ناصرالدین شاه: توی کارخانه‌های فرنگ یک زن خوشگل پیدا نکردم!

ناصرالدین شاه سه بار بصورت رسمی به کشور‌های اروپایی سفر کرده و گزارش این مسافرت‌ها را به شکل دقیق و مبسوطی در خاطرات خود درج کرده است. شاه و هیات همراهش در سفر سوم خود، عزم بازدید از کارخانه‌ها و واحد‌های تولیدی و صنعتی اروپا می‌کنند تا آنچه را قبل از آن درباره نظم و دقت کارخانجات فرنگ دیده بودند، اینک به چشم خود ببینند. در صفحاتی از کتاب «روزنامه خاطرات ناصرلدین شاه در سفر سوم فرنگستان» که به کوشش محمد اسماعیل رضوانی و فاطمه قاضی‌ها و توسط انتشارات سازمان اسناد ملی ایران در سال ۱۳۷۸ منتشر شده است، اشاراتی به شرح بازدید‌های او از کارخانه‌های اروپایی صورت گرفته است که نه تنها خواندنی و جذاب، بلکه حاوی نکاتی سودمند در شناخت میزان معرفت و آگاهی نازل ظل الله حاکم بر ایران، از پیشرفت‌های صنعتی غرب است. نکته جالب در این خاطرات به جز نگاه شاه بی خبر و بازیگوش به حواشی اماکن مورد بازدید، در این است که او ضمن تعریف و تمجید از پیشرفت‌های صنعتی اروپا، ابدا ابراز تمایلی برای استقرار این صنایع در کشوری که سلطان قدر قدرت آن است نمی‌کند!


زن نایب‌الحکومه سبیلو بود!

مطابق خاطرات ناصرالدین شاه آن‌ها روز چهارشنبه پنجم شوال ۱۳۰۶ هجری قمری به قصد بازدید ازکارخانجات شهر ورشو از اقامت گاه خود خارج می‌شوند. نخستین چیزی که در این سفر توجه شاه را جلب می‌کند تیپ و سن و سال زنانی بود که او را در این سفر همراهی می‌کنند. نکته عجیب‌تر برای او، این که یکی از این زنان شریک کارخانه است. ناصرالدین شاه در این باره می‌نویسد:
«امروز ظهر باید برویم به کارخانه (ژیراردم) که حالا صاحب آن مسیو ویطرس آلمانی است. چهل و چهار ورس از ورشو تا آنجا راه است که شش فرسنگ ما می‌شود، خلاصه هوا صاف و آفتابی بود، نه سرد بود و نه گرم. رخت پوشیدم، من و امین السلطان و پاپف توی کالسکه نشسته رفتیم به گار، رسیدیم به گار، جنرال کورکو بود، زن جنرال بود، زن حاکم ورشو، زن نایب‌الحکومه همان سبیلو بود، بعضی زن‌های پیر و پاتال دیگر هم بودند، با همه دست دادیم و احوالپرسی کردیم، چون زن حاکم ورشو در این کارخانه دستی یا شراکتی دارد به این جهت خودش و این زن‌ها هم حاضر شده‌اند. فرنگی و ایرانی رفتیم توی واگن، همه جابجا شدیم».
هفت هزار زن و مرد عمله مخصوص این کارخانه است
در هنگام ورود به کارخانه آنچه بلافاصله تعجب و تحیر شاه غافل را سبب می‌شود، تعداد انبوه کارگران صنعتی و خانه‌های مسکونی و سازمانی مختص آن‌ها و ساخته شده در مجاورت کارخانه است: «تِرَن حرکت کرد و سه ربع طول کشید که رسیدیم، کارخانه کوچکی داشت، جمعیت زیادی داشت که در کارخانه جمع شده بودند، این جمعیت از جایی نیامده بودند، تمام از اهل و عملجات همین کارخانه هستند، … هفت هزار زن و مرد عمله مخصوص این کارخانه است که برای آن‌ها خانه‌های دو مرتبه و سه مرتبه تک‌تک ساخته‌اند و آنجا منزل دارند، کوچه‌های راست وسیعی دارد، شهری شده است، سوای این خانه‌های عملجات بعضی عمارات و خانه‌های خوب هم این صاحب کارخانه ساخته است که هرکس بیاید اینجا و بخواهد منزل نماید، کرایه می‌دهد. دودکش‌های زیادی از این کارخانه پیداست و دود می‌کند. در این مدت سی‌ودو سال اینجا شهری شده است…».
