ظهور مزدك
سخنگوى با دانش و راءى و كام |
گرانمایه مردى و دانش فروش |
نگهبان آن گنج و گنجور گشت |
زمینه هاى اجتماعى – اقتصادى قیام
زخشكى خورش تنگ شد در جهان |
بایران كسى برف و باران ندید |
همى هر كس آب و نان كرد یاد |
مزدك در رابطه با مردم و قباد و تبیین نظام طبقاتى – اشرافى ساسانى
بدیشان چنین گفت مزدك كه شاه |
چنین گفت كاى نامور شهریار |
بدو گفت آنكس كه مارش گزید |
همى از تنش جان بخواهد پرید |
سزاى چنین مرد گوئى كه چیست |
كه تریاك دارم درم سنگ بیست ؟ |
كه خونیست این مرد تریاك دار |
آغاز قیام ، انقلاب اجتماعى ، عصیان توده ها
چو بشنید برخاست از پیش شاه |
بدیشان چنین گفت كز شهریار |
سخن كردم از هر درى خواستار |
تسخیر تیسفون
تسلیم شاه
چو مزدك ز در آن گره را بدید |
ز درگه سوى شاه ایران دوید |
چنین گفت : كاى شاه پیروز بخت |
سخنگوى و بیدار و زیباى تخت |
شرح مظالم اشرافیت ساسانى و فقر و گرسنگى رعایاى ایرانى
بدو گفت : برگوى و لب را مبند |
چنین گفت : كاى نامور شهریار |
كسى را كه بندى ببند استوار |
خورش باز گیرند زو تا بمرد |
ببیچارگى جان و تن را سپرد |
مكافات آن كس كه نان داشت او |
مرین بسته را خوار بگذاشت او |
كه این مرد را نابد و پارسا |
قباد، به مصادره اندوخته هاى درباریان راضى مى شود!
چنین داد پاسخ كه : میكن بنش |
كه خو نیست ناكرده بر گردنش |
پیروزى
چو بشنید مزدك زمین بوس داد |
گشودن انبارها و دستكرت هاى اشراف ایرانى و درباریان ساسانى
بدرگاه او شد با نبوه گفت : |
كه جائى كه گندم بود در نهفت |
دهید آن بتاراج در كوى و شهر |
مصادره اموال شاه و درباریان
ز یك دانه گندم نبودند شاد |
جاسوسان خبر از مصادره اموال قباد دادند
قباد مزدك را فراخواند و علت را پرسید
پاسخ مزدك به قباد
قباد آن سخن گوى 36 را پیش خواند |
چنین داد پاسخ كِانُوشَهْ بُدى |
سهن هَرْچِ بشنیدم از شهریار |
بگفتم ببازاریان خوار خوار |
بشاه جهان گفتم از مار و زهر |
از آن كس كه تریاك دارد بشهر |
بدین بنده پاسخ چنین داد شاه |
اگر خون این مردِ تریاكْ دارْ |
بریزد كسى نیست با او شمار |
چو شد گرسنه نان بود پاى زهر |
كه انبار را سود جانش نبرد |
ز گفتار او تنگ دل شد قباد |
وز آن پس بپرسید و پاسخ شنید |
دل و جان او پر زگفتار دید |
سخنهاش ز اندازه اندر گذشت |
تعالیم و فرامین مزدك : برابرى ، تقسیم عادلانه ثروت ، عدالت اجتماعى
برو انجمن شاه فراوان سپاه |
بسى كسى به بیراهى آمد ز راه |
همى گفت : هر كو توانگر بود |
نباید كه باشد كسى بر فزود |
توانگر بود تار و درویش پُودْ |
جهان راست باید كه باشد بچیز |
زن و خانه و چیز بخشیدنى است |
تهى دست كس با توانگر یكى است |
من این را كنم راست با دین پاك |
شود ویژه پیدا بلند از مغاك |
هر آن كس كه او جز برین دین بُوَد |
زیزدان وَزْمَنْشْ نِفْرین بُوَد |
عدالت اجتماعى مزدك و محو طبقات
بِبُدْ هَرْكِ درویش با او یكى |
از این بِسْتَدى چیز و دادى بدان |
فرومانده بُدْ زان سخن بِخْردان |
محو اشرافیت ساسانى ؛ قباد، خود مزدكى شد!
چو بشنید در دین او شد قباد |
ورا شاه بنشاند بر دست راست |
ندانست لشكر كه موبد كجاست |
بَرِ او شد آنكس كه درویش بود |
و گرنانش از كوشش خویش بود |
محبوبیت مردمى مزدك و قلمرو قیام او، نمایشى از پایگاه مردمى قیام
توانگر همى سر زتنگى نگاشت |
سپردى بدرویش چیزى كه داشت . |
چنان بُدْ كه یك روز مزدك پگاه |
چنین گفت كز دین پرستان ما |
زمزدك شنید این سخنها قباد |
چنین گفت مزدك بِپُرْمایه شاه |
كه این جاىْ تنگست و چندان سپاه |
بهامون خُرامدْ كُنَدْ شانْ نگاه |
بدشت آمد از مزدكى صد هزار |
هشدار مزدك به قباد در مورد فرزندش انوشه روان كه آلت دست موبدان و اشرافساسانى است .
