بابک خرمدین
نام و تبار و طول زندگانی بابک
بابک در آذربایجان متولد شد. در منابع آمده که او در جوانی زبان اعجمی را خوب تکلم نمیکرد؛ بنابراین احتمالاً زبان مادری او آذری یعنی همان زبان باستانی آذربایجان بودهاست. نام بابک معرب نام ایرانی «پاپک» است. به گفته مایکل هِش (آذربایجان شناس آلمانی)، نام بابا نخست در زبان فارسی نو (فارسی دری یا فارسی امروزین) به کار رفته، سپس وارد زبانهای دیگر (از جمله ترکی آذربایجان) گشته اشت. حتی کلمه چینی 爸爸 به معنی بابا، در ادبیات کلاسیک چینی غایب است. آغازینترین مثال این دانشمند برای ادعایش، بابک خرمدین (درگذشت ۸۳۸ میلادی) است.
در تمامی منابع نام بابک یافت میشود، اما مسعودی نام او را حسن ذکر کردهاست. مورخین ارمنی بابک خرمدین را گاهی «باب»، گاهی «بابن» و گاهی «بابک» ضبط کردهاند. بنابر برخی روایات پدر بابک مرد مسلمانی بود به نام عبدالله یا عامر بن عبدالله یا عامر بن احد از شهر مدائن که روغن فروشی میکرد؛ و مادرش زنی تک چشم بود که «ماهرو» نام داشت و از اهالی آذربایجان بود. پدر بابک در روستای بلال آباد با مادر او آشنا و دلباخته او شد. پس از مدتی رابطه پنهانی این دو بر مردم آشکار شد اما بعدها این دو ازدواج کردند و حاصل این ازدواج بابک بود. در روایتی دیگر بابک فرزند یک ازدواج غیرشرعی بوده و یکی از راهزنان ادعای پدری او را کردهاست. روشن است در این روایت قصد طعن و تحقیر او در میان است. در روایت گروهی از هواداران بابک او فرزند فاطمه، دختر ابومسلم خراسانی، معرفی شدهاست. نام اصلی که بر بابک گذاشته شده بود، حسن بود؛ و برادران بابک، عبدالله و معاویه (به گزارش طبری) و اسحاق (در فرق بین الفرق بغدادی) بودند که نشان میدهد که نامهای آنها اسلامی بود.به اعتقاد کرون، حسن هنگام ورود به دژ بذ، نام بابک را بر خود برگزید. چرا که بابک یا پاپک به معنی پدر است و نام نیای ساسانیان نیز بودهاست.
تبار و طبقه اجتماعی بابک مبهم و متناقض، گاهی شگفتانگیز و باورنکردنی است. واقدی و طبری بابک را فردی از طبقه پائین جامعه معرفی میکنند ولی جواب بابک به نامه پسرش (بعد از فرار) و کلماتی که عبدالله، برادر بابک به ابن شروین طبری – کسی که او را به بغداد منتقل کرده- گفتهاست، نشان میدهد که بابک اشرافزاده بودهاست.به عقیده زرینکوب، مجرد نام بابک، جاویدان و شهرک نیز به رغم آنچه روایات دشمنان قوم القاء میکنند این تصور را که رهبران نهضت منحصراً از طبقات بیمایه و پست یا از طایفههای غیر ایرانی بودهاند، چندان پذیرفتنی نمیدهد.
به عقیدهٔ بهرامیان، بابک به زبان آذری باستان سخن میگفتهاست.
بهرامیان معتقد است، در منابع موجود، روایتی که بتوان با توجه بدان سالزاد بابک را تعیین یا تحدید کرد، وجود ندارد.اما سعید نفیسی تخمین میزند، با توجه به اینکه از سال ۲۰۱ تا ۲۲۳ هجری قمری مشغول درگیری با نیروهای خلیفه بوده و اگر سن بابک در زمان شروع قیامش را ۲۰ سال در نظر بگیریم، بایستی ۴۲ سال زیسته باشد.
نمایی از قلعه بابک
تولد و جوانی
به گفته واقدی عبدالله پدر بابک روغن فروش دورهگردی بود که زادگاهش مدائن را به قصد مرز آذربایجان ترک کرده بود و در روستای بلال آباد در استان میمذ ساکن شده بود. پدر بابک بعد از تولد بابک در سفری که به ناحیه سبلان داشت زخمی شد و از دنیا رفت. همسر بیوهاش برای کار دایگی بچههای مردم را به عهده گرفته بود در حالی که بابک تا ۱۲ سالگی گاوچرانی میکرد. به ما گفته شده که «روزی مادر بابک بیرون رفت و در پی پسر میگشت. بابک در آن زمان گاوهای مردم را به چراگاهی میبرد. مادر، وی را در زیر درختی یافت که خفته و برهنه بود و از بن هر مویی از سینه و سر وی خون میتراوید. چون بابک از خواب برآمد دیگر اثری از خون ندید، دانست که دیری برنخواهد آمد که کار پسر بالا گیرد».زرین کوب این روایت را هم تراز افسانه دانیال و بختالنصر دانسته و آنرا جعل دشمنان بابک میداند. واقدی اضافه میکند که بابک در دوران جوانیاش به عنوان خدمتکار و تیمارگر اسب برای شبل بن منقی در روستای سراب کار میکرد و تنبور زدن را یادگرفت. این (مطلب) باید منبع گزارش ابوالمعالی باشد که آوردهاست بابک تنبور میزد و آواز میخواند درحالی که در روستا میوهفروشی میکرد. وقتی او بزرگ شد به تبریز رفت و ۲ سال را صرف خدمت به محمد بن رواد ازدی کرد و سپس در ۱۸ سالگی به خانهاش در بلالآباد بازگشت.