اگر ده دقیقه آدم توی این کارخانه می‌ماند حکماً مغزش پائین می‌آمد!
هنگام داخل شدن به کارخانه صدای ماشین‌های صنعتی آرامش شاه را مخدوش می‌کند. برای ناصرالدین شاه که تا قبل از آن از کارگر تصوری جز عمله و بنا و رعیت بیل به دست نداشت، اکنون برای حرکات منظم و پر تعداد آن‌ها توصیفی بهتر از جنب و جوش مورچگان نمی‌بیند: «قدری که راندیم رسیدیم به کارخانه، پیاده شده رفتیم توی کارخانه، کارخانه‌های بزرگ و کوچک متعدد خیلی بود، زن و مرد و دختر زیادی در این کارخانه‌ها کار می‌کردند، چرخ‌های زیاد، دیگ‌های بزرگ داشت، پشم می‌ریسیدند، می‌بافتند، پنبه را می‌ریسیدند و می‌بافتند وریسمان می‌کردند، زیر پیراهنی درست می‌کردند، جوراب، پارچه‌های روی میزی و چیز‌های دیگر پتو و … و … درست می‌کردند، بسیار کارخانه‌های معتبری است، جمعیت کارگر هم حساب ندارد، یک کارخانه بزرگ رفتیم که ته کارخانه هیچ پیدا نبود و به قدری جمعیت کارگر توی کارخانه بود مثل مورچه، از صدای چرخ بخار و این همه جمعیت آدم کر می‌شد، اگر ده دقیقه آدم توی این کارخانه می‌ماند حکماً مغزش پائین می‌آمد، هوا کارخانه‌ها هم گرم بود».
این بیچاره‌ها در بیست و چهار، ساعت ۹ ساعت باید کار کنند!
توجه به زنان، چه انبوه زنانی که در حرم سرا گرد آورده بود و چه زنان بیرون از حرم سرا و حتی زنان بیرون از ایران، دلمشغولی همیشگی ناصرالدین شاه بود. او در بازدید از این کارخانه ضمن اینکه از بابت سختی ۹ ساعت کار روزانه برای زنان ابراز ترحم می‌کند! اما همه ناراحتی او درباره زنان کارگر محدود به این موضوع نمی‌شود: «بعد رفتیم مرتبه دویم و سیم و چهارم این کارخانه، آنجا زن‌ها نشسته بودند و بعضی اسباب‌ها را که این کارخانه‌ها درست می‌کند می‌دوزند با چرخ، اما چرخ پائی و دستی نیست با بخار چرخ را حرکت می‌دهند، این‌ها می‌دوزند همینطور این سه مرتبه بالا زن و دختر نشسته بود و کار می‌کرد، هرچه نگاه کردم که توی این زن‌ها یک زن خوشگل پیدا کنم نبود، اقلاً دو هزار زن در این کارخانه کار می‌کند، توی این‌ها یک زن نبود که خوب باشد تمام زرد و رنگ پریده بودند، از شدت کار تمام زن‌ها بی‌مصرف و زرد هستند، این بیچاره‌ها در بیست و چهار ساعت ۹ ساعت باید کار کنند»!
روشنی الکتریسیطه به چشم عزیزالسلطان صدمه می‌زد!
