تاریخ انقلاب چین به رهبری مائو

از مهمترین انقلاب‌های جهان در چین رخ داد که همچون انقلاب روسیه بر کشورهای بسیاری اثر گذاشت و در طول تاریخ سوژه تحقیق بسیاری اندیشمندان نیز بوده است؛ چه آنکه بر خلاف نظر کارل مارکس، دهقانان روستایی توانستند نبض انقلاب را به دست بگیرند. 

انقلاب یک شام اجتماعی نیست، رویدادی ادبی، طراحی یا گلدوزی نیست. نمی‌توان آنرا با حسن نیت یا ظرافت رفتار و کلام بدست آورد. انقلاب فرزند خشونت است که با آن یک طبقه، طبقه دیگری را سرنگون می‌کند.»/ مائو

 

چین به عنوان یکی از خلاق‌ترین تمدن‌های آسیاست که در آن کاغذ، قطب‌نما و باروت و چاپ ابداع شد. اما این مهم معیار مهمی برای شناخت تمدن آن نیست. بر اساس آرای هگل، می‌توان چین را به عنوان تمدنی یاد کرد که خصیصه سیاسی آن مبتنی بر یک کلیت انتزاعی است. به این معنا که امکان وجود کثرت در این تمدن نفی می‌شود و تنها چیزی که وجود دارد وحدت کلی است که هرگونه کثرت را نفی می‌کند. در این جایگاه حتی خود پادشاه نیز آزاد نیست و در یک کل فرهنگی حل شده است؛ بنابراین امکان تغییر در این جایگاه تاریخی، بدون یک انقلاب قهرآمیز، برای تخریب نظام کهن ممکن نیست.

 

وضعیت چین به سبب ناتوانی سلسله «چینگ» -نام چین نیز از این سلسله برآمده- که از سال ۱۶۴۴ بر سر قدرت بود، بسیار ضعیف بود. امپراطوران چینی در قرن نوزدهم افکار و فناوری جدید اروپایی را نمی‌پذیرفتند. در واقع هژمونی کیش کنفسیوسی منجر به خفه شدن اندیشه‌های مدرن شده بود.

بیان «هوشی مین»، باید بر پایه این سنت متوالی، نگرشی نوین به زندگی در میان مردم پیدا می‌شد که آن‌ها را از غل و زنجیر سنت رها سازد و باعث شود آنان وطن خود را در جهانی نو ببینند. بر همین اساس بود که مائو در ۱۹۵۶ گفته بود: «برجسته‌ترین موضوع درباره ۶۰۰ میلیون چینی این است که آن‌ها فقیرند و ذهنی خالی دارند. بر صفحه خالی کاغذ که علامتی روی آن نیست، تازه‌ترین و زیباترین علائم را می‌توان نوشت.»

 

در این مقاطع تاریخی بود که بریتانیا، چین را مجبور به فروش تریاک با وجود تحریم امپراتور کرد و در نیمه قرن نوزدهم، کشور‌هایی همچون روسیه و ژاپن، چین را مجبور به دادن امتیاز‌های اقتصادی کرد. چنین وضعیتی، شرایط اجتماعی را برای مردم بسیار وخیم کرد. تسو رونگ در باب سلسله چینگ نوشته بود: «من اکراه ندارم از اینکه بار‌ها و بار‌ها تکرار کنم ما بردگان سلسله چینگ هستیم و بیدادگری آن‌ها آزارمان می‌دهد.»

نخستین انقلاب چین

زوال ساختاری سلسله چینگ، منجر به انقلاب در دهم اکتبر سال ۱۹۱۱ شد. ائتلافی که منجر به انقلاب شد به تاسیس جمهوری چین به ریاست جمهوری موقت سون یاتسن از اعضای کوئومینتانگ (حزب ملی خلق چین) منجر شد. اما زمام قدرت او چندان طول نکشید و یوآن شیکای ژنرال پیشین سلسله چینگ قدرت را غصب کرد.

