اهلِ كتابِ «شریعت موسی»

سفر شریعت – تألیف اسفار پنجگانه – اساطیر «آفرینش» – شریعت موسی – احكام عشره (ده فرمان) – مفهوم خدا – روز سبت – خانوادة یهودی – ارزیابی شریعت موسی

برای یهودیان مقدور نبود كه پس از بازگشت خویش یك دولت نظامی تأسیس كنند، چون نه افراد كافی داشتند نه آن اندازه ثروت كه بتوانند به چنین كاری برخیزند. از طرف دیگر، چون نیازمند نوعی سازمان اداریی بودند كه، در عین اعتراف به سیادت پارسیها، وسیلة آن باشد كه وحدت ملی و نظم و سامان حفظ شود، كاهنان در صدد برآمدند كه قوانینی وضع كنند كه مانند قوانین یوشیا بر احادیث و سنن علمای دین و اوامر الاهی متكی باشد. در سال 444 ق‌م عزرا، ‌كه یكی از كاهنان دانشمند بود، ‌یهودیان را برای اجتماع باشكوهی دعوت كرد، و از صبحگاه تا نیمروز «كتاب شریعت موسی» را برای ایشان فرو خواند. در مدت هفت روز، وی، و لاویانی كه دستیار او بودند، محتویات آن طومارها را برای مردم تلاوت كردند، و چون خواندن آن را به پایان رسانیدند، كاهنان و پیشوایان قوم سوگند یاد كردند كه به آن دستورات و شرایع گردن نهند و آن را راهنمای قانونی و اخلاق خویش سازند و تا ابد فرمانبردار آن باشند. از آن زمان، كه دورة پریشانی یهود بود، تا روزگار حاضر، همین قوانین همچون محوری بوده است كه زندگی قوم یهود بر گرد آن می‌چرخیده،‌ دلبستگی آنان به این دستورات،‌ در تمام مدت دربدری و محنت، یكی از نمودهای مؤثر تاریخ جهان به شمار می‌رود.
آیا آن «كتاب شریعت موسی» چه بوده است؟ این كتاب درست همان كتاب عهد، كه یوشیا پیش از آن بر مردم خوانده بود، نیست، چه در كتاب عهد تصریح شده است كه آن را در مدت یك روز دوبار بر یهودیان فرو خواندند، در صورتیكه خواندن كتاب دیگر محتاج یك هفتة تمام وقت بود. تنها چیزی كه می‌توان گفت این است كه كتاب بزرگ شامل قسمت مهمی از اسفار پنجگانة عهد قدیم بوده است كه یهودیان آن را تورات و دیگران اسفار پنجگانه می‌نامند. اینكه آن اسفار چگونه و چه وقت و كجا نوشته شده، سؤالی است كه پرسیدن آن عیبی ندارد، و سبب آن شده است كه پنجاه هزار جلد كتاب در این باره نوشته شود،‌ و ما آن را در یك بند از این كتاب نقل می‌كنیم،‌ و البته جوابی هم در مقابل نخواهد داشت.

دانشمندان بر این قول متفقند كه قدیمیترین جزء از اسفار «تورات»، دو داستان متشابه و مجزاست كه در «سفر پیدایش» آمده و آنها را با اشارات «J » و «E » از یكدیگر تمیز می‌گذارند، چه در یكی از آن دو داستان از آفریدگاری به نام یهوه یاد می‌شود و در دیگری از آفریدگاری به نامالوهیم. این دانشمندان چنان عقیده دارند كه داستانهای مخصوص به یهوه در یهودا،‌ و داستانهای مخصوص به الوهیم در افرائیم نوشته شده، و پس از سقوط سامره آن دو دسته داستانها را با یكدیگر مخلوط كرده و از آن داستان واحدی ساخته‌اند. عنصر سوم، كه با علامت «D» نمایش داده می‌شود و متضمن «شریعت تثنیه» است، ظاهراً به وسیلة نویسنده یا نویسندگان دیگر نوشته شده. عنصر چهارم «P» از قسمتهایی تشكیل می‌شود كه كاهنان بعدها نوشته و آن را الحاق كرده‌اند. این قسمت «شریعت كاهنان» ظاهراً قسمت اصلی «كتاب شریعت» را تشكیل می‌دهد كه عزرا آن را منتشر ساخته است. چنان به نظر می‌رسد كه در حوالی سال 300 ق‌م این چهار قسمت به همان صورتی كه فعلا دارد در آمده باشد.‌   «تورات» كلمة عبری، و به معنی هدایت است؛ و در یونانی به معنی «اسفار پنجگانه».
داستانهای لذتبخش آفرینش، فریب خوردن آدم، و طوفان نوح از سرچشمة افسانه‌های بین‌النهرین گرفته شده، كه ریشة آنها به 3000 سال ق‌م و پیشتر از آن می‌رسد؛ ما بعضی از اشكال قدیمیتر این داستانها را، پیش از این، به نظر خوانندگان رسانیدیم، احتمال دارد كه بعضی از این داستانها را یهودیان، در زمان اسارت خود در بابل، از مردم آن سرزمین اخذ كرده باشند. احتمال بیشتر آن است كه این داستانها پیش از آن زمان از منابع سومری و سامی قدیم، كه مشترك میان تمام مردم خاور نزدیك بوده است، به ایشان رسیده باشد. در داستانهای آفرینشی پارسی و تلمودی، هردو، چنان آمده است كه خدا، در آغاز آفرینش، موجودی دو جنسی- یعنی زن و مردی كه از پشت، مانند دوقلوهای سیامی، به یكدیگر چسبیده بودند- آفرید، سپس آن دو را از یكدیگر جدا كرد. مناسب است در اینجا آیة دوم از باب پنجم «سفر پیدایش» را نقل كنیم: «نر و مادة ایشان را آفرید، و ایشان را بركت داد، و ایشان را آدم نام نهاد در روز آفرینش انسان»؛ معنی این جمله آن است كه پدر نخستین ما، در آن واحد، نر و ماده، هر دو، بوده است؛ ظاهراً هیچ یك از علمای دین، جز آریستوفان، به این نكته توجه نكرده است.

قصة بهشت تقریباً در تمام فولكلورهای جهان- در مصر و هند و تبت و بابل و پارس و یونان و پولینزی و مكزیك و غیر آن- آمده است. در بیشتر این بهشتها سخن از درختانی است كه نزدیك شدن به آنها حرام است؛ یا سخن از مارها و اژدهاهایی است كه نعمت جاودانی بودن را از آدمی ربوده، و به عبارت دیگر بهشت را مسموم ساخته‌اند. گمان بیشتر آن است كه مار و انجیر رمز و نشانة شهوت جنسی بوده باشد. این داستان اشاره به آن است كه شهوت جنس و معرفت سبب از بین رفتن پاكی و بیگناهی و خوشبختی می‌شود، و سرچشمة همة شرور است. همین فكر، كه در آغاز «عهد قدیم» دیده می‌شود، در پایان آن، یعنی در «سفر جامعه» نیز به نظر می‌رسد. در بیشتر این داستانها زن وسیله‌ای است كه مار یا شیطان، به وسیلة آن، آدمی را به طرف شر می‌كشد و آن را محبوب وی قرار می‌دهد؛ این زن در یك جا به صورت حواست، در جای دیگر به صورت پاندورا، یا به صورت پوسی كه در اساطیر چین دیده می‌شود. «شی‌-چینگ» می‌گوید: «همه چیز در آغاز كار در فرمان مرد بود، ولی زنی او را به بندگی واداشت. بدبختی ما از آسمان نیست، بلكه از زن است؛ هموست كه سبب تباهی نژاد آدمی شد. آه كه چه بدبختی، ای پوسی. تو آتشی را برافروختی كه ما را سوزانده و هر روز مشتعلتر می‌شود… جهان از دست رفت، و رذیلت همه جا را فرا گرفت.»
«داستان طوفان»، حتی بیشتر از «داستان آفرینش»، در میان تمام مردم جهان انتشار دارد؛ در میان اقوام قدیم كمتر قومی را می‌توان یافت كه آن را ندانسته باشد، و در آسیا كمتر كوهی است كه روزی كشتی نوح یا شمش- نپیشتیم بر آن قرار نگرفته باشد. این داستانها معمولا عنوان وسیلة نقلیه یا رمزی را داشته است كه تودة مردم، از راه آن، یك حكم فلسفی یا حالت اخلاقی را، كه از تجربه‌های دور و دراز نوع بشر به دست آمده بود، بیان می‌كردند؛ و آن اینكه شهوت جنسی و دانایی، بیش از آنچه مایة لذت و شادی باشد، سبب تولید درد و رنج است؛ و دیگر آنكه زندگی بشری گاه به گاه دستخوش طغیان رودخانه‌های بزرگی می‌شود كه آب همان رودخانه‌ها سبب پیدایش مدنیتهای قدیم بوده است. این سؤال، كه آیا چنین داستانهایی درست است و «واقعاً اتفاق افتاده» یا درست نیست، سؤالی بی‌‌مغز و بسیار سطحی است؛ چه اهمیت این داستانها در ماجرایی كه نقل می‌كنند نیست، بلكه در عبرت و پندی است كه از آن حاصل می‌شود. خلاف عقل است كه آدمی با خواندن این داستانها از سادگی دلربا و روانی و جانداری بیان حوادثی كه در آنها موجود است، لذت نبرد.

اسفاری كه به فرمان یوشیا و عزرا بر قوم یهود خوانده شد، همان است كه به صورت شریعت موسی تنظیم شد و زندگی این قوم، پس از آن، بر شالودة همین قوانین قرار گرفت، سارتن، كه در آنچه می‌نویسد كمال احتیاط را مراعات می‌كند، دربارة این قوانین می‌نویسد كه: «در اهمیت آنها در تاریخ سازمانها و قانون، نباید بیش از اندازه مبالغه شود.» در تاریخ، این كار بزرگترین كوششی است كه به كار رفته تا دین را پایة سیاست و وسیلة تنظیم جزئیات زندگی قرار دهد. رنان می‌گوید كه این قانون «موحشترین وسیلة شكنجه‌ای است كه تاكنون اختراع شده». در این شریعت همه چیز، از خوراك خوردن‌ و پزشكی و بهداشت شخصی و ‎ مسائل مربوط به حیض و نفاس و بهداشت عمومی و انحرافات جنسی و شهوات حیوانی، عنوان واجبات و محرمات الاهی و دینی پیدا كرد؛ در انیجا یك بار دیگر به این مطلب برمی‌خوریم كه جداشدن كار طبیب و كاهن از یكدیگر چه اندازه بكندی صورت گرفته، و همین طبیب است كه بعدها سرسختترین دشمن كاهن شده است. در سفر لاویان (بابهای 13-15)، با كمال دقت، قوانین مخصوص به درمان بیماریهای تناسلی ذكر شده، و گفته است كه چگونه باید مبتلایان را از دیگران جدا كنند، و دستوراتی برای گندزدایی و بخوردادن و حتی، اگر لازم باشد، سوزندان خانة بیماران داده است. «عبرانیان قدیم بانی فن پیشگیری از بیماری بوده‌اند»، ولی گمان نمی‌رود كه از جراحی، جز ختنه كردن، چیزی می‌دانسته‌اند. این سنت، كه میان مصریان قدیم و اقوام سامی جدید مشترك است، تنها عنوان قربانی برای خدا و انجام فریضه‌ای برای نشان دادن وفاداری نسبت به نژاد نداشته، بلكه وسیله‌ای بهداشتی برای سالم نگاه داشتن اعضای تناسلی بوده است. شاید دستورات خاصی كه برای پاكیزگی در شریعت یهود وجود داشته سبب آن شده است كه این قوم، با همة دربدری و پریشانی و رنج و بلایی كه در طول تاریخ دیده‌اند، هنوز بر روی زمین باقی هستند.
از این مسائل گذشته، باقی «شریعت موسی» برگرد محور ده فرمان، («سفر خروج» 20 . 1-17) دوران می‌كند، كه نیمی از مردم روی زمین آن آیات را تلاوت می‌كنند. نخستین فرمان، بنیان اجتماع دینی جدید را می‌گذارد، و‌آن اجتماعی است كه بر هیچ قانون مدنیی تكیه ندارد، و تنها بر پایة فكر وجود خدا بنا می‌شود؛ خدا در این اجتماع پادشاه جهان است و از دیده‌ها پنهان؛ قانون ود چه، به این ترتیب، یهودی دیگر نمی‌تواند حقیقت یهودی بودن خود را از دیگران مخفی بدارد. بریفو می‌گوید كه: «این سنت یهود تا دورة متأخری كه دورة مكابیان (167 ق‌م) باشد، هنوز به صورت كنونی خود در نیامده بود. تا آن زمان عمل ختنه كردن به شكلی انجام می‌گرفت كه اثر مختصری از عمل بر جای می‌ماند، تا اسباب ریشخند زنان غیریهودی نباشد؛ به همین جهت كاهنانی كه به قومیت یهود و حفظ آن اهمیت فراوان می‌دادند، دستوری صادر كردند كه بایستی همة غلفه در عمل ختنه كردن بریده شود.»
در زمانهای قدیم رسم بر آن جاری بوده كه ریشة قانون نامه‌ها را خدایی بدانند. پیش از این دیدیم كه مصریان چگونه قوانین خود را به خدایی به نام تحوت نسبت می‌دادند، و نیز دانستیم كه چگونه شمش، خدای خورشید، قانون‌نامه‌ای برای حموربی فرستاد. به همین گونه، یكی از ارباب انواع، بر كوه دیكتا، قانونی بر شاه مینوس نازل كرد كه، بنا بر آن، بر جزیرة كرت فرمان راند؛ یونانیان دیونوسوس را «قانونگذار» می‌نامیدند و مجسمة او را، و دو میز سنگی در كنارش، كه بر روی آنها قوانین نقش شده بود، ساخته بودند؛ متقیان پارسی می‌گویند كه زردشت در یكی از روزها بر كوه بلندی نماز می‌گزاشت، اهورمزدا در میان رعد و برق بر وی ظاهر شد و «كتاب قانون» را به وی اعطا كرد. دیودوروس می‌گوید: «از آن جهت چنین می‌كردند كه به نظر ایشان فكری می‌تواند دستگیر بشر باشد كه شگفت‌انگیز و قدسی و الاهی باشد؛ یا از آن جهت كه معتقد بودند تودة مردم اگر باور كنند كه قوانینی كه برای ایشان وضع شده از مقام پرجلال و قدرتی برخاسته، از آن قوانین بهتر اطاعت می‌كنند.»

شریعت را برای آدمی می‌فرستد و مجازات هر گناهی را او معین می‌كند؛ ملت این خدا «اسرائیل» نام دارد، كه معنی آن دفاع كنندگان از خداست. دولت عبری از میان رفته بود، ولی هنوز هیكل وجود داشت؛ كاهنان یهودا، مانند پاپهای روم، كوشیدند تا آنچه را شاهان از نگاه داشتن آن عاجز مانده بودند و از دست رفته بود دوباره تجدید كنند. از همین جاست كه واضح می‌شود چرا فرمان اول از «ده فرمان» صراحت دارد براینكه مجازات كفر و زندقه اعدام است، اگر چه شخص كافر از نزدیكترین نزدیكان شخص بوده باشد. كاهنانی كه وضع قانون می‌كردند، مانند مردان پرهیزگاری كه محاكم تفتیش افكار را در اروپا به راه انداخته بودند، چنان تصور می‌كردند كه وحدت دینی شرط اساسی پیدا شدن نظم و تضامن اجتماعی است. همین تعصب دینی است كه، چون با فكر برتری نژادی در نزد یهودیان توأم شد، سبب باقی ماندن یهودیان گردید و، در عین حال، مشكلات فراوانی برای این قوم فراهم آورد.
فرمان دوم، كه در بالا بردن مفهوم ملی خدا سهم بسزایی دارد، مایة آن است كه از شأن و منزلت هنر كاسته شود؛ چه، فرمان چنان است كه هیچ‌گونه صورت مجسمی از خدا ساخته نشود. این فرمان مستلزم آن بود كه سطح فكر یهودیان ترقی كند، زیرا با وجود آنكه در اسفار پنجگانه همه‌جا یهوه به صورت بشری توصیف شده بود، از هر خرافه و انسان منشی خدا جلو می‌گرفت، و خدا برتر از هر شكل و هر صورت تصور می‌شد. چنان خواسته شده بود كه قوم یهود همه چیز خود را فدای دین كند؛ به این ترتیب در قلب مؤمنان یهود قدیم هیچ جای خالی برای علم و هنر باقی نمی‌ماند؛ حتی از علم نجوم هم چشم پوشیدند، تا مبادا خدایان باطل زیاد شود، یا آنكه كسی در اندیشة ستاره‌پرستی بیفتد و خدای دیگری جز خدای یگانه را پرستش كند. در هیكل سلیمان، پیش از آن زمان، عدة بیشماری صورتها و مجسمه‌ها وجود داشت، ولی در هیكل جدید چیزی از این قبیل دیده نمی‌شد.مجسمه‌ها را سابق بر آن از اورشلیم به بابل برده بودند، و چنان به نظر می‌رسد كه این مجسمه‌ها را همراه با ظروف و اثاثة طلا و نقره دوباره به اورشلیم بازنگردانده‌اند. به همین جهت است كه، پس از دورة اسارت یهودیان در بابل، هیچ‌گونه كار پیكرتراشی و نقاشی و نقش برجسته‌سازیی در میان یهودیان دیده نمی‌شود؛ پیش از آن نیز، جز در زمان سلیمان، كه در واقع دورة بیگانه‌ای نسبت به عبرانیان بود، چنین بوده است. كاهنان از هنرهای گوناگون تنها معماری و موسیقی را جایز می‌دانستند. آوازها و سرودهایی كه در هیكل خوانده می‌شد تنها عاملی بود كه از سختی و تلخی زندگی مردم می‌كاست؛ مجموعه‌ای از نوازندگان آلات مختلف موسیقی «مانند یك نفر به یك آواز» با دستة خوانندگان در ترتیل مزامیر شركت می‌كردند و به تسبیح و تقدیس هیكل و خداوند می‌پرداختند. «و داوود و تمامی خاندان اسرائیل با انواع آلات چوب سرو و بربط و رباب و دف و دهل و سنجها به حضور خداوند بازی می‌كردند.» ‌
فرمان سوم نمایندة تقوای شدید فرد یهودی بود. نه تنها بر وی حرام بود كه «نام خدای پروردگار را بیهوده بر زبان براند»، بلكه اصلا و مطلقاً ذكر نام خدا حرمت داشت؛ هر وقت نام یهوه در دعا و نماز می‌آمد، بر وی واجب بود كه، به جای آن، كلمة «ادونای» را، كه به معنی پروردگار است، تلفظ كند. این اندازه خودداری و ترس از ذكر نام خدا فقط در میان هندوان نظیری دارد.
در زبان عبری (Yahveh) به صورت (Jhvh)، یعنی بدون اعراب، نوشته می‌شود. چون بنا بود كه نام یهوه بر زبان جاری نشود، هر جا كلمة «یهوه» نوشته بود، بر روی آن اعراب می‌گذاشتند تا به صورت «ادونای» خوانده شود و بعدها این اعرابها (a-o-a) را به همین ترتیب داخل در حروف كردند، و علمای كلام دورة نهضت و دورة اصلاح دینی به این ترتیب صورت غلط «Yehovah» را ساخته‌اند.

