نگاهی تازه به اصلاحات کلیدی روسیه در قرن نوزدهم

در سال ۱۸۶۱، نظام رعیتی (ارباب-رعیتی) که دهقانان روسی را به طور غیرقابل فسخی به مالکانشان پیوند می‌داد، به فرمان امپراتوری تزار لغو شد. چهار سال بعد، برده داری در ایالات متحده به طور مشابه با دستور رئیس جمهور غیرقانونی اعلام شد. تزار الکساندر دوم (۱۸۵۵-۱۸۸۱) با پدرش نیکلاس اول عقیده داشت که بردگی آمریکا غیرانسانی است. این به آن اندازه که ممکن است در ابتدا به نظر برسد ریاکارانه نبود. نظام رعیتی که از اواسط قرن هفدهم در روسیه فعالیت می کرد، از نظر فنی برده داری نبود. صاحب زمین صاحب رعیت نبودند. این در تضاد با سیستم ایالات متحده آمریکا بود که در آن بردگان سیاه‌پوست کالا محسوب می شدند. یعنی در قانون به عنوان اموال اربابان خود تلقی می شدند. در روسیه رابطه سنتی بین ارباب و رعیت بر اساس زمین بود و به این دلیل که رعیت در زمینی زندگی می کرد که به ارباب مقید بود.

قدمت سیستم روسیه به سال ۱۶۴۹ و به یک اصل قانونی برمی‌گردد که به مالک زمین اختیار کامل می‌داد تا زندگی و کار رعیت‌های دهقانی را که در زمین خود زندگی می‌کردند کنترل کند. از آنجایی که این قانون شامل قدرت انکار رعیت از حق نقل مکان به جاهای دیگر بود، تفاوت بین برده داری و رعیت در عمل آنقدر نزدیک بود که قابل تشخیص نبودند. هدف از اعطای چنین اختیاراتی به نجیب زادگان (اشراف زمینداران) روسی در سال ۱۶۴۹ این بود که اشراف را به تزار وابسته و در نتیجه به آن وفادار کنند. آنها باید این وفاداری را به شکل عملی با خدمت به تزار به عنوان افسران نظامی یا مقامات دولتی ابراز می کردند. به این ترتیب امپراتورهای رومانوف بوروکراسی مدنی روسیه و نیروی مسلح را به عنوان بدنه ای از کارمندان دولتی که علاقه خاصی در حفظ دولت تزاری داشتند، ایجاد کردند.

رعیت ها کمی بیش از یک سوم جمعیت را تشکیل می دادند و نیمی از دهقانان را تشکیل می دادند. آنها به شدت در استان های مرکزی و غربی روسیه متمرکز بودند.

چرا باید به نظام رعیتی پایان داد؟

نظام رعیتی از برخی جهات بی شباهت به فئودالیسمی که در بسیاری از نقاط اروپای پیشامدرن عمل کرده بود، نبود. با این حال، مدت ها قبل از قرن ۱۹، سیستم فئودالی در اروپای غربی با ورود به عصر تجاری و صنعتی منسوخ شده بود. امپراتوری روسیه دستخوش چنین سیستمی قرار نگرفت و از نظر اقتصادی و اجتماعی عقب مانده باقی ماند. تقریباً همه روس ها این را تصدیق میکردند. برخی که به اسلاووفیل معروف بودند، خوشحال شدند و ادعا کردند که روسیه مقدس، یک ملت منحصر به فرد و الهام گرفته از خداست که چیزی برای یادگیری از کشورهای فاسد غرب ندارد. اما بسیاری از روس‌ها، از هر درجه و طبقاتی، پذیرفته بودند که اگر ملتشان میخواهد پیشرفت کند، ایجاد نوعی اصلاحات اجتناب‌ناپذیر است.

 نگاهی تازه به اصلاحات کلیدی روسیه در قرن نوزدهم

با وجود نظام رعیتی ، توضیح تمام نقاط ضعف فعلی روسیه راحت شد: این نظام مسئول بی کفایتی نظامی، کمبود مواد غذایی، جمعیت بیش از حد، بی نظمی مدنی وعقب ماندگی صنعتی بود. اینها توضیحات به ساده ترین زبان بودند ، اما حقیقتی در همه آنها وجود داشت: نظام رعیتی نشانه مشکلات اساسی بود که روسیه را از پیشرفت باز می داشت. بنابراین، هدف آسانی برای روشنفکران بود، آن روشنفکرانی که در نوشته های خود برای آزادسازی استدلال می کردند که آزادی جامعه روسیه، با رهایی دهقانان استثمار شده آغاز می شود.

