روزگاری که نوشتن برای دختر‌ها ممنوع بود!

جالب‌ترین بخش ماجرای این آموزش‌ها، مشق نداشتن دختران بود. دختر‌ها تنها اجازه خواندن داشتند، اما نوشتن را برای دختر عملی زشت و ناپسند می‌دانستند، چون بر این باور بودند که «دختر مشق بلد باشد، کاغذپرانی می‌کند.» به این معنی که نامه عاشقانه می‌نویسد.

بچه ها با لحنی آهنگین و با صدای بلند پشت سر ملاباشی تکرار می‌کردند: «الف» دو زبر «اَن» و دو زیر «اِن» و دو پیش «اُن». «اَن»، «اِن»، «اُن». «ب» یکی به زیر دارد، «پ» سه تا به زیر دارد، «ت» دو تا به سر دارد، «ج» یکی تو شکم دارد، «ح» هیچی تو شکم ندارد و. صدای‌شان تا هفت محله آن طرف‌تر می‌رفت.

مکتبی که کل دوران تحصیل آن به ۳یا ۴ سال بیشتر ختم نمی‌شد و در آن پسر‌ها اجازه خواندن نوشتن و مشق شب داشتند و دختر‌ها به جرم اینکه اگر دست خطی را یاد بگیرند به سرشان هوای کفترپرانی و عشق و عاشقی می‌زند فقط اجازه خواندن داشتند نه نوشتن. همزمان با فرا رسیدن فصل پاییز و ایام بازگشایی مدارس گشتی در نوستالژی‌های مکتبخانه‌های تهران قدیم زدیم.

معلمی که عاقد بود

آموزش های مکتبخانه‌ای از همان دوران تسلط خلفای اسلامی در ایران باب شد. همین که بچه‌ها از پس امور شخصی خود به‌ویژه طهارت بر می‌آمدند، اجازه حضور در کلاس درس را داشتند. اما این حضور برای خودش ماجرا‌هایی داشت.

 

بر طبق قاعده مرسوم در آن زمان سن حضور بچه‌ها در مکتبخانه از ۶‌سالگی تا ۹‌سالگی بود، اما بچه‌های باهوش‌تر را حتی از ۵‌سالگی راهی مکتبخانه می‌کردند. اما مکتبخانه‌ها کجا بودند؟! مسجد، حیاط ‏، حجره، زیر یک سقف بی‌قواره خلاصه هر جایی فضای مسقفی داشت که شاگردان را از گرما و سرما و باد و باران حفظ می‌کرد، در آن امکان راه اندازی مکتبخانه وجود داشت.

 

ضرب‌المثل معروف «حصیری بود و ملانصیری» که حکایت از فقر و سادگی بی‌تکلفی دارد در واقع توصیفی از مکتبخانه‌های قدیمی است. مکتبخانه‌هایی که فقط سقفی و چند تکه حصیر یا نمد کهنه و فرسوده‌ای برای پوشاندن کف اتاق داشتند. به متولی مکتبخانه‌ها «ملا» و یا «میرزا» می‌گفتند که در کنار تدریس شغل دومی هم داشت و کار امور تحریری محل را از قبیل تنظیم قباله و اجاره‌نامه و اسناد ذمه و شرطی که آن روز «حجت» نامیده می‌شد بر عهده داشت.

عقد ازدواج و طلاق یا خواندن صیغه برادری و خواهری از کار‌های دیگرش بود. «میرزا» دستیاری داشت که او را «خلیفه» می‌گفتند و اجراییات مکتب و احیانا از قسمت تدریس و تعلیم خط به عهده او بود. خلیفه مکتب‌دار را در وظایف متنوع و بی‌شماری بود.

