یهودیان که حضرت مسیح از میان آنان برخاست، هیچ فیلسوف و حکیمی را پرورش ندادند. این دین تنها بر پایه موعظات و نصایح انبیاء بنیاسرائیل پیروان خود را به اطاعت از پروردگار دعوت میکرد تنها کسی که از میان یهود به فلسفه و حکمت عنایت نسبی پیدا کرد« فیلون» معروف به اسکندرانی بود که در اواخر قرن اول پیش از میلاد در اسکندری متولد شد.
فیلون که از فرقه یهودیان یونانیگرا بود تصمیم گرفت میان احکام تورات و مبانی فلسفه یونانی نوعی ارتباط و آشتی برقرار کند. مذهب «نثلیث» را که مسیحیان پایه فلسفی دینی خود قراردادند ، فیلون قبلاً بیان کرده بود و احتمالاً فیلوطین نیز از تحقیقات او متوجه به «اقانیم ثلاثه» شده باشد. آشتی میان فلسفه یونان و احکام شریعت موسوی از جهت اصولی کار مشکلی بود گرچه به نظر میرسید فلسفه وحدت وجود بتواند نوع اشتراک در توحید یهود برقرار کند، اما چنین تطابقی نیز مقدور نبود.
چون فلاسفه یونانی هیچگاه به خالق و صانعی که عالم را از عدم به وجود آورده باشد اعتقاد نداشتند، بلکه هر یک به وجهی ذات احدیت و مقام ربوبیت را حقیقت عالم و مصدر آن انگاشتهاند و این فرض را نکردهاند که وقتی بوده است که جهان بهکلی معدوم بوده و حتی ماده بیصورت هم وجود نداشته است و همه معتقد به وجود ماده ای بودند که همیشه موجود بوده و متصرف عالم آن را بهصورت مختلف درآورده و موجودات را خلق کرده است. درحالیکه نهتنها یهود، بلکه تمام ادیان الهی معتقدند که خداوند متعال جهان را از عدم مطلق به وجود آورده است و آفرینش را وجود جدا از آفریننده میدانند و نسبت آن دو نسبت« صانع و مصنوعی »است.
از سوی دیگر فیلون نمیتوانست رابطه و نسبت منطقی میان فلسفه یونان و حوزه خردورزی یونانی با حوزه دینپروری یهود ایجاد کند زیرا دانش در پیشناخت و توصیف پدیدهها و در جهت نهایی کشف حقیقت نهفته در پدیده است درحالیکه در یهود و مسیحیت و تمام ادیان الهی حقیقت کل که خود باب شناخت و معرفت به هر حقیقت دیگری است قبلاً شناختهشده است و نیازی به جستجو و کشف آن حقیقت مطلق نیست. پیششرطی شناخت آیمان است و به گفته عیسی مسیح ایمان یکی امر باطنی و قلبی است.
اما رویکرد مسیحیت و تمام ادیان الهی به فلسفه، زمان حادث شد که ادیان آسمانی در مقابل مخالفتها و مجادلههای دشمنان نیازمند احتجاج و استدلال شدند.سرزمین آباء کلیسا رفتهرفته محتاج فلسفه افلاطون و اخلاقیات رواقی که فلوطین و فیلون محصول همین رویکرد هستند، شدند و بهاینترتیب فلسفه مسیحیت شکل گرفت.
