چرا فره ایزدی بازدارنده ستمگری بود؟
نکته مهمی که معمولا به آن توجه نمیشود این است که بر اساس اسطورههای ایرانی اگر پادشاهی به کژی و نابخردی و ستمگری روی میآورد، فره ایزدی از او دور میشد و دیگر شایسته پادشاهی نبود. یعنی مشروعیت خود را از دست میداد. جنبه بازدارندگی فره ایزدی قابل توجه است به طوری که هراس از دور شدن فره ایزدی و از بین رفتن مشروعیت باعث میشده که دادگری برای پادشاهان ایران باستان یک ارزش به شمار آید و اگر فرمانروایانی دادگر نبودند، رقبای سیاسی آنها که خون شاهی داشتند بهانه پیدا میکردند. میتوان گفت فره ایزدی بازدارنده ستمگری در منش ایرانشهری بوده است.
در دوران معاصر به دلیل تحولات سیاسی و مناسبات قدرت، رویکردهای منفی به فرهایزدی یا فرهشاهی افزایش پیدا کرده است. بسیاری از کنشگران سیاسی که مطالعات عمیق و تخصصی در حوزه تاریخ نداشتند و ندارند، فرهایزدی را چیزی مانند «سایه خدا»، «خلیفه الله» و… پنداشتند و جنبهای از فرهایزدی که با اهداف خود سازگارتر بود برجسته کردند و دیگر جنبهها را به کلی نادیده گرفتند که منجر به نوعی تحریف شد.
آری پادشاهی در ایران باستان موروثی بود و هر کس خون شاهی داشت دارای فرهشاهی بود. به گفتار دیگر همین فرهشاهی که در شاهنامه از «فرهایزدی» هم برای اشاره به آن بهره برده شده است، به پادشاهان مشروعیت میداده و در شرایط آن روزگار افراد محدودی دارای مشروعیت سیاسی بودند که باعث ثبات سیاسی یعنی یکی از مهم ترین نیازهای آن دوران میشد.
آشکار است که در آن دوران ابزارهایی برای گذاشتن صندوق رای در تمام ایالتها وجود نداشته است بنابراین نظامهای سیاسی را باید در چهارچوب امکانات آن زمان مورد بررسی قرار داد.
اما نکته مهمی که معمولا به آن توجه نمیشود این است که بر اساس اسطورههای ایرانی از جمله با توجه به داستانهای شاهنامه اگر پادشاهی به کژی و نابخردی و ستمگری روی آورد، فرهایزدی از او دور میشود و دیگر شایسته پادشاهی نیست. یعنی مشروعیت خود را از دست میدهد.
برای مثال جمشید (یکی از محبوبترین پادشاهان اسطورههای ایرانی) که سالیان سال به آبادگری پرداخته بود، در نهایت به کژی گرایید و فره ایزدی از او دور شد.
در شاهنامه درباره جمشید، اینچنین آمده است:
چُن این گفته شد فر یزدان ازوی
بگشت و جهان شد پر از گفت و گوی
(فردوسی، ۱۳۸۶: ج ۱، ص ۴۵)
برو تیره شد فره ایزدی
به کژی گرایید و نابخردی
(همان: ص ۵۱)
این موضوع را میتوان درباره ضحاک هم بررسی کرد به طوری که ضحاک پس از ستمگری مشروعیت خود را از دست داد و قیام علیه چنین شاهنشاهی یعنی قیام علیه ظلم و ستمگری مشروع شد. البته نباید فراموش کنیم که مقابله با ستمگران هم بسیار سخت بوده است.
این داستانها و این پادشاهان تبدیل به نمادهایی در فرهنگی ایرانی شدند به طوری که همواره به پادشاهان گوشزد میشد که دادگری پیشه کنند و هوشیار باشند که همچون جمشید و ضحاک از راه راستی دور نشوند. هراس از دور شدن فره ایزدی و از بین رفتن مشروعیت باعث میشده که دادگری برای پادشاهان ایران باستان یک ارزش به شمار آید و اگر فرمانروایانی دادگر نبودند، رقبای سیاسی آنها که خون شاهی داشتند بهانه پیدا میکردند.
در شاهنامه از زبان پادشاه خوشنامی مانند کیخسرو گفته میشود که همه آرزوها را یافته اما هراس داشته است که به رفتارهای اهریمنی روی آورد و سرنوشتی مانند جمشید و ضحاک پیدا کند:
روانم نباید که آرد منی
بداندیشی و کیش آهرمنی
شوم بدکنش همچو ضحاک و جم
که با تور و سلم اندر آمد به زَم
…
به یزدان شوم یک زمان ناسپاس
به روشن روان اندر آرم هراس
ز من بگسلد فرّه ایزدی
گرایم به کژی و راه بدی
(فردوسی، ۱۳۸۶: ج ۴، ص ۳۲۷)
همه اینها نشان میدهد فره ایزدی یک جنبه اخلاقی بسیار بسیار مهم داشته که بازدارنده ستمگری بوده است.