۲ مرد ثروتمند به نام جاویدان بن شهرک و ابوعمران در بلندیهای اطراف کوهستان بذ زندگی میکردند و برای رهبری خرمدینان ساکن در آن مناطق مرتفع میجنگیدند. جاویدان وقتی در مسیر زنجان به بذ در برف گیر کرد به دنبال سرپناهی در بلالآباد گشت و به خانه مادر بابک رفت. به دلیل فقر مادر بابک فقط برایشان آتش روشن کرد در حالی که بابک به اسبها و نوکرهای جاویدان رسیدگی میکرد و برایشان آب آورد. جاویدان بابک را برای خرید غذا، شراب و علوفه فرستاد و وقتی بابک برگشت و با جاویدان سخن گفت، جاویدان تحت تأثیر زیرکیاش (علیرغم لکنت زباناش) قرار گرفت. بعد از آن جاویدان از مادر بابک اجازه خواست تا بابک را برای مدیریت زمینهای کشاورزی و دارائیهایش با خود ببرد و پیشنهاد کرد که در عوض ۵۰ درهم ماهانه به عنوان حقوق بابک برای او بفرستد. مادر بابک پذیرفت و اجازه داد بابک برود. از آن موقع است که بابک به خرمدینان ملحق شدهاست.
بعد از ورود بابک به خدمتگزاری جاویدان، رقیبش ابوعمران از بیرون از قلمروی جاویدان به او شبیخون زد و شکست خورد و کشته شد؛ ولی جاویدان ۳ روز پس از آن بر اثر جراحت وارد شده از دنیا رفت. زن جاویدان خبر مرگ شوهرش را به بابک داد و اضافه کرد که خبر را فردا در جامعه منتشر خواهد کرد؛ و همچنین بابک را به عنوان جانشین جاویدان معرفی خواهد کرد و کسی که دین مزدک را برمیگرداند و جامعه را به سوی پیروزی و موفقیت رهبری میکند. در روز بعد، بابک قبل از پیروان و جنگجویان جاویدان ظاهر شد. آنها پرسیدند «چرا جاویدان آنها را قبل از به زبان راندن وصیتنامه خبر نکردهاست»، همسرش جواب داد «چون شما در مکانهای مختلف بودید، انتشار پیام منجر به پخش شدن خبر میشد که امنیت شما را به خطر میانداخت». بعد از بدست آوردن فرمانبرداری آنها به دستورالعمل جاویدان، همسرش گفت بر طبق وصیت شب قبل از مرگ روحش از جسمش خارج شده و به جسم بابک درآمده و با روح بابک درآمیختهاست و هرکسی که این وصیت را زیر سؤال ببرد تکفیر خواهد شد. تمام کسانی که حاضر بودند، فرمان جاویدان را قبول کردند و خودشان را مقید به سوگند خوردن دربارهٔ بابک کردند که همانگونه که از روح جاویدان پشتیبانی میکردند از روح بابک هم بکنند. سپس بابک و بیوه جاویدان در حضور همگان در تشریفات ساده با هم ازدواج کردند.
برخی مورخین بر این باورند زن جاویدان از قبل عاشق بابک شده بوده که گفته شده پسربچه خوشصدا داشتهاست. این اتهام ریشه در ازدواج آن دو بعد از مرگ جاویدان دارد. ابوالمعالی ادعا میکند که زن جاویدان به همسرش زهر خورانیدهاست درحالی که طبری و ابن اثیر ادعا میکنند که جاویدان پسری داشت که بدست مسلمان دستگیر و بعد از آن آزاد شد. صدیقی تعجب میکند که چرا این پسر جانشین جاویدان نشدهاست.
قعله بابک
قیام در زمان خلافت مأمون
در سال ۲۰۴ ه. ق/ ۸۱۹–۸۲۰ م مأمون به بغداد رفت و بعد از مواجهه با مخالفت سیاسی در بغداد، یحیی بن معاذ را مأمور سرکوب شورش کرد. این فرمانده در چندین نبرد خود با بابک هیچ موفقیتی کسب نکرد. پس از آن مأمون نگرانی بیشتر خود را با اعزام پیاپی لشکرهای مجهز به آذربایجان نشان داد. در ۲۰۵ ه. ق/۸۲۰–۸۲۱م عیسی بن محمد بن ابی خالد به حکمرانی ارمنستان و آذربایجان با مسئولیت سرکوب بابک منسوب شد اما لشکرش در گذرگاه باریک توسط مردان بابک به دام افتاد و متلاشی شد و ناگزیر به ارمنستان بازگشت. شکست عیسی از بابک به قول طبری در ۲۰۶ بودهاست.
در ۲۰۹ ه.ق / ۸۲۴–۸۲۵ م مأمون زریق بن علی بن صدقه را به حکمرانی آذربایجان و ارمنستان و فرماندهی جنگ علیه بابک منصوب کرد و احمد بن جنید اسکافی را به فرماندهی لشکرکشی علیه بابک منصوب کرد. احمد بن جنید بدست بابک اسیر شد درحالی که زریق در ادامه جنگ شکست خورده بود و مأمون ابراهیم لیث بن فضل را مسئول سرکوب شورش بابک کرد.