منتهی ورود فلسفه در قلمرو مسیحیت و حتی اسلام باعث شد که در میان علماء دین، انواع متفاوتی از درک و معرفت دینی حاصل شود. را در میان علماء برداشت از دین تابعی شد از برداشت از فلسفه که خود فهم فلسفی نیز دریافتی از شرایط حاکم بر فیلسوف است. بهاینترتیب مذاهب مختلفی که در مسیحیت وجود آمده است. آباء کلیسا ظرف قرون چهارم و پنجم تصمیم گرفتند برای ساماندهی مسیحیت واقعی یک چارچوب فلسفی واحد که از طریق کلیسا کاتولیک (کلیسای رم )تحت رهبری پاپ پذیرفته شود تأسیس کنند و مذاهب معاند به این فلسفه مرتد شناخته شوند
الف )سنآگوستین مؤسس فلسفه مسیحیت
آیین مسیحیت در شرایط بحران فرهنگی و فکری شدید ظهور کرد. بهطوریکه برخی از متفکران معتقدند که مسیحیت محصول برخوردها و شرایط نامساعد عصر خود بود. زیرا در این دوره سه نحله فکری کاملاً متفاوت و متضاد یعنی خرد یونانی- قدرت رمی و ایمان یهودی در جدال با یکدیگر بودند درحالیکه یهودی در پی منجی موعود خود برای رهایی از سلطه رم بود، عیسی مسیح که خود را نجاتبخش یهود میدانست هیچ نوع اقدام قهری با شیوه آزار و ستم رومیها اعمال نمی نکرد، بلکه سیاست سازش و مقاومت منفی را پیشه کرد اما در این شرایط نابسامان فلسفه و استدلالی عیسی مسیح این بود که تمام رنج انسانها ناشی از دور شدن از قلمرو عقلانیت الهی (عقل کل )است که بایستی کوشش کند بارها شدن از تعلقات دنیایی، خود را آماده دخول در ملکوت الهی که همان حوزه عقلی است، کند. در همین حال بحث تجسم اصل عقلانی «لوگوس» یونانی که در شخصیت انسانی مطرح شد. این همان عقلی بود که در شخصیت عیسی بن مریم متمرکز گردید.
فلسفه مسیحیت بهطور واضح و مستقل تحت عنوان فلسفه کاتولیک توسط« آگوستین» پیریزی شد و با فراز و نشیبهای در رنسانس در قرونوسطی حاکم بود. جوهره فلسفی آگوستین که برگرفته از مفاهیم کلی آن آجیل اربعه است عبارتست از دفاع از ایمان در برابر مخالفت یهودیان -شکاکیت یونانیان افکار افراطی رواقیان و برخورد ملاحظه آمیز با فلسفه افلاطونی.
از سوی دیگر فلسفه آگوستین بایستی به مبارزه سنتهای رومی و ژرمنی نیز اقدم میکرد خصوصاً تسلط بر ژرمنها که اینک در هرم اجتماعی قرونوسطی به اشرافیت زمینهدار و بدل شده بودند ضروریتر بود، زیرا فئودالیسم بهعنوان یک ساخت اقتصادی -اجتماعی قرونوسطی از همین بالایی برخوردار بود بنابراین آگوستین بایستی منظومه فلسفی خود را طوری تنظیم میکرد که کلیسا هم در قلمرو پادشاهان و هم بر حوزه اشرافیت زمینهدارم مثل مسلط میشد بنابراین قدرت به دو بخش تقسیم شد: قدرت دنیایی یعنی پادشاه و فئودال و قدرت آخرتی یعنی قدرت کلیسا. البته این دو از نسبت برابر برخوردار نبودند، بلکه در بخش وسیعی از قرونوسطایی اولیه سهم بیشتری از قدرت در دست کلیسا بود.
بنابراین فلسفه مسیحیت در ابتدا گرفتار نوعی دوگانگی آزاردهنده بود که هیچگاه از بین نرفت و همین دوگانگی به عمر قرونوسطی خاتمه داد او ما نیستیم و سکولاریسم را بر کاتولیسیسم پیروز کرد این دوگانگی میان روحانی و غیرروحانی -حکومت آسمانی و قدرت زمینی پاپ و امپراتور و خلاصه جسم و روح بود جالب اینکه فلسفه آگوستین بهعنوان چارچوب فلسفه مسیحیت نیز درگیر همین دوگانگی است زیرا او در کتاب «شهر خدا »اسیر این دوگانگی شده است گفت .
آگوستین در آغاز جوانی به مذهب «ما نی» گروید بعد متوجه فلسفه افلاطون و فلوطین و نسبت به این دو عشق مفرط پیدا کرد سپس در رم تحت تأثیر موعظات برخی از آباء کلیسا در کیش مادری یعنی مسیحیت گروید.