فرمان چهارم، روز تعطیل هفتگی را به نام سبت یا شنبه مقرر می‌دارد؛ این ترتیب پس از آن به صورت یكی از محكمترین سنتهای نوع بشر درآمده است. این نام- و شاید خود این عادت- از بابلیان به یهوه انتقال یافت؛ بابلیان روزهای حرام را كه مخصوص روزه‌گرفتن و صلح و صفا بود شباتو می‌نامیدند. از این روز تعطیل هفتگی گذشته، اعیاد بزرگ دیگری نیز داشتند؛ از قبیل جشنهای كنعانی برای موسم درو كردن جو بود؛ شبوئوت، كه بعدها به نام عید پنجاهه یا عید خمسین نامیده شد، به جشن پایان درو كردن گندم اختصاص داشت؛ عید میوه‌بندان جشن برداشت محصول درخت مو بود؛ عید فطر یا عید فصح مراسمی بود كه در هنگام به دست آمدن نخستین نتایج گوسفندان برپا می‌داشتند؛ روش هشانه (رأس‌السنه) جشن مخصوص اول سال بود. بعدها تغییراتی در این اعیاد داده شد و آنها را نمایندة حوادث مهمی در تاریخ یهود قرار دادند. در نخستین روز ایام عید فصح بره یا بزغاله‌ای را می‌كشتند و می‌خوردند و خون آن را بر درها می‌پاشیدند؛ این، خود، علامت آن بود كه خون نصیب خداوند است؛ بعدها كاهنان یهود این عادت را با داستان كشته شدن فرزندان اول مصریان پیوستگی دادند. بره، در ابتدا، برای یكی از قبایل كنعانی عنوان توتم داشت؛ عید فصح در میان كنعانیان عید قربانی كردن بره برای یكی از خدایان محلی بود. چون امروز در «سفر خروج» (باب 12) داستان این عید را می‌خوانیم، و می‌بینیم كه یهودیان زمان ما به همان نحوی كه در زمانهای قدیم بوده مراسم آن را برپای می‌دارند، نیك در می‌یابیم كه چه اندازه این رسم دینی قدمت دارد، و چه اندازه این ملت به آداب قدیمی خود پابند است.

در فرمان پنجم خانواده تقدیس می‌شود، و، از لحاظ سازمان اجتماعی، آن را در منزلتی قرار می‌دهد كه تنها هیكل از آن بالاتر است. این اهمیت و احترامی كه در آن زمان برای خانواده گذاشته شده بود، در تمام قرون وسطی و قرون جدید، در اروپا مراعات می‌شد؛ چون انقلاب صنعتی معاصر آغاز شد، مقام خانواده نیز متزلزل گردید و انحطاط یافت. خانوادة عبرانی، كه در آن تسلط با پدر خانواده بود، سازمان اقتصادی و سیاسی وسیعی بود كه تشكیل می‌شد از بزرگترین مرد زندار خانواده، و زنان و فرزندان ایشان، و غلامانی كه ممكن بود در اختیار خانواده باشند. فایدة اقتصادی این اجتماع خانوادگی آن بود كه مجموع آنها بر كاشتن زمین و بهره‌برداری از آن توانایی پیدا می‌كردند؛ ولی ارزش سیاسی آن در این بود كه نظم اجتماعی استواری برقرار می‌ساخت، با وجود این نظم، جز در هنگام جنگ، ضرورتی برای موجود بودن دستگاه دولت و حكومت وجود نداشت، و تقریباً چیز زایدی به نظرمی‌رسید. قدرت پدر در خانواده عملا نامحدود بود؛ زمین تنها به او تعلق داشت، و فرزندانش تا زمانی می‌توانستند زنده بمانند كه به فرمان او گردن نهند؛ در واقع خود وی عنوان دولت و حكومت را داشت. اگر فقیر بود، می‌توانست دختران خود را، پیش از بلوغ، به عنوان كنیز بفروشد و، با آنكه در امر شوهر دادن دختران گاهی خرسندی ایشان را نیز جلب می‌كرد، معمولا حق داشت بدون جلب رضای آنان به هر كس بخواهد شوهرشان دهد. در میان ایشان چنان شایع بود كه پسر نتاج بیضة راست، و دختر نتاج بیضة چپ است، و معتقد بودند كه بیضة چپ كوچكتر و ضعیفتر از بیضة راست است. در ابتدا مردی كه زن می‌گرفت به خانة زن خود انتقال پیدا می‌كرد، و بر وی لازم بود «پدر و مادر را رها كند و به قبیلة زن خویش بپیوندد»، ولی پس از آنكه دستگاه سلطنت درست شد این عادت نیز رفته رفته از میان برخاست. فرمان یهوه به زن شوهردار چنین بود: «چشمت باید به شوهرت باشد، و او بر تو حكومت خواهد كرد.» با وجود آنكه، از لحاظ رسمی و تشریفاتی، زن در زیر فرمان مرد بود، اقتدار و احترام فراوان داشت؛ در تاریخ یهود نام زنهایی همچون سارا، راحیل، مریم، و استر جلب‌ توجه می‌كند. دبوره، زنی است كه در عین حال از قضات بنی‌اسرائیل بود، و حلده زن دیگری است كه یوشیا، دربارة كتابی كهنه كه در هیكل یافته بودند، با وی مشورت كرد. زنی كه چند فرزند می‌آورد مطمئن بود كه مقام و احترامی پیدا كرده است، چه ملت كوچك یهود پیوسته آرزوی آن داشت كه عدد افرادش افزایش پیدا كند؛ همان گونه كه امروز در اسرائیل احساس خطر می‌شود، در آن زمان نیز قوم یهود از اقوامی كه دور تا دور آنان را فراگرفته بودند می‌ترسیدند و احساس خطر می‌كردند. بهمین جهت بود كه به مادری احترام می‌گذاشتند و عزوبت را خطا و گناهی تصور می‌كردند؛ از بیست سالگی ازدواج را اجباری ساخته بودند، و از این قاعده حتی كاهنان را نیز مستثنا نمی‌كردند؛ به دختران بیشوهری كه در سالهای ازدواج بودند، و همچنین به زنان نازا، به چشم حقارت می‌نگریستند؛ بچه انداختن و فرزند كشتن و راههای دیگر جلوگیری از فراوان شدن نسل را از اعمال نفرت‌‌انگیز كافرانی می‌دانستند كه گندشان بینی پروردگار را آزار می‌دهد. «و اما راحیل، چون دید كه برای یعقوب اولادی نزایید، بر خواهر خود حسد برد و به یعقوب گفت: پسران به من بده، و الا می‌میرم.» زن كامل زنی بود كه پیوسته در خانه و اطراف آن كار می‌كرد، و جز به شوهر و فرزندانش به چیزی نمی‌اندیشید. در كتاب امثال سلیمان (باب آخر) توصیفی از زن كمال مطلوب مرد به این صورت آمده است:

… زن صالحه را كیست كه پیدا تواند كرد؟ قیمت او از لعلها گرانتر است. دل شوهرش بر او اعتماد دارد و محتاج منفعت نخواهد بود. برایش تمامی روزهای عمر خود خوبی خواهد كرد و نه بدی. پشم و كتان را می‌جوید و به دستهای خود با رغبت كار می‌كند. او مثل كشتیهای تجار است؛ خوراك خود را از دور می‌آورد. وقتی كه هنوز شب است بر‌می‌خیزد و به اهل خانه‌اش خوراك و به كنیزانش حصة ایشان را می‌دهد. دربارة مزرعهفكر كرده آن را می‌خرد، و از كسب دستهای خود تاكستان غرس می‌نماید. كمر خود را با قوت می‌بندد و بازوهای خویش را قوی می‌سازد. تجارت خود را می‌بیند كه نیكوست، چراغش در شب خاموش نمی‌شود. دستهای خود را به دوك دراز می‌كند و انگشتهایش چرخ را می‌گیرد. كفهای خود را برای فقیران مبسوط می‌سازد و دستهای خویش را برای مسكینان دراز می‌نماید. به جهت اهل خانه‌اش از برف نمی‌ترسد، زیرا كه جمیع اهل خانة او به اطلس ملبس هستند. برای خود اسبابهای زینت می‌سازد. لباسش از كتان نازك و ارغوانی می‌باشد. شوهرش در دربارها معروف می‌باشد و در میان مشایخ ولایت می‌نشیند. جامه‌های كتان ساخته، آنها را می‌فروشد، و كمربندها به تاجران می‌دهد. قوت و عزت لباس اوست، و دربارة وقت آینده می‌خندد. دهان خود را به حكمت می‌گشاید، و تعلیم محبت‌آمیز بر زبان وی است. به رفتار اهل خانة خود متوجه می‌شود، و خوراك كاهلی نمی‌خورد. پسرانش برخاسته او را خوش حال می‌گویند و شوهرش نیز او را می‌ستاید… وی را از ثمرة دستهایش بدهید. و اعمالش او را نزد دروازه‌ها بستاید.
در فرمان ششم از كمال مطلوبی سخن می‌رود كه دست یافتن به آن بسیار دشوار است؛ در هیچ كتاب دیگر به اندازة اسفار عهد قدیم از آن همه آدمكشی گفتگو نمی‌شود؛ در همة فصول آن، یا از كشتن بحث می‌شود یا از تولید مثلی كه جبران كشته‌ها را بكند. كشمكش دائمی میان اسباط، اختلافات حزبی، و عادت انتقام خون گرفتن میراثی، همه، ازعواملی بود كه یكنواختی دوره‌های صلح نادر و كوتاه را در هم می‌شكست. انبیای بنی‌اسرائیل، با آنكه در گفته‌ها و شعرهای خود گاوآهن و داس را ستوده‌اند، خود از مبلغان صلح به شمار نمی‌روند؛ كاهنان- اگر به آنچه آنان در خطابه‌های خود از قول یهوه نقل كرده‌اند باور داشته باشیم- همان اندازه كه به اندرز دادن علاقه‌مند بودند، به جنگ و خونریزی نیز حریص بودند. از میان نوزده پادشاه اسرائیل، هشت نفر آنها كشته شدند. عادت بر آن جاری بود كه شهرهایی كه تسخیر می‌كردند ویران كنند، و همة مردان آنجا را از دم شمشیر بگذرانند، و چنان زمین را تباه سازند كه، جز پس از گذشتن زمان درازی، شایستة كشت و زرع نباشد، و در این كار با دیگر مردم زمانهای گذشته شریك بودند. شاید شمارة كشتگان، كه از گفته‌های ایشان به دست می‌آید، خالی از مبالغه نباشد. چه معقول نیست كه، بدون داشتن ساز و برگ جدید جنگ، «بنی‌اسرائیل صد هزار پیادة آرامیان را در یك روز» كشته باشند. بنی‌اسرائیل چنان معقتد بودند كه امت برگزیدة خدا هستند؛ این، خود سبب زیاد شدن غرور و نخوتی می‌شد كه طبیعتاً در مردمی كه از قابلیت و استعداد خود آگاهی دارند موجود است؛ نیز همین فكر

_ البته چنین زنی، در نظر مرد، زن كمال مطلوب است؛ اگر گفتة اشعیا را باور كنیم (3. 16-23)، زن اورشلیمی مانند همة زنان عالم بوده است؛ یعنی لباس زیبا و زینت را دوست می‌داشته و در صدد صید كردن مردان بوده است: «و خداوند می‌گویند: از این جهت كه دختران صهیون متكبرند و با گردن افراشته و غمزات چشم راه می‌روند، و به ناز می‌خرامند، و به پایهای خویش خلخالها را به صدا می‌آورند… الخ». آیا ممكن است كه مورخان همیشه، در مورد زن، ما را فریب داده باشند؟  _

