شهریور پرآشوب ایران در سال ۱۳۲۰

شهریوماه ۱۳۲۰ شمسی یادآور یک نقطه عطف در تاریخ ایران معاصر است؛ پایان دوران سیاه استبداد رضاخانی و آغاز سال‌هایی که سایه‌ ویرانگر استبداد محمدرضا و جنگ جهانی دوم بر خاک این مرز و بوم افکنده شد.

ایران که در جنگ جهانی دوم اعلام بی‌طرفی کرده بود در شهریوماه ۱۳۲۰ شمسی توسط انگلیس و شوروی اشغال شد و رضاخان با دستور انگلیسی‌ها و با همان سبک و سیاق ظهورش، از میان رفت. وی بدون لحاظ آینده ملت ایران، فرار را بر قرار ترجیح داد و پسرش محمدرضا به پادشاهی رسید. ایران تا سال ۱۳۲۴ در اشغال نظامی بود و بدتر اینکه این اشغال نظامی آثار سیاسی و اقتصادی فاجعه‌باری برای ایران داشت.

 

اهمیت وقایع آن دوران در تاریخ سیاسی ایران غیرقابل انکار است. آنچه در جنگ جهانی دوم روی می‌دهد آثار سیاسی و اقتصادی فاجعه‌بار اشغال برای ایران و حوادثی که در آن سال ها ایران از سر می گذراند به همراه تحولات نظامی و دیپلماسی ایران بخش‌هایی مهم از تاریخ ایران هستند. اما امروزه بازخوانی تاریخ برکشیدن و به‌زیرآوردن رضاخان، از این حیث حائز اهمیت است که در خلاء روایت جامع رسانه‌های ایران، دشمنان در صدد اتوپیاسازی دوران پهلوی بالاخص عصر حکومت رضاخان هستند و تلاش سلطنت‌طلبان در پنهان‌کردن حقیقت ماجرا و واژگونه‌نمایی وقایع آن دوران متمرکز گشته است.

دغدغه کشور و ملت یا دغدغه‌های شخصی؟!

براساس اسناد و خاطرات، رضاخانی که از او انگاره «پدر ایران نوین» ساخته و برجسته شده است از زمان اطلاع ورود متفقین به ایران تا زمان فرار از کشور، تنها دو دغدغه داشته است: تعیین تکلیف «سلطنت» و «املاک و اراضی» خود! در واقع پدر و منجی ادعایی ایران که داعیه‌دار وطن‌پرستی نیز هست حتی اندکی نگرانی بابت وضعیت و آینده کشور و مردمش نداشته در حالی که مملکت از همان ابتدای ورود و اشغال متفقین گرفتار قحطی، بیماری و… بوده است.

بیگانه‌ستیزی یا سرسپردگی؟

رسانه‌های سلطنت‌طلب زدودن ننگ عامل انگلیس بودن از پهلوی اول را یکی از مهم‌ترین اولویت‌های خود قرار داده‌اند و در راه نیل به این هدف، به برجسته‌سازی انگاره بیگانه‌ستیزی با تأکید ویژه بر ضد انگلیسی بودن رضاشاه و اختلافات وی با انگلستان می‌پردازند. درحالی‌که همانطور که روی کار آمدن رضاخان به اراده و به کمک انگلیسی‌ها صورت گرفت خلع او از سلطنت نیز به دستور آنها بود. انگلیسی‌ها خود موجد و حامی بقای سلطنت رضاشاه بودند و ۱۶ سال از او پشتیبانی کردند و منافع فراوانی هم ازاین پشتیبانی نصیب آنها شد اما به‌دلیل تأمین بیشتر منافع خود و اتمام تاریخ مصرف رضاشاه، وی را از سلطنت خلع کردند.

 

ساقط کردن حکومت رضاخان به‌خاطر بی‌‌اعتمادی انگلستان به رضاخان نبود. هر چند انگلیسی‌ها در یک مقاطع کوچکی با رضاخان اختلاف نظر پیدا کردند اما این اختلاف نظر ریشه‌ای و مبنایی نبود.

