ماجرای سفر محرمانه اما جنجالی شاه چه بود؟

از رویداد های مهم در زمان نخست وزیری مصدق ، که میانه شاه و وی را تخریب میکند واقعه سفر محرمانه شاه در سال ۱۳۳۱ میباشد. در این سال شاه تصمیم میگیرد که به مدت دو ماه برای درمان به خارج سفر کرده و این موضوع بایستی محرمانه بماند،حسین علا وزیر دربار این تصمیم را به مصدق ابلاغ می‌کند در خواست می‌کند که ظهر آنروز برای خداحافظی به کاخ برود. اما سفر محرمانه شاه به روحانیون و درباریان مخالف دولت مصدق توسط حسین اعلا که رابطه خوبی با مصدق نداشت گفته میشود، و این تصور را در ایشان ایجاد میکند که رفتن شاه را از مملکت به معنی تغییر حکومت سلطنتی به جمهوری است و عده ای را تحریک میکنند که نخست وزیر را تهدید به قتل کرده و با تحقیر مجبور به استعفا کنند و موفق نمیشوند. دکتر مصدق این اتفاقات را «توطئه ای برای قتل او» خواند و روابط شاه و مصدق به تیرگی میگراید.

دکتر محمد مصدق که در تاریخ شهریور ۱۳۲۰ و پس از سقوط حکومت رضاشاه از زندان بیرجند به دستور محمدرضا شاه پهلوی آزاد شده بود ، بلافاصله فعالیت های سیاسی خود را آغاز کرد ، مصدق معتقد بود که شاه میبایست مانند همتایان غربی خود «سلطنت کند نه حکومت». جنبشی که مصدق از سال ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲ پش برد هیچگاه در تاریخ فراموش نخواهد شد.

او با پشتیبانی طبقه متوسط و به کارگیری استراتژی هایی مانند تظاهرات خیابانی و مطالبات پی در پی توانست یک جنبش توده ای را به منظور ملی شدن صنعت نفت بسیج کند. وی با استفاده از اعتصابات عمومی به رهبری حزب توده طی اردیبهشت ماه ۱۳۳۰، توانست مجلس را برای پذیرش لایحه ملی شدن صنعت نفت و اعطای رای لازم برای نخست وزیری وی جهت اجرای قانون ملی شدن نفت زیر فشار قرار دهد.

عجیب نبود که مصدق چون شمشیری دو لبه تصور میشد که نه تنها شرکت نفت و امپراتوری بریتانیا را تهدید میکرد ، بلکه شاه و کنترل مستمر وی بر نیرو های نظامی را در خطر قرار داده بود. (آبراهامیان،۱۳۸۹:صص۲۱۴ و ۲۱۵)

مقدمه‌ای بر واقعه اسفند (دیدار با هندرسن)

در هنگامی که مصدق در دربار و منتظر ورود شاه و بدرقه او برای سفر بود. از خانه دکتر مصدق که تا آن لحظه مقر نخست وزیری نیز بود به وی تماس گرفته میشود ، به مصدق اطلاع داده میشود که سفیر آمریکا تقاضای ملاقات فوری با نخست وزیر را دارد و بایستی به آنجا برود . این تقاضا را از خانه مصدق که مقر نخست وزیری بود به دربار می فرستند.

از آنجایی که حسین اعلا وزیر دربار مراسمی را برای بدرقه شاه تدارک دیده بود و نیز در آن میبایست هیئت دولت نیز حظور داشته باشند ، خروج نابه هنگام مصدق میتوانست تبعاتی سیاسی داشته باشد ، مصدق خود نیز از اجبارش برای ملاقات فوری با سفیر آمریکا مینویسد:

« غیر از ملاقات با هندرسن (سفیر آمریکا) هیچ چیز سبب نمی شد که من قبل از حرکت شاهنشاه از کاخ خارج گردم … برای ملاقات با سفیر حرکت کردم و هنوز به درب کاخ نرسیده بودم که صدای فریاد جمعیت در خیابان مرا متوجه نمود که از آن در نباید خارج شوم و از در دیگری به خانه مراجعت نمایم… هندرسن هم که به اتفاق آقای علی پاشا صالح آمد هیچ مطلبی نداشت که ملاقات فوری با من را ایجاب کرده باشد. چند کلامی گفت و رفت»