 

هرچند دوران حکومت‌مداری او نیز چندان به طول نیجامید و او نیز در ششم ژوئن سال ۱۹۱۶ درگذشت. پس از مرگ او، فرماندهان متعددی از ارتش بر مناطق مختلفی از چین حکمرانی می‌کردند. فقدان دولت مرکزی و فراگیری قدرت‌های محلی شده بود که شرایط را به سمت زوال نظم اجتماعی کشاند.

 

همانطور که ماکس وبر می‌گوید، «امکان تشکیل دولت در شرایطی که گروه‌های متخاصم متکثری دست به خشونت گسترده یا قانونگذاری کنند وجود ندارد.» از این روست که باید دولت به واسطه اقتدار مشروع خود یک نیروی مرکزی را تحت یک کلیت یکپارچه شکل دهد.

 

در این برهه زمانی بود که دانشجویان پکن در میدان «تیان آنمن» در چهارم مارس ۱۹۱۹ دست به تظاهرات زدند و خواستار شکل‌گیری دولت شدند. این امر متناظر است با وابستگی هرچه بیشتر سرمایه‌داران چینی با منافع بریتانیا و همچنین شکل‌گیری پایگاه‌های نظامی در شانگ‌های توسط ژاپنی‌ها که امکان تشکیل دولت متمرکز مستقل را هرچه بیشتر دشوار می‌کرد.

 

لو هسون رمان‌نویس در طی این دوران می‌نویسد: «قلمروی پهناور، ذخایر سرشار و جمعیت عظیم- آیا با این دارایی‌های فوق‌العاده باید همچنان در این دایره‌های بسته بچرخیم؟» دو گروه اصلی با فلسفه سیاسی متضاد تلاش کردند به این پرسش پاسخ دهند: «کونومینتاگ و حزب کمونیست چین»

 

پس از مرگ یوآن، سون یاتسن اقدام به دولت‌سازی و تحکیم قدرت دولت چین کرد. از این رو تلاش داشت حمایت کشور‌های خارجی را جلب کند. تنها کشوری که به درخواست او جواب مثبت داد، اتحاد جماهیر شوروی بود. با کمک مالی شوروی، و همکاری‌های حزب کمونیست و حزب کوئومینتانگ، ارتش یکپارچه و بوروکراسی نسبتا کارآمدی تشکیل شد تا بتواند تمامیت چین را متحد کرد. در همین برهه زمانی، گرایش به مارکسیسم به موازاتی که طبقه کارگر نوخاسته چین بیش از پیش در اعتصابات و تحریم‌ها شرکت می‌جست، رشد می‌یافت.

 

رشته اعتصابات در ۱۹۲۲ آبستن جنبش نوینی بود. اعتصابی با شرکت دو هزار ناوی در هنگ‌کنگ، با وجود اعلام حکومت نظامی تا اینکه اعتصاب عمومی ۱۲۰ هزار کارگر، کارفرمایان را به تسلیم واداشت؛ اعتصابی با شرکت ۵۰ هزار معدنچی در شمال چین، متعلق به انگلیسی‌ها چندان توفیق نیافت.

 

کشمکش میان پلیس انگلیس و کارگران در کارخانه‌های متعلق به بریتانیا در هانکو در تیراندازی یک جنگ‌سالار به سوی ۳۵ کارگر اعتصابی راه آهن و اعدام نماینده اتحادیه که از فراخوان کارگران برای بازگشت به کار امتناع داشت به اوج رسید. این شکست‌ها پیشرفت جنبش کارگری را متوقف کرد، اما روح مقاومت را در آنان نکشت. برعکس، آنان را به بالا بردن آگاهی طبقاتی سوق داد.

 

موجودیت بورژوازی کمپرادور که توسط جنگ‌سالاران محلی وابسته تضمین می‌شد، هرچه بیشتر به استثمار کارگران ادامه می‌دادند و به همین دلیل اعتصابات کارگری در همین برهه زمانی افزایش می‌یافت. چنانکه اعتصابات منجر به فلج شدن ۱۳ ماهه هنگ‌کنگ شد. چنین شرایطی منجر به تشکیل کمیته‌های کارگری متعدد در سراسر چین شد تا بتواند اعتصابات کارگری را سازماندهی کند. اعتصابات باعث شد کنترل جنگ‌سالاران در مناطق شمالی تضعیف شود، از این رو نیرو‌های ملیِ کونومینتاگ در «کانتون» تکنیکِ گسیل به شمال را اتخاذ کردند.