در ۲۱۲ه. ق/۸۲۷–۸۲۸ م خلیفه لشکری به فرماندهی محمد بن حمید طوسی برای مجازات زریق و همچنین سرکوب بابک فرستاد، چرا که زریق شورش به پا کرده بود. این فرمانده بعد از مدتی تأخیر موفق شد زریق را دستگیر و شورشیانش را پراکندهسازد و بعد از آن، با دریافت نیروهای کمکی برای نبرد با بابک آماده شد. در درگیری بین این ۲ نفر که ۶ ماه طول کشید محمد بن حمید چندین پیروزی به دست آورد ولی در آخرین نبردش در ۲۱۴ه. ق/۸۲۹ م لشکرش که به خاطر پیروی از استراتژی او ۳ فرسنگ داخل کوهستان رفتند با هجوم مردان بابک که در ارتفاعات بالاتر کمین کرده بودند در گذرگاه شیبدار مواجه شدند. لشکر او فرار کرد و تنها محمد بن حمید و چند افسر باقیماندند، که همگی کشته شدند. مرگ این فرمانده سوگواری شاعران را برانگیخت که برای مثال از قصیده ابوتمام که ۲ شعر از آن توسط دینوری نقل شدهاست.
مأمون پس از آن عبداللّه بن طاهر را مأمور جبال و آذربایجان و ارمنستان کرد. عبداللّه بن طاهر تا دینور رفت و از آنجا به فرماندهانی که با محمدبن حمید بودند دستور داد تا در مواضع خود بمانند. در این میان طلحه بن طاهر که حاکم خراسان بود درگذشت و مأمون عبداللّه بن طاهر را به جای او مأمور خراسان کرد و عبداللّه به خراسان رفت. به گفتهٔ طبری، مأمون او را میان جنگ با بابک و رفتن به خراسان مخیّر ساخت و او حکومت خراسان را برگزید. ولی طبق سیاست نامه او ابتدا به جنگ با بابک رفت که بابک به قلعهاش پناه برد. خلیفه علی بن هشام را همراه با مسئولیت سرکوبی بابک حکمران جبال، قم، اصفهان و آذربایجان کرد.
علی بن هشام به ساکنین زورگویی میکرد، مردان را میکشت و اموالشان را مصادره میکرد و حتی نقشه قتل فرستاده مأمون – عجیف بن عنبسه – و پس از آن پیوستن به بابک را کشید ولی توسط عجیف دستگیر شد و به پیش مأمون فرستاده شد که مأمون در سال ۲۱۷ ه. ق/۸۳۲ فرمان اعدامش را صادر کرد.
مأمون حکمرانی جبال و مأموریت سرکوب خرمدینان را به طاهر بن ابراهیم سپرد. درگیری بین بیزانس و خلیفه عباسی مانع از برخورد با شورشیان خرمدین شد که باعث شد خرمدینان اراضی بیشتری را تصاحب کنند. مأمون در جریان نبرد با بیزانس در سال ۲۱۸ ه.ق / ۸۳۳ م درگذشت. فعالیتش در مقابله با خرمدینان با شکست مواجه شد ولی نگرانی او در مورد این مشکل در وصیت نامهاش بروز کرد. در وصیت نامه او به جانشینش معتصم توصیه کرد که از هیچ تلاش و هزینهای برای متلاشی کردن شورش بابک دریغ نکند.
گرفتاریهای مأمون در ۲۱۶ و ۲۱۷ و ۲۱۸ در جنگ با روم شرقی و مرگ او در ۲۱۸ موجب شد که خرّمیان در قسمتهای دیگر ایران یعنی در اصفهان و ری و ماسبذان و مهرجان کذک (لرستان) سر برآوردند و شاید این امر به تشویق و تحریک بابک بودهاست. شورش خرّمیان در این قسمت از ایران در جنگ خونینی که میان ایشان و سردار معتصم به نام اسحاق بن ابراهیم بن مُصْعَب درگرفت به شکست خرّمیان و کشتار عظیم ایشان منجر شد.
قیام در زمان خلافت معتصم
در سال ۲۱۸ ه قمری / ۸۳۳ م بابک بعد از ۴ جنگ، کنترل بیشتر آذربایجان و جبال را به دست گرفت. خطر خرمدینها نگرانی جدی معتصم در آغاز خلافتش در رجب ۲۱۸ ه. ق/آگوست ۸۳۳ بود و در همان سال تعداد زیادی از مردم در جبال، همدان و اصفهان به خرمدینها پیوستند و نزدیک همدان اردو زدند. معتصم برای مقابله با آنها نیروی نظامی تحت فرمان اسحاق بن ابراهیم بم مصعب، فرماندار جبال را فرستاد. در نبرد متعاقب نزدیک همدان، هزاران خرمدینی (به گفته طبری و ابن اثیر ۶۰ هزار نفر) کشته شدند ولی تعداد زیادی از آنها به سرزمینهای امپراطوری بیزانس فرار کردند. در جمادیالاول ۲۱۹ ه. ق/ می۸۳۴ م خرمدینهای زندانی توسط اسحاق بن ابراهیم به بغداد فرستاده شدند. شورش بابک، جریان داشت و قتلعام خرمدینها به نظر میرسد انگیزه جنگیدن را در آنها شدت بخشید. در سال ۲۲۰ ه.ق / ۸۳۵ م معتصم خیدر بن کاووس فرمانده و پسر شاهزاده باجگزار اشروسنه را مسئول سرکوب بابک کرد. معتصم نه تنها افشین را حکمران آذربایجان کرد و افسرهای عالیرتبه را تحت فرمان او کرد، بلکه حقوق و جیره غذایی و مقرری فوقالعاده به او داد. افشین ۱۰ هزار درهم برای هر روزی که سوار اسب میبود و ۵ هزار درهم برای هر روزی که پیاده میبود حقوق میگرفت. برای انتقال پیام معتصم دستور داد تا سوارکار با اسب چابک در هر فرسنگ در فاصله سامرا حلوان (امروزه پایطاق) قرار دهند و آن سوی حلوان تا آذربایجان بالای هر تپهای یک دیدبان گذاشته شد تا به محض نزدیک شدن پیک فریاد بلندی سر دهد که سوارکاری که در نزدیکی او بود آماده باشد تا خریطه را گرفته و تا ایستگاه بعدی برساند. در این مسیر خریطهها از کمپ افشین تا سامرا طی ۴ روز یا کمتر حمل میشدند.