همانطور که اغلب در تاریخ روسیه اتفاق افتاده است، جنگ به این روند سرعت بخشید. دولت روسیه در سال ۱۸۵۴ با امید زیادی به پیروزی وارد جنگ کریمه شده بود. دو سال بعد شکست سنگینی از ارتش متفقین فرانسه، بریتانیا و ترکیه متحمل شد و روسیه دچار شوک عمیقی شد. ملت همیشه به قدرت رزمی خود افتخار می کرد ولی حالا تحقیر شده بود.

نقش الکساندر دوم

با یک پیچ و تاب عجیب از سرنوشت، شکست در جنگ برای تزار جدید ارزش پیداکرد. اگرچه او از دوران کودکی برای دولت آموزش دیده بود، ناظران خارجی به این موضوع اشاره کرده بودند که او چقدر بی اعتماد به نفس است. جنگ همه چیز را تغییر داد. الکساندر دوم که در سال ۱۸۵۵ در میانه درگیری به سلطنت رسید، نتوانست روسیه را از شکست نظامی نجات دهد، اما تحقیر او را متقاعد کرد که اگر قرار است ملتش در داخل ثبات و صلح داشته باشد و در خارج از کشور مورد احترام قرار گیرد، اصلاحات نظامی و داخلی  اجتناب نا پذیر خواهد بود. اصلاحات بسیار ضروری بود. اولین قدم در این راه، حذف نظام رعیتی بود که ناکارآمدی آشکار آن نه برای ارباب، نه دهقان و نه ملت سودی نداشت.  الکساندر  اعلام کرد که علیرغم شکست روسیه، پایان جنگ نقطه طلایی در تاریخ این کشور خواهد بود. اکنون زمانی بود که هر روسی، تحت حمایت قانون، می‌توانست از «ثمرات کار خود» لذت ببرد.

 الکساندر  درست فکر می کرد که زمان مناسب است. مدتها احساس می شد که اصلاحات ارضی ضروری است. اکنون به آن بحث های اجتماعی و اقتصادی و قدرت نظامی هم اضافه شد.

نیروهای نظامی ارتش ، نماد قدرتمند ارزش روسیه بود. تا زمانی که ارتش آن قوی باقی می ماند، روسیه می توانست عقب ماندگی خود را به عنوان یک ملت نادیده بگیرد. اما شکست کریمه این تصور از شکست ناپذیری روسیه را تضعیف کرده بود. در حال حاضر تعداد کمی مخالفت با دلایل منطقی نسبت به اصلاحات وجود داشت. نظام رعیتی آشکارا کار نمی کرد. این کشور نتوانست اسلحه  مورد نیاز سرباز روسیه را تامین کند.

از این رو بود که در سال ۱۸۵۶، دومین سال سلطنت خود، الکساندر دوم (۱۸۵۵-۱۸۸۱) به اشراف روسیه اعلام کرد که «شرایط موجود برای زنده ماندن نمی تواند بدون تغییر باقی بماند. بهتر است که نظام رعیتی را از بالا شروع به تخریب کنیم تا اینکه منتظر بمانیم از پایین خودش شروع به تخریب کند. » این کلمات اغلب نقل شده است اما چیزی که کمتر مورد استناد قرار می گیرد جمله زیر است: “از شما آقایان می خواهم که بفهمید چگونه می توان همه اینها را کامل کرد.”  الکساندر  مصمم به رهایی بود، اما او زیرکانه تشخیص داد و مسئولیت توضیح جزئیات این که چگونه این کار باید انجام شود  را به گردن  مالکان زمین انداخت. او  مقاومت در برابر فرمانش و یا سرزنش کردن او برای این که برنامه هایشان متعاقباً نادرست نشان داده شود،را برای آنها بسیار دشوار کرده بود و این گواه قدرت و نفوذ قابل توجهی بود که تزار به عنوان حاکم مطلق اعمال می کرد.

