شکار غاز و گفت و گوی بیمورد
روزی از روزها در چین باستان دو برادر به شکار رفته بودند. آنها در آسمان دستهای از غازهای وحشی را دیدند. برادر بزرگتر به به دیگری گفت، من در کمان تیر میگذارم تا این غازهای وحشی را شکار کرده و به خانه برده و آن را بپزیم و بخوریم.
برادر کوچکتر گفت: ببین! ما نباید غازی که در حین پرواز شکار کردهایم را بپزیم، زیرا با کباب کردن خوشمزه تر میشود. اما غازی که در حال پرواز نیست را اگر بپزیم، خوشمزهتر خواهد شد و طعم و مزهی بهتری پیدا خواهد کرد.
دو برادر درباره پختن یا کباب کردن غاز به بحث و گفتگو پرداختند. یکی می گفت باید غاز وحشی را پخت و دیگری می گفت باید آن را کباب کرد.
در همین حین یک پیرمند از کنار آنها عبور کرد. آن دو برادر از آن پیرمرد خواستند تا او نظر دهد و بین آنان داوری کند. پیرمرد بعد از این که متوجه موضوع مورد بحث آنان شد، گفت:
این که کاری ندارد. چرا برای یک مطلب به این سادگی اینقدر بحث میکنید؟ شما غاز وحشی را دونیم کنید نیمی از آن را بپزید و نیم دیگر را کباب کنید، و هر کدام نیمه ای را که مطابق ذوق اوست بردارد و بخورد. برادران به این نظر پیر مرد راضی شدند و بعد در صدد بر آمدند که غازی را شکار کنند اما دیگر اثری از غاز در آسمان نبود.
این داستان زمانی به کار میرود که فردی با بحث و مذاکره و تامل بیجا، فرصتهای طلایی زندگی خود را از دست دهد.