نبرد با فرمانده افشین
قبل از حرکت افشین، معتصم ابو سعید محمد بن یوسف مروزی را به اردبیل فرستاد با این دستور که قلعههای بین زنجان و اردبیل که به دست بابک ویران شده بودند را بازسازی کند و جادهها را با نگهبانان پست بازرسی امن کند. ابوسعید موجبات این کار را فراهم کرد. یک باند سازماندهی شده خرمدینها که توسط معاویه فرماندهی میشوند با هدف غافلگیری ابوسعید محمد به آنها در یک منطقه عملیاتی شبیخون زدند؛ ولی ابوسعید و سربازانش فهمیدند و راه معاویه را سد کردند. در نبردهای پیاپی برخی از خرمدینها کشته شدند و باقی دستگیر شدند. سرهای بریده همراه با اسیران به بغداد فرستاده شدند. طبری این را اولین شکست بابک روایت میکند.
چون امرای محلّی آذربایجان دریافتند که معتصم با تمام قوا تصمیم به برانداختن بابک گرفتهاست، از بابک روی برتافتند یا از کمک به او خودداری کردند. محمّدبن البعیث که از امرای محلّی آذربایجان بود و از مرند تا کنار دریاچه ارومیه و تبریز در تصرف او بود ودر ایّام شوکتِ بابک ناچار از او اطاعت میکرد چون از لشکرکشی بی سابقهٔ افشین آگاهی یافت روی از بابک برتافت و عصمت کردی یکی از فرستادگان و «اسپهبدان» بابک را به غدر گرفت و او را در غل و زنجیر کرد و سربازانش را فریفت و یکی یکی به داخل قلعه کشانید و اکثر آنها را کشت و تعداد کمی قادر به فرار از آنجا شدند. او عصمت را برای معتصم فرستاده شد و معتصم از او اطلاعات مفیدی دربارهٔ سرزمین و تاکتیک بابک و جادههای آن منطقه پرسید و سپس او را زندانی کرد.
افشین عملهای احتیاط آمیز مختلفی در این زمان گرفت از جمله کندن خندق، گشتزنی، استخدام مرتفع نشینان محلی برای جاسوسی و فرستادن گروه اعزامی نظامی در نقاط استراتژیک. او هر وقت نیاز به پول یا تدارکات داشت با قاصد چابک و تندرو به معتصم خبر میداد و خواستهاش را دریافت میکرد. خلیفه بهطور منظم دستورهای احتیاطی و تاکتیکی به او میداد و هیچ گونه کمکی از او دریغ نمیکرد. در یکی از مناسبت معتصم جعفر دینار معروف به خیاط و ایتاخ ترک – برده نظامی که بر آشپزخانه نظارت میکرد – را همراه با پول و نیروهای کمکی برای افشین و همچنین خارهای آهنی برای پخش کردن در اطراف اردوگاه به منظور جلوگیری از شبیخون فرستاد. وقتی بابک شنید که جعفر خیاط و ایتاخ ترک به آذربایجان رسیدند به تئوفیل پیغام داد که «هیچکس برای معتصم باقی نمانده، او خیاط و آشپز خود را برای جنگ من فرستادهاست».
هنگام رسیدن افشین به آذربایجان، افشین در ۱۵ فرسنگی اردبیل بر روی برزند اردو زد. او قلعههایی بین برزند و اردبیل را تعمیر کرد و حمل و نقل را با فراهم کردن نگهبانان جاده، محافظین کاروان و ایستگاههای ایست و بازرسی ممکن ساخت. او یک ماه وقت صرف کرد تا اطلاعاتی در مورد جغرافیا و جادهها از جاسوسها و خبرچینها جمعآوری کند. اگر جاسوسی از بابک دستگیر میکرد، او را عفو میکرد و ۲ برابر پولی که بابک به او میداد، به او پرداخت میکرد. یکی از گزارشهای زیرکانهای این بود که بابک میدانست، که معتصم، بغای کبیر را با مقدار زیادی پول برای دستمزد و هزینه نیروهایش فرستاده و نقشه کشیده تا به این پول دستبرد بزند. افشین از این اطلاعات استفاده کرد تا بابک را وسوسه کند تا بابک را کاملاً درگیر جنگ سازد که در این جنگ تعداد زیادی از یاران بابک کشته شدند و بابک به دشت مغان و سپس به بذ فرار کرد. گرچه یکی از فرماندهان بابک – آذین یا طرخان- در هشتادسر نیروهای تحت فرماندهی بغای کبیر در ۲۲۱ ه. ق/۸۳۶ م شکست داد.