در بسیاری از تمدنها چنین رویکردی که در منش ایرانشهری میبینیم وجود نداشته و پادشاهان همتراز خدایان بودند و حرف پادشاه حرف خداوند بوده است که در هر شرایطی باید اجرا شود؛ حتی اگر ظالمانه باشد! اما در منش ایرانشهری یک پادشاه آن هنگام که شادی و آسایش را برای مردم آورده، خداوند را هم راضی کرده است.
برای همین است که در سنگنبشههای هخامنشی نگاه ویژه به شادی و آسایش مردم آشکار است. پادشاهان هخامنشی از آنجایی که شادی را برای مردم آوردهاند خود را نماینده اهورامزدا میدانستند یعنی بر این تاکید میکردند که چون دادگر هستند، مشروعیت هم دارند.
در بسیاری از سنگنبشههای هخامنشی این گفتار را میبینیم که یادآور نگاه ویژه به مردم است:
اهورهمزدا خدای بزرگ است که این زمین را آفرید، که آن آسمان را آفرید، که مردم را آفرید، که شادی را برای مردم آفرید… (کتیبه داریوش بزرگ در نقش رستم با شناسه DNa، بند ۱، ترجمه لوکوک).
در یکی از سنگنبشههای خشایارشا پس از گفتار بالا گفتاری دیگر آمده که با گستردگی بیشتری به این جستار پرداخته است:
هنگامی که شادی مردم سرزمین من را ببینی بر تو آشکار خواهد شد که من آنان را خوشنود کردم پیش از من داریوش شاه که پدر من بود او به خواست اهورامزدا مردم بسیاری را خشنود کرد (ن.ک: نگاهی به کتیبه نویافته خشایارشا).
آشکار است که نگاه ویژه به مردم، بخشی از منش ایرانشهری بوده است ولی این بدان معنا نیست که هیچگاه از فره ایزدی سواستفاده نشده است! تحولات نادرست در اندیشهها و یا اجرای غلط هم همواره وجود داشته است. حتی در قرن ۲۱ سردمداران زیادی هستند که از قدرت سواستفاده میکنند.
البته با از بین رفتن توجه به جنبههای اخلاقی فرهایزدی یا فرهشاهی، رویکرد فرمانروایان هم دگرگون شد به طوری که سلطانهایی در ایران روی کار آمدند که حرف خود را حرف خدا میدانستند و دارای قدرت مطلقه و بی حد و حصر بودند.
شوربختانه به مرور اندیشههایی شکل گرفت که اصلا برای مردم ارزشی قائل نیست و حرف خدا را جدا از حرف مردم میداند. در چنین اندیشههایی فرمانروا هیچ الزامی به رضایت و شادی مردم ندارد و به نوعی یک سرپرست برای اجرای قوانین الهی است.
حتی در سدههای پیشین شعارهایی مانند «خدا، شاه، میهن» شکل گرفت. یعنی برخلاف اندیشه باستانی که در کنار خون شاهی، شادی مردم و آبادگری میهن به شاهان مشروعیت میبخشید، در این شعارها شاه بالاتر از میهن جای گرفت.
.
سخن پایانی
جنبه بازدارندگی فره ایزدی در رویکردهای دوران معاصر ایرانیان کمتر مورد توجه قرار گرفته است اما هنگامی که نوشتهها و شعرهای کهن ایرانی را بررسی میکنیم، نگاه ویژهای به این جنبه مهم شده است. به طوری که تنها داشتن خون شاهی کافی نبوده است بلکه منش پادشاه در حفظ یا دور شدن فره ایزدی تاثیر داشته است؛ پادشاهی که ستمگر باشد فره ایزدی از او دور میشود و دیگر شایسته پادشاهی نیست. میتوان گفت فره ایزدی بازدارنده ستمگری در منش ایرانشهری بوده است.
بن مایهها و یاری نامهها:
– خالقیان، مجید (۱۸ بهمن ۱۳۹۸). «چرا فره ایزدی بازدارنده ستمگری بود؟». پایگاه خردگان.
نشانی رایاتاری: https://kheradgan.ir/?p=21009
– لوکوک، پییر (۱۳۸۹). کتیبههای هخامنشی. ترجمه نازیلا خلخالی. به کوشش ژاله آموزگار. چاپ سوم. تهران: نشر و پژوهش فرزان روز.
– فردوسی، ابوالقاسم (۱۳۸۶). شاهنامه. تصحیح جلال خالقی مطلق. تهران: مرکز دایره المعارف بزرگ اسلامی.