انگلیسی‌ها در اشغال ایران شریکی به نام شوروی داشتند که  نظر آنها هم مهم بود و روس‌ها اصرار داشتند که رضاخان باید از سلطنت کنار برود. همچنین در این مقطع بحث نفت و نیز کمک به شوروی در بهره‌مندی از موقعیت ژئوپلتیک ایران برای شکست‌دادن آلمان مطرح است که خیلی برای انگلیسی‌ها اهمیت دارد. 

 

ارتباط رضاخان با آلمان‌ها یک بهانه تبلیغاتی برای زمینه‌سازی اشغال ایران بود؛ چرا که اولا حضور آلمانی‌ها در ایران با چراغ سبز انگلیسی‌ها بود که از ۱۳۱۴ خورشیدی به صورت جدی آغاز شد. ثانیاً او جرأت مخالفت جدی باانگلیسی ها را نداشت لذا وقتی انگلیس و روس از رضاخان می‌خواهند که کارشناسان آلمانی را از ایران اخراج کنند رضاشاه با مقداری تعلل این دستور را اجرا می‌کند. 

 

ضعف مشروعیت عمومی و نفرت مردمی از رضاشاه، نیاز انگلیس به یک ایران آرام و کاملاً در اختیار، احتمال مقاومت مردمی در مقابل متفقین و وقوع انقلاب، ناکارآمدی رضاخان برای انگلستان در بحبوحه جنگ جهانی دوم، ناآگاهی و درک ضعیف او از معادلات نظام بین‌الملل، هراس انگلیس از محاکمه رضاشاه و افشای خیانت‏های این کشور به مردم ایران از جمله عواملی است که سبب شد تا رضاشاه برای انگلیسی‌ها به بازیگری نامطلوب و عنصری تبدیل شود که می‌بایست صحنه قدرت ایران را ترک کند.

 

 تغییر در فضای سیاسی ایران ظاهری و موقتی بود و همان سیاست‌ها و استبداد از طریق محمدرضا تداوم پیدا کرد. علاوه براین تنها رضاخان تغییر کرد و کادر حکومتی که قبلا نیز از عوامل انگلستان تشکیل شده بود در کنار شاه جدید به کار خود ادامه دادند. 

تبعید یا فرار؟

علاوه‌بر بیان و نمایش وابستگی و گوش به فرمان بودن رضاخان نسبت به انگلستان، نوع روایت خروج و انگیزه‌هایی که وی را از ایران خارج کرده است حائز اهمیت است؛ زیرا در بسیاری از این روایت‌ها سعی شده است با مظلوم‌نمایی و دشمن‌سازی از انگلیس، القاء شود که رضاخان با تحمل رنج فراوان از کشور تبعید شد. در حالی‌که رضاخان از کشور تبعید نشد بلکه با رضایت خود از کشور فرار کرد و اشتیاق و عجله وی برای خروج از ایران بعد از فراهم‌سازی مقدمات به تخت نشستن ولیعهد و بقای دودمان پهلوی، به‌دلیل ترس و وحشتی که از رسیدن ارتش روس‌ها به تهران و دستگیری و محاکمه‌اش در ایران داشت، بسیار زیاد بود.

 

فرار رضاخان از ایران علاوه‌بر اینکه وی را از خطر محاکمه در کشور می‌رهانید از افشای بسیاری از اقدامات پنهان انگلستان در ایران نیز جلوگیری می‌کرد و به همین دلیل خروج سریع رضاخان با هدایت و رضایت انگلیسی‌ها صورت پذیرفت و آنان مقدمات، مقصد و خرج سفر وی را فراهم کردند.

تمام امکانات رفاه مادی رضاخان در مدت اقامتش در موریس و ژوهانسبورگ نیز توسط انگلستان تأمین می‌شد. البته کسی که خود را روزی ابرقدرت و عظیم شوکت می‌دانست وقتی به چنین پستی‌ می‌افتاد که با وجود خروج خفت‌بارش حتی برای اقامتگاه و ادامه زندگی خود هیچ تصمیمی نمی‌تواند بگیرد، طبیعتا خوشایندش نیست. 