بابک و مردانش کنترل ارتفاعات را بدست گرفتهاند و با شبیخونهای خود نقشههای افشین را نقش بر آب کردند. آنها بارها تدارکاتی که به دستور افشین از مراغه و شروان میرسید را غارت میکردند. تاکتیکهای افشین این بود که مردان بابک را وسوسه کند تا از پناهگاههای کوهستانی خود بیرون بیایند و در محیط باز درگیر شوند تا با تجسسهای کارآمد شبیخونهای آنها را ناکارآمد کند. اما افسرهای زیردست افشین از انفعال و کندی عملیات توسط افشین گله کردند و حتی او را متهم کردند که با بابک همدست شدهاست. درگیریهای دیگری با تلفات سنگین به دو طرف رخ داد.
تندیس بابک در جمهوری آذربایجان
نبرد در قلعهٔ بذ
پس از جنگهای سخت که به کندی پیش میرفت، سرانجام سپاه افشین به کوه بَذ رسید. بابک بر سر راه دشمن چاهها و حفرهها کنده بود و پای اسبهای سپاه افشین در آنها فرومیرفت. در اینجا دستهٔ «گِلْغَریّه» به کمک رسیدند و دیوارهای خانههای سر راه را خراب کردند و چاهها را پرکردند. بابک گردونهای پر از سنگ بر بالای کوه آماده کرده بود و چون سپاهیان افشین خواستند از کوه بالا بروند آن گردونه را بر سر ایشان غلتاند، ولی این تدبیر نیز مفید نیفتاد و سرانجام سپاهیان و داوطلبان جهاد به درون قلعهٔ بذ راه یافتند. بابک که امیدش را از دست داده بود، به ملاقات افشین رفت و از خلیفه امان خواست. وقتی افشین گروگان خواست، بابک پسرش و دیگر پیروانش را پیشنهاد کرد و از افشین خواست تا جلوی حمله نیروهایش را بگیرد. در همان زمان درگیری شدید بین مدافعین قلعه با نیروهای افشین درگرفت و در نهایت نیروهای افشین از دیوارهای قلعه بذ بالا رفتند و پرچمهایشان را بالا کشیدند. در نهایت قلعه در ۹ رمضان ۲۲۲ ه. ق/۱۵ اوت ۸۳۷ م سقوط کرد. اصحابِ بابک سخت دفاع کردند و افشین دستور داد تا خانهها و کاخهای ایشان را آتش زدند. بابک از درِ دیگر قلعه وارد شد و پس از آن مقداری مال و توشه با خود برداشت و بیرون رفت و از رود ارس گذشت و خود را در پناه تپهها و بیشهها به ارمنستان رساند. افشین دستور داده بود که سر راهها و گردنهها و راههای خروج از بیشهها را بگیرند. بابک با بعضی از اعضای خانواده و تعداد کمی از جنگجویانش از راه ناهموار کوهستان فرار کردند و به سمت ارمنستان رفتند.
فرار به ارمنستان
افشین درخواستی برای خلیفه جهت دریافت امان نامه برای بابک ارسال کرده بود. او از طریق جاسوسانش دریافت که بابک و گروهش در دره پوشیده شده از درخت دز مرز آذربایجان-ارمنستان مخفی شدهاست. وقتی امان نامه خلیفه رسید، او ۲ تن از خرمدینها را مسئول حمل امان نامه به همراه نامه پسر بابک – که زندانی افشین بود – به بابک کرد. بابک مدارک را بدون بازکردن آن بازپس فرستاد و بعد از فرستادن پیغامبران با ۴ یا ۵ بادی مرد و یک زن خانوادهاش به همراه محافظ به ارمنستان گریخت. همگی اطرافیان او جز برادرش عبدالله و محافظش به دست سربازان افشین افتادند. به خاطر گرسنگی بابک محافظ را به روستا فرستاد تا غذا پیدا کند. حکمران آنجا سهل بن سنباط حضور بابک را فهمید و به گرمی از او استقبال کرد. با این حال بابک جانب احتیاط را به عمل آورد و برادرش عبدالله را به سمت عیسی بن یوسف اصطفانوس فرستاد. افشین نامههایی به این ناحیه فرستاد و قول پاداش بزرگ در ازای دستگیری بابک داد و سهل بن سنباط حضور بابک را به افشین اطلاع داد. بعد از اثبات حضور بابک، افشین نیروی بزرگی به سرپرستی ابوسعید محمد بن یوسف برای دستگیری بابک فرستاد. بابک در حالی که به پیشنهاد سهل بن سنباط برای شکار رفته بود دستگیر شد و در غل و زنجیر شد و در ۱۰ شوال ۲۲۲ ه. ق/ ۱۵ سپتامبر ۸۳۷ به کمپ افشین در برزند برده شد.عیسی بن یوسف هم عبداللّه را گرفت و تسلیم افشین کرد. افشین خبر موفقیتش را به معتصم داد که معتصم دستور داد بی درنگ اسیران را به سامرا بیاورند.