در طول پنج سال بعد، هزاران نفر از مقاماتی که در مجموعه‌ای از کمیته‌ها نشسته بودند، طرح‌هایی را برای الغای نظام رعیتی تهیه کردند. هنگامی که کار آنها به پایان رسید، آنها پیشنهادات خود را به  الکساندر  ارائه کردند که سپس آنها را به طور رسمی در یک اعلامیه امپراتوری صادر کرد. هنگامی که سرانجام در سال ۱۸۶۱ ، اساسنامه آزادی، که همراه با اعلامیه بود ارائه شد ، حاوی ۲۲ اقدام جداگانه بود که جزئیات آنها ۳۶۰ صفحه چاپ شده با حجم بسیار زیادی  داشت.  الکساندر  اعلام کرد که هدف اساسی آزادی راضی کردن همه دست اندرکاران نظام رعیتی، یعنی هم رعیت وهم صاحبان زمین است:

“مشیت الهی فراخوانده شده است، در قلب خود عهد بسته ایم که مأموریتی را که به ما محول شده است، انجام دهیم و همه رعایای مومن خود را از هر درجه و شرایطی با محبت و عنایت شاهنشاهی خود احاطه کنیم.”

خیانت به رعیت؟

اگرچه این آزادی ها در ابتدا چشمگیر به نظر می رسید، اما به زودی آشکار شد که بهای سنگینی برای دهقانان  داشته است. این آنها نبودند، بلکه مالکان بودند که ذینفع بودند. این عجیب نیست زیرا ، این نجیب زادگان بودند که پیش‌نویس پیشنهادهای آزادی را تهیه کردند. غرامتی که صاحبان زمین دریافت کردند بسیار بیشتر از ارزش بازار ملک آنها بود. آنها همچنین حق داشتند تصمیم بگیرند که کدام قسمت از دارایی های خود را واگذار کنند. جای تعجب نیست که آنها بهترین زمین را برای خود نگه داشتند و رعیت ها باقی مانده را گرفتند. داده ها نشان می دهد که مالکان دو سوم زمین را در اختیار داشتند در حالی که دهقانان تنها یک سوم را دریافت کردند. عرضه زمین باکیفیت و مقرون به صرفه برای دهقانان به قدری کم بود که آذوقه و سود کمی میتوانستند از آن به دست بیاورند.

علاوه بر این، در حالی که به مالکان غرامت مالی برای آنچه که از دست داده بودند، داده می شد، دهقانان مجبور بودند برای دارایی جدید خود هزینه بپردازند. از آنجایی که آنها پس‌اندازی نداشتند، ۱۰۰ درصد وام مسکن به آنها پرداخت می‌شد که ۸۰ درصد آن توسط بانک دولتی و ۲۰ درصد باقی‌مانده توسط مالکان تأمین می‌شد. این یک پیشنهاد سخاوتمندانه به نظر می‌رسید، اما مانند هر معامله دیگری، بازپرداخت‌ها چشمگیر بود. دهقانان خود را گرفتار پرداخت‌های بازخریدی می‌دانستند که باری مادام‌العمر بردوششان بود و باید آن را بعد از مرگشان به فرزندانشان می‌سپردند.

محدودیت های اعمال شده بر دهقانان به همین جا ختم نشد. برای جلوگیری از رهایی و ایجاد اختلال بیش از حد، دولت از دهقانان خواست تا در همانجا  بمانند. دستیابی به این امر آسان بود، زیرا، به دلایل واضح، اکثریت اعظم رعیت، زمین های سابق خود را از املاکی که قبلاً در آن زندگی می کردند خریداری کردند. همچنین زمین موجود با سهامی که به روستا داده شده بود و سپس به دهقانان فروخته شد زمین قابل خریدن بود.