 

سون یاتسن در دوازدهم مارس ۱۹۲۵ درگذشت و فرمانده نظامی که حرکت به سوی شمال را پیش گرفت، ژنرال چیان کایشک بود که توانست در تمامیت‌بخشی دولت چین اقدامات قابل توجهی انجام دهد. در نتیجه، در آوریل ۱۹۲۷ با کمک کمونیست‌ها توانست بر جنگ‌سالاران شانگهای پیروز شود.

 

در چنین شرایطی روحیه‌ای از ناسیونالیسم انقلابی شکل گرفت که منادی نابودی قدرت جنگ‌سالاران و در هم شکستن سلطه نیروی خارجی و پایان دادن به فساد، فقر و تقسیم کشور بود. اما چنین امری نیازمند روحیه انقلابی بود. اما جایگاه طبقاتیِ افسران ارتش منجر به نفی چنین روحیه‌ای شده بود. آنان از خانواده‌های بازرگان و زمیندارانی بودند که از بهره‌کشی کارگران و حتی از شرایط محنت‌بار دهقانان سود می‌بردند. در نتیجه ژنرال چیان کایشک از جنبش کارگری صرفا برای تثبیت قدرت خود استفاده کرد و تنها پس از چند روز از پیروزی‌اش در عملیات گسیل به شمال، تمامی سازمان‌های طبقه کارگر را سرکوب کرد و کنترل آنان بر شهر‌ها را نابود کرد.

 

او سوگند خورد که «تا زمانیکه تمام سربازان سرخ را در چین از صفحه روزگار محو و هر کمونیستی را روانه زندان نکرده» از پا ننشیند. از این رو او حزب کمونیست را غیرقانونی اعلام کرد و کمونیست بودن را جرم تلقی کرد. کاری که منجر به تصفیه و اعدام کمونیست‌ها شد. از جمله کسانی که در معرض حذف بود «مائو» بود. این رخداد تراژیک، اثبات این امر واقع بود که رهبران ناسیونالیست طبقه متوسط به قیمت سرجای خود نشاندن کارگران و دهقانان به جنبش خودشان هم خیانت می‌کنند.

مائو و حزب کمونیست چین

در هفده سالگی با مطالعه کتابی به نام «عصر رفاه» با جملاتی از کتاب روبرو شد که او را به انقیاد کشید: «افسوس که چین به انقیاد در خواهد آمد!» او گفت که متوجه شده چین در قیاس با کشور‌های دیگری که آنرا ضعیف نگه داشته بودند، چقدر ضعیف است: «فهمیدم که وظیفه همه مردم است تا برای نجاتش بکوشند.»

 

مائو با آموزه‌های مارکسیستی-لنینیستی در سال ۱۹۲۰ دست به تاسیس حزب کمونیست چین زد. مائو در گزارشی در ۱۹۲۷ ادعا کرد که روستاییان و دهقانان چین کلید پیروزی انقلاب کمونیستی هستند: «رهبری دهقانان تنگدست صددرصد لازم است. بدون دهقانان تنگدست، انقلابی در کار نخواهد بود. پس زدن آنها، پس زدن انقلاب است.»

 

مائو به دهقانان به عنوان نیرو‌های انقلابی اعتقاد داشت؛ اما ضرورت اصلاح «Rectification» دهقانان را نیز در نظر داشت. در واقع وجه افتراق او از ایده‌های کارل مارکس در همین نقطه، مشهود است.

طبقه کارگر را طبقه پیشرو می‌دانست و معتقد بود، چون دستمزد روزانه دریافت می‌کنند و با صنعت آشنا هستند، محافظه‌کاری ندارند، اما طبقه دهقان، چون فعالیتی انجام می‌دهد که باید یکسال تا ثمر دادن آن فعالیت منتظر بماند، کمی محافظه‌کار است؛ بنابراین او کارگران را پیشروتر از دهقانان می‌دانست. ایده‌ای که به واسطه انقلاب کمونیستی مائو که با پیشتازی دهقانان صورت گرفت رد شد و نشان داد که راه نیل به سوسیالیسم منوط به یک روش فراتاریخی نیست و عمل و سیاست انقلابی بایستی مبتنی بر مختصات و شرایط خاص تاریخی هدایت شود.

 

وقتی چیان کایشاک به کمونیست‌ها اعلان جنگ کرد، آن‌ها به طرف مناطق دهقانی گریختند، زیرا کوئومینتانگ بیشتر، نواحی شهری را در اختیار داشتند. همین حرکت تاکتیکی کمونیست‌ها بود که منجر به پیروزی آنان شد. با اینحال دولت وقت، تلاش نظامی بسیاری برای حذف کمونیست‌ها کرد.

 

از این حیث، مائو به ضرورت نیروی نظامی برای بقای حزب پی برد. او گفته بود: «باید بدانیم که قدرت سیاسی از لوله تفنگ بیرون می‌آید.» اما فشار و قدرت برتر نیرو‌های دولتی، بقای کمونیست‌ها را تهدید می‌کرد؛ بنابراین در پانزدهم اکتبر سال ۱۹۳۴، ۸۶ هزار نفر که در معرض نابودی بودند به سوی ایالت شانسی در شمال غرب چین به راه افتادند. مسیر راهپیمایی ۹۶۰۰ کیلومتر بود که ۳۶۸ روز به طول انجامید.

 

سفر مملو از جنگ و بیماری و گرسنگی بود که ماحصل‌اش تنها هشت هزار بازمانده داشت. آن‌ها از دست چیان کایشک گریختند، اما تهدیدی جدی‌تر وجودشان را به خطر انداخت.

 

مائو در وصف اهمیت «راهپیمایی طولانی» اینچنین می‌گوید: «به مدت دوازده ماه هر روز ده‌ها فروند هواپیما ما را شناسایی و بمباران می‌کردند. ما را محاصره کردند، تعقیبمان کردند، راه را بر ما بستند، و با نیرویی چندصد هزار نفری زمینگیرمان کردند. ما با مشکلاتی ناگفتنی، موانعی عظیم در طول راه روبرو شدیم، اما به راه خود ادامه دادیم و مسافتی بیش از ۹۶۰۰ کیلومتر را در طول و عرض یازده استان طی کردیم. بسیار خب، آیا در تاریخ هیچ راهپیمایی مثل راهپیمایی ما طولانی بوده است؟ نه، هرگز. راهپیمایی طولانی همچنین نوعی مانیفست است. این مانیفست به دنیا اعلام می‌کند که ارتش سرخ، ارتش قهرمان‌هاست. همچنین به دویست میلیون نفر از مردمان یازده استان نشان می‌دهد که تنها راه ارتش سرخ آن‌ها را به سوی رهایی می‌برد.

 

چین در دوران جنگ‌جهانی دوم

در سال ۱۹۳۱ ژاپن منچوری، یکی از نواحی شمال چین را تصرف کرد و نام آنرا منچوکوئو گذاشت. چین به سبب جنگ داخلی امکان مقابله علیه ژاپنی‌ها را نداشت. در سال ۱۹۳۷ نیز ژاپن بار دیگر چین را مورد تجاوز قرار داد که سرآغاز جنگ جهانی دوم بود. با این‌حال ارتش چیانکایشک انگیزه لازم برای انقلاب نداشتند. انگیزه آنان صرفا منوط بود به به دست آوردن ثروت به هزینه سربازان و دهقانانی بود که از اراضی آنان می‌گذشتند.

 

از طرف ارتش آزادیبخش توده‌ایِ کمونیست‌ها بیش از پیش قدرت می‌یافت. ارتش مزبور بر اثر نبرد با ژاپن در میان طبقات متوسط فرهیخته، کسب پشتیبانی روستاییان با سیاست کاهش بهره‌ها و حتی درجه‌ای حمایت از سوی برخی سرمایه‌داران چینی برجهت فراهم شدن شرایط باثبات برای عملیات آنان حیثیت و اعتبار فراوانی به‌دست آورد.