دستگیری و اعدام
تعداد مردان جنگجوی بابک که زندانی شدند را ۳۰۳۹ و تعداد مردان و زنان خانواده وی را ۳۰ تن اعلام کردهاند. تعداد زیادی مرد، زن و کودک از طرف بابک به دست افشین افتاد. آمارهایی که داده شده آنها را ۱۳۰۰ تا ۷۶۰۰ نفر ذکر کردهاند. افشین مردها را آزاد کرده و زنها را به شوهرانشان یا پدرانشان یا قیم آنها برگردانید و سپس بابک و برادرش و برخی از خرمدینهای زندانی را به تختگاه معتصم – سامرا – فرستاد. آنها سهشنبه یا چهارشنبه شب، ۳ صفر ۲۲۳ ه.ق / ۴ ژانویه ۸۳۸ م رسیدند. الواثق، جانشین معتصم و دیگر خویشاوندان معتصم و مقامات عالیرتبه به دستور خلیفه بیرون آمدند تا افشین را ببینند. بیهقی گزارش میدهد که وزیر حسن بن سهل مثل خیلی از مقامات عالیرتبه دیگر از اینکه پائین بیایند و خوشآمد گویی کنند ناراضی بودند ولی جرئت نداشتند از فرمان خلیفه سرپیچی کنند. افشین در مطیره (یا طاثول ۵ فرسنگی سامرا) اردو زد و گفته شده قاضی احمد بن ابی داوود و سپس خود معتصم مخفیانه به داخل اردوگاه رفتند چرا که بی صبرانه منتظر دیدار کوتاه بابک بودند. داستانی که اگر حقیقت داشته باشد، نشان دهنده این است که سقوط بابک چه آرامشی برای دستگاه خلافت آوردهاست.
رژهای در هفته بعد – به احتمال زیاد در ۶ صفر ۲۲۳ ه.ق / ۷ ژانویه ۸۳۸ – برگزار شد، که در آن بابک با لباسی از دیبا و کلاهی از سمور، سوار بر فیل – که هدیه پادشاه هند به مأمون بود – ظاهر گشت، در حالی که برادرش همانند بابک با لباس و کلاه سوار بر شتر ظاهر شده بود. ۲ شعر از محمد زَیّات دربارهٔ فیل توسط طبری نقل شدهاست. کل طول خیابان بابالعامه در هر دو طرف با سواره نظام و پیادهنظام و جمعیت زیادی از مردم پر شده بود. معتصم دستور داد تا جلاد کارش را شروع کند. ابتدا دستها و پاهای بابک قطع شدند و سپس با دستور خلیفه جنازه تکهتکه شده بابک در حومه شهر سامرا به دار آویخته شد. سرش برای نمایش به دیگر شهرها و به خراسان فرستاده شد. بابک در همان مکانی به دار آویخته شد که بعدها مازیار پسر قارن، شاهزاده شورشی طبرستان و یاطس رومی (Aetios)، بطریق عموریه – که در زندان درگذشت – به دار آویخته شدند. عبدالله برادر بابک به بغداد فرستاده شد که در آنجا بهطور مشابه اعدام شد و توسط اسحاق بن ابراهیم مثعبی به دار آویخته شد. بعضی منابع مانند خواجه نظام الملک طوسی در کتاب سیاستنامه نقل میکنند که در هنگامی که دست اول بابک را میبریدند، بابک صورتش را با دست دیگرش به خون میآلود. وقتی معتصم علت آن را پرسید، بابک پاسخ داد، که چون خونریزی باعث رنگ پریدگی صورت میشود، من صورتم را خونین میکنم که کسی گمان نکند، که بابک ترسی به دل راه دادهاست. به گفته طبری عبدالله برادر بابک با خونسردی مشابه به استقبال مرگ رفت.
معتصم دختران بابک را به عنوان کنیزان (همخوابهها) گرفت و برخی از پسران بابک را عضو ارتش خودش کرد.
خواجه نظام الملک در سیاست نامه گوید: «روزی معتصم به مجلس شراب برخاست و در حجرهای شد، زمانی بود، بیرون آمد و شرابی بخورد، باز برخاست و در حجرهای دیگر شد و باز بیرون آمد و شرابی بخورد و سه بار در سه حجره شد و در گرمابه شد و غسل بکرد و بر مصلی شد و دو رکعت نماز بکرد و به مجلس بازآمد و گفت قاضی یحیی را که دانی این چه نماز بود؟ گفت: نه. گفت: این نماز شکر نعمتی از نعمت هائی است که خدای عزوجل امروز مرا ارزانی داشت که این سه ساعت پرده بکارت از سه دختر برداشتم که هر سه دختر سه دشمن من بودند: یکی دختر ملک روم و یکی دختر بابک و یکی دختر مازیار گبر».
یاقوت در معجم الادبا از حمدون بن اسماعیل روایت کرد: «در مجلس معتصم سه کنیزک بودند، مرا پرسید که: ایشان را میشناسی؟ گفتم: نه. گفت: یکی از آنها دختر بابک خرمی و دیگری دختر مازیار و سومی دختر بطریق عموریه است».