توصیه هاى مزدك به قباد: هر كس اقتصاد ندارد، اعتقاد ندارد.
كه اى برتر از دانش بآفرین |
چنان داد كه كسرى نه بر دین ماست |
ز دین سركشیدن وراكى سزاست |
كه سرباز گرداند از راه بد |
كه دانا برین پنج نفزود نیز |
كجا رشك و كینست و خشم و نیاز |
بپنجم كه گردد برو چیره آز |
تو چون چیره باشى برین پنج دیو |
از این پنج ما را زن و خواستست |
كه دین بهى در جهان كاستست |
زن و خواسته باشد اندر میان |
چو دین بهى را نخواهى زیان |
كزین دو بود رشك و آز و نیاز |
كه با خشم و كین اندر آید براز |
بباید نهاد این دو اندر میان |
نگرانى شدید قباد از سرنوشت انوشیروان كه در محاصره موبدان و اشراف ساسانىاست
چون این گفته شد دست كسرى گرفت |
بدو ماند بد شاه ایران شگفت |
بمزدك چنین گفت خندان قباد |
كه از دین كسرى چه دارى بباد |
قباد از مزدك مى خواهد كه توطئه را افشا كند. قباد فرزند را به دین مزدك دعوت مى كند.
چنین گفت مزدك كه این راه راست |
نهانى نداند كه بر دین ماست |
كه از دین به بگذرى نیست راه |
آغاز توطئه علیه مزدك اتحادى از موبدان و فئودالها و اشراف ساسانى و انوشیروان
بدو گفت كسرى چو یابم زمان |
بدو گفت مزدك زمان چند روز |
همى خواهى از شاه گیتى فروز |
ورا گفت كسرى زمان پنج ماه |
اجتماع وفاداران به نظام طبقاتى طرح توطئه و تحریك قباد علیه مزدك
برین برنهادند و گشتند باز |
كه داننده یى دید و فریادرس |
كه آنجا بد از داد هرمزد پیر |
سخن رفت هر گونه از بیش و كم |
مجلس مناظره و محاكمه مزدك ، و تحریك شاه علیه وى
كه اكنون فراز آمد آن روزگار |
كه دین بهر را كنم خواستار |
سخن گوى و جوینده راه آمدند |
بیامد سخن را در اندر گشاد |
اتهامنامه اشرافیت ساسانى علیه مزدك ، دفاع از نظام ارزشى ساسان
بمزدك كه اى مزد دانش پژوه |
نهادى زن و خواسته در میان |
چه داند پسركش كه باشد پدر |
چو مردم سراسر بود در جهان |
كسى كو مرد جاى و چیزش كر است |
كه شد كار جوینده با شاه راست |
جهان زین سخن پاك ویران شود |
نباید كه این بد بایران شود |
همه كدخدایند و مزدور كیست |
همه گنج دارند و گنجور كیست |
ز دین آوران این سخن كس نگفت |
دگردیسى قباد و انفعال شاهانه
فرمان قتل عام
ابا هرك او داشت آئین و راه |
بدو گفت هر كو برین دین اوست |
مبادا یكى را بتن مغز و پوست |
بدان راه بد نامور صد هزار |
بفرزند گفت آن زمان شهریار |
كه با این سران هرچ خواهى بكن |
باغ سرخ مزدك نشان
كه دیوار او برتر از راغ بود |
همى گرد بر گرد او كنده كرد |
مرین مرد مانرا پراكنده كرد |
زبر پاى و زیرش سرآكنده سخت |
بمزدك چنین گفت كسرى كه رو |
درختان ببین آنك هر كس ندید |
نه از كاردانان پیشین شنید |
بشد مزدك از باغ و بگشاد در |
همانگه كه دید از تنش رفت هوش |
اعدام مزدك
نگون بخت را زنده بردار كرد |
سر مرد بى دین نگون سار كرد |
زهر چشم شاهانه به ایرانیان
تو گر باهشى راه مزدك مگیر |
نظم گورستانى آرامش اشراف و روحانیون زرتشت
بزرگان شدند ایمن از خواسته |
1 – فردوسى / شاهنامه . چاپ آكادمى علوم اتحاد شوروى مسكو 1970، جلد هشتم ص 42-52.
منبع محتوا:
تاریخ ادیان و مذاهب جهان – جلد دوم – نوشته مبلّغى آبادانى
ba salam,man ba khundane matalebe marbut be zohure mazdak mayel shodam dar murede zahak va kaveh ham motalee dashte basham.lotfan age matlabe khandani dar in mured darid be imailam ersal konid.mamnun.