 

کمونیست‌ها می‌خواستند علیه ژاپن با کوئومینتانگ همکاری کنند، اما چیانکایشک درخواستشان را رد کرد. رهبران حزب کوئومینتانگ این عمل را به عدم تمایل چیان کایشک برای مقابله با ژاپنی‌ها تعبیر کردند و او را در دوازدهم دسامبر ۱۹۳۶ گروگان گرفتند. کسانی که او را به گروگان گرفتند، او را برای ملاقات با یکی از رهبران کمونیست به نام «چو ئن‌لای» بردند تا موافقت خود را برای کمک به دفاع از چین اعلام کند.

 

حکومت چین با وجود دریافت تدارکات لازم از آمریکا و حتی از دولت کمونیستی استالین در روسیه، هرگز ضد حمله موثری علیه ژاپنی‌ها نزد. به باور مورخان علت چنین اقدامی این بود که جیان کایشک به جنگ بعدی‌اش، یعنی جنگ با کمونیست‌ها می‌اندیشید.

 

ژنرال آمریکایی جوزف استیل‌ول که سازماندهی نظامی چین را بر عهده داشت، ادعا می‌کرد که کمونیست‌ها بهتر از جنگجویان کوئومینتانگ می‌جنگند. او می‌گفت: «این سرخ‌ها ممکن است راهزن باشند، اما خواه اینطور باشند یا نه، استاد جنگ چریکی هستند. بنظر می‌رسد آن‌ها فرماندهانی از آن دست دارند که بدنبال پیروزی هستند 

???????????? ??????

انقلاب کمونیستی چین

از جنگ جهانی دوم، کوئومینتانگ با ارتش و کمک پنج میلیارد دلاری آمریکا علیه کمونیست‌ها بار دیگر اعلام جنگ کرد. اما کمونیست در طول جنگ جهانی کاری کردند که جهان از آن بی‌اطلاع بود: آن‌ها دل و ذهن مردم را با خود همراه کردند. در سال ۱۹۴۵، ۱۱۰ میلیون نفر معادل یک سوم جمعیت چین، در مناطقی زندگی می‌کردند که بدست کمونیست‌ها اداره می‌شد. در این وضعیت، کوئومینتاگ‌ها با یک مشی دیکتاتوری نظامی، اقدام به غارت اموال مردم می‌کردند و وضع زندگی آنان را بدتر می‌کردند، درحالیکه کمونیست‌ها اقدام به ساخت مدرسه و درمانگاه می‌کردند و زمین‌های مصادره شده را در اختیار تنگدستان قرار می‌دادند. این اقدامات منجر به بیشتر حامیان و افزایش قوت نظامی کمونیست‌ها شد تا جایی که در سال ۱۹۴۹ به ارتشی بالغ بر چهار میلیون نفر دست یافتند.

 

در این مقطع بود که مائو سوگند خورد که «اگر کوئومینتانگ‌ها جنگ را آغاز کنند، آن‌ها را به کلی نابود می‌کند.» اینچنین بود که کمونیست‌ها توانستند در ژانویه ۱۹۴۹ پکن را تسخیر کنند و در نهایت در ۲۷ می به پیروزی برسند و دولتی کمونیستی را بر چین حاکم کنند.

 

مائو درباره خشونت رخ داده در انقلاب چین می‌گوید: «انقلاب یک شام اجتماعی نیست، رویدادی ادبی، طراحی یا گلدوزی نیست. نمی‌توان آنرا با حسن نیت یا ظرافت رفتار و کلام بدست آورد. انقلاب فرزند خشونت است که با آن یک طبقه، طبقه دیگری را سرنگون می‌کند.»