بههرحال آگوستین ، ارکان فلسفه مسیحیت را از حکمت افلاطونی گرفت. این حکمت تا قرن سیزدهم که آکویناس مکتب اسکولاستیک را بر پایه فلسفه ارسطو تبیین کرد بر سلطه خود در فلسفه مسیحیت ادامه داد. آگوستین برای رد نظر کسانی که مسیحیت را مسئول شکست امپراتوری رم از ژرمنها میدانستند ، به نوشتن «شهر خدا »پرداخت. ازنظر او انسان ذاتاً اجتماعی است و پس از ارتکاب گناه اولیه گرفتار مالکیت ، بردگی و دولت شد. وظیفه دین را استقرار عدالت میداند و این وظیفه را به عهده دولت گذاشته است. پس تا عدالت نباشد دولت مهم نیست.
امپراتوری چون رعایت عدالت را نمیکرد ، دولت نبود و مردم در براندازی او دستبهدست هم دادند پس دولت حقیقی ، دولت مسیحی است که رسالت خود را اجرای عدالت میداند. اما دولت عادل وابسته به کلیسا است. حاکمان ، نمایندگان خدا و سزاوار اطاعت هستند. هم حق و هم وظیفهدارند که سرکشان را تنبیه کنند آگوستین در شهر خدا دولت را در کلیسا میداند. بهطوریکه معتقد است دولت در کلیسا مستهلک میشود. آگوستین در رساله خود ، شهر خدا و شهر انسان را مطرح میکند که شهر خدا ، شهر سعادت و آخرت است که توسط آباء کلیسا اداره میشود. شهر انسان ، شهر دولت است که توسط امپراتوران که فرزندان کلیسا هستند مدیریت میشود.
شخصیت دیگری که در نوسازی و بهروز درآوردن فلسفه مسیحیت نقش اساسی داشت ، سن توماس آکویناس (در فصل دیگر کاملاً به نظرات و پرداختهشده است ) بود. وی در بحبوحه شکلگیری اندیشه سرمایهداری و دوره غلبه فلسفه بر ایمان و قدرت نهایی علم در برابر دین ، بهمنظور حفظ ارکان فلسفه مسیحیت و سازش میان ایمان و منطق ، مکتب اسکولاستیک را بنا کرد (البته شخصیتهای دیگری مثل آلبرت کبیر متأثر از ابنسینا درراه آشتی میان این دو زمینهسازی کرده بودند.) برخلاف آگوستین که فلسفه افلاطون را در چهارچوب فلسفه مسیحیت قرار داده بود ، آکویناس رویکرد نوین به فلسفه و منطق ارسطویی داشت.
وی با عنایت به مکتب اخلاقی رواقی و اندیشه سیاسی سیسرون که ممزوجی از فلسفه سیاسی افلاطون و ارسطو است و با بهرهگیری از فلسفه نو افلاطونیان ارکان فلسفه آگوستین ، اصول فلسفه مسیحیت میانه را در آستانه شکلگیری اومانیسم ادبی پیریزی کرد تفاوت آکویناس با همتای قبلی خود آگوستین در این بود که وی تنها به مسائل دینی تکیه نکرد، بلکه فلسفه اسکولاستیک فلسفه اخلاقی در جهت تلطیف مسیحیت و دستورالعمل اجتماعی و حقوقی نیز بود.
