دو تن از رهبران این نهضت، دختر و داماد شاه وقت بودند؛ پرنسس ماری و شاهزاده هلندی ویلیام که فرمانروای منطقه اورانژ بود. این انقلاب اگرچه کوتاه و بدون شور و هیجان انقلابهای دیگر بود، اما نهتنها نتیجه آن، یعنی سلطنت مشروطه، تا امروز نظام حاکم بر انگلستان را رقم زده بلکه دستاوردهای این انقلاب موجب پدید آمدن رویدادهایی شد که نخستین دموکراسی مدرن را پایه ریزی کرد.
زمینه شکل گیری
الیزابت اول آخرین نفر از سلسله تودور بود و با درگذشت او در سال ۱۶۰۳ حکومت تودورها در انگلستان به سر آمد و جیمز اول، پسر ماری استوارت در انگلستان به قدرت رسید. ماری دخترعموی الیزابت بود و الیزابت او را قریب ۱۹ سال در حبس نگه داشت و سپس به این بهانه که ماری ضد او توطئه میکند، فرمان داد سر او را از تن جدا کنند. در مارس ۱۶۰۳، زمانی که الیزابت در بستر مرگ بود، رابرت کری، یکی از خویشاوندان او به جیمز، پادشاه اسکاتلند نوشت که اسبهای چاپار را آماده کرده است و در اولین فرصت پیامی را که مشتاقانه منتظر آن است، برای پادشاه خواهد فرستاد تا به انگلستان بیاید و تاج شاهی را بر سر نهد. با آغاز سلطنت جیمز اول انگلستان و اسکاتلند که در طول سدههای متمادی، سلطنت و دