چهره های منفور دوران قاجار را بشناسیم
«چهرههای منفور در تاریخ معاصر ایران» شرح حال چند تن از شخصیتهای تاریخ معاصر ایران است که کارنامه ننگین یا دستکم نامطلوبی از خود بهجا گذاشتهاند و معیار نویسنده نیز برای انتخاب این چهرههای منفور منافع ملی و اخلاق است که این شخصیتهای مطرح از آن عدول کردهاند.
حاجی ابراهیمخان شیرازی کلانتر، میرزا نصرالله آقاخان نوری، وثوقالدوله، سرتیپ محمد درگاهی (قلعهبیگی)، سرلشکر محمدحسین آیرم، میرزا هاشمخان نوری اسفندیار، شاهزاده سلطان عبدالمجید میرزا عینالدوله و سید ضیاءالدین طباطبایی شخصیتهایی هستند که تابانی آنان را چهرههای منفور تاریخ معاصر ایران میخواند و در کتابش بهطور مفصل به اقدامات و شرححالشان میپردازد.
از نظر تابانی دوره قاجاریه از ننگآورترین دورههای تاریخ ایران بوده که فساد دستگاه سلطنت در این وضع نقش اساسی داشته است. شاهان خود منبع اصلی فساد بودند و در رشوهگیری و فساد و خیانت با درباریان و حکام خود رقابت داشتند و «چنان در این اعمال فاسد غرق بودهاند که حتی اطراف خود را هم نمیدیدند و درست در زمانی که جهان چهارنعل راههای پیشرفت و تکنولوژی را درمینوردید و سیاستمداران کوچکترین حرکت شطرنجبازان صحنه سیاست را در عرصه رقابت بینالمللی از نظر دور نمیداشتند، آنان سر خود را زیر برف فساد و تباهی، عیاشی و تجملپرستی و غارت و چپاول اموال ملی پنهان کرده بودند و حتی نمیتوانستند آفتاب را هم در آسمان بینالمللی ببینند».
تابانی از روزهایی سخن میگوید که انگلیس در عرصه بینالمللی بهشدت گرفتار بود و اگر ایران فقط چند هفته مقاومت و وقتکشی میکرد، میتوانست دست خالی فاتحه آن دولت را بخواند، اما با نهایت حماقت و نادانی ناصرالدینشاه و خیانت میرزا آقاخان نوری جنایتکار، در حالی که هرات را در تصرف داشت، مذبوحانه با شنیدن صدای چند تیر از خلیجفارس، خواستار صلح شد و در پاریس سند واگذاری آن منطقه را امضا کرد».
کتاب با «سرسلسله مردان نامطلوب تاریخ معاصر ایران» یعنی حاجی ابراهیمخان شیرازی (کلانتر) آغاز میشود که در دوران قاجار وزیر اعظم بود و خیانتهای آشکارش او را به صدارت رسانده بود. تابانی ضمنِ مرور عملکرد حاجی ابراهیمخان شیرازی به قراردادهای سیاسی و قرارداد تجاری ایران و انگلیس که در دوران صدارت او منعقد شد اشاره میکند و به چگونگی اوضاع در دربار فتحعلی شاه قاجار و ارتباط ایران با اوضاع بینالمللی میپردازد.
بعد از حاجی ابراهیمخان شیرازی، نوبت به میرزا نصرالله آقاخان نوری میرسد که بهزعم مؤلف کتاب، بیشک منفورترین چهره تاریخ معاصر ما است. امیرکبیر را کشتهاند تا میرزا آقاخان نوری به جایش صدارت کند و این خود دلیل محکمی است تا آقاخان نوری را در مقام «منفورترین» چهره تاریخ معاصر بنشاند.
در این بخش، مؤلف از عزل امیرکبیر و صدارت میرزا آقاخان نوری آغاز میکند و به تبعید و قتل میرزا تقیخان امیرکبیر میرسد و فهرستی از خدمات میرزا آقاخان نوری به بیگانگان و خیانتش به ایران به دست میدهد و بهطور جزئی چندین واقعه را روایت میکند که نقش میرزا آقاخان نوری در آن پررنگ بوده است، از جمله ماجرای هرات و حمله حسامالسلطنه به آن منطقه و نقش میرزا آقاخان نوری و همدستان و همراهان او در خیانت به ایران.