البته مکتب آگوستین (فلسفه مسیحیت) در یک خلأ قدرت و در یک فضای ذهنی وضع شد، زیرا آگوستین در سال ۴۳۰م فوت و امپراتور به سال ۴۷۶ م سقوط کرد. در عصر آگوستین گرچه مسیحیت بهفرمان کنستانتین رسمیت یافته بود اما هنوز به دلیل حضور امپراتور رم قدرت مستقلی نبود. همچنین فلسفه آگوستین از یکسو به دلیل تعصب آلودگی افراطی و بیتوجهی به مسائل اجتماع و عدم تنظیم رابطه روشن میان قدرت سیاسی و حوزه دینی و از طرف دیگر ناسازگاری کلیساعیان و ژرمنها بر سر تقسیم قدرت در مراحل اولیه قرونوسطی ، موقعیت مناسبی را برای اجرا پیدا نکرد. به همین دلیل پس از سقوط امپراتوری هم دو قدرتی که در زوال آن دخیل بودند با یکدیگر درگیر شدند و هم به دلیل تفاوت و اختلاف در درک و معرفت دینی ، مشاجرات مذهبی در کلیساهای مختلف گسترشیافته.
ب) اختلافات مذهبی در مسیحیت اولیه
قرون اولیه مسیحیت ، همراه با یکرشته برخوردهای اعتقادی در میان روسای حوزههای کلیسایی بود کلیسای کاتولیک رم بهعنوان کلیسای جهانی که خود را جانشین بهحق عیسی مسیح و سن پطروس میدانست با تمام قدرت سعی در مهار این اختلافات داشت. اختلافات محصول دو عامل بسیار مهم بود یکی شرایط متفاوت سرزمینهای مسیحی با یکدیگر ازجمله همجواری مسیحیان در شرق بادیانت زرتشت و سپس مهمتر از آن همسایه با امپراتوری اسلام بود.
همچنین تأثیرپذیری مسیحیت از یهود که خود را از درون آن پدیدار شد و متأثر شدن آن از فرقههای مذهبی مثل مانویت. دوم دخالت فلسفه و منطق یونان و اسلام در قلمرو مسیحیت که موجب تأثیرپذیری علماء مسیحی و نتیجتاً تغییر در ماهیت معرفتشناسی دینی آنان میشد. از جانب دیگر مسیحیت درحالیکه مدعی بود در خود تعامل تمام تعالیم متعالی را دارا میباشد ، اما چون این آیین برای اصلاح جامعه نیامده بود ، خالی از قواعد و قوانین اداره اجتماعی بود اما اینکه به یک قدرت دنیایی تبدیلشده بود و در جوار مذاهب قدرتمند و مستدلی مثل اسلام قرارگرفته بود چارهای نداشت تا خود قوانین اجتماعی وضع کند و رویکردی فلسفی و منطقی و علمی داشته باشد.
این عوامل نیز منجر به فرقهگرایی گردید. این در حالی بود که کلیسای کاتولیک رم کوچکترین مخالفت و انتقادی را با حربه تحریم و تکفیر سرکوب میکرد. همین اقدام موجب شد تا کلیسا روزبهروز مشروعیت خود را از دست بدهد. متقابلاً کلیسا و وابستگان او هرروز از مواضع اصیل و اعلامشده خویش دور میشد و لطافت مسیحیت جای خود را به سرکوب مخالفان با خشونت میداد. جنگهای صلیبی درواقع مفری بود برای خلاصی کلیساییان از بنبستی که خود به وجود آورده بودند.
از مناقشات مذهبی مهمی که طی سه تا چهار قرن اولیه شکل گرفت میتوان از موارد زیر یادکرد:
۱. مناقشه دوناتوس
یکی از نخستین روحانیون برجسته که نظر مخالف خود را در خصوص برداشتهای کلیسای رم از مسیحیت اصیل مطرح کرد «دوناتوس» وی از مقامات کلیسای شمال آفریقا بود . وی معتقد بود که مسیحیانی که درنتیجه آزار و اذیت مقامات رمی ترک مسیحیت و توبه کردند ، مسیحی نیستند وی همچنین مدعی بود انجام مراسم و مناسک مذهبی (خصوصاً تعمید و اعتراف به گناه) توسط مقامات بلندپایه کلیسا که مرتکب معاصی کبیره شدهاند ، پذیرفتنی نیست. کلیسای کاتولیک در شورای «آرال» در سال ۳۱۴م نظرات دوناتوس را محکوم و پیروانش را تار و مار و خودش را محکومبه سکوت و انزواگرایی کرد کلیسای رم اعلام کرد که اعمال عبادی اعتبار خود را از مسیح میگیرد و نه از افراد. بنابراین اگر کشیشی که تعمید میدهد ، از درون پاک نباشد ، تعمید انجامشده صحیح است.