 

دلیل تبعید رضاشاه به جزیره دورافتاده موریس سختی‌دادن به وی نبود بلکه حضور رسانه‌ها در محل سکونت وی و همچنین نزدیکی محل اقامت رضاخان به ایران، خطراتی را برای انگلستان در پی داشت و انگلیسی‏ها را مجاب کرد تا شاه به نقطه‌ای دوردست تبعید شود. 

ایستادگی یا تسلیم؟

جریان سلطنت‌طلب برای بزک حکومت پهلوی تلاش کرده تصویری وطن‌پرست و مقتدر از رضاخان نشان دهد که به‌خاطر ایستادگی و تمکین‌ناپذیری در برابر انگلستان تبعید شده است و از سوی دیگر به دلیل کاهش میزان تلفات جنگ و نجات مردم از گرفتاری‌ها و بلایای ناشی از جنگ، فداکاری کرد و مقاومت نکرد. درحالی‌که رضاخان اگر بنای مقاومت داشت خود بارها تلاش برای فرار نمی‌کرد و با ایستادگی، خواهان تعیین تکلیف از سوی ملت خود می‏شد. رضاخان توانایی و اراده مقاومت و جنگ در برابر کسانی را نداشت که مقام و بقای خود را مدیون کمک آنها بود.

 

باتوجه به تبعات و پیامدهای ناشی از اشغال ایران در همه عرصه‌ها برای مملکت و ملت ایران نیز این موضوع که هزینه مقاومت بیش از هزینه تسلیم بوده، قابل اثبات نیست.

 

نمونه‏‌های تاریخی حاکی از آن است که رفتار خاندان پهلوی در بحران‌ها، ترجیح فرار بر قرار بوده است و مرد بحران‌ها نبوده‌اند.

براساس اسناد، اساساً مقاومتی هم صورت نگرفته است؛ نه در برابر زیاده‌خواهی‌های بیگانگان در ایران، نه در برابر خواست انگلیسی‌ها مبنی بر اخراج آلمان‌ها از کشور و در نهایت نه در برابر حمله متفقین. 

ارتش نوین مقتدر یا ارتش پوشالی؟

یکی از انگاره‌های پررنگ در دستاوردسازی برای رضاخان «بنیان‌گذاری ارتش نوین ایران» است. درحالی‌که این ارتش پرهیاهو و به اصطلاح نوین و تعلیم‏دیده، در عرصه عمل هیچ بوده است. اسناد و روایت‌ها نشان می‌دهد که در هیچ دوره‌ای از تاریخ ایران‌ نیروی نظامی و ارتشی به ضعف، ناتوانی و بی‌عرضگی ارتش رضاخانی وجود نداشته و اصطلاحات و کلمات و عبارت‌هایی مثل نوین‌بودن، قدرتمندبودن و… کاملا مضحک است. این ارتش با تمام هزینه‌هایی که صرف آن شد در روز معرکه حتی یک ساعت نیز در برابر هجمه متفقین مقاومت نکرد و ارتشی که رضاخان به آن می‌بالید و مدیحه‌سرایان رژیم پهلوی نیز سال‌ها است که به آن می‌بالند در عرض چند ساعت چنان از هم پاشید که گویی ایران از ابتدا ارتشی نداشته است. 

 

همچنین در این زمینه تمرکز و توجه به دو ویژگی عمده ارتش رضاخان مهم است؛ اول: نهایت نخوت، شدت، خشونت و درندگی در برابر مردم و دوم: نهایت رخوت، ذلت، وحشت و بی‌ارادگی در برابر استعمارگران.

جلوگیری از جنگ یا اشتباه استراتژیک؟!