دکتر مصدق در جای دیگر هم از این واقعه سخن گفته و تقاضای ملاقات هندرسن را توطئه ای حساب شده برای وادار کردن او به خروج پیش از وقت از کاخ شاه تلقی کرده است. برداشت مصدق این است که آن روز نقشه ای برای قتل او ترتیب داده شده بود. عده ای اوباش و مزدور را همراه عده ای از افسران بازنشسته ناراضی به در کاخ کشانیده بودند و قرار بود که سفیر آمریکا با تقاضای ملاقات فوری او را به خروج از کاخ وادارد و اوباشی که در جلو کاخ گرد آمده بودند کار او را بسازند. (موحد،محمدعلی؛۱۳۹۳،صفحه۶۹۵)

مصدق تأکید می کند که سفیر امریکا هیچ مطلب مهمی که تقاضای ملاقات فوری را ایجاب کند نداشت و این تقاضا تنها بهانه ای بود برای این که او را پیش از وقت به خارج کاخ بکشانند و به دست اشرارش بسپارند. روایت هندرسن از این ملاقات تا اندازه ای قول مصدق را که او  حرف‌ مهمی برای گفتن نداشته تأیید می کند. مطابق این روایت مصدق ساعت یک و ربع بعد از ظهر از دربار برمی گردد (موحد،محمدعلی؛۱۳۹۳صفحه۶۹۵)

مذاکرات نفت با انگلستان

شکی باقی نمانده بود که شکست نهایی مذاکرات اخیر به محض برملا شدن به مخالفان مصدق جرئت و جسارت بیشتری می بخشد، و دربار که اکنون از حمایت روی گردانندگان از جبهه ملی برخوردار بود، قادر خواهد شد که نقش بزرگتر و توجیه پذیرتری در مخالفت با وی ایفا کند. قبل از رد صریح آخرین پیشنهادها، در حالی که انتظارات برای توفیق یافتن افزایش یافته بود، مصدق تصمیم گرفت که به اقدام بازدارنده ای علیه دربار متوسل شده، آن را محدود سازد و امکان هر گونه بهره برداری مخالفان از آن را از میان بردارد. وی غافل نمانده بود که مخالفانش، خاصه حامیان پیشین وی بیش از پیش و به گونه ای موفق تر به دنبال آن هستند که شاه را به اقدام علیه دولت تشویق کنند.

پیشدستی کردن بر اقدام احتمالی شاه علیه دولت و تضعیف دربار در اجرای این امر به معنای تقویت موضع وی به عنوان نخست وزیر بود. این امر شاید می توانست به طرح پیشنهاد مناسبتری از سوی انگلیسی ها و امریکائیان بینجامد. از دیدگاه مصدق، توفیق احتمالی در مذاکرات نفت فقط می توانست از موضع مستحکم ایران و به طور کلی از نمایش هر چه بیشتر وحدت ملی حاصل آید. اما وحدت و قدرت ملی همچنان به دلیل تلاش‌های دشمنان قدیم و جدید، رو به زوال بود.

 

محمد رضاشاه پهلوی

مصدق خواستار آن شد که شاه به بودجه تعیین شده دولت اکتفا کند، از درآمد حاصل از آستان قدس رضوی دست بردارد، و اراضی سلطنتی را به دولت منتقل کند. طرفداران مصدق مصرانه از شاه می خواستند که ارتش را به اطاعت از مصدق و ادارد؛ آنان همچنین از شاه می خواستند که مخالفان دولت را به حضور نپذیرد و درآمدهای حاصل از اراضی سلطنتی را صرف رفاه عمومی سازد. شاه به نظر حرف شنو می آمد؛ وی همچنین پیشنهاد داد که سفری به خارج داشته باشد؛ که مصدق ابتدا آن را رد کرد و سپس مورد تأیید قرار داد. (عظیمی،فخرالدین؛۱۳۹۷صص۱۳۳-۱۳۴)

محمدرضا شاه از سفرش به خارج چنین روایت می‌کند:

«توقف من در ایران موجب خواهد شد که عده ای به دربار رفت و آمد کنند و این رفت و آمدها سبب شود که در جامعه سوء تفاهماتی ایجاد گردد، بنابراین صلاح شخص من و مملکت در این است، مسافرتی که از دو ماه تجاوز نکند برای استراحت و معاینات طبی به خارج بکنم»