 

با چنین منطقی، اولین مرحله انقلاب کمونیستی، سرنگون کردن قهرآمیز حکومت کوئومینتاگ بود. اما دومین مرحله انقلاب کمونیستی، مستلزم تغییر تقریبا تمام وجوه زندگانی روزمره ۵۵۰ میلیون نفر مردم کشور است. آنچنان که اسلاوی ژیژک می‌گوید، «انقلاب چیزی نیست جز تغییر زندگی روزمره مردم»

 

در واقع مرحله بعدی انقلاب کمونیستی، فرایندی برای نابودی نظام کهن و ساختن «شکل-حیات» (Form of Life) نویی برای جامعه بود. از مهم‌ترین وجه این عمل انقلابی دولت، تغییر نقش زن در جامعه بود. در آموزه کنفوسیوس چنین بیان شده بود که «زنان پست‌تر از زنان‌اند و نبایستی بر اساس میل و اراده خود، کاری انجام دهند.» لیائو لی سیو درباب آزادی زنان می‌گفت: «در جامعه قدیم، ما زنان کشور اجازه نداشتیم از خانه بیرون برویم. ما نمی‌توانستیم به نمایش یا تئاتر یا حتی بازار برویم. ما زنان، حال که آزادی خود را بدست آورده‌ایم، احساس خوشبختی می‌کنیم. این آزادی را دوست داریم. بیرون می‌آییم. چقدر از کسانی که ما را عقب نگه داشته بودند متنفر بودیم.»

دوران حکومت مائوئیست های چین

در ژانویه سال ۱۹۵۸ درباره اهمیت زنده نگه داشتن روح انقلاب می‌گوید: «ادامه دادن انقلاب. انقلاب‌های ما یکی بعد از دیگری راه می‌رسند. انقلاب‌های ما مثل نبرد هستند. بعد از پیروزی در یک انقلاب باید بی‌درنگ وظیفه دیگری را پیش رو قرار دهیم. به این ترتیب کادر‌ها و توده‌ها برای همیشه پر از شور انقلابی خواهند بود.»

 

در واقع تئوری «انقلاب بی‌وقفه» مائو نه حرکتی خودجوش، بلکه هدایت شده و منضبط است. مائو در «پیشنهادی در باب خط عمومی جنبش کمونیستی بین‌الملل» می‌نویسد: «پس از کسب قدرت توسط پرولتاریا، مبارزه طبقاتی برای یک دوره تاریخی طولانی به عنوان یک قانون عینیِ مستقل از اراده انسان ادامه خواهد داشت.»

???????????? ??????

شی جین پینگ» صدر حزب کمونیست چین در بیست اکتبر سال ۲۰۱۷ اعلام کرده بود که سوسیالیسم ما وارد مرحله جدیدی شده است که به موجب آن «تضاد اصلی» پیش روی جامعه ما نیز تغییر کرده است؛ پس باید سیاست‌های حزب معطوف به این تضاد‌ها باشد.

 

در واقع سیستم سیاسی چین بنا بر نوعی بینش ماتریالیستیِ دیالکتیکی به جهان و امر سیاسی، این ضرورت را برمی‌سازد که به اقتضای تضاد‌های پویای درون سیستم، اعمال و سیاست حزب معطوف به حل کردن آن تضاد‌ها باشد. از این حیث است که نظام اجتماعی-سیاسی چین، چنان پویایی درونی دارد که می‌تواند بدون آنکه حزب و دولت تغییر کند، سیاست‌های بنیادین خود را متحول کند. این امر لازم و ملزوم ایده دیگری از مائو است.

 

به گزارش رویداد۲۴ به نظر مائو در جهان چیزی که کاملا موزون باشد، وجود ندارد. علاوه بر این، ناموزونی می‌تواند رابطه زیربنا و روبنا را معکوس کند. هنگامی که روبنای سیاست، فرهنگ و … مانع تکامل زیربنای اقتصادی می‌شود، اصلاحات سیاسی و فرهنگی به عوامل اصلی و تعیین‌کننده تبدیل می‌شود. بر این اساس مائو برخلاف رویکرد اکونومیستی مارکسیستی، به خودآئینی امر سیاسی نیز نظر دارد.