برگزیدگی باعث آن بود كه، هر چه بیشتر، از ازدواج با دیگر اقوام دامن فرو چینند و از لحاظ فكری و فرهنگی از دیگران دور بمانند، و خود را از جریانهای بین‌المللی كنار بگیرند؛ این، خود، امری است كه اخلاف ایشان، در زمان حاضر، در صدد جبران آن برآمده‌اند. ولی این را باید گفت كه تا حد زیادی واجد فضایل وابسته به صفات قومی خویش بودند: علت سختی و خشونت قوم یهود فراوانی نیروی حیات در نزد ایشان بود؛ گوشه‌گیری آنان از تقوای فراوان سرچشمه می‌گرفت؛ میل شدیدی كه به كشمكش و كج‌خلقی نشان می‌دادند از این بود كه بی‌اندازه حساسیت داشتند، و همین حساسیت سبب آن شد تا بزرگترین گنجینة ادبی را در خاور نزدیك از خود به یادگار بگذارند. همین تكبر و غرور و نژادی بهترین تكیه‌گاه شجاعت ایشان، در طول قرنهای متمادی شكنجه دیدن و بیچارگی، بوده است. آری، آدمی پیوسته چنان می‌شود كه اوضاع و احوال بر آن گونه بودن ناچارش می‌سازد.
در فرمان هفتم، ازدواج به عنوان اساس خانواده شناخته می‌شود- همان‌گونه كه فرمان پنجم خانواده را اساس اجتماع شناخته بود- و دین را تا آنجا كه ممكن است به یاری ازدواج و هواداری از آن وا می‌دارد؛ از روابط جنسی پیش از ازدواج سخنی به میان نمی‌آید، ولی قاعده‌ها و مقرراتی می‌گذارد كه بنابر آنها دختر باید، در روز ازدواج، دوشیزگی خود را اثبات كند، وگرنه او را سنگسار می‌كنند تا بمیرد. باوجود این، عمل زنا در میان قوم یهود انتشار داشت؛ چنانكه ظاهر است، پس از ویرانی سدوم و عموره نیز آن قوم از عمل لواط دست نكشیده‌اند. چون قانون و شریعت، بنابر آنچه ظاهر است، از همخوابگی با زنان بدكار بیگانه منعی نداشته، زنان سوری و موآبی و مدینی و دیگر «زنان بیگانه»، در سراسر راههای بزرگ، در كوهها یا زیر چادرها به سر می‌بردند و كار پیله‌وری و روسپیگری، هر دو، را با هم انجام می‌دادند. سلیمان در این قبیل كارها زیاد سختگیری نمی‌كرد، و به همین جهت، در قانونی كه از آمدن این گونه زنان به اورشلیم جلو می‌گرفت، تسهیلاتی قائل شد، و عدد آنان در این شهر رو به افزایش رفت، و كار به جایی رسید كه خود هیكل اورشلیم، در زمان مكابیان، به صورت فاحشه‌خانه‌ای درآمد و مایة خشم و شكایت یكی از مصلحان زمان شد.‌

البته مسائل عشقی نادر نبود، چه میان دو جنس تمایل فراوانی وجودداشت؛ «یعقوب برای راحیل هفت سال خدمت كرد، و به سبب محبتی كه به وی داشت در نظرش روزی چند نمود»؛ با وجود این، باید دانست كه عشق و محبت در امر ازدواج و انتخاب همسر دخالت چندانی نداشته است. پیش از اسارت بنی‌اسرائیل، امر زناشویی جنبة عرفی و مدنی صرف داشت، كه به وسیلة والدین عروس و داماد یا داماد و پدر عروس صورت می‌گرفت. در اسفار عهد قدیم شواهدی است كه نشان می دهد كه با اسیران هم ازداوج می‌كرده‌اند؛ یهوه همسری با زنان اسیر شده در جنگها را جایز می‌داند. چون شمارة زنان كاهش یافت، بزرگان «بنی بنیامین را امر فرموده، گفتند بروید در تاكستانها در كمین باشید و نگاه كنید، و اینك اگر دختران شیلوه بیرون آیند تا با رقص كنندگان رقص كنند، آنگاه از تاكستانها در آیید و، از دختران شیلوه، هر كس زن خود را ربوده به زمین بنیامین برود.» ولی این كار یك عمل استثنایی بود؛ سنت متعارف آن بود كه زناشویی از طریق خرید و فروش صورت گیرد؛ یعقوب لیئه و راحیل را با كار خویش خریداری كرد، و بوعز نیز با دسترنج خویش روت زیبا را به چنگ آورد. هوشع نبی سخت از آن پشیمان بود كه چرا همسر خود را پنجاه شكل خریده است. نامی كه عبرانیان به زن همسر می‌دادند بلهه بود كه معنی «مملوك» دارد. پدر عروس، در مقابل مهری كه به عنوان بهای دختر خود دریافت می‌داشت، او را به داماد واگذار می‌كرد؛ این، خود، برای از میان بردن فاصله‌ای كه میان بلوغ جنسی و بلوغ اقتصادی جوانان ممكن است وجود پیدا كند و اسباب خرابی اجتماع باشد، وسیلة بسیار سودمندی به شمار می‌رفت.

اگر مرد توانگر بود، می‌توانست چند زن برای خود انتخاب كند، و اگر زن مانند سارا نازا بود به شوهر خویش اجازه می‌داد تا برای خود همخوابه‌ای برگزیند؛ از همة این آداب و سنن، مقصود آن بود كه نسل زیاد شود. قاعده چنان بود كه، پس از آنكه لیئه و راحیل آن اندازه كه می‌توانستند برای یعقوب فرزند زادند، كنیزكان خود را به وی ببخشند تا از آنان نیز فرزندانی برای وی پیدا شود. به زن اجازه داده نمی‌شد كه بیكار بنشیند و فرزندی نیاورد؛ به همین جهت، چون برادری می‌مرد، بر برادر دیگر واجب بود كه هراندازه هم كه زن داشته باشد زن بیوة برادر خود را به زنی اختیار كند؛ اگر مرده برادر نداشت، این كار بر نزدیكترین خویشان واجب می‌شد. چون مالكیت فردی، در اجتماع یهودیان، اساس سازمان اقتصادی را تشكیل می‌داد، برای هر یك از زن و مرد، از لحاظ زناشویی، وضع خاصی وجود داشت؛ به این معنی كه مرد می‌توانست بیش از یك زن بگیرد، ولی زن تنها متعلق به یك مرد بود. زنا در نزد آنان عبارت از این بود كه مردی همخوابة زنی شود كه آن زن را مرد دیگری خریده است؛ به همین جهت، در واقع، زنا عنوان تجاوز به حق مالكیت داشت، و زن و مرد زناكار، هر دو، به اعدام محكوم می‌شدند. فسق بر زن بی‌شوهر حرام بود، اما اگر مرد عزبی چنین می‌كرد عنوان گناه قابل آمرزشی داشت. مرد می‌توانست زن خود را طلاق گوید، ولی، پیش از زمان تلمود، طلاق گرفتن برای زن بسیار دشواری داشت؛ با وجود این، چنان به نظر می‌رسد كه مردان از این تفوقی كه بر زن داشتند زیاد استفاده نمی‌كردند؛ مرد یهودی از این لحاظ به صورت انسانی جلوه‌گر می‌شود كه به زن و فرزندان خود كمال محبت و علاقه را دارد. اگر چه پایة زناشویی با عشق گذاشته نمی‌شد، غالباً پس از زناشویی چنین عشق و محبتی فراهم می‌آمد: «و اسحاق، رفقه را به خیمة مادر خود سارا آورد و او را به زنی گرفته، دل در او بست؛ و اسحاق بعد از وفات مادر خود تسلا یافت.» شاید در هیچ جای دنیا، به استثنای شرق دور، زندگانی خانوادگی به این درجه بلندی، كه یهودیان به آن ‌ فرمان هشتم دربارة تضمین مالكیت فردی است؛ این امر با دین و خانواده سه ركن اساسی اجتماع عبری را می‌ساخته است. مالكیت تقریباً منحصر به زمین بود، چه یهودیان تا روزگار سلیمان جز آهنگری و كوزه‌گری صناعت دیگری نداشتند. حتی خود كشاورزی نیز ترقی چندان نداشت، و اكثریت مردم كارشان گله‌داری و تربیت چهارپایان و زراعت مو و زیتون و انجیر بود. بیشتر در زیر چادر به سر می‌بردند؛ این از آن جهت بود كه برای كوچ كردن و در چراگاه تازه فرود آمدن دچار زحمت نشوند. پس از آنكه ثروت مردم زیاد شد و آنچه فراهم می‌آوردند بر نیازشان فزونی پیدا كرد، در خط بازرگانی افتادند؛ كالاهای یهودی، در نتیجة زبردستی و شكیبایی تاجران یهودی، در بازارهای دمشق و صور و صیدا و اطراف معبد رواج فراوان یافت. تا پیش از ایام اسارت، پول در میان ایشان رایج نبود، و مبادلة جنسی به وسیلة سیم و زر صورت می‌گرفت، كه آنها را در هر معامله از نو وزن می‌كردند. در میان ایشان صرافان فراوان پیدا شدند كه، برای كارهای بازرگانی واجرای طرحهای اقتصادی، سرمایة لازم را در اختیار اشخاص می‌گذاشتند. مایة شگفتی نیست كه این «قرض‌دهندگان» عرصة هیكل اورشلیم را در محل داد و ستد خویش قرار داده باشند، چه این عادت در خاور نزدیك جاری بود و، در بسیاری از نقاط آن، هم امروز نیز چنین است. یهوه از جایگاه بلند خویش به این پولداران یهودی نظر مرحمت داشت؛ از سخنان او در این باره است كه: «به امتهای بسیار قرض خواهی داد، ولی تو مدیون نخواهی شد»، و همین فلسفة بخشنده است كه ثروت فراوانی برای قوم یهود فراهم ساخته، گو اینكه در زمان حاضر كسی در اندیشة آن نباشد كه ریشة جمع مال یهودیان وحی آسمانی بوده است.

یهودیان، مانند دیگر مردم خاورنزدیك، اسیران جنگ و محكومان را به بندگی می‌گرفتند، و صدها هزار از این اسیران را در ساختمانهای عمومی، مانند هیكل و كاخ سلیمان، برای بریدن چوب و عملگی به كار می‌داشتند. ولی خواجة بنده حق كشتن او را نداشت، و بنده می‌توانست مالی به دست آورد و آزادی خود را بازخرد. چون شخص بدهكاری از پرداخت دین خود ناتوانی می‌نمود، وی را در مقابل بدهیی كه داشت به بندگی می‌فروختند، یا پسران او را به جای وی در معرض فروش قرار می‌دادند؛ این رسم تا زمان حضرت مسیح برقرار بود. این را نیز باید گفت كه صدقات فراوانی كه مردم می‌دادند، و حمله‌های سختی كه انبیا و كاهنان بر ضد بهره‌كشی از این گونه بندگان می‌كردند، سبب آن بود كه تأثیر بد این سازمان بندگی در سرزمین یهودا خفیفتر از سایر نقاط خاور نزدیك باشد. یكی از دستورهای «شریعت موسی» آن بود كه: «یكدیگر را مغبون مسازید.» و نیز از قوم یهود خواسته شده بود كه، هر هفت سال یك بار، بندگان عبرانی را آزاد كنند و از وامی كه به دیگران داده‌اند در گذرند. چون بعدها معلوم شد كه این قانون چنان نیست كه صاحبان بنده به آن خرسندی نشان دهند، قانون جشن پنجاه‌ساله وضع شد، و مقرر گردید كه بندگان و وامداران در سر پنجاه سال آزاد شوند: «سال پنجاهم را تقدیس نمایید و در زمین برای جمیع ساكنانش آزادی را اعلام كنید. این برای شما یوبیل (= جشن) خواهد بود؛ و هر كس از شما بهملك خود برگردد، و هر كس از شما به قبیلة خود برگردد.»
دلیلی در دست نیست كه این دستور و وصیت نیكو را به كار بسته باشند، خواه چنین باشد خواه نباشد، باید متوجه نعمت خودكاهنان در میان آن قوم باشیم، كه از آموختن هیچ درس نیكوكاریی به مردم فروگذار نكرده‌اند: اگر «یكی از برادرانت فقیر باشد، دل خود را سخت مساز و دستت را بر برادر فقیر خود مبند، بلكه البته دست خود را بر او گشاده‌دار و به قدر كفایت موافق احتیاج به او قرض بده»- «از او ربا و سود مگیر.» تعطیل روز شنبه باید شامل همة كارگران باشد، حتی لازم است چهارپایان را نیز فراگیرد؛ خوشه‌هایی كه در كشتزار بر زمین می‌افتد و میوه‌هایی كه از درختان فرو می‌ریزد، بهرة فقیران است كه آنها را برای خود جمع كنند. اگر چه این صدقات مخصوص خود یهودیان بوده، دربارة فقرای بیگانه نیز سفارش شده است كه با آنان به نیكی رفتار كنند، و به آنان خوراك و مأوا بدهند. پیوسته به گوش یهودیان خوانده می‌شد كه آن قوم نیز خود روزی بی جا و مأوا بودند و، در زمینی جز سرزمین خویش، روزگار را به اسارت و بندگی می‌گذرانیدند.
فرمان نهم آن بود كه گواهان، شرافت و امانت مطلق را رعایت كنند؛ همین فرمان بود كه شالودة مذهب را زیربنای تمامی شریعت یهود قرار داد. شخص گواه در یك مجلس دینی سوگند یاد می‌كرد، و تنها به این بس نمی‌كرد كه، مانند آنچه در گذشته مرسوم بود، دست بر عورت كسی كه برای او سوگند یاد می‌كند بگذارد، بلكه بایستی خدا را بر راستی گفتار خود گواه بگیرد و حكم قرار دهد. قانون چنان بود كه اگر كسی شهادت دروغ بدهد، همان مجازاتی كه بنا بود به متهم داده شود، و با شهادت وی از میان رفته است، در حق او اجرا شود. قانون یهود همه قانون دینی بود، و هیكل عنوان محكمه، و كاهنان عنوان قضات را داشتند و هر كس را كه از اطاعت احكام كاهنان سرپیچی می‌كرد به اعدام محكوم می‌كردند. در پاره‌ای از حالات، حكم را به خدا وامی‌گذاشتند؛ اگر بزه متهم مشكوك بود، به او دستور می‌دادند كه آب زهرآلود بنوشد. برای اجرای قانون، هیچ دستگاهی جز دستگاه دینی در كار نبود، و اجرای احكام را به ضمیر شخص و قضاوت افكار عمومی وامی‌گذاشتند. گناههای كوچك با اعتراف كردن و فدیه دادن قابل بخشایش بود. آدمكشی، ربودن اشخاص، بت‌پرستی، زنا، زدن والدین، دشنام دادن به ایشان، دزدیدن بندگان، یا «نزدیكی با چهارپایان»، به حكم یهوه، مجازات اعدام داشت؛ ولی اگر كسی غلامی را می‌كشت دیگر محكوم به اعدام نمی‌شد. كیفر جادوگری نیز اعدا مبود: «زن جاودگر را زنده مگذار.» یهوه راضی بود كه، در مورد آدمكشی، خود مردم به اجرا كردن قانون برخیزند: «ولی خون، خود، قاتل را بكشد؛ هر گاه به او برخورد كند، او را بكشد.» با وجود این، بعضی از شهرها را به عنوان بست می‌شناختند، كه بزهكار می‌توانست به آنجاها بگریزد؛ چون چنین می‌كرد، صاحب خون ناچار بود برای انتقام جستن درنگ كند. به طور كلی باید گفت كه اساس مجازات قانون قصاص و معاملة به مثل بوده است: «و اگر اذیتی دیگر حاصل شود، آنگاه جان به عوض جان بده، و چشم به عوض چشم، دندان به عوض دندان، و دست به عوض دست، و پا به عوض پا، و داغ به عوض داغ، و زخم به عوض زخم، و لطمه به عوض لطمه»؛ به عقیدة ما اینها كمال مطلوبهایی بوده است كه همة آنها به وجه اكمل تحقق نمی‌یافته. «شریعت موسی»، كه لااقل پانزده قرن پس از قانون حموربی «تدوین شده»، از لحاظ جنایی مزیتی بر آن ندارد، و از جنبة قضایی باید گفت كه رنگ ارتجاع و بازگشت به تسلط ابتدایی كهنه دارد.