قرار بر این شد که تمام مذاکرات به حدی محرمانه بماند که احدی مطلع نشود و برای اینکه کاملا دراستتار بماند، شاه با هواپیما مسافرت نکند، بلکه به نام مسافرت به رشت، با اتومبیل از تهران خارج شده به بغداد بروند.(مصدق،غلامحسین؛۱۳۹۳،صفحه۷۲)

مصدق درباره انتشار خبر مسافرت محرمانه شاه میگوید:

«من در آن شب هروقت از خواب بیدار میشدم در این باب فکر میکردم که اگر این مسافرت محرمانه است، چرا با تلفن خبر دادند و چنانچه باید مستور بماند، چرا قبل از شرفیابی من، ده نفر از آن مستحضر شدند‌؟» (نجاتی،غلامرضا؛۱۳۷۸،صفحه۵۲۲)

مخالفت ها با رفتن شاه

شاه خود به مصدق اطلاع می دهد که به جای ۱۳ و ۳۰ دقیقه، ظهر به کاخ برود. وقتی مصدق وارد کاخ می شود و شاه به او می گوید که هیئت رئیسه مجلس آمده بودند تا من را از مسافرت مصرف نمایند مصدق مجددا از شاه می خواهد که به عرض هیئت توجه فرموده و از این مسافرت صرف نظر فرمایند . پس از شرفیابی وزرا جهت خداحافظی، شاه نزد برادران خود می رود تا با آنها نیز دیداری کند و در این زمان، “علمای نه اسفند” وارد کاخ می شوند.

بنا به گزارش جراید، همزمان با تلفن علاء به مصدق، کاشانی نیز در ساعت ۸ صبح به اداره بازرسی مجلس اطلاع می دهد که هر چه زودتر نمایندگان را برای مذاکره در مورد مطلب مهمی به مجلس فرا بخواند.

در همین حین سه تن از نمایندگان قبل از آمدن به مجلس، صبح زود نزد شاه شرفیاب شده بودند تا درباره شایعه مسافرت شاه مذاکره کنند. بنا به گزارش روزنامه نگار اطلاعات، در این ملاقات شاه به این سه نفر گفته بود که، “منظور من از این مسافرت استعفا یا کناره گیری از مقام سلطنت نیست بلکه صرفا برای این است که هم در حال ملکه مراقبت نمایم و هم اینکه پاره ای از سوء تفاهمات موجود رفع شود. شاه از اینکه مخالفین به نام او در کار دولت اخلال می کردند و اقدامات خود را به حساب دربار می گذاشتند گله می کند و اظهار می دارد که مصلحت را در این می بیند که مملکت را ترک کند.

در حالی که کارکنان تلفنخانه مجلس مشغول مطلع ساختن نمایندگان بودند.  یکی از نمایندگان مخالف دوات به تحریک احساسات نمایندگان می پردازد و فریاد می زند که آقایان جریانات مهمی در شرف وقوع است… من می دانستم که درباره این مطلب بین شاه و نخست وزیر صحبت شده بود. خبر سفر شاه توسط نمایندگان مخالف دولت در مجلس، به خبر استعفای شاه مبدل می شود و به سرعت شایع می شود که قرار است رئیس مجلس که «حامل استعفانامه» اعلیحضرت است به زودی به مجلس بیاید.

در این موقع، از یک سو، “فراکسیون نهضت ملی” و از سوی دیگر گروهی از نمایندگان مخالف مصدق، جلسات رایزنی و گفت و گو تشکیل داده بودند. قبل از شروع جلسه خصوصی مجلس در ساعت یازده و بیست دقیقه، پسر آیت الله کاشانی با نامه ای که پدرش برای شاه نوشته بود وارد مجلس می شود. این نامه را رئیس مجلس برای مشورت  نزد نمایندگان فرستاده بود.

در این نامه، کاشانی، به عنوان رئیس مجلس شورای ملی، نارضایتی خود را از مسافرت شاه اعلام کرده و به او هشدار داده بود که خروجش از کشور، باعث وخامت اوضاع خواهد شد. کاشانی، به شاه می نویسد:

«خبر مسافرت غیر مترقبه اعلیحضرت همایون شاهنشاهی موجب شگفتی و نگرانی فوق العاده قاطبه اهالی مملکت و مردم پایتخت شده و هیئت رئیسه مجلس شورای ملی با استحضار آقایان نمایندگان به عرض می رساند که در وضع آشفته کنونی به هیچ وجه به مصلحت و صواب نمی داند که اعلیحضرت همایونی مبادرت به مسافرت فرمایند و ممکن است در تمام کشور تأثیرات عمیق نامطلوب حاصل نماید. به این لحاظ از پیشگاه همایونی استدعا می شود که قطعا در این مورد تجدیدنظر فرموده و تصمیم به مسافرت را به موقع دیگری در سال آینده تبدیل فرمایند.» آیت الله کاشانی(رهنما،علی؛۱۳۷۸،صفحه۸۲۴)

متعاقب ارسال نامه مزبور، کاشانی نامه خصوصی دیگری برای تاکید بر مخالفت خود با سفر شاه، به نزد شاه میفرستد. (نجاتی،غلامرضا؛۱۳۷۸ص۵۳۲)

آیت الله کاشانی در اعلامیه ای که بعد از ظهر روز ۹ اسفند انتشار یافت، از مردم درخواست کرد که از مسافرت شاه به خارج از کشور که موجب ندامت می شود، بالاتفاق جلوگیری کنند (نجاتی،غلامرضا؛۱۳۷۸،صص۵۳۳) و (رهنما،علی؛۱۳۷۸،صص۸۲۴-۸۲۵)

قرار بر این میشود که هیئت رئیسه مجلس نزد شاه رفته و نامه رئیس مجلس را تسلیم کرده و از شاه بخواهد «فعلا از مسافرت به خارج از کشور منصرف شوند». در این ملاقات، شاه بر تصمیم خود پافشاری میکند و به نمایندگان مجلس اطمینان میدهد که «این سفر جهت معالجه است و منظور دیگری در پیش نیست».

بسیاری از کسانی که در کودتای مرداد ماه فعالانه ایفای نقش کردند، در حادثه اسفند ماه نیز دخیل بودند. با نشان دادن شاه به عنوان کسی که هتک حرمت و قربانی شده است و با هشدار در خصوص قریب الوقوع بودن از میان رفتن سلطنت به واسطه کمونیست ها، و نیزراه اندازی جار و جنجال بر سر مسافرت شاه ، امکان تحریک  احساسات و بیم و هراس ها وجود داشت.

این حادثه با تشجیع بسیار زیاد مخالفان داخلی و خارجی مصدق، باعث تضعیف مصدق و پیروانش شد و راه را برای مبارزه شدید نهایی تحت حمایت سیا و اینتلجنت سرویس هموار کرد؛ زمینه را فراهم ساخت و به صورت مرحله ای تمرینی برای کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ درآمد. مخالفان مصدق با اطمینان از اینکه چالش مصدق با نفوذ باقیمانده شاه نتیجه منفی خواهد داد، ظاهرا بیش از طرفداران وی از این حادثه درس گرفتند.

مصدق پیش از این اتفاق سرتیپ افشار طوس را به ریاست شهربانی گمارده بود، و اکنون سرتیپ تقی ریاحی را که فردی مورد اعتماد بود به جای سرلشکر محمود بهارمست به سمت ریاست ستاد ارتش منصوب کرد. وی همچنین سرتیپ محمود امینی را به معاونت وزارت دفاع گمارد. این سه افسر افشار طوس، ریاحی و امینی اعضای ارشد سازمان افسران ناسیونالیست ارتش بودند که از دولت حمایت می کرد. از دیدگاه مصدق، بهارمست به علت قصور در انجام وظیفه مقصر بود؛ رئیس ستاد ارتش طی ساعتهای بحرانی نهم اسفند ماه به جای ادای وظیفه در دربار مانده بود. وی به وابسته روی هوایی ایالات متحده گفته بود که به دربار رفته است تا به شاه خبر که تمامی پرسنل ستاد ارتش تصمیم به استعفا گرفته اند و شاه باید نامه خود برای ترک کشور را پی بگیرد.

در شرایطی که برخی از هم پیمانان سابق مصدق، شاه را مورد حمایت ه خود قرار دادند، شاه که به لحاظ رهبری نیاز به برانگیختن عمومی داشت، فرصتی برای آزمودن بختهای خود یافت. غوغای عمومی البته سازمان یافته – برای ممانعت از مسافرت شاه نه تنها روحیه وی را تقویت کرد، بلکه ارزش نهادی سلطنت و جایگاه آن را تصور عمومی را مورد تایید مجدد قرار داد.