سرانجام خرمدینها و مزدکیان
نظام الملک شکست بابک، مازیار و امپراتوری بیزانس را ۳ پیروزی بزرگ برای اسلام در زمان معتصم به حساب آوردهاست. شکست بابک ضربه سختی به خرمدینان زد، اما باعث نابودی شان نشد. نوادگان پیروان بابک، بهطور آشکار در بذ به ادامهٔ حیات پرداختند، بگونهای که ابودُلف مسعر بن مهلهل آنها را در نیمه ۴ ه.ق / ۱۰ م دیدهاست. با نابودی بابک امید مزدکیان در براندازی عباسیان و از پیش بردن برنامه انقلابی بر باد رفت. آنها با پشتکار فراوان در راه براندازی امویان کوشیدند، اما هنگامی که چنین مینمود که به کام دل رسیدهاند، دریافتند که عباسیان محافظهکار سد استواری در برابر تحقق آرزوهایشان هستند. تعقیب و آزار بیرحمانه آنها به نامهای خرمی، رافضی، زندیق و مانند آنها ایشان را ناگزیر ساخت که پیش از گذشته به پنهانکاری روی آورند و ایشان را برانگیخت تا جذب فرقههای اسلامی شوند. اما ردپای آنها را به نامهای مزدکی و خرمی تا دوره مغول و پس از آن نیز میتوان دنبال کرد. نظامالملک به شورش پراکندهٔ آنها تا پایان سده سوم هجری/نهم میلادی اشاره میکند و مقدسی و مسعودی که هر دو در سده ۴ هجری/۱۰ میلادی میزیستهاند شخصاً با خرمیان در تماس بودهاند. اما جالبتر از آن گزارش حمدالله مستوفی است که میگوید در میان مردم رودبار که روزگاری مذهب باطنی میورزیدند و اکنون (سده ۷ هجری/۱۴ میلادی) خود را مسلمان میشمارند، جماعتی زندگی میکردند که مراغیان نام داشتند و خود را به مزدکیان نسبت میدادند… پس از سده سوم هجری بقایای خرمی را بیشتر از همه باید در میان باطنیان و برخی از دیگر غلات شیعه جست.
ابن حوقل و اصطخری اظهار میکنند که خرمدینان در مساجد قرآن میخواندند، ولی بغدادی میگوید این حیلهٔ آنهاست تا وانمود کنند که مسلمانانند تا بی ایمانی شان را بپوشانند. بسیاری از تاریخ نویسان – مخصوصاً سنی مذهب – ادعا کردند که خرمدینان تغییر مذهب داده و به قرمطیها و اسماعیلیه پیوستند. برخی تاریخپژوهان هم با این ادعا هم عقیده هستند در حالی که بقیه تاریخپژوهان محتاطانه به این قضیه مینگرند. سوء ظن بدین خاطر است که مدعیان از این اتهام نفع میبردند چرا که هر ۳ جنبش دشمنی مشترکی با عباسیان داشتهاند و گه گاه با هم متحد میشدند.
اوجود شکست شورشهای عمده خرمیها در اوایل خلافت عباسی، اعضای پراکنده خرمی، درگیر شورشهای تک و توک و کمتر در اواخر دوره عباسیان در قسمتهای مختلف ایران، به ویژه در آذربایجان، طبرستان و خراسان میشدند. احتمال دارد در قرن نهم میلادی، برخی از خرمیها، به ویژه در خراسان و ماوراءالنهر به جنبش انقلابی اسماعیلی پیوسته باشند. با وجود ادعای نظامالملک و باقی سنیهای کینهورز اسماعیلی، اسماعیلیها ادامه جنبش نئومزدکی نبودند، گرچه ۲ جنبش، خصومت مشترکی نسبت به عباسیان داشتند. نیازی به گفتن نیست که، همانند مسلمانان شیعه، اسماعیلیها نمیتوانستند تفکرات ضد عربی و مهمتر از آن، ضداسلامی خرمدینان را بپذیرند.
«یک روز شاهی به از ۴۰ سال بردگی… مهم نیست که زنده مانم یا بمیرم، هر جا که من باشم یا از من یاد شود، من آنجا پادشاهم.»
شخصیت بابک
جسارت، زیرکی و استعداد بابک در فرماندهی نظامی در مبارزه طولانی و اعتمادی که پیروانش به او داشتند، بی تردید استثنائی است. طبری میگوید هیچیک از خرمدینها جرئت این را نداشتند که امان نامه خلیفه را به فرمان افشین به بابک برسانند. گفته شدهاست که در گیرودار نبردی که به تصرف بذ انجامید، بابک با افشین دیدار و از خلیفه تقاضای امان کرد. اما با توجه به روحیهای که بابک بعدها (هنگام اعدام شدن) از خود نشان داد، میتوان حدس زد که از جانب او حیلهای در کار بودهاست. بعد از اعدام بابک، سرش را به خراسان فرستادند که خود نشانهای بر وجود هوادارانی از او در آن منطقهاست.وقتی فرستاده افشین به بابک رسید، بابک عصبانی گفت که این پیغام را به پسرم برسان: «ممکن است زنده بمانم یا نه. من به عنوان فرمانده شناخته شدهام. هر جا که من باشم یا از من یاد شود، من (آنجا) پادشاهم». این کلمات بلندپروازی و اراده وسیع بابک را نشان میدهد. اما بهرامیان معتقد است که بابک در سودای پادشاهی بودهاست. همچنین به روایت طبری هنگامی که افشین خواست آذربایجان را (به سمت سامرا) ترک کند از بابک پرسید که آیا خواستهای دارد یا نه. بابک جواب داد که میخواهد شهرش را ببیند. افشین در شب مهتابی بابک را با چند نگهبان به بذ فرستاد و اجازه داد که به دور شهر بگردد. این نشانه عشق بزرگش به وطنش است. ادعای طبری و ابن اثیر دربارهٔ خوشگذرانی همراه با مست کردن حتی در زمان جنگ به عنوان یکی از ویژگیهای شناخته شده فرقه تأیید شدهاست. به گفته بهرامیان بابک به هنگام قدرت، دختران و خواهران زیباروی بطریقان ارمنستان را به زور به زنی میخواست،اما یوسفی داستان هرزگی بابک و ربایش دختران زیبای ارمنی با ادعای دیگر طبری – که در آن زنان هنگامی که بابک را اسیر دیدند گریستند – ناسازگار میداند.روایاتی مبنی بر رفتار شجاعانه بابک به هنگام مرگ نقل شدهاست.