۲. مناقشه آریوس
مسیحیت بهطورکلی معتقد بود خدا واحد است ولی بیشتر مسیحیان همچنین معتقد بودند که شخص پدر-پسر- روح القدوس (اقانیم ثلاثه=تثلیث) در خداوند جمع هستند بسیاری از منازعات مذهبی در اطراف این موضوع جریان داشت که چگونه عقیده تثلیث را با اعتقاد بوجود خدای واحد آشتی دهند درنهایت مقرر شد برای هر سه شخصیت یکشان و مرتبت قائل شوند.
آریوس اسقف شهر اسکندریه بود که بر عدم نابرابری میان مسیح (پسر) و خدا (پدر) اعتقاد داشت. این اعتقاد بهویژه برای کسانی موجه بود که نگران بودند مبادا اصل تثلیث به مذهب چندخدایی بیانجامد. آریوس با قائل شدن مقامی پایینتر برای پسر ، میخواست از بروز تفکر چندخدایی جلوگیری کند. طبق نظر آریوس ، پدر یک خدای آفریننده و نه یک فضای زاینده بود.آریوس منکر ازلیت مسیح بود و میگفت او بهوسیله پدر به وجود آمده است و چون در «زمان» متولدشده حادث است و نمیتواند با پدرش که« قدیم» است یکسان باشد و از ذات پدر نیست.
۳.مناقشه نسطوریوس
راستی چه ارتباطی میان طبیعت بشری والهی مسیح وجود داشت ؟ اگر مسیح(ع) دارای شان و مرتبه پدر بود چه ارتباطی میان صورت الهی و صورت مادی او برقرار بود ؟ کسانی که بر الهی بودن عیسی مسیح تأکید داشتند جنبه بشری وی را منکر میشدند و این همان مکتب اسکندریه بود. کسانی که بر بشر بودن مسیح اصرار میورزند ، منکر الهی بودن وی نبودند ، ولی میان دو وجه بشری والهی او تمایز قائل میشدند و این افراد پیرو مکتب انطاکیه بودند
نسطوریوس از معتقدان مکتب انطاکیه بود که بر وجود تمایز میان جنبههای بشری والهی عیسی مسیح تأکید داشت و معتقد بود این دو همچون آب و روغن هستند که باهم متحد نمیشوند. او اگرچه منکر خدا بودن مسیح نبود ، ولی میگفت مردم نباید مریم مقدس را مادر خدا بدانند. او فقط مادر جنبه بشری مسیح بوده است.
۴.مناقشه منوفیزیتی
پیروان رم در هنگام حاکمیت مذهب مسیحی تلاش زیادی را برای از میان بردن این اختلافات به خرج دادند. آنان با فراخوانی شوراهای اسقفان سعی کردند با جلوگیری از تفرقه ، وحدت و یکپارچگی امپراتوری را حفظ کنند. از میان شوراهای تشکیلشده میتوان به«شورای آرل» برای برطرف کردن مناقشه دوناتوس در سال ۳۱۴م« شورای نیقه» برای مرتب کردن اختلاف آریانیسم در سال ۳۲۵ «شورای اول کنستانتینوپل» در سال ۳۸۱ برای برطرف کردن اختلاف تثلیث ، «شورای افسوس» در سال ۴۳۱ برای مرتب کردن مناقشه نسطوری و «شورای کالسدون» در سال ۴۵۱ برای رفع مناقشه فیزیکی اشاره کرد. یادآوری میشود که شورای کالسدون طبق فرمان لئو اول ، مسیح را دارای دو ماهیت اعلام کرد. همچنین در سال ۴۲۸ امپراتور زنون فرمانی را به نام هنوتکین یا متحد سازنده صادر و عیسی مسیح را دارای یک ماهیت اعلام کرد.