کمک بیشتر به مقامات در حفظ کنترل، سازماندهی مجدد حکومت محلی بود که یکی از اصلاحات کلیدی پس از رهایی بود. دولت از طریق «فرماندهان» زمین خود (مقاماتی که برای نظارت بر رهایی منصوب شده بودند) اصرار داشت که میر (کمون روستا) کانون زندگی در روستاها باشد. انگیزه نه فرهنگی بلکه اداری بود. میر سازمانی مؤثر برای جمع آوری مالیات هایی که رعیت های آزاد شده در حال حاضر به آن متعهد بودند فراهم می کرد. همچنین یک مکانیسم کنترلی برای حفظ نظم در روستاها خواهد بود. مسلماً، پس از ۱۸۶۱، دهقان آزاد شده روسی به همان اندازه که در زمان رعیتی محدود بود، محدود مانده بودند. دهقان به جای اینکه به ارباب گره بخورد، اکنون به روستا گره خورده بود.

آنچه که همه اینها نشان می داد آمیزه ای از ترس و بیزاری عمیقی بود که دستگاه حاکم روسیه به طور سنتی نسبت به گروه رعیت احساس می کرد. دهقانان که اغلب با تحقیر از آنها به عنوان “توده های تاریک” یاد می شود، به عنوان یک نیروی خطرناک تلقی می شدند و باید ساکت نگه داشته می شدند. در زیر کلمات سخاوتمندانه ای که در آن رهایی گفته شده بود، این باور وجود داشت که مردم عادی روسیه( مگر اینکه کنترل و هدایت شوند)، یک تهدید بسیار واقعی برای نظم موجود هستند و آزادی هر چیزی ممکن است به دهقانان ارائه دهد، اما اسم آن آزادی واقعی نخواهد بود.

نگاهی تازه به اصلاحات کلیدی روسیه در قرن نوزدهم

اهمیت آزادی

آزادی اولین مورد از سلسله اقداماتی بود که الکساندر  به عنوان بخشی از برنامه ای که شامل اصلاحات قانونی و اداری و گسترش آزادی مطبوعات و دانشگاه بود، انجام داد. اما پشت همه این اصلاحات یک انگیزه پنهان وجود داشت.  الکساندر دوم برای رضای خودش لیبرال نبود. بر اساس سوابق رسمی که توسط وزارت کشور نگهداری می شود (معادل وزارت کشور بریتانیا) بین سال های ۱۸۲۶ تا ۱۸۵۴ ۷۱۲ قیام رعیتی در روسیه رخ داد. با یک سری اقدامات که روشنفکران انجام دادند در اصل کنترل را به روی رعیت بیشتر کردند. الکساندر  قصد داشت با کنترل دهقانان، از تهدید اجتماعی و سیاسی سیستم مستقری که آن شخصیت ها به طرز وحشتناکی نمایندگی می کردند، بکاهد. بیش از همه، او امیدوار بود که دهقانان رهایی یافته، و سپاسگزار هدایایی که یک تزار بزرگ به آنها داده باشند، و نیروهایی از نظر جسمی مناسب‌تر و از نظر اخلاقی شایسته‌تر برای ارتش روسیه فراهم کند، که نماد و تضمین عظمت روسیه به عنوان یک ملت باشد.

یک عقدیه وجود دارد که در آن جزئیات آزادی کمتر از واقعیت خود اصلاحات مهم بود. هر کاستی که داشت، آزادی مقدمه ی پایدارترین برنامه اصلاحاتی بود که امپراتوری روسیه تاکنون تجربه کرده بود. این کنایه نیز وجود دارد که چنین حرکت گسترده ای جز توسط حاکمی با قدرت مطلق نمی توانست مطرح شود.و چنین چیزی در یک دموکراسی نمی توانست انجام شود. تنها تغییر اجتماعی قابل مقایسه با چنین قدرتی، آزادی بردگان سیاهپوست توسط رئیس جمهور لینکلن در سال ۱۸۶۵ بود. اما همانطور که یک مورخ مدرن روسی (الکساندر چوباروف، امپراتوری شکننده، نیویورک، ۱۹۹۹، ص.۷۵) با ناراحتی به آن اشاره کرده است: رهایی [روسیه] در مقیاسی بی نهایت بزرگتر انجام شد و بدون جنگ داخلی و بدون ویرانی یا اجبار مسلحانه به دست آمد.