سیا در گزارشی به رییس جمهور آمریکا ابراز داشت که نهاد سلطنت «ممکن است از حمایت مردمی غیر منتظره ای برخوردار باشد».

حادثه اسفند ماه همچنین. آخرین بقایای اعتماد مصدق به شاه را از میان برد. مصدق بعدا با سرزنش شاه و دربار به دلیل فریب دادن وی و حتی تمایل به حذف وی از طریق اراذل و اوباشى افسار گسیخته، هر گونه ملاقات با شاه را رد کرد. هندرسون به این نتیجه رسید که هیچ راهی برای مصالحه میان شاه و مصدق جز از طریق تسلیم شدن شاه وجود ندارد. اما این نتیجه ای بود که مخالفان داخلی و خارجی مصدق از جمله هندرسون، کمر به جلوگیری از آن بسته بودند. (عظیمی،فخرالدین؛۱۳۹۷،صفحه۱۳۴)

شرح واقعه

۹ اسفند، خبر مسافرت شاه، بسیج و اعزام افراد در مقابل کاخ سلطنتی، تظاهرات به سود شاه و علیه مصدق، و نیز حمله به خانه نخست وزیر، با موفقیت برگزار شد. کارگردانی عملیات را روحانیون عالی رتبه و وکلای وابسته به دربار بر عهده داشتند. سرلشکر بهارمست، رییس ستاد و افسران بازنشسته ای مانند سپهبد امیراحمدی، سرلشکر گرزن، سپهبد شاه بختی، سرتیپ گیلانشاه، سرتیپ نقدی، سرلشکر معینی، سرتیپ شعری، همراه با عده ای افسران پاکسازی شده، از فعالان صحنه عملیات بودند. از گروه چاقوکشان، شعبان جعفری(بی مخ)، طیب حاج رضایی، محمود مسگر، حسین رمضان یخی، احمد عشنی، در حمله به خانه نخست وزیر دست داشتند. جمال امامی خویی، غلامحسین فروهر، عمیدی نوری، ابوالحسن صبرفی و نیز اعضای حزب آریا، در تظاهرات ضد مصدق فعالیت کردند.

هندرسن، از طریق علاء با شاه ارتباط داشت و گزارش عملیات را به طور منظم به واشینگتن می فرستاد. پس از حمله اوباش به خانه نخست وزیر و به دنبال فرار مصدق و رفتن او به ستاد ارتش، آیت الله کاشانی طی پیامی به شرح زیر به مهاجمین توصیه کرد از تعرض به خانه نخست وزیر خودداری نمایند:

«برادران عزیز! مسموع شده عدهای به در خانه جناب آقای دکتر مصدق حمله نموده اند. خواهشمندم متفرق شوید و از تعرض خودداری نمایند. جناب آقای موسوی را برای این مطلب فرستادم.»(نجاتی،غلامرضا؛۱۳۷۸،صص۵۳۳-۵۳۴)

 

از حدود ساعت ده صبح، خبر مسافرت شاه کم کم در سطح شهر شایع می شود. گروهی که معتقد بودند باید دربار را بست به طرف دربار حرکت می کنند و گروهی دیگر که به کسب تکلیف از رهبران مذهبی پایبند بودند جهت دریافت فتاوی آیت الله کاشانی و آیت الله بهبهانی، به منزل آنها مراجعه می کنند. نمایندگانی از بازار با آیت الله کاشانی و بهبهانی ملاقات می کنند و بر حسب نظر ایشان تصمیم به تعطیل کردن بازار می گیرند. در این مرحله، دسته ای که “چوب های کوتاه به دست داشتند در بازار به راه افتاده فریاد می زدند ببندید، ببندید، شاه استعفا داده است”.در میان افرادی که به منزل آیت الله بهبهانی می روند تا برای جلوگیری از مسافرت شاه تدبیری بیاندیشند، عده ای از افسران بازنشسته هم حضور داشتند. از ظهر، خبر استعفای شاه توسط چند شماره فوق العاده در شهر منتشر می شود. فکر برانگیختن احساسات و هیجان عمومی از طریق انتشار شایعه استعفای شاه به احتمال بسیار قوی از منزل کاشانی و بهبهانی سرچشمه می گیرد. اگر چه مأمورین شهربانی می کوشند تا از توسعه فعالیت چوب به دست ها که مسئول اجرای نظر کاشانی و بهبهانی بودند، جلوگیری کنند، اما قسمت عمده ای از بازار بسته می شود. بنا به روایتی۔ فرمانداری نظامی گزارش می دهد که از حدود ساعت ده و سی دقیقه عده ای از اشخاص ماجراجو و آشوب طلب اهالی و کسبه بازار را به تعطیلی مجبور کرده و مردم را تشویق به رفتن به دربار می کنند.