مؤلف همچنین به خیانتها و جنایتهای میرزا آقاخان نوری بعد از عزل و قتل امیرکبیر هم اشاره میکند که سودای نابودی و تجزیه ایران را در سر داشته است. وثوقالدوله، صدراعظم دوره احمدشاه قاجار، نفر بعدیِ صف خائنان است که عمده خیانت او در سایه قرارداد ۱۹۱۹* تعریف میشود و اقدامات مخربی که او در جهت اجرای این قرارداد انجام داده است.
سرتیپ محمد درگاهی (قلعهبیگی)، رئیس شهربانی از دیگر چهرههای منفور تاریخ است که در کودتای نافرجام سرهنگ پولادین و تعقیب و دستگیری و ترور مدرس دست داشت و در حق مدرس بسیار بد کرد.
سرلشکر محمدحسین آیرم و ماجراهای او با تیمورتاش و سردار اسعد بختیاری و کلاهی که بر سر رضاشاه گذاشت، فصل بعدی کتاب را تشکیل میدهد. میرزا هاشمخان نوری اسفندیار، چهره منفور دیگری است که ماجراهای بسیاری با دربار ناصرالدینشاه داشته و در سیاستهای دولت انگلیس در ایران برای جدایی افغانستان دست داشته است.
چهره بعدی، حضرت والا شاهزاده سلطان عبدالمجید میرزا عینالدوله است و دوران صدارت او و ماجرای استخدام مسیو نوز و پافشاری عینالدوله بر اعمال و نیات مستبدانه، و مهمتر از همه، نقش عینالدوله در دوران استبداد صغیر و کشتار آزادیخواهان آذربایجان.
سرانجام، نوبت به سید ضیاءالدین طباطبایی میرسد که به تعبیر تابانی «چهرهای کمزمان در فعالیت رسمی، اما مؤثر تا مرگ در گزینش مهرهها» بود. در دوران سید ضیاء وقایع تاریخی بسیاری رخ داد که تاریخ معاصر ایران را دستخوش دگرگونی کرد: دیدار ژنرال آیرون ساید با میرپنج رضاخان سوادکوهی، کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹، درگیریهای سید ضیاء با مصدق، شکست و سقوط سید ضیاءالدین طباطبایی و نقش احمدشاه در این تحول، سیر نزولی قدرت سید ضیاء و سقوط او.
مؤلفِ «چهرههای منفور در تاریخ معاصر ایران» معتقد است نوشتن شرححال چهرههای منفور و خیانتکار معاصر برای شناخت امروزیان و آیندگان واجب است تا نوادگان و نسلهای بعدی آنان در برابر طومار سیاهکاریهای اجداد و نیاکان خود منفعل و شرمنده باشند؛ «باشد اگر کارهای شدند که در کشورهای بیدروپیکر و بیقانون که با قانون جنگل و تحت حکومت استبدادی اداره میشوند، از این شرمندگی عبرتی بگیرند و خیانتپیشگی نیاکان را تعقیب نکنند و سیهروزی را برای ملتشان نخواهند؛ هرچند در کمال تأسف شاهدیم در این نوع جوامع همیشه عدهای خیانتپیشه دزدتبار کشور و ثروت عمومی را یا خود بالا کشندهاند یا به دیگران فروختهاند و در نهایت وقتی جیبشان را پر کردهاند، یا به گوشهای رفتهاند و حبّ جیم خوردهاند و سر از زیر سایه ارباب خود درمیآورند تا آنچه را که دزدیدهاند در خاک بیگانگان سرمایهگذاری کردهاند یا اینکه ژنهای آلوده الدولهها و السلطنههای سابق به نامهای کذایی دکتر و مهندس یا باز با همان حیله و حقهبازیها، بر کرسی وکالت و وزارت تکیه زدهاند یا با ثروت بادآورده یک عمر را غرق در فساد و تباهی گذراندهاند».
تابانی در مقدمه خود مینویسد وقتی کتاب را تمام میکند برای انتخاب عنوانش به تردید میافتد. او تصمیم داشته تا عنوان کتاب را «چهرههای نامطلوب تاریخ معاصر ایران» بگذارد، اما با اعتراض دوستان مواجه میشود که اصرار داشتند دلیلی بر این ملایمت نیست و بهتر آن است که عنوان کتاب به حد اقدامات این چهرهها باشد و از اینرو کتاب «چهرههای منفور تاریخ معاصر ایران» نام میگیرد.