ناصرالدین شاه و هیات همراه روز چهارشنبه دوازدهم شوال همان سال به آلمان می‌رسند. برنامه اصلی آن‌ها بازدید از یک کارخانه الکتریسیته بود که شاه به خاطر آن شام را نیمه خورده گذاشته و به راه افتاده بود. نکته جالب این بازدید، اما توصیف ناصرالدین شاه از پدیده‌ای بود که اسمی برای آن سراغ نداشت: «در ساعت نه بعدازظهر قرار داده بودیم برویم کارخانه الکتریسیطه، … در این کارخانه اسباب الکتریسیطه از هر قبیل می‌سازند، سیم‌های کلفت به جهت تلگراف زیر دریا، اسباب طلفون، پیل‌ها و چرخ‌های تلگراف و غیره، هزار عمله در اینجا کار می‌کند، چرخ بخار دارد و چرخ‌های مختلف که کار می‌کنند، چیز تازه این بود که دورنمائی پانورا مانند ساخته بودند از مقوا و نقاشی مثل پرده تماشاخانه، ده و دره و بلندی و پستی و چیز‌های دیگر ساخته بودند، روشنی الکطریسیته می‌انداختند، مجسم می‌شد، دیدنی بود، گاهی روشن نبود کم‌کم روشنی می‌دادند مثل طلوع صبح و آفتاب، گاهی ماه بیرون می‌آمد، خیلی باصفا، روشنی الکتریسیطه زیاد در کارخانه بود چشم را می‌زد، عزیزالسلطان هم تازه چشمش خوب شده و از این روشنی صدمه خواهد خورد، لابد به او گفتیم حکماً برود، اوقاتش تلخ شد، قهر کرد و رفت».
ما تعجب کردیم از کجا باد می‌آید!
از اکتشافات دیگر ناصرالدین شاه در سفر به آلمان آشنایی با پنکه برقی بود که به قول او بادی می‌وزید که یکدفعه جهنم را به بهشت تبدیل می‌کند: «کارخانه خیلی گرم بود و بوی قیر و بو‌های دیگر و ما حرکت می‌کردیم همه را می‌دیدیم، در بین گردش نسیم خنکی احساس کردیم، باد می‌وزید، مثل باد بهشت که در آن گرما و تعفن، آدم را زنده می‌کرد، ما تعجب کردیم از کجا باد می‌آید، بعد ملتفت شدیم از یک چرخی است، پرّه پرّه ساخته‌اند، با الکطریسیطه حرکت می‌کند با سرعت زیاد و احداث باد می‌کند، اسبابی دارد که به حرکت انگشت چرخ می‌ایستد، یک مرتبه تعفن و گرما جهنم می‌شود، باز انگشت می‌گذارند به حرکت می‌آید، بهشت می‌شود. خیلی مغتنم دانستم و آنجا ایستادم، خنک شدم، باد طوری بود که دامن سرداری و کلیچه را خوب حرکت می‌داد، گفتیم اگر ممکن است یکی از این چرخ‌ها بسازند برای ما به طهران بفرستند، سیمن گفت: می‌سازم و می‌فرستم».
قد توپ، به قد مهدیخان پیش خدمت بود!
چهار روز بعد یعنی یکشنبه ۱۶ شوال ۱۳۰۶ کاروان شاه قصد دیدن کارخانجات آمستردام هلند می‌کند. نکته جالب برای شاه در این سفر فعالیت کارخانه‌های خصوصی اسلحه سازی است که برای همه کشور‌ها حتی کشور‌های دشمن توپ می‌سازد و صادر می‌کند. با اینکه صنایع نظامی دست کم از دوره عباس میرزا، همیشه مورد علاقه قاجار‌ها بود اماتشبیه اندازه توپ به قد مهدیخان پیش خدمت و قطر لوله آن به بلندای عزیزالسلطان نشان می‌دهد که شاه قاجار تا چه میزان از اندازه‌ها و مقیاس‌ها و مفاهیم صنایع نظامی وقت بی خبر بوده است:
«خلاصه در سه چهار کارخانه پیاده شدیم و گردش کردیم، به واسطه یکشنبه عملجات کم کار می‌کردند، چند توپ ناتمام بود، عملجات آن‌ها را درست می‌کردند، خان می‌کشیدند، چیز تماشائی توپ‌های دریائی و قلعه‌جات بود که برای دولت‌های مختلف ساخته بودند، این کارخانه آزاد است برای هر دولتی توپ می‌سازد و می‌فروشد، برای عثمانی، برای ایطالیا، برای دانمارک که دشمن آلمان است توپ ساخته است و می‌فروشد، این توپ‌ها خیلی توپ‌های غریبی است، یکی از آن‌ها را قدم کردیم طولش بیست و یک قدم بود، بچه چهارده پانزده ساله از ته توپ تا وسطش می‌رفت، عزیز‌السلطان می‌توانست از کون توپ برود و از سرش بیرون بیاد، گلوله‌های توپ خیلی بزرگ وقدش به قد یک آدم بلند بود، به قد مهدیخان پیشخدمت بود. این توپ‌ها مخصوص کشتی قلعه‌جات است».
