وی در ایتالیا و تسخیر لمباردی، باویر، ساکس و ترویج دین مسیحیت در آن نواحی به طور کلی نفوذ و قدرت مذهبی و سیاسی امپراتوری بیزانس را متلاشی و ضعیف کرده بود، زیرا قلمرو شارلمانی بدل به امپراتوری مقدس روم شد که می خواست از حیثیت، حرمت و ثبات امپراتوریهای بزرگ و، در عین حال، حکومتهای پاپی برخوردار باشد. سالیان دراز بود که پاپها از تابعیت امپراتوری بیزانس که نه به آنها تأمینی میداد و نه آنها را حمایتی میکرد، آزرده خاطر بودند و می دیدند که چگونه روزبه روز «بطریق» بیشتر به انقیاد امپراتور در قسطنطنیه در می آید. به همین سبب از آزادی خویش هراسان بودند.
بنابراین، مسلم است که قدرت یافتن شارلمانی در مغرب و تاجگذاری او در بیست و پنجم دسامبر ۸۰۰ میلادی در کلیسای سن پیر روم، خواه از نظر سیاسی و خواه از نظر مذهبی، مشکلات فراوانی برای امپراتوری بیزانس به وجود آورده بود و هر آن انتظار می رفت که شارلمانی بعد از تسلط کامل در ایتالیا، با استفاده از وضع بحران آمیز داخلی بیزانس به آن خطه لشکرکشی و بعد از آن تصرف قسطنطنیه به تشکیل وحدت امپراتوری زمان ژوستینین اقدام کند. چنانکه الکوئین (۸۰۴-۷۵۳ میلادی)، اسقف شهر تور، در نامه معروف خود به تاریخ ژوئن ۷۹۹ میلادی، بعد از اشاره به وضع آشفته و مغشوش امپراتوری بیزانس، خطاب به شارلمانی چنین می نویسد:
تنها تویی که باید رستگاری کلیساهای متزلزل مسیحیت را به عهده بگیری و از جنایتکاران انتقام بگیری، تو راهنمای گمراهان و تسلی دهنده بینوایان و تشویق کننده نیکوکارانی (مؤیدی، ۱۳۴۵، ص ۱۹۱).
اما، با وجود چنین احتمالاتی، شارلمانی که سیاستمدار ماهری بود نه تنها از جنگ با دولت بیزانس امتناع ورزید، بلکه از پذیرفتن عنوان رسمی امپراتور نیز خودداری کرد، زیرا به این نکته توجه کامل داشت که تاجگذاری او در ایتالیا به هیچ وجه مسئله استیلا و فرمانروایی شرق را حل نمیکند و دست زدن به هر عمل بی فایده ای آتش جنگ عیسویان مغرب و مشرق اروپا را شعله ور خواهد ساخت.
به این ترتیب، برای رفع کدورت و تحقق بخشیدن به آرزوی سیاسی خویش از طریق دوستانه با بیزانس وارد مذاکره گردید و مساعی بعدی شارلمانی برای رفع این اشکال، که یکی از این کوششها عبارت بود از خواستگاری از امپراتریس «ایرن» که بهجایی نرسید (برینتون ودیگران، ۱۳۳۸، ص ۱۵۳).
میخاییل اول (۸۱۳-۸۱۱ میلادی)، در زمان سلطنت خود، در نظر داشت که با تنظیم قراردادهای سیاسی خود را به دربار امپراتور فرانک نزدیک سازد و از بروز هر گونه اختلاف و علل دیگری که باعث جدایی قسطنطنیه و شارلمانی گردد شدیدا اجتناب کند. در پی چنین قصدی در تاریخ اکتبر ۸۱۲ میلادی، سفیری به همراه سفیر فرانکی که در زمان نیسه فور اول برای انعقاد قراردادی به قسطنطنیه آمده بود به اکس الاشاپل روانه ساخت. سفیر بیزانس مأموریت داشت که نقشه های سیاسی نیسه فور اول را در دربار فرانک تعقیب و معاهده صلحی با امپراتور فرانک امضا کند. در ضمن، یکی از شاهزاده خانمهای فرانک را برای تئوفیلاکت، فرزند میخاییل اول، خواستگاری کند.
اما، امپراتور نتوانست از این اقدامات مفید سیاسی خود بهره ببرد، زیرا در تاریخ ژوئن ۸۱۳ میلادی بعد از آنکه شکست سختی از خان تزار در نزدیکی آندری نوپل به قشون او وارد آمد به علت طغیان قشون تراکیه ناگزیر از سلطنت کنارهگیری کرد مؤیدی، ۱۳۴۵، ص ۲۰۰).
میخاییل دوم (۸۲۹-۸۲۰ میلادی) نیز، چون از اقدامات مذهبی خود نتیجه ای نگرفت، درصدد برآمد که دست کمک به سوی پاپ دراز کند تا با دخالت و مساعدت وی بتواند به مقصود خویش نایل شود. در اجرای چنین قصدی، سفیری به دربار فرانسه روانه کرد تا در این باب با لوئی مقدس، پادشاه فرانسه، مذاکره کند و در تاریخ دهم آوریل ۸۲۴ میلادی نامه ای به پادشاه فرانسه نوشت.
سفر مذکور که حامل نامه امپراتور بود در دسامبر ۸۲۴ میلادی وارد فرانسه شد و دولت فرانسه استقبال و پذیرایی شایانی از او کرد. و لوئی مقدس پادشاه فرانسه با اشتیاق تام در انجام تقاضای مذهبی امپراتور بیزانس کوشید، ولى از فعالیت پادشاه فرانسه و مذاکرات پیدرپی او با پاپ اوژن دوم، که در این موقع بهجای پاپ متوفی، پاسکال اول، به مسند پایی نشسته بود نتیجه مطلوبی عاید او نشد. با توجه به وضع آن روز، احتمال می رفت که امپراتور بت شکن، روم شرقی به زودی برای سرکوب کردن «شمایل پرستان» به اذیت و شکنجه آنان براید، ولی، برخلاف تصور، میخاییل دوم به قول خود وفادار ماند و از هر گونه خشونت با بت پرستان خودداری کرد و آنان را تا زمان مرگ خود در اجرای مراسم مذهبی خویش آزاد گذاشت (مؤیدی، ۱۳۴۵، صص ۱۱-۲۱۰).
لازم است به کراهت فزاینده و متقابل میان مردم شرق و غرب توجه کرد. به نظر مسافران غربی که ظاهراً تا حدی به سطح زندگی بیزانس حسد می ورزیدند، یونانیان خیانت پیشه میآمدند. به نظر مردم بیزانس، مردم غربی وحشی، متلون المزاج و خطرناک و بربرمیآمدند. اکراه متقابل بین بیزانس و مردم مغرب زمین در دوره بعد از قرن یازدهم رو به افزایش بود (برینتون و دیگران، صص ۳۰۱-۳۰۰ ).
منبع:
- تاریخ بیزانس، نوشته محمد امیر شیخ نوری و محمدرضا نصیری
- انتشارات پیام نور، چاپ شده در ۱۱ مهر ۹۷
- تهیه الکترونیکی: سایت تاریخ ما، اِنی کاظمی