استدلالها چنین بود که «افراد مذکور چنانچه شرححال ایشان نشان میدهد، هیچ نوع رابطهای با ملت نداشتهاند و مقامات مکتسب آنان با هزاران دوز و کلک و جنایت و خیانت و کشتار خادمان ملی و مردمی به دست آمده است؛ امیرکبیر را کشتهاند تا میرزا آقاخان نوری به جایش صدارت کند. پس همچنانکه اینان حرمت جامعه خود را نداشتهاند، خود نیز لایق هیچ حرمتی نیستند و آنچنانکه بودهاند، باید معرفی شوند».
مؤلف در بخش دیگری از مقدمهاش به ویل دورانت ارجاع میدهد که معتقد است «تاریخ بیش از هر چیز دیگر خلق و ضبط میراث است تا نشان دهد پیشرفت عبارت است از ازدیاد، حفظ، انتقال و بهکارگیری فزاینده این میراث برای آن عده از ما که تاریخ را صرفاً نه بهعنوان کمک به کار عبرتآمیز حماقتها و جنایتهای انسان، بلکه بهصورت یادنامه شوق آخرین انسانهای آفریننده نیز مطالعه میکنند.
گذشته دیگر تاریکخانه نومیدی و وحشتها نیست، بلکه شهری ملکوتی و کشور اندیشهها است»؛ و مینویسد: «در این شهر و کشور، در کنار انسانهای وارسته و خدمتگزاران بشریت، موجودات خبیث و خائنی هستند که جنایت و خیانت برای آنها بسیار آسان است و برای حفظ ریاست و سودجویی خویش، به دستور ارباب سر آدم را بهراحتی میبُرند و از هیچ خیانتی به ملت رویگردان نیستند، و نسلهای بعدی باید هر دو گروه این آدمیان را بشناسند، و مخصوصاً گروه دوم را، تا از بازماندگان آن نسل خبیث بپرهیزند و در امان باشند و نیز قدرِ خادمان به این ملک و ملت را بدانند. نسلهای بعد اگر میرزا آقاخان نوری را با آنهمه خیانت نشناسند، چطور به عظمت ارزش و مقام میرزا تقیخان امیرکبیر پی خواهند برد.
کار ننگآلود این بدنامان به جایی رسیده بود که تا همین اواخر هم، در اوایل پهلوی و تقریباً تا زمان مصدق، منتظرالوکالهها و وزرا مدتها پشت دیوار سفارتخانههای بیگانه، مخصوصاً انگلستان که بعدها جای خود را به سفارت آمریکا داد، منتظر میماندند و هر کس صبح زودتر به زیارت نائل میشد شاهد مقصود را در آغوش میگرفت».
این است که مؤلف سرانجام به این نتیجه میرسد که نهایت بیانصافی و بیرحمی است که در برابر چهرههای تابناک خدمتگزار ملت که بیشترشان جان خود را در این راه فدا کردهاند و خودفروخته نشدهاند، این چهرههای منفور خیانتکار را بدون روتوش، عیان به ملت نشان ندهد و اعمال ننگینی را که به هزار حیله و تزویر در زیر پردههای سالوس و ریا پنهان کردهاند برملا نکند. او بسیار کوشیده است که ضمن این کار هر آنچه به قلم میآورد مستند به اسناد موجود منتشره باشد تا خطایی رخ ندهد.
محمد مسعود یکبار گفته بود «ایران نمیتواند در هیچیک از دو بلوک سیاسی جهان وارد شود. مصلحت ایران در آن است که با سیاست موازنه منفی خود را اداره کند و با تحولی که تکانهای شدید نداشته باشد جهت خود را تعیین کند و با تأمل و متانت به طرف سرنوشت خویش پیش برود. اما آنها که این بازی شطرنج سیاسی را ترتیب دادهاند، گویا منظورشان این است که با این بازی اولاً از تحول جلوگیری کنند و ثانیاً ایران را وارد یکی از دو بلوک سیاسی جهان کنند».