با این حال، زمانی که این دستاورد به درستی مورد توجه و اعتبار قرار گرفت، نگاه به گذشته نشان می دهد که رهایی اساساً یک شکست بوده است. این امر توقعات را بالا برد و آنها را از بین برد. روسیه وعده ورود به سپیده دم جدید را داد، اما سپس در تاریکی عقب نشینی کرد. این نشان می دهد که الکساندر دوم و دولت او عمداً قصد خیانت به رعیت را داشتند. این قطعاً همان استدلالی بود که منتقدان رادیکال رژیم از آن استفاده کردند. با این حال، توجه به این نکته مهم است که اصلاحات ارضی همیشه به زمان نیاز دارد تا کار کند و هرگز نمی تواند یک راه حل سریع باشد. انگیزه اصلی  الکساندر  در ایجاد آزادی بدون شک میل به دست آوردن نتایجی بود که برای رژیم او مفید باشند. اما این بدان معنا نیست که او در آرزوی خود برای ارتقای وضعیت دهقانان صادق نبود.

تقصیر او  شکست در پیشبرد اصلاحات بود. واقعیت این است که الکساندر دوم از معضل غم انگیزی رنج می برد که همه تزارهای اصلاح طلب را از پیتر کبیر به بعد گرفتار کرد ؛ چگونه می توان اصلاحات را بدون آسیب رساندن به منافع طبقات ممتاز تشکیل دهنده امپراتوری روسیه انجام داد. این سوالی بود که هرگز به طور رضایت بخشی پاسخ داده نشد زیرا هرگز به درستی با آن مواجه نشدند. رومانوف ها هر زمان که برنامه هایشان به نتیجه نمی رسید یا دستیابی به آن دشوار می شد، اصلاحات را کنار می گذاشتند و به زور و سرکوب متوسل می شدند.

هدف از آزادی، ایجاد ثبات اقتصادی و اجتماعی روسیه و در نتیجه آماده سازی راه برای رشد صنعتی و تجاری آن بود. اما با شکست مواجه شد. هم طبقات ممتاز را به وحشت انداخت و هم پیشرفتی حاصل نکرد و برای آن دسته از اسلاووفیل های دربار که می خواستند روسیه به شیوه های قدیمی خود بچسبد و از فسادی که با مدرنیته غربی به وجود آمد، دوری کند، بسیار دور شد. برای آن دسته از مترقیانی که معتقد بودند یک دگرگونی اجتماعی بزرگ در روسیه لازم است، به اندازه کافی کار نکرد.

یک دیدگاه تاریخی بزرگتر وجود دارد. بسیاری از مورخان فکر  می کنند که روسیه حداقل یک قرن قبل از فروپاشی خود در انقلاب ۱۹۱۷، در بحران نهادی قرار داشته است. نظام تزاری نتوانسته بود راه حل های قابل اجرا برای مشکلاتی که با آن روبرو بود بیابد. اگر بخواهد خود را مدرن کند، یعنی اگر بخواهد کشاورزی و صنعت خود را تا حدی توسعه دهد که بتواند جمعیت رو به رشد خود را حفظ کند و در شرایط برابر با همسایگان اروپایی و آسیایی و رقبای بین‌المللی خود رقابت کند، باید اصلاحات انجام دهد. نهادهای موجود آن ثابت کردند که قادر به انجام این کار نیست یا نمی خواهد و این جایی است که تراژدی آزادی در آن نهفته است. این یک نمونه برجسته از ناتوانی تزاری است. این توضیح یعنی اینکه که روسیه می توانست برمبنای  این طرح اساساً  پیشرو  اقتصاد کشاورزی خود را به گونه‌ای تدبیر و  اصلاح کند که بتواند آذوقه جمعیت عظیم خود را که در نیمه دوم قرن نوزدهم به ۱۲۵ میلیون نفر رسیده بود، تامین کند.

اما فرصت از دست رفت. در سال ۱۹۰۰  حقوق رعیت به عنوان یک کارگر کشاورزی به قدری کاهش یافت که تنها نیمی از درآمد ناچیز او از کشاورزی بود. او مجبور بود زندگی خود را با کار زیاد دستمزد کم حفظ کند درحالی که  ادعای الکساندر دوم آنقدر زیاد است که او وظیفه بهبود وضعیت دهقانان را «میراثی مقدس» می‌دانست که به آن احترام می‌گذاشت.

مترجم: زهرا طاهری

منبع historytoday

بهترین از سراسر وب

[toppbn]
ارسال یک پاسخ