جایگاه زن در بین خرمدینان
زرینکوب به این دلیل که خرمدینان که از پیروان مزدک بودند آنها را به اشتراک در دارائی و زن نسبت دادهاست.برخی از تاریخ نویسان گفتهاند که ریشه اصطلاح خرمدین از آنجاست که همه لذتها را مباح میدانستند و از اینرو آنها را «اباحیه» میشمردند، اما نفیسی این اتهام را رد میکند و آنرا انتساب مخالفان میداند آمورتی میگوید برای بدگویی از این جنبش آنرا فاقد قیدهای شرعی یا اخلاقی و برای توجیه وابستگی آن به آئین مزدک که تصور میشد از نظر اخلاق بسیار سهلگیر است معرفی کردند.[۲۰]مقدسی در مورد عقاید خرمدینان مینویسد: «در میانشان کسانی به اباحه زنان به شرط رضای ایشان اعتقاد داشتند و هر چه را که نفس از آن لذت گیرد و طبع بدان میل کند به کس ضرر نرساند را مباح میشمرند». با وجود این ابن حوقل به اباحه گری آنان اشاره میکند ولی بغدادی میگوید روایت اباحه گری و آزادی جنسی خرمدینان اعتباری ندارد و دلیل مطمئنی برای آن آرا اقامه نشدهاست.مادلونگ به استناد مطهر بن طاهر مقدسی معتقد است خرمدینها به آزادی رابطه جنسی عقیده داشتند اما به شرطی که زنان با رابطه با آنان راضی باشند و همچنین به لذت بردن از همه خوشیها تا زمانی که به کسی آسیب نرسد را نیز تأیید میکند، اما انتساب ابتذال افراطی را که دربارهٔ رابطه جنسی شان در برخی منابع آمدهاست را باورنکردنی وصف میکند. بی بند و باری خرمدینان از نظر یوسفی نیز اغراقآمیز است برای مثال، حضور علنی بابک و بیوه جاویدان در مراسم ازدواجشان به معنی بیتوجهی آنها به حرمت ازدواج نیست و یوسفی هیچکدام از اتهامات بی بند و باری علیه بابک و پیروانش را موثق و معتبر نمیداند. به گفته یارشاطر هم نوبختی و هم مقدسی رواج اباحه در میان مزدکیان را بدیهی دانستهاند، اما این گفته با سخن ایشان دربارهٔ علاقهمندی خرمیان به پاکی، درستی، پرهیز از دیگران و وجود نهادهای زناشویی و نماز در میان آنها آشکارا تناقض دارد. بدیهی است که خرمیان خود را مکلف به انجام فرایض دینی میدیدند، اما چیزی که هست فرایض دینی آنها با مسلمانان فرق میکرد.
به گفته آمورتی گرایش زن آزادخواهی ظاهراً اساس جنبش خرمدینان است. همسر جاویدان تدبیر انتقال قدرت را اندیشید و کلیه منابع نقش وی را در این زمینه میپذیرند. کلیه منابع اگر هم ضد و نقیض، ذکری از پایگاه اجتماعی زنان میکنند و به حق زنان در گزینش شوهر دوم اشاره مینمایند و نیز میگویند کلیه فرزندانی که از این ازدواج دوم بدنیا میآمدند از همان حقوق فرزندان شوهر اول برخوردار بودند. از این گذشته بابک قاعده برجستهای نهاد که میگفت مرد باید به خانه زن برود. کاملاً محتمل است که این قاعده بر ملاحظات بسیار بنیادی دوره پدرسالاری و کشاورزی متکی بود که رویهم رفته نباید برای زنان نامطلوب بوده باشد.
کسانی که به بابک نسبت کافر می دهند کاملا در جهل مرکب هستند، بابک با خلفای عباسی می جنگید که همه ما می دانیم خلفای عباسی با امامان دشمن بودند.
بابک مرد آزاده ای بود که به هیچ کشوری تجاوز نکرد، ولی خودش را مظلومانه به شهادت رساندند. خائن فارس زبانی بود که با خیانت توانست بابک را تسلیم اجنی ها بکند. ننگ بر فارس زبان های خائن که از دیر باز تاکنون به مملکت خیانت کرده اند. راجب دختران بابک هم که نوشته اید به بردگی (هم خوابی) مردک عرب افتادند هیچ منابعی وجود ندارد. لطفا کذب نشر ندهید
یاشاسین بابک………. یاشاسین آذربایجان……….
این نظر شما ناشی از تعصبات قومی است. بابک و آذربایجان متعلق به ایران بزرگ هستند و پانترک های تازه از تخم سربرآورده نمی توانند این دو را هم هم جدا کنند.
اگر منظور نویسنده این است که زبان بابک ترکی بوده است صددرصد در اشتباه است.
نه همچین نظری نداریم.
از نویسنده عزیز اقای محمدزاده بسیار سپاس گزارم مطلب خیلی مفید و بدرد بخور بود