از فرمان دهم معلوم می‌شود كه چگونه به زن به عنوان ملك مرد نظر می‌كرده‌اند: «به خانة همسایه طمع مورز، و به زن همسایه‌ات و غلامش و كنیزش و گاوش و الاغش، و به هیچ چیزی كه از آن همسایة تو باشد طمع مكن.» با وجود این، مضمون فرمان دهم قابل توجه و ستایش است، و اگر مردم به آن عمل می‌كردند، نیمی از پریشانی جهان از میان برمی‌خاست. از عجایب آنكه نیكوترین فرمان و دستور، در عین آنكه جزئی از «شریعت» یهود است، در میان این ده فرمان دیده نمی‌شود. مقصود ما چیزی است كه در «سفر لاویان» (19 . 18) در میان «مخلوطی از احكام مكرر» آمده و نص آن از این عبارت كوتاه تجاوز نمی‌كند كه: «همسایة خود را مثل خویشتن دوست بدار.»
به طور خلاصه باید گفت كه ده فرمان قانونی عالی بوده است، و عیوب آن بر عیوب زمانی كه در آن وضع شده فزونی نداشته؛ ولی محاسنی دارد كه مخصوص به خود آن است. باید به خاطر داشته باشیم كه این فرمانها تنها قانون بوده و چیزی بر آن اضافه نداشته و، بیش از آنكه نمایندة زندگی یهودیان باشد، «مدینة فاضلة كاهنانه‌ای» بوده است. مانند همة قوانین دیگر، هر وقت كه آن را زیر پا می‌گذاشتند در چشم معتقدان به آن عزیز می‌شد، و هر گاه كسی به آن تجاوز می‌كرد به ستایش آن برمی‌خاستند، ولی تأثیر آن در رفتار قوم از بیشتر قوانین قضایی و اخلاقی كمتر نبود. مهمترین اثر آن این است كه، به گفتة ‌هاینه، برای قوم یهود «وطن قابل حمل و نقلی» پدید آورده كه در هنگام دربدری خود، كه بلافاصله پس از وضع این قانون شروع شد و دو هزار سال طول كشید، آن وطن را با خود همراه داشته‌اند؛ و حكومت روحانی غیرقابل رؤیتی برقرار ساخته و، با وجود پراكندگی، آنان را متحد نگاه داشته است؛ چنین بود كه یهودیان، با وجود شكستهایی كه در قرون طولانی دیده‌اند، غرور خود را از كف نداده و به صورت ملت غیرقابل زوالی درآمده‌اند.

منابع سخن

  • · برگرفته از کتاب تاریخ و تمدن، جلد اول، مشرق زمین،
    اثر مشهور ویل دورانت
  • · منبع این نگاره کتابخانه تاریخ ما به آدرس “Http://Tarikhema.org/story/east” – بخش مشرق زمین
ممکن است شما دوست داشته باشید
عضویت
اطلاع از
guest

3 نظرات
پرامتیازترین
جدیدترین قدیمی‌ترین
بازخورد درون خطی
دیدن تمامی دیدگاه ها
س.ا.فاضل

بسیار لذت بردم
باشد تا همکاریمان را افزون کنیم

دادار هستی بخش یاورتان

ا.رجبی

از تلاش بی شائبه شما دوستان در جهت ارتقاء سطح دانش مردمان این مرز و بوم کمال امتنان را دارم.

نصر

باسلام
نوشته های تاریخی بروی سایت در مورد تمدنهای باستان بصورت سی دی قابل ارائه نیستند که ما آنها راتهیه کنیم
باتشکر