ظهور مذهب بودایی و باکتریای بودایی
مذهب بودا به عنوان وسیلهی انتقال > ظهور مذهب بودایی
24-۱- دین هندو بر پایهی آداب دینی مهاجمان آریایی هند بنا شده و عناصری از دینهای ابتدایی مردم اصلی مقهور شدهی سرزمین هند در آن راه یافته بود؛ این دین در زمانی پیش از حملهی اسکندر به هند تکامل یافته و از آن اصول تقسیمبندی طبقاتی دینی پیدا شده بود که طبقات آن کاملاً از یکدیگر تمایز داشتند و از ارتباط با بیگانگان سخت پرهیز میکردند. در حدود قرنهای ششم تا پنجم قبل از میلاد نهضتهایی دینی، با لخاصّه در شمال غربی هند، پیش آمد که غرض از آنها جدایی از آداب تعصُّبآمیز دین هندو بود، و همهی آنها رنگ صوفیانه و زاهدانه داشت، و برای حیات انسان و حیوان قدسیَّت خاصّی قائل بودند. از یکی از این نهضتها دین جیَن [Jain] پیدا شد که هرگز بیرون از مرزهای هند انتشار نیافت؛ دین دیگر دین بودایی بود که در آغاز مذهب خاصِّ فرقهی کم شماری از زُهّاد بود، ولی بعدها گسترش یافت و به جایی رسید که یکی از دینهای بزرگ جهان شد. ریشهی این هر دو دین دستگاه فلسفی سانکهیا [Sankhya] است که واضع آن کاپیلا [Kapila] بوده است.
بنیانگذار دین جین مَهاویرا [Mahavira] است که محتملاً در حدود ۵۰۷ ق.م در مادگادها [Magadha] (بهار جنوبی) در شمال غربی هند مردم را به آن دعوت کرد. گئَوتاما بودا [Gautama Buddha] گروهی از زاهدان را در چراگاه آهوان سارنات [Sarnath] نزدیک بنَارِس بر گرد خود جمع کرده بود، و به سال ۴۸۰ ق.م از دنیا رفت، ولی تعلیمات او در سرزمینهای واقع در جنوب شرقی گنَگ و کوسالا (اودْه [Oudh] ) و ماگادها انتشار یافت. به این ترتیب این هر دو دین با ماگادها پیوستگی پیدا کرده است. تمام سرزمین ماگادها برای تقدیمکردن قربانی به آتش مقدَّس ناشایست تلقّی میشد، و به همین جهت در مذهب هندو هیچ قربانی در آن محل صورت نمیگرفت و بنا بر آن برهمنان که از خاندانهای خالص و از اشراف بودند نمیتوانستند در آنجا زندگی کنند. این نبودن برهمنان سبب شد که آزادی دینی بیشتری در آنجا باشد و زمینه برای پیداشدن افکار دینی تازهیی فراهم شود که تا حدّی مخالف با دین مورد قبول عامّه باشد Nalinaksha Dutt) در کتاب Early Monastic Buddhism ، i ، کلکته، ۱۹۴۱، ص ۱۴۰). هیچ یک از دو دین تازه قصد آن نداشت که سازمان طبقاتی هندویی موجود را براندازد، و پیروان مذهب جین برای آداب دینی از همان برهمنان هندو استفاه میکردند، ولی در هر دو دین کسانی که به کارهای دینی نمیپرداختند به مقامات عالیتر رسیدند، و سازمان تقسیم طبقاتی به تدریج اهمیَّت خود را از دست داد.
معروف است که در قرن چهارم ق.م بر ماگادها شاهان سلسلهی ناندا حکومت میکردند. با اینکه سلسلهی مزبور و هفت پادشاه آن را داستانی بیش نمیدانند، و تاریخ سیاسی هند در واقع با ظهور سلسلهی مااوریا [Maurya] در حدود ۳۲۳ ق.م، سه چهار سال پس از حملهی اسکندر به هند، آغاز میشود، بهتر آن است که از شاهان داستانی نیز چیزی گفته شود. گفتهاند که آخرین شاه سلسلهی ناندا از طبقهی پست و ملحدو مخالف بالاتر برهمنان یعنی متولیِّان دین و کْشَتْریاها [Kshatryas] با جنگاوران بود، ولی ثروت و قدرت فراوان داشت. هیچ دلیلی در دست نیست که وی دین جَینی یا بودایی داشته است.