بهزعم مؤلف، این گفتار در جهانِ پس از جنگ جهانی دوم و شهریور ۱۳۲۰ میتوانست واقعیت داشته باشد، اما در دوران قاجار، ایران از خود اختیاری نداشت که تصمیم بگیرد و با چند تومان رشوه و چند پیشکشی به یکی از نوکران وابسته به سفارتخانهها و شاهان نالایق هر کاری امکانپذیر بود و به هر طرف که میخواستند وابسته میشدند و «اگر اتفاقاً شخصیتی آگاه و وطنپرست، چون امیرکبیر با تصمیم موردنظر مخالفت میکرد، ایادی خودفروخته و خودخواه و سودجویی که دوروبر شاه یا خائن بزرگ بادمجان دور قاپ میچیدند، با یک خبر از حاکم استبداد مسئله را فیصله میدادند و جالبترین نکته در این مواقع اینکه درحالیکه مأموران روباه مکار (انگلستان) یا دیگر استعمارگران، در ایران دست به هر جنایتی میزدند و هم حرکات نابودکننده به دستور آنان و با همکاری ایادی کثیفشان انجام میشد، بعد در کتابهایی که مینوشتند بر اساس مَثل کی بود کی بود، من نبودم، با نوشتن مطالبی خود و بریتانیا را فرشته نجات و داور حق معرفی میکردند».
مؤلف همچنین از سر پرسی سایکس، ژنرال انگلیسی نقل میکند که کتابِ ارزشمند تاریخ ایران را در دو جلد نوشته و خود یکی از مهرههای مهم استعمار و استثمار انگلستان در ایران بوده است. او در بخشی از این کتاب مینویسد: «به نظرم این گفته از مونتسکیوست که میگوید هر ملت لایق حکومتی است که دارد.
اگر اینطور باشد، باید برای ایران تأسف خورد، زیرا این کشور مانند اروپا در قرون وسطی به دست حکامی اداره میشود (در زمان قاجار) که یگانه منظور و آمالشان جمعکردن ثروت است و برای جیب خویش به هر عمل خلافی دست میزنند. (بعد در جای دیگر در تعقیب این گفتار درباره امیرکبیر و قتل او مینویسد) واقعاً قتل امیرنظام برای ایران مصیبتی بود، زیرا آن قتل جلو ترقی و پیشرفتهایی را گرفت که بهزحمت و با رنج و محنت به آن نائل شده بود و همانطور که در آتیهای نزدیک معلوم میشود، اثرات شومی در روابط و مناسبات خارجی ایران داشت»؛ و تابانی مینویسد ایشان چنان نوشته است که انگار نمیداند جناب کلنل شیل، وزیر مختار انگلیس در ایران، خود باعث و بانی برکناری و قتل امیرکبیر به دست ایادی کثیفش، نظیر میرزا آقاخان نوری و خانم عفیفه طاهره مهدعلیا خانم مادر ناصرالدینشاه ناآگاه و نادان، بوده است و اینطور بر عملی که خودشان مسببش بودهاند اشک تمساح میریزد.
این در حالی است که بر اثر همه فعلوانفعالات دوران خیانتبار صدارت میرزا آقاخان نوری که ایران را تیول و فرمانبردار انگلستان کرده بود، حتی این جناب سایکس یک بار هم از او نام نمیبرد و اتفاقات را طوری نشان میدهد که خواننده اگر کمی از جنایات و خیانتهای انگلیس ناآگاه باشد، دولت فخیم بریتانیا را فرشته نجات و نگهبان ایران میانگارد.
کتابِ «چهرههای منفور در تاریخ معاصر ایران» در عین حال که به شرححال و خیانتِ تنی چند از سیاسیون ایران معاصر خاصه در دوره قاجار میپردازد، با ارجاع به منابع و مستندات بسیار تاریخی شرحی از وقایع تاریخی معاصر ایران به دست میدهد که چهبسا در سایه خیانتها به راه دیگر رفته است و اگر نبود ایندست اعمال شرورانه و خیانتکارانه، شاید اینک برای ایران و ملت ایران سرنوشت دیگری رقم خورده بود.
* قرارداد ۱۹۱۹ در سال ۱۲۹۸ خورشیدی (۱۹۱۹ میلادی) بین دولتهای وقت بریتانیا و ایران پس از هفت ماه مذاکره پنهانی دولت بریتانیا با وثوقالدوله و پرداخت چهارصد هزار تومان رشوه بسته شد. برمبنای این قرارداد تمامی امور کشوری و لشکری ایران زیر نظر مستشاران انگلیسی و با مجوز آنان صورت میگرفت که البته به دلیل مخالفتهای داخلی و خارجی و مغایرت آن با قانون اساسی مشروطه، این قرارداد هرگز به اجرا در نیامد.