 

بر همین اساس امری که منجر به قطعیت تام دولت چین در تصمیمات سیاسی‌اش می‌شود و می‌تواند بدون انهدام خود، دست به حل تضاد بزند، جایگاه خاص حاکم در این نوع موجودیت سیاسی است. در این شکی نیست که فرم سیاسی چین مبتنی بر [با کمک از آراء کارل اشمیت] دیکتاتوری حاکم است که در آن اراده حاکم و تبعه تحت یک اراده عمومی، یکی می‌شود. حاکم بنا به اقتدارِ قدر قدرتش برفراز جامعه استعلا دارد و مشی تصمیم‌گرایانه خود اعمال می‌کند و با اتکا مشروعیت مردمی و دموکراتیک خود تصمیم می‌گیرد.

 

مصداق بارز چنین تغییر سیاست‌های بنیادینی در طول تاریخ پس از انقلاب چین بدین صورت است: (دهه ۱۹۵۰) اشتراکی‌سازی زمین‌ها و سیاست یک گام به جلو، (دهه ۱۹۶۰) خصوصی‌سازی زمین‌های کشاورزی، (دهه ۱۹۷۰) انقلاب فرهنگی، (دهه ۱۹۸۰) اصلاحات بازار دنگ شیائوپینگ، (دهه ۱۹۹۰) عضویت تجار بخش خصوصی در حزب کمونیست.

 

بر همین اساس است که می‌توان اتخاذ سیاست‌های اقتصاد بازار حزب کمونیست چین را درک کرد. بنا به اسناد نخستین جلسه اولین کنگره ملی جمهوری خلق چین، «شکل گذار برای دگرگونی سوسیالیستی صنعت و تجارت، سرمایه‌داری دولتی است. در اوضاع و احوال تاریخی چین می‌توانیم تدریجا صنعت و تجارت سرمایه‌داری را با اشکال گوناگون سرمایه‌داری دولتی دگرگون کنیم. سرمایه‌داری دولتی تحت کنترل دولتی به رهبری طبقه کارگر، ماهیتا به سرمایه‌داری دولتی تحت حکومت بورژوایی متفاوت است.»

 

بر همین اساس لازمه بالا بردن سطح استاندار‌های زندگی و توسعه نیرو‌های مولد، اتخاذ سیاست‌های بازار به عنوان یک تاکتیک کاپیتالیستی در دهه ۱۹۸۰ توسط دنگ شیائوپینگ درک می‌شود. اما آن چیزی که به باور دنگ شیائوپینگ و تئوریسن‌های حزب کمونیست چین، مانع از کاپیتالیستی شدن چین می‌شود، کنترل تام دولت بر اقتصاد و مالکیت زمین است.

 

به عبارت دیگر، ما در سیستم سیاسی چین با نوعی حاکمیت و اقتدار نهایی بورژوازی مواجه نیستیم. این دستگاه حزب است که حاکمیت مقتدر خود را ایجاب می‌کند. ما تنها با یک سیاست اقتصاد بازار مواجهیم که بنا به تضاد‌های برهه زمانیِ خاصی، اعمال شده. چنین تجربه‌ای اولین بار توسط ولادیمیر ایلیچ لنین در طرح سیاست نوین اقتصادی موسوم به نپ (NEP) در دستور کار قرار گرفت.

 

لنین نیز علت راه دادن سرمایه‌داران به اقتصاد را منوط به رشد نیرو‌های مولد و فناوری و صنعت می‌دانست. چنانکه در مقاله «آیا چین جهان را متحول می‌کند؟» این مسئله ذکر شده است که «استقراض از سرمایه‌داری تنها راه برای عبور از رودخانه بود که یک دور انحرافی بسیار طولانی است. همانطور که سیاست اقتصادی نپ برای لنین نیز در مسیر کمونیسم بود.»

این‌چنین بود که انقلاب‌های مداوم و بی‌وقفه چین که از آغاز انقلاب کمونیستی آغاز شد، چین را به یکی از قدرتمندترین کشور‌های جهان تبدیل کرد که بنا به پیش‌بینی‌های متعدد، به‌سوی تبدیل شدن به یگانه ابرقدرت جهان می‌رود.

منبع رویداد۲۴

بهترین از سراسر وب

[toppbn]
ارسال یک پاسخ