در ۳-۳۲۳ در نتیجهی نابسامانیی که از حملهی اسکندر برخاسته بود، چاندراگوپتا از سلسلهی مااوریا طغیان کرد و شاهان ناندا را برانداخت و دولت مستقلّی تشکیل داد. مردی جنگاور بود و سلوکوس نیکاتور را که پس از تسخیر بابل در ۳۱۲ قصد گستردن قدرت بر ایالات شرقی ایران داشت، در ۴-۳۰۵ شکست داد. شاه سلوکی پس از شکست خوردن پیمانی با چاندراگوپتا بست و او را شاه ماگادها شناخت (در ۳۰۳)، و در ۳۰۱ نمایندهیی یونانی به نام مِگاسْتِنِس به دربار اوگسیل داشت. مگاستنس کتابی در وصف هند و عادات مردم آن نوشته است که تنها از راه نقلهایی که از آن در کتابهای کْلِمِنتِ اسکندرانی و سْترابون شده آن را میشناسیم.
شاه ماگادها پس از آن بیندوسارا [Bindusara] (282-297ق.م) بود که به جای مگاستنس یونانی دیگری به نام دایْماخسُ [Daimachos] مأمور دربار او شد و این شخص با آنتیوخوس سوتِر مکاتبه میکرد. هندوان این هر دو پادشاه را نودولت و ناپاک میدانستند، از آن جهت که از نسل متولیِّان دین و جنگاوران نبودند.
سومین شاه این سلسله، آسوکا [Asoka] ، به دین بودایی در آمد که در آن برای طبقات اهمِّیَّتی نمیشناختند، و با این کار مایهی ترویج آن دین شد. فرمان داد که شورای دینی سوم بودایی در آسوکاراما [Asokarama] در پاتالیپوترا، (که دهکدهیی بود و بودا زمانی به آنجا رفته بود)، تشکیل شود، و در آن شوری’ هجده مشکل و مسئلهی طبقاتی مورد بحث واقع شد و دربارهی آنها تصمیم گرفتند، و از همه مهمتر اینکه مقرِّر شد مبلِّغانی برای ترویج دین بودایا «شریعت تقوی’» به نزد همهی ملَّتهای جهان فرستاده شوند. به همین جهت مبلِّغانی به جنوب و غرب فرستادند، ولی هیچ کس را به شرق روانه نکردند. در نوشتههای سانسکریتی هیچ اشارهای به این شورا نشده، و شورای سوم که در آن منابع ذکر شده آن است که در کشمیر در زمان کانیشکا تشکیل شده؛ متقابلاً در اسناد پالی [Pali] که خبر شورای آسوکا در آن ثبت شده نامی از شورای کشمیر نیامده. در نتیجهی همین فعّالیَّتهای تبلیغی، مردم جزیرهی سیلان به دین بودایی ابتدایی در آمدند که به نام هینهیانه [Hinyana] خوانده میشد، و از کارهای آن مبلِّغان ابتدایی نوشتههایی بر جای مانده است. در سالنامههای سیلانی از کارهای تبلیغی در غرب نیز بحث شده، و در آنجا گفته شده است که شخصی به نام ماهارا کْشتّرا [Maharakshitra] گروهی از مبلِّغان را به سرزمین یاوانا (یونان) فرستاد، ولی از تفاصیل کار ایشان چیزی نمیگوید. در آن هنگام دولت سلوکی تا هندوکش امتداد داشت، و از لحاظ سیاسی تا آن نقطه یونانی شناخته میشد. مقارن با سالهای آخر پادشاهی آسوکاپارتیان یوغ سلوکی را برانداختند، و مدَّتی پس از این زمان بود که با کتریا به تدریج از تسلُّط یونان خارج شد و استقلال پیدا کرد. محتملاً کارهای تبلیغی در میان یونانیان تنها منحصر به مردم باکتریا و سغُد بوده است که زیر فرمان یونانیان بودند و بعدها مرکز مستحکم دین بودایی شدند.