شعبان جعفری، به خاطر می آورد که در صبح ۹ اسفند، پس از خروج از منزل آیت الله کاشانی به بازار می رود و طی دو سخنرانی کسبه را تشویق می کند تا در اعتراض به خروج شاه از کشور، مغازه های خود را تعطیل کنند. جعفری می گوید، علی رغم کوشش های او. داری ها که با مصدق بودند، توجه ای به حرف های او نکردند. جعفری هم راه حل را در زدن و شکستن می یابد و به این ترتیب بازار را تعطیل کرده و به سوی ناصرخسرو می رود و از آنجا هم، جمعیتی را که بسیج کرده بود به کاخ شاه می برد. حوالی ظهر، عده ای از مأمورین حکومت نظامی، در خیابان ناصر خسرو و بازار بزازها از بستن بازار جلوگیری کرده و به کسبه توصیه می کنند تا روشن شدن اخبار از بستن مغازه ها خودداری کنند. گروهی نیز، جهت القای این نظریه که مصدق دارد شاه را وادار به خروج از کشور و بلکه استعفا می کند، دست به تظاهرات می زنند. بنا به گزارش خبرنگار اطلاعات”، “قریب هشت کامیون در حالی که عده ای در آنها سوار شده بودند در قسمتی از خیابان های شهر به حرکت در آمده و ضمن تظاهراتی برای اعلیحضرت همایونی فریاد می زدند: «شاه نباید برود، شاه نباید برود از حوالی ساعت یازده و نیم، در بعضی از نقاط شهر، عده ای که حتی پیراهن فرم نظامی بر تنشان بود شروع به تحریک مردم برای تظاهرات له شاه و علیه مصدق نمودند. در همین اثنا نیز، خبر حرکت آیت الله بهبهانی از خانه خود در خیابان سیروس به سوی دربار، در بازار شایع شد و بر تب و تاب و شور صف هواداران «علمای نه اسفند که نقش حامیان مصلح کشور و تاج و تخت»  را ایفا می کردند، افزود. (رهنما،علی؛۱۳۷۸،صفحه۸۲۵)

یورش به منزل دکتر مصدق

وقتی دکتر مصدق هنگام خروج از کاخ بر اثر شنیدن صدای هیاهوی جمعیت با راهنمایی یکی از کارکنان دربار از درب دیگر کاخ خارج می شود و تصادفا از توطئه دقیقی که برای قتل او تهیه دیده بودند رهایی می یابد و به منزل خود در فاصله یکصد و پنجاه متری آن محل می رود، پس از ساعتی جمعیتی که از اوباش جنوب شهر و افراد نظامی تشکیل شده و در جلو کاخ اجتماع کرده بودند، به دستور شاهپور حمید رضا برادر شاه به طرف خانه دکتر مصدق حرکت و برای حمله به داخل خانه و قتل دکتر مصدق، از در و دیوار خانه بالا می روند.(حجازی،مسعود؛۱۳۷۵،صص۵۹-۶۰)

رهبری این جمعیت را شعبان جعفری (معروف به شعبان بی مخ) بر عهده داشت و عده ای از افسران بازنشسته ارتش که در روزهای قبل از آن تاریخ از ارتش تصفیه شده بودند، سازماندهی عملیات اجرایی را برعهده داشتند.(رهنما،علی؛۱۳۷۸،صص۷۲۸)

به روایت شعبان جعفری، اول صبح ۹ اسفند، او به منزل آیت الله کاشانی می رود و متوجه می شود که عده دیگری نیز از همکاران او در آنجا جمع بودند. در این موقع، کاشانی به آنها می گوید

«برین شاه داره از مملکت میره بیرون، نذارین شاه بره!»(رهنما،علی؛۱۳۷۸،صفحه۸۲۷)

جعفری تأکید می کند که فعالیت های او در ۹ اسفند، سرخود نبوده، بلکه در پی دستور کاشانی بوده است که، “نذارین شاه بره” شعبان جعفری چنین روایت میکند:

«نه اینکه ما بریم سر کسی سر خودی… آیت الله کاشانی که گفت برین نذارین.»(جعفری،شعبان؛۱۳۶۵،صفحه۱۲۳)

کاشانی توانست از طریق عواملی که تحت امر بقایی و قنات آبادی بودند، عده ای را بسیج کرده و به مقابل خانه شاه بکشد. او همچنین در مقام رئیس مجلس، میخواست بر شاه فشار گذارد تا مملکت را ترک نکند. (رهنما،علی؛۱۳۷۸،صفحه۸۲۷)

جمعی از دانشجویان دانشکده حقوق که در محوطه دانشکده اجتماع کرده بودند پس از اطلاع از این خبر دچار تشویش می شوند و قاسم خاتمی مسئول دانشجویی حزب نیروی سوم در دانشکده حقوق به دانشجویان پیشنهاد می کند دسته جمعی به طرف منزل دکتر مصدق حرکت کنند. (حجازی،مسعود؛۱۳۷۵صفحه۶۰)

دانشجویان موقعی به منزل دکتر مصدق می رسند که جمعیت اوباش جلو کاخ به طرف منزل دکتر مصدق در حال حرکت بودند. دکتر مصدق در صبح آن روز بر حسب احتیاط به رئیس شهربانی و رئیس کلانتری محل دستور داده بود که مأموران کلانتری برای حفظ نظم در محل حضور داشته باشند و به همین جهت پاسبانان کلانتری از هجوم جمعیت به طرف منزل دکتر مصدق جلوگیری کردند ولی به علت حضور شاهپور حمیدرضا و دستور او پاسبانان به کناری رفتند و جمعیت به منزل دکتر مصدق هجوم آورد. (حجازی،مسعود؛۱۳۷۵،صفحه۶۰)

مصدق در این باره می‌نویسد:

«دستوری که بکلانتری داده بودم سبب شده بود که عده ای پاسبان سمت شمال چهار راه حشمت الدوله که مدخل خیابان کاخ است بگذارند که از عبور جمعیت بطرف خانه ی من ممانعت کنند. جمعیت هم که عنوانی نداشت به هیئت اجتماع عبور کند آنجا ایستاد تا والاحضرت شاهپور حمیدرضا از در خارج شد و پرسید توقف این افراد در این جا برای چیست؟ که عرض میکنند مردم میخواهند بخیابان کاخ بروند، پاسبابان ممانعت مینمایند. سپس میفرمایند مردم آزادند هر کجا که میخواهند عبور کنند. این بود که پاسبابان متفرق شدند و جمعیت توانست خود را مقابل خانه من برساند.» (مصدق،محمد؛۱۳۶۵،صفحه۲۶۵)

در این موقع تعدادی از دانشجویان سر رسیدند و خود را به جلوی درب آهنی منزل دکتر مصدق رسانیدند و بدون داشتن هر گونه سلاح به مقاومت پرداختند. جلال آل احمد هم که خبر شده بود به سخنرانی می پردازد. علاوه بر دانشجویان بعضی از دانش آموزان دبیرستان ادیب ، که در اوایل خیابان فردوسی قرار داشت، وقتی متوجه می شوند گروهی از اشخاص متفرقه که در میان آنان گروهبانان آرتشی با لباس شخصی وجود دارند با دادن شعار به نفع شاه و مصدق به طرف خیابان کاخ در حرکتند سایر دانش آموزان را خبر می کنند و جمعی از آنان به اتفاق باقر دریانی مسئول حزب نیروی سوم در آن دبیرستان وارد جمعیت شده و تا منزل دکتر مصدق آنها را همراهی می کنند و در آنجا به مقاومت دانشجویان ملحق می شوند.(حجازی،مسعود؛۱۳۷۵،صص۶۰-۶۱)

مصدق در این باره می‌نویسد:

«نظر به اینکه خانه ی من دری داشت آهنی که آسمان باز نمیشد و عده ای نظامی هم از خانه و شخص من حفاظت مینمودند یکی از افراد که میخواست از درخت چنار خیابان بالا برود و از آنجا به خانه ی پسرم که با خانه ی من ارتباط داشت بیاید و جمعیت را هدایت نماید از درخت بالا میرود و چاقویی که در دست داشت بکلفت پسرم که در ایوان مطبقه دوم عمارت ایستاده بود نشان میدهد و میگوید با این چاقو کار تو و دکتر مصدق را خواهم ساخت که وقتی خواست خود را از درخت به ایوان پرت کند. به خیابان افتاد.»