کثافت و اسباب کار علیحده است، ما آنجا نرفتیم!
ناصرالدین شاه روز شنبه چهاردهم ذیقعده در سفربه شهر لیورپول انگلستان تصمیم داشت از یک کارگاه چاقو سازی بازدید کند که، چون شنید محیط کثیف است منصرف شد و فرصتی دست داد تا از نزدیک یک نمایشگاه صنعتی را ببیند: «ساعت ده از خانه دوک سوار کالسکه شدیم. برویم بعضی کارخانه‌ها را ببینیم، نهار مختصری خوردیم، ته‌بندی کردیم، رفتیم اول کارخانه چاقوسازی را جز معروف، این کارخانه‌ها اینطور است، آنجا که عمله کار می‌کند چرخ بخار و ماشین و … هست، کثافت و اسباب کار هست، علیحده است، ما آنجا نرفتیم، نزدیک این کارخانه‌ها و متصل به کارخانه عمارت و اطاق‌های عالی خوب هست، راه‌پله خوب، در اطاق‌ها اسباب‌هائی را که می‌سازند حاصل کار و صنعت خود را در آنجا عرضه می‌دارند، اکسپوزیسیون اسباب و حاصل کار خودشان را آنجا می‌گذارند، برای نمودن و فروش، قفسه‌های شیشه‌دار، میز‌های اعلی گذاشته اسباب‌ها را زیر آینه گذاشته‌اند، خیلی مرتب و خوب چیده‌اند، ما به این اطاق‌ها رفتیم حاصل صنعت آن‌ها را ببینیم».
ریش صاحب کارخانه شبیه ریش جعفر قلی‌خان پازوکی است!
آخرین مقصد بازدید‌های سفر سوم ناصرالدین شاه به برادفورد انگلیس ختم می‌شود. در این بازدید وی با یکی از کارآفرینان بزرگ انگلیسی مواجه می‌شود و به جای توجه به توانمندی‌ها و استعداد‌های حرفه‌ای او، می‌نویسد: «صاحب کارخانه لیسطر (Lister) نام است و حالا این کارخانه کمپانی شده است، در دست چپ ما رئیس کارخانه نشسته بود، پیرمردی است هفتاد و پنج ساله، اما زنده‌دل، گونه سرخ، ابداً چین در صورت او نبود، شبیه است به جعفر قلی‌خان پازکی، از جعفر قلی‌خان قدری باریک‌تر و ریش او کوچک‌تر است، ریش جعفر قلی‌خان سیاه است، ریش این سفید است، «خیر ریش جعفر قلی‌خان هم سیاه سفید است» آدم خنده‌روی خوبی است، صحبت زیاد می‌کند، می‌گفت: پنجاه سال است من شروع به این کارخانه کرده‌ام و هر سنگ آن را خودم بنا کرده‌ام، خودش مخترع ماشین است، اما پنج شش ماه است کارخانه را کمپانی کرده‌ام …»
 
منبع فرادید

بهترین از سراسر وب

[toppbn]
ارسال یک پاسخ