آیا دین بودایی در غرب انتشار پیدا کرد؟
۲۴-۲- آسوکا کوشید تا با انتشار اعلامیّههایی به نام «شریعت تقوی’» دین بودایی را گسترش دهد. در این کار از شاهان هخامنشی تقلید کرد که فرمانهای خود را بر تخته سنگهایی در بیستون و جاهای دیگر نقش کرده بودند. از این بیانیّههای آسوکا حدود سی و چهار تا موجود است، که چهارتای آنها منقوش بر سنگ است، و هفت تا بر ستونها حجّاری شده، و باقی آنها در جاهای کم- اهمِّیَّتتر. این بیانیّهها از افغانستان تا میسور همه جا پراکنده است، و آنها را یا به زبان پْرا کریتی مینوشتند یا به زبانهای محلّی ناحیهیی که بیانیّه در آنجا انتشار یافته بود: یکی از آنها به سه زبان محلّی است که لهجهی ماگادها یکی از آنها است. چون زبان پراکرایّتی صورت تکامل یافتهی متأخرِّتری از سانسکریت است، این سنگ نوشتهها را میتوان قدیمیترین اسناد سانسکریت دانست، زیرا وِداهای سانسکریتی به صورت شفاهی انتقال پیدا میکرد، و مدَّتها پس از زمان آسوکا صورت کتبی آنها ضبط شد. بیانیهها با خطّی به نام کارُشْتی نوشته شده که تغییر شکل یافتهی خطِّ آرامی است، و خطِّ آرامی در قرن پنجم قبل از میلاد توسُّط ایرانیان به پنجاب آورده شده بود. انتشار این اعلامیّهها دلیل آن است که کسانی بوده و میتوانستهاند نوشتهها را بخوانند، و به همین جهت است که ویهاراها [Viharas] یا صومعههای بودایی را نزدیک این نوشتهها ساخته بودند تا راهبان بودایی آنها را بخوانند و دربارهی تعلیمات مندرج در آنها برای مردم توضیحاتی بدهند. ممکن نیست که در آن زمان تعلیم و تربیت ادبی، حتّی’ به شکل بسیار ساده و ابتدایی، در میان قبایل آسیای مرکزی وجود داشته باشد.
در اعلامیّهی بْهابرا [Bhabra] که خطاب به عموم طبقهی زاهدان و ناسکان است میخوانیم که «شریعت تقوی’ که توسُّط اعلی حضرت مقدَّس او وضع شده، در سرزمین خود او و در تمام سرزمینهای مجاور تا شش هزار فرسخ پیروز شده است، در آنجا که شاه یونانی به نام آنتیاکا [Antiyaka] (آنتیوخوس II ) زندگی میکند، و شمال این آنتیا کا، آنجا که چهار شاه به نامهای تورامای [Turamay] (بطلمیوس)، آنتیگونوس [Antigonus] (گوناتاس (۱)
[Gonatas] )، ماگا [Maga] (ماگاس (۲) کورِنِهیی [Magas of Cyrene] )، و الکساندر (۳) (اسکندر إپیروسی؟) به سر میبرند، و در جنوب (در مملکت) چولاها [Cholas] و پاندیاها [Pandyas] و نیز سیلان: و اینجا نیز در متصرّفات یوناها (یونانیان) و کامبوجاها [Kambojas] و پتینکاها [Ptinkas] ، در میان آندراها [Andhras] و پولینداها [Pulindas] ؛ در همه جا مردم از راهنماییهای اعلی حضرت مقدَّسش پیروی میکنند». ظاهراً مقصود آن است که آسوکا به همه جا مبلِّغانی فرستاده بود، و این دلیل آن نیست که فرمانروایان به دین بودایی در آمده باشند، بلکه از آن استقبال کرده هیئت مبلِّغان آسوکا را به مهربانی پذیرفته بودند Senart) ، در مجلهی آسیایی (۱۸۸۵)، ۲۹۰ و بعد). ماگاس کورنهیی و اسکندر إپیروسی حدود ۲۵۸ ق.م از دنیا رفتند، و بنابراین به احتمال قوی در زمان صدور این فرمان و اعلامیّه حیات نداشتهاند.
آسوکا علاوه بر این سنگ نوشتهها پرستشگاههایی در غارها و نقشهایی بر سنگهای کوهها از خود به یادگار گذاشته. سکّههای قدیمی و بازماندههای تذکاری نمایندهی اشیاءِ مقدِّس بودا نیز بر جای مانده است، مانند: فیلی که ما در بودا پیش از تولّد وی به خواب دید؛ درختی که بر بودا در زیر آن اشراق و الهام شد؛ چرخی که نمایندهی تعلمیات اوست؛ و تپهی مَزاری که جایگاه وفات بودا بود. اینکه حقیقهً مذهب بودا در جهان یونان انتشار پیدا کرده باشد، مشکوک به نظر میرسد، سنگ قبری از پیروان بودا که در اسکندریّه پیدا شده و بنای یادگار بودایی که در أکسوم به دست آمده آثار مورد توجُّهی به شمار میروند، ولی باید در نظر داشت که این هر دو محل بنادر تجارتی بوده و با هند ارتباط بازرگانی داشتهاند، و امکان آن بوده است که بازرگانی در یکی از دو محل وفات یافته و آن سنگ قبر و بنای یادگار به خاطر او ساخته شده باشد. در سالنامههای سیلانی که آسوکا گروه کثیری از یونانیان را به دین بودایی در آورد، و مردی یونا [Yona] (یونانی) را به نام دهامّاراکّیتا [Dhammarakkita] برای تبلیغ به آپارانتا در سواحل گُجرات فرستاد. بیشک مقصود از یونا فردی آسیایی بوده است که در زیر فرمان یونانیان میزیسته.
مطابق آنچه در پوراناها (۴) [Puranas] آمده، سلسلهی مااوریا در ۱۸۴ ق.م منقرض شد، و آخرین پادشاه آن را برهمن متعصِّبی به نام سونگاپوشیا میترا [Sunga Pushyamitra] کشت و خود بر تخت نشست و به آزار و شکنجهی بودائیان پرداخت. نتیجه آن شد که بودائیان، هنگامی که سلوکیان برای پس گرفتن متصرِّفات سابق خود به هند لشکرکشی کردند، به کمک مهاجمان برخاستند.
در تاریخ و سالنامهی بودائیان سیلان، معروف به نام ماهاوامسا [Mahauamsa] ، محتملاً تألیف قرن چهارم میلادی، بعضی از روایتهای قدیم هندی دیده میشود، و در آن از تْهِرُ [Thero] یا رئیس دیری بودایی از یونا (یاوانا) نام میبرد که در اطراف آلاساندا، پایتخت سرزمین یونا، ۳۰۰۰۰ زاهد برگرد خویش جمع کرده بود ( ماهاوامسا ، ترجمهی Turnour ، ص ۱۷۱). محال است که مقصود از این آلاساندا همان اسکندریهی مصر باشد و در آن ۳۰۰۰۰ راهب بودایی جمع شده باشد. در آن کتاب اجتماع زُهّاد را هنگام تأسیس مَهاتْهوپو [Maha thupo] یا «گنبد بزرگ» در روساوِلّی [Rusawelli] توسُّط شاه دوتها گامینی [Dutthagamini] در سال ۱۵۷ ق.م ذکر کرده، و تفاضیلی خیالی آورده است، از قبیل اینکه سنگها خود به خود حرکت میکردند، یا کارهایی به دست شیاطین صورت میگرفت، که البتّه هیچ جنبهی تاریخی ندارد. تْهِرُ یا رئیس دیر همان دها ماراکیتای بودایی یونانی است که برای تبلیغ به گجرات فرستاده شده بود. چند اسکندریّه بوده است که بعضی از آنها در باکتریا و سُگدیانا و گنَدها را در زیر فرمان یونانیان قرار داشته، و به همین جهت نویسندگان هندی آنها را یاوانا «سرزمین یونانیان» خواندهاند. آن اسکندریّه که نامش در ماهاوامسا آمده ممکن است همان اسکندریهی «زیر قفقاز» باشد که در داستان اسکندر اسم این کوه به نام «ملکهی کوهها» آمده است. این اسکندریّه در سرزمین أُپیانِه [Opiane] بود و اسکندر در راه پیشرفت خود به طرف شمال هنگام عبور از سیستان به کابل برای رسیدن به هندوکش «درپای کوه» بنا کرد ( Curtius ، vii ، ۳، ۲۳). تارن [Tarn] دلیل دلپسندی میآورد که این اسکندریّه با کاپیسا یک شهر دو قسمتی بوده است، و چنین شهرها در آسیا فراوان بوده، و نیمهی یونانی این شهر یعنی اسکندریّهی اصلی برکرانهی غربی رود پنج شیر- غوربند [Panjshir-Ghorband] واقع بوده است. محلِّ اصلی آن هنوز دانسته نیست، چون کاوشی در این خصوص به عمل نیامده. این شهر محلّی بود که در زمان آسوکا دین بودایی در آن انتشار یافت و تا مدّتها در آن غلبه با این دین بود. حجّاریهای بودایی فراوانی در شهر بامیانِ نزدیک آن بر جای مانده است.
دلیل اصلی بر اینکه بودائیان در جهان یونان فعّالیَّتی نداشتهاند، کمی اطِّلاعات مربوط به این دین در نوشتههای مورِّخان رومی و یونانی است، و تنها در نوشتههای کسانی مانند مِگاسْتِنِس که از هند دیدن کرده یا فرستادگان هندی را در سرزمین یونان دیدهاند، چنین اطِّلاعاتی دیده میشود. مگاستنس از ۳۰۱ تا ۲۹۷ ق.م کارگزار سلوکیان در دربار ماگادها بود، ولی اطلاع ما بر کتاب او تنها از راه قسمتهایی است که سْتر ابون و کْلِمَنت اسکندرانی از آن اقتباس کردهاند. سترابون از کاهنانی هندی به نام سارماناها [Sarmanas] نام میبرد که احتمالاً باید سارماناهای بودایی بوده باشند (سترابو، xv ، ۱، ۵۹). کلمنت اسکندرانی از سارماناهای باکتریایی نام میبرد که بیشک کاهنان یا زاهدان بودایی باکتریایی بودهاند، و از دو گروه مرتاضان افراطی در زهد به نامهای سارمانای و براخمانای نام میبرد (کلمنت، Stormat. ، ۱، ۱۵)، و این قسمت را از مگاستنس نقل کرده است. مقصود از کلمهی اخیر بیشک همان برهمنهاست، و کلمهی اوَّل ظاهراً همان سارماناهای بودایی را نشان میدهد. وی از نویسندهی ناشناسی نقل میکند که «گروهی از هنود مؤمن به تعالیم بودا، به مناسبت قُدسیَّت بیاندازهی وی، او را خدا میپندارند» (همان کتاب)، ولی در تطبیق این بودا پرستان با سارماناها دچار اشتباه شده است. جای دیگر از گروهی از زُهّاد هندی به عنوان « مردان مقدَّس » [Semnoi] نام میبرد که نباید آنان را با مرتاضان افراطی [gymnosophists] اشتباه کرد، و میگوید که معابد ایشان به شکل هرم است (همان کتاب، ۳، ۷)، و اینان بیشک بودائیانند. مگاستنس میگوید که هندیانی هستند که بودا را به عنوان خدا میپرستند، و این خود جالب توجُّه است، و میرساند که در زمان او بودا از اینکه به عنوان آموزگار دین سادهیی تلقّی شود بالاتر رفته و جنبهی خدایی پیدا کرده بوده است. تَألُّه بودا را معمولاً به انتشار اصل براکتی [brakti] یا فنای در خدا مربوط میدانند، و این اصلی است که در دین بْراگاواتا [Bragavata] تکامل یافت و د رحدود ۱۰۰ ق.م وارد دین بودایی شد، و به این انجامید که بودارا به صورت بشری مجسَّم کنند؛ نخستین مجسَّمههای بودا، مخصوصاً از لحاظ مجسَّم ساختن لباس بر روی بدن، از هنر یونانی متأثِّر بود.
گزارشی از دین بودایی توسُّط نویسندهی سوری بار دیصان بر جای مانده، و او اطِّلاعات خود را از فرستادگان هندی گرفته بود که در راه رفتن پیش إلاگابالوس [Elagabalus] یا امپراطورِ آنتونی (۵) دیگری از سوریه عبور میکردند. از دین بودایی نام نمیبرد. بلکه از سارماناها نام میبرد: و این را فورفوریوس De abstin.) ، iv ، ۱۷ ) و سْتوبایوس [Stobaeus] Eccles.) ، iii ، ۵۶، ۱۴۱ ) نقل کردهاند.
در میان اعضای سفارتی که شاه پاندیا در حدود ۱۳ میلادی به نزد اوگوستوس فرستاده بود، هندیِ متعصِّبی بود که خود را زنده زنده در آتش سوزانیده، و این کار در مردم سخت تأثیر کرده بود. این حادثه در نیکولای دمشقّی که آن هیئت را در انطاکیه دیده بود نوشته و سترابون xvi) ، ۱، ۷۳، ۲۷۰ ) و دیوکاسیوس [Dio Cassius] (کتاب ۹) از وی نقل کردهاند. سنگ گور این مرد متعصِّب تا زمان پلوتارخ وجود داشته و بران به حروف یونانی چنین نوشته بوده است: SARMANOXIGAS. INDOS. APO. BARGOSIS.
کلمهی اول محتملاً سارمانوکارجا « Sarmanokariya » یا «معلِّم زاهدان» است که یکی از طبقات عالی روحانی را در دین یهودی نشان میدهد. محتملاً مقصود از نام BARGOSIS شهر باروگازا [Barygaza] بر ساحل هند است.
این اطِّلاعات ناقص پراکنده نمایندهی چیزی بود که امکان داشت از هیئت سفارتی هند نزد دربار امپراطوری روم یا از گزارشهای سیّاحان فراهم شود. اینها هیچ دلیل آن نیست که هیئتهای خاصّی برای تبلیغ دین بودایی به جهان یونانُی- رومی رفته باشند، و خود خاموش ماندن تاریخ سیلان از ذکر این مسئله دلیل دیگری بر آن است که دین بودایی به جهان یونان راه نیافته. اعتقاد به اینکه هیئتهای تبلیغی مؤثِّری به مصر رفته بودند، از این فرض پیش آمده که زندگی زاهدانهی مسیحی که در مصر رواج فراوان داشته ناچار به ریشهیی بودایی باز میگشته است، ولی هرگز این فرض به اثبات نرسیده است: دیرنشینی مصری ریشهی دیگری داشته است که میتوان آن را به صورت رضایتبخشی نشان داد. مکاتب فلسفی اخیر اسکندریّه بسیار حریص بودند که در نوشتههای خود از نُسّاک و زُهّاد هند یاد کنند، ولی در واقع هیچ آشنایی و ارتباطی با ایشان نداشتهاند. احتمال دیگری میماند، و آن اینکه تعالیم فرقههای گنْوسی که از سرزمین بینالنَّهرین برخاسته بودند، نشانهی تأثیر بودایی بوده باشد. این امر محتمل است، ولی تاکنون دلیل قطعی برای آن پیدا نشده.
باکتریای بودایی
24-۳- در حدود سال ۴۵ میلادی رومیان آشنایی بیشتری با نُمودِ بادهای موسمی پیدا کردند و در نتیجه مبادلهی کالا میان جهان غرب و سواحل هندوستان و مخصوصاً شمال غربی آن سریعتر شد، که در آن زمان دولت منظِّم و پیشرفتهی کوشان بر آنجا حکومت میکرد. به این ترتیب بنادر کوشان بازار تجارت با امپراطوری روم شد و از این راه ثروت فراوانی به هند میرسید. تأثیر فکر یونانی در فلسفهی هندی نشانهی آن است که از معاملات بازرگانی جز ثروت چیز دیگری نیز نصیب هندیان میشده. قواعد قیاس منطقی، به آن صورت که در نوشتههای کاراکه – سامهیتا [Carake- samhita] (حوالی ۷۸ میلادی) و آکسوپادا [Aksopada] (حوالی ۱۵۰ میلادی) آمده، کاملاً مستخرج از منطق ارسطو است (رجوع کنید به مقالهی M.M. Satis Chandra Vidya- bhusana در مجلهی آسیایی (۱۹۱۸)، ۴۶۹).
در آن هنگام که کانیشکا سومین شاه کوشان در ۱۲۳ میلادی بر تخت نشست، کشور او بسیار آباد و پر ثروت بود. وی که جنگجوی بزرگی بود کشمیر را به تصُّرف درآورد و پایتخت خود را در پوروشاپورا (پیشاور) قرار داد. مذهب بودایی را پذیرفت و از هر فرصتی برای توسعهی آن در مملکت خود که شامل قسمت بزرگی از شمالغربی هند بود استفاده میکرد. بلخ یا باکتریا در زیر فرمان شاهان کوشان به لقب « راجاگریها [Rajagriha] ی کوچک» نامیده میشد، و از لحاظ قدسیَّت بلافاصله پس از زادگاه و محلِّ تفکُّر بودا تلقّی میشد. بودا هرگز در بلخ زندگی نکرده بود؛ ولی در آن سرزمین ضریحهای فراوانی وجود داشت که بقایایی از بدن یا جامهی بودا در آنها نگاهداری میشد. بسیاری از آن ضریحها را شاه آسوکا بر پا داشته بود، و در طرح آنها اثر یونانی آشکار بود. در دربار کانیشکا حجّاران چندی بودند که در دولت مرزی گندهارا، که هنوز در آن نمونههای هنری یونانی بر نمونههای محلّی برتری داشت، تربیت شده بودند، و از این راه هنر گندهارایی – یونانی به ترکستان چین و سپس به چین و در پایان به ژاپون انتقال یافت، و شکلی از حجّاری و تزیین را همراه برد که آشکارا اصل یونانی خود را نشان میداد (رجوع شود به A. Foucher در Beginnings of Buddhist ، ترجمهی انگلیسی توسُّط F.W.Thomas ، ۱۹۱۷).
گفتهاند که کانیشکا از شوقی که به دین بودایی داشت، قِدّیس بودایی آسْواگْهوسا [Asvaghosa] را به پایتخت خود آورد. این مرد مقدَّس از دین هند و دست کشیده و به دین بودایی، و اگر بهتر بگوییم به مکتب سارواسْتیوادا [Sarvastivada] که اصول عقاید او مبتنی بر رسیدن به نیکی از راه ایمان بود، در آمده بود. در زمان کانیشکا بودائیان شورای دینی عمومی دیگری منعقد کردند که نتیجهی آن تألیف یا تجدید نظر در تفسیرهای رسمی سه کتاب مقدَّس پیتاکا [Pitakas] بود. از فرقهی سارواستیوادا معتقدات مهایانه [Mahayana] برخاست که رفته رفته جانشین معتقدات قدیمی بودایی به نام هینهیانه [Hinyana] شد؛ دین بودا نیز مانند هر دین دیگر از یک رشته مراحل تکاملی عبور کرده است. منظور دین بودایی رهایی از این جهانِ و همی بود؛ در آموزشهای قدیم این دین زهد و چشیدن سختی مَرکَب [yana] یا وسیلهی رسیدن به این هدف بود، و از این راه انسان پس از تحمُّل مشقّات به بودا میرسید: مصلحان دینی این وسیله را هینیانا یا «مَرکب کوچکتر» و تعلمیات خودشان را که بنابر آنها شخص میتوانست از راه ایمان با بودا متحَّد شود مهیانا یا «مَرکب بزرگتر» مینامیدند.
گرچه تجدید حیات دین هندو به تدریج سبب خاموششدن دین بودایی در هند شد، باید گفت که این دین مدَّت درازی وسیلهی ارتباطات و معاملات بینالمللی با هند بوده است، و علَّت این امر خالی بودن از تعصُّبات طبقاتی برهمنیگری است. بلخ در زیر فرمان سلاطین کوشان بودایی شد، و زائرین خارجی مخصوصاً از سیلان و چین، به دیدن این شهر میرفتند. در حدود ۴۱۰-۴۰۵ میلادی یک بودایی چینی به نام فا- هیَن [Fa-hien] برای دست یافتن به کتابهای اصیل زهد و سلوک بودایی به شمال هند سفر کرده و از این سفر خود برای ما سفرنامهیی بر جای گذاشته است. وی میگوید که میان رودهای سنِد و جُمنا [Jumna] یک سلسله صومعههای بودایی و هزاران راهب دیده است؛ این سفر در زمان چاندرا گوپتا II پادشاه سلسلهی گوپتا صورت گرفت. فا- هیَن میگوید که مردم خُتَن همه بودایی و بیشتر از مکتب مهیانا بودهاند. در پاتالیپوترا دو صومعه وجود داشت، یکی برای هینیانا و دیگری برای مَهَیانا.
پس از فا- هین ارتباط منطَّمی میان چین و شمال هند و بلخ برقرار شد، و زائران چینی به این اراضی مقدَّسِ آکندهی از بقایای بودا سفر میکردند. این ارتباط تا زمان تسخیر ایران به دست اعراب ادامه نیافت، چه ظاهراً پیش از آن در دین زردشتی تجدید حیاتی پیدا شده، و لااقل عدّهیی از صومعههای بودایی بلخ به پیروان زردشت اختصاص یافته بود.
پس از قرن ششم که در آن سلسلهی گوپتا در تاریکی قرار گرفت، مرکز توجُّه به تْهانِسار [Thaneasar] شمال دهلی انتقال یافت، که در آنجا راجهیی به نام هارشا [Harsha] (646-606)، پس از یک سلسله جنگهای سی و پنج ساله دولت نیرومند و بسیار بسامانی تشکیل داد. این پادشاه که توسُّط برهمنان و بودائیان تربیت شده بود، ابتدا شاگرد مکتب هینیانا و پس از آن پیرو مکتب مهیانا بود، و صورتی التقاطی از دین بودایی ترتیب داد و سخت به ترویج آن همَّت گماشت. در آن زمان قدرت دین بودایی در جلگهی گنَگ که زادگاه آن بود زوال یافته بود، ولی هنوز در هند، با وجود دین اقلّیَّت بودن، نیرومندی داشت. پایتخت مملکت هارشا، کَنَوج [Kanauj] (قَنَّوج) بود. زائران چینی هنوز به ماگادها و بلخ میرفتند، و یکی از ایشان به نام هیوئن – تسانگ [Hiuen- Tsang] در صدد یافتن نسخههای اصلی نوشتههای بودایی بود و به این فخر میکرد که ۱۵۰ پاره از بقایای بدن یا جامههای بودا را به چین برده است. این شخص سفرنامهیی بر جای گذاشته و نام جاهایی را که دیده آورده و بیشتر علاقهی او به چیزهایی بوده که با دین بودا ارتباط داشته است. در بلخ، که آن را پو- هو [Po-ho] نامیده، فرماندار شهر از او خوب پذیرایی کرده و به او گفته بود که این شهر «راجاگریهای کوچک لقب دارد، و در آن بقایای مقدَّس فراوان موجود است» St.Julien) ، Hist, de la uie… ، ۶۴ ) . در مغرب پایتخت معبد نوبهار (به زبان سانسکریت ناواپِها را [naua pihara] «صومعهی جدید») قرار داشت. رئیس میراثی آن معبد بَرْمَک [Barmak] نام داشت، و خاندان بَرامِکَه که آن اندازه در زمان خلفای اوِّل عباسی قدرت داشتند از اعقاب برمکان نوبهار بودند. در دورهی اسلامی چنان تصوُّر میشد که معبد نوبهار معبدی زردشتی است، ولی ابنالفقیه (چاپ دَخویَه، ۳۲۲) نوشته است که معبد بزرگ آن مخصوص بُتان بوده و زائرانی از هند و کابل و چین به زیارت آنجا میآمدهاند. اگر معبد زردشتی میبود بتی در آن وجود نمیبایست و زُوّاری از سرزمینهایی که آتش پرستی در آن رایج نبود به آن نمیآمدند: به هر صورت، گزارشهای جهانگردان چینی شکّی در بودایی بودن این معبد باقی نمیگذارد. شک نیست که پیش از فتح اسلامی و هنگام تجدید حیات دین زردشتی این معبد از صورت بودایی خارج شده و به صورت معبد زردشتی در آمده بود. بنا به روایاتْ دین زردشت در زمان هخامنشیان در خراسان ظهور کرد، و کاملاً امکان آن هست که زردشتیان قدیم به آن تمایل داشته باشند که باکتریا و سغُد را از لحاظ بستگی با خراسان از شهرهای مقدَّس بدانند.