تامین سیستم گرمایش بر عهده دانش آموز

نماز صبح، زمانی که آفتاب در کش‌وقوس بیدار شدن بود، بچه‌ها صبحانه را نصفه و نیمه با یک استکان چای، از ترس دیر رسیدن به مکتب و فلک ملاباشی، به‌سرعت سر می‌کشیدند و کتاب‌های «عم جزء»، «عاق والدین»، «گلستان و بوستان سعدی»، قلمدان و دوات را همراه بقچه با چاشت و تشکچه زیرانداز، سوار «هیبه» می‌کردند.

 

هیبه ساکی بود که آن را مخصوصا برای استفاده شاگردان مکتبخانه می‌بافتند و از نوع زمخت آن نعل‌بند‌ها و بنا‌ها هم برای حمل‌ونقل وسایل و ابزار کار استفاده می‌کردند.

 

زنگ مکتبخانه و ساعت رفتن هم که می‌شد برای در امان ماندن از دزدی هرکسی تشکچه اش را همراه خود به خانه برمی‌گرداند. البته در زمستان هم برای تامین گرمایش کلاس درس منقل هم به وسایل دانش‌آموزان اضافه می‌شد.

 

علتش هم این بود که هر دانش‌آموز به نوبت باید وظیفه تامین گرمایش کلاس را بر عهده می‌گرفت. گاهی اوقات این اتفاق توافقی بود یک نفر مسئول تهیه هیزم برای بخاری کلاس می‌شد. گاهی هم به دلیل عدم توافق هر کسی برای خودش منقل می‌آورد.

جشن شکوفه ها با ترکه آلبالو

اول مکتبخانه برای این نوآموزان هم ماجرایی داشت و به قولی میرزا‌ها یا مدیران از همان ابتدا گربه را دم حجله می‌کشتند. هر نوآموزی جزوه کوچکی را که در آن علاوه بر حروف الفبا و یا چند سوره کوچک از قرآن چاپ شده بود همراه داشت. البته روز اول را مکتبخانه یکی از والدین پدر یا مادر همراه نوآموز بود تا به مبارکی شروع سوادآموزی هدیه و شیرینی به مکتبخانه برای ملا و ملاباجی بیاورد.

 

تا شاگرد وارد مکتب می‌شد میرزا با نگاه غضب آلودی بچه بخت برگشته را صدا می‌زد و نام و نام پدرش را می‌پرسید تا با این کار هم روانشناسی انجام داده باشد و هم اینکه حساب کار از طرز رفتار و کردار دانش‌آموز دستش بیاید.

از رفتار دانش‌آموز تازه‌وارد خوشش نمی‌آمد چوب تنبیه را از زیرانداز پوستی بیرون می‌کشید و یکی دو ضربه برای تهدید به کف دست دانش‌آموز می‌زد می‌گفت: «بدان که اینجا را مکتب می‌گویند شرارت و فضولی را در اینجا راهی نیست، اگر دستت از پا خطا کند، با این چوب ناخن‌هایت را می‌ریزم.»

 

روزگاری که نوشتن برای دختر‌ها ممنوع بود | دختر مشق بلد باشد، کاغذپرانی می‌کند

 

البته جز این ترکه میرزا یک سری چوب کوتاه و بلند هم برای تنبیه داشت که از ترکه‌های بلند برای دانش‌آموزانی که دورتر نشسته بودند و سر کلاس هوای شیطانی به سرشان می‌زد استفاده می‌کرد. این اولین تصویر از مکتبخانه برای نوآموزان بود.

دختر اگر مشق بنویسد!

مکتبخانه و درس خواندن تنها مختص اولاد ذکور خانواده نبود. دختران هم می‌توانستند بر اساس قاعده و عرف زمانه با رعایت موازین شرعی، راهی مکتبخانه شوند. آن‌ها هر روز صبح، کتاب «قرآن» و وعده ناهار را در بقچه ویژه مکتبخانه می‌پیچیدند و پس از چادر و چاقچور همراه برادر یا پدر راهی مکتبخانه زنانه و نشستن پای درس ملاباجی می‌شدند. برای جلوگیری از ورود نامحرم اغلب در مکتبخانه دخترانه بسته بود.