«قدسی عروس من از دری که بین دو خانه بود آمد و آنقدر ترسیده بود که نمیتوانست روی پا بایستد. پس از آن احمد پسرم آمد و گفت جمعیت برای کشتن شما آمده است. اگر شما از اینجا بروید ممکن است متفرق شوند و اهل خانه و کارمندان نخست وزیری که اینجا هستند جان سلامت در ببرند. این بود که باتفاق شادروان دکتر فاطمی که آنجا آمده بود و احمد بوسیله ی نردبام از دیوار بباغ مجاور که متعلق بخودم و در اجارهی اصل چهار بود وارد شدیم و از آنجا به ستاد ارتش رفتیم.» (مصدق،محمد؛۱۳۶۵،صفحه۲۶۶)

پس از خروج من از خانه اتوموبیل جیپ بهداری ارتش که بکمک جمعیت آمده بود بحرکت در آمد و با چند ضربه بدر آن را باز کرد ولی بواسعله ی شلیک نظامیان کسی وارد خانه نشد و دو چیز ممکن است سبب شده باشد که نتوانستند وارد خانه شوند:

یکی این بود که در متصل به‌ حیاط‌ نبود که افراد بتوانند یک مرتبه وارد حیاط بشوند و از یکدیگر متفرق گردند چونکه در کوچه ای باز میشد که در حدود بیست گز طول داشت و افراد میبایست از کوچه عبور کنند و مدخل حیاط هم آخر کوچه بود که نظامیان در آنجا شلیک می‌نمودند. (مصدق،محمد؛۱۳۶۵،صفحه۲۶۶)

شعبان جعفری این واقعیت چنین به یاد می آورد:

«بالاخره ما دیدیم هیچ جوری نمیشه، اومدیم یه جیپی اونجا بود، جیپوگرفتیم زدیم تو خونه مصدق و در آهنی بزرگی بود خراب شد. یه سروان بود به نام سروان (ایرج داورپناه اونجا وایساده بود. اون روبروشم سربازا نشسته بودن و تفنگا دستشون) بود که به حساب، تا در باز شد اینا تیراندازی کنن. تا تیراندازی کردن جمعیت در رفت. به تیر خورد به اون رضا اربابی، دستش ناقص شد. به تیرم به خواهرزادهم خورد که درجا مرد.» (جعفری،شعبان؛۱۳۶۵،صص۱۲۶-۱۲۷)

نتیجه

همانطور که جریانات ۹ اسفند را مفصلا نوشته ایم دست آورد این جریان شکافی بود که بین محمد رضاشاه و دکتر مصدق ایجاد شد با اینکه شاه طراح جریان ۹ اسفند نبود همه این جریان را از چشم شاه دیدند دکتر مصدق از بعد‌ این جریان دیگر به دیدار شاه نرفت دکتر غلامحسین مصدق در این باره به یاد می آورد:

«امروز پاک ناامید شدم، من دیگر به این مرد اطمینان ندارم،برای او قسم خورده بودم در حالی که به پدرش قسم نخوردم….. فک میکردم این جوان تجربه ای که از سرنوشت پدر به دست آورده، به کشورش، به مردم این مملکت خدمت میکند. چقدر او را نصیحت کرده ام و به گوشش خواندم که با مردم باش، به بیگانگان تکیه نکن. در روزگار سخت، این مردم هستند که از تو حمایت میکنند. امروز متوجه شدم، چگونه آدمی است! او، به من دروغ گفت، فریبم داد و قصد داشت به کشتنم بدهد… دیگر اطمینانم از او سلب شد.» (مصدق،غلامحسین؛۱۳۹۳،صفحه۷۱)

دکتر مصدق در این باره می‌نویسد:

«از نه اسفند به بعد من بدر بار نرفتم و چند مرتبه هم که آقای ابوالقاسم امینی کفیل وزارت در بار مذاکره نمود یا شرفیات شوم یا اعلیحضرت همایون شاهنشاهی بخانه ی دکتر غلامحسین پسرم که بین خانه ی من و کاخ اختصاص واقع شده بود تشریف فرما شوند موافقت ننمودم.»(مصدق،محمد؛۱۳۶۵،صفحه۲۶۷)

بهترین از سراسر وب

[toppbn]
ارسال یک پاسخ