جهانگرد چینی برجستهی دیگری ای -تسینگ [I-tsing] است که در ۶۹۵-۶۷۱ میلادی به زیارت پرداخت و تقریباً مدَّت یازده سال (۶۸۵-۶۷۵) در دیر نالاندا مقیم شد. دین بودایی هر چه بیشتر از هندوستان بر میافتاد، جنبهی بینالمللی آن زیادتر میشد، و اهمِّیَّت آن بیشتر از این جهت است که سبب پیوستگی مستمرِّ خاور دور و آسیای مرکزی شد، و چین را از لحاظ دینی با ماگادها و بلخ و بالنَّتیجه با جهان یونان ارتباط داد. در اینجا که از تأثیر دین بودایی سخن در میان بود، اشارهای به تبَّت نکردیم؛ گرچه بنا به روایتی این دین توسُّط شاه سْرُنگ – بانگامپو [Srong- Ban Gampo] مؤسِّس لهاسا در ۶۵۰-۶۲۹ به آن سرزمین وارد شده است، ولی حقیقت آن است که دین بودایی تبَّتی در زمان متأخِّری همچون قرن یازدهم توسُّط راهبان ماگادها که برای تبلیغ به آن سرزمین رفته بودند در آنجا رواج یافت.
در ضمن بحث از عامل بودایی در مشرق ایران باید به بامیان ، شهر اصلی غور شرقی واقع در جنوب بلخ، نیز اشارهیی بشود که مرکز مهمِّ بودایی بوده است. یاقوتِ حَمَوی در قرن سیزدهم توصیفی از دو صورت بزرگ بودا کرده است که در اطاقی کنده شدهی در کنار کوه ساخته بودند، یکی به نام سرخ بود «بودایی سرخ» و دیگری به نام خِنگ بود «بودای خاکستری» که در زمان او هم بر جای بوده است. قزوینی نیز از آنها نام برده است. بامیان به دست چنگیزخان ویران شد.
به حق باید گفت که دین بودایی سبب ایجاد ارتباط میان جهان یونانیُ – رومی و بالخاصّه اسکندریّه و آن قسمت از هندوستان که در تصرُّف سلاطین گوپتا بوده است، (و مخصوصاً پاتالیپوترا)، شده است که در حرکت علمی آنجا اثر یونانی کاملاً مشاهده است. (۶)
پانوشتها
1- در متن گوناتوس نوشته بود که درست نیست. آنتیگونوس گوناتاس، پادشاه مقدونیه، متوفی در ۲۳۹ ق.م.
2- ماگاس پادشاه کورنه (به فرانسه: سیرنائیک) متوفی در ۲۵۸ ق.م، ناپسری بطلمیوس سوتر از زن او برنیکی.
3- الکساندر پادشاه ناحیهی اپیروس (شمال غربی یونان)، از ۲۷۲ ق.م، که گوناتاس را از مقدونیه راند و سپس پسر این یکی مقدونیه و اپیروس را از و گرفت و بار دیگر الکساندر اپیروس را از جنگ او بیرون آورد.
4- مجموعهیی از اشعار قدیمی هند مشتمل بر تاریخ افسانهیی جهان و داستان خدایان و آفرینش جهان.
5- آنتیونیان [Antonines] نام دستهیی از امپراطوران رومی قرن دوم میلادی است، از جمله: آنتونینوس پیوس، مارکوس اورلیوس، و کومودوس.
6- دونیسی اولیری، انتقال علوم یونانی به عالم اسلامی ، ترجمهی احمدآرام، تهران، مرکز دانشگاهی، ۱۳۷۴، صص ۲۰۵-۱۹۵.