 

براساس قانون، دختر‌ها در مکتبخانه، چادر و روبنده را از سر باز می‌کردند و به‌جای آن چادر نماز سر می‌کردند. هر دختر یک تکه گونی به‌عنوان زیرانداز داشت که روی آن می‌نشست. البته در مکتبخانه‌های زنانه، پسر بچه‌های کوچک زیر ۶ سال هم پذیرش  می‌شدند. مرد‌ها همین که گلستان سعدی و خواندن اشعار حافظ را می‌دانستند باسواد و تحصیل‌کرده محسوب می‌شدند. دوران درس و مدرسه برای بسیاری از پسران به‌اندازه آموختن خواندن و نوشتن بود و نمره قبولی دختر‌ها هم منوط به روخوانی قرآن بود.

 

مونس‌الدوله، ندیمه باسواد انیس‌الدوله، در کتاب «خاطرات مونس‌الدوله: ندیمه حرمسرای ناصرالدین‌شاه» به مواردی جالبی از آداب درس خواندن و مکتب رفتن دختران اشاره می‌کند: «زن‌های ایرانی قدیم چیزی که به معنای تعلیم و تربیت واقعی باشد، نمی‌دیدند. اما در هر شهری، مخصوصا تهران، مکتبخانه‌ای زنانه بود و معلمه و مدیره این مکتبخانه پیرزنی بود که او را «میرزا باجی‌خانم» می‌گفتند. دختر‌ها هر روز صبح کتاب قرآن و چاشنه‌بندی، یعنی دستمال‌بسته ناهار، خود را برمی‌داشتند و چادر و چاقچور می‌کردند و روبنده می‌زدند و همراه پدر یا برادرشان تا در مکتبخانه زنانه می‌آمدند. در مکتبخانه همیشه بسته بود تا مبادا مردی سرزده وارد شود.»

 

روزگاری که نوشتن برای دختر‌ها ممنوع بود | دختر مشق بلد باشد، کاغذپرانی می‌کند

 

 

به تعریف این نویسنده، دختر‌ها وارد مکتبخانه که می‌شدند چادر و چاقچور و روبنده از سر برمی‌داشتند، چادرنماز سر می‌کردند و راهی اتاق مکتبخانه می‌شدند. کتاب درسی دختر‌ها قرآن مجید بود و درس دادن و خواندن کتاب حافظ و سعدی و مانند آن برای دختر‌ها ممنوع بود.

 

گاهی دو کتاب به نام‌های «عاق والدین» یا کتاب «خاله سوسکه» را هم به دختر‌ها درس می‌دادند. مونس‌الدوله در بخش دیگر کتابش نوشته است: «درس اصلی همان روخوانی قرآن بود. همین که دختری قرآن را ختم می‌کرد، یعنی همه قرآن را می‌خواند دیگر در مکتبخانه کاری نداشت. یک کله‌قند برای ملاباجی می‌آورد و فارغ‌التحصیل می‌شد.».

 

اما جالب‌ترین بخش ماجرای این آموزش‌ها، مشق نداشتن دختران بود. دختر‌ها تنها اجازه خواندن داشتند، اما نوشتن را برای دختر عملی زشت و ناپسند می‌دانستند، چون بر این باور بودند که «دختر مشق بلد باشد، کاغذپرانی می‌کند.» به این معنی که نامه عاشقانه می‌نویسد. البته در این میان، بعضی از اشراف هم بودند که خط خوش را هنر دختران خانواده می‌دانستند و آن‌ها را برای یادگیری تحصیل و خواندن و نوشتن، به معلم‌های خصوصی قابل اعتماد می‌سپردند.

 

منبع فرارو

بهترین از سراسر وب

[toppbn]
ارسال یک پاسخ