یکی از موضوعاتی که همواره در ارائه تصویری قهرمانانه از رضاشاه در حفظ تمامیت ارضی کشور مطرح می‌شود تلاش وی برای مصون نگه‌داشتن کشور از بلای جنگ و به‌اصطلاح تدبیر در اعلام بی‌طرفی بود. اما واقعیت، نشان‌دهنده فقدان شناخت و عدم آگاهی و ارزیابی صحیح وی از معادلات قدرت در نظام بین‌الملل است. در این حوزه تمرکز بر نکته زیر همواره مورد غفلت واقع شده است:

 

مرگ و زندگی متفقین در جنگ جهانی دوم، به ایران بستگی داشت. لذا اشتباه استراتژیک رضاخان مبنی بر اعلام بی‌طرفی در چنین جنگی و دلخوشی برای پیروزی آلمان‌ها در نبرد جهانی، شرایط را برای کشور در آن برهه حساس بسیار بدتر کرد؛ زیرا به نظر می‌رسد هیچ گریزی از ورود به جنگ جهانی نبود و خواسته یا ناخواسته، مستقیم یا غیر مستقیم با توجه به موقعیت سوق‌الجیشی ایران، هم مرزی با شوروی، منافع و مستعمرات انگلیس و وجود خط ریلی سرتاسری ایران برای انتقال نیروی نظامی و مهمات، ایران لاجرم درگیر جنگ می‌شد. از این رو اگر سیاست خارجی ایران با زیرکی برخورد می‌کرد می‌توانست علاوه بر جلوگیری از ویرانی‌‏های اشغال توسط متفقین، با یک انتخاب درست امتیازات زیادی نیز از کشورهای پیروز جنگ بدست آورد.

محبوبیت یا نفرت مردمی؟!

یکی از مهم‌ترین مسائل درباره سقوط رضاشاه و اشغال ایران این است که چرا با وجود انحلال ارتش، نیروهای محلی و عشایر به مانند جنگ جهانی اول، علم مقابله با تهاجم خارجی را برنداشتند؟ در پرداخت به این مسئله لزوم توجه‌دادن به نقش مردم در بقای حکومت مهم است. شهریور ۱۳۲۰ و فروپاشی شانزده سال زمامداری و سلطنت ظالمانه رضاشاه با تلنگر کوچک متفقین ثابت کرد هرکسی در راستای تامین منافع بیگانگان به ملت خود پشت کند براساس منافع همان بیگانگان به سرنوشتی خفت بار دچار خواهد شد. این رویداد ثابت کرد که نبود پایگاه مردمی رضاشاه به دلیل سیاست‌های سرکوبگرانه دوران دیکتاتوری وی نه تنها سبب شد که دشمنان هرگونه که خواستند با وی برخورد کنند بلکه موجب شادی و خوشحالی مردم از رفتن وی آن هم در اوج فشارهای جنگ و اشغال شد که این امر مهر باطل بر تمامی ادعاهای واهی سلطنت‌طلبان مبنی بر محبوبیت و مقبولیت رضاشاه در میان مردم است.

عبرت‌آموزی و توجه به دشمنان همیشگی ایران

از عوامل اصلی و نقش‌آفرین در وقایع شهریور ۱۳۲۰، انگلستان و ایالات متحده آمریکا بودند. در این زمینه توجه به ۲ نکته عبرت‌آمور بسیار مهم است:

 

 اول اینکه تجربه سقوط رضاخان و رخدادهای مشابه تاریخی دویست ساله ایران همواره نشان داده است که سلطه و استیلای بیگانگان عمدتا از طریق پایگاه‌های استبداد داخلی عمل کرده است. به عبارت دیگر همواره «دست بیگانگان از آستین استبداد بیرون آمده است»، پس تا موقعی که فرهنگ استبدادی و پایگاه‌های آن در جامعه وجود داشته باشد همواره استقلال و تمامیت ارضی کشور در معرض مخاطره قرار دارد.

 

دوم اینکه در همه روایت‌های مرتبط با وقایع شهریور ۱۳۲۰ درباره چگونگی به‌دست‌آوردن اطلاعات و کسب اخبار محرمانه دولت ایران توسط انگلیسی‌ها بر نقش اشراف سیاسی و نظامیان وابسته و نفوذی اشاره شده است و این دلیل بر آن است که در تاریخ ما همیشه برخی بوده‌اند که آداب وطن‌دوستی را رعایت نکرده‌اند و به جای وفاداری به کشور وفادار به بیگانگان بوده و به منافع ملی پشت کرده و آب به آسیاب دشمن ریخته‌اند.

 

منبع فارس

بهترین از سراسر وب

[toppbn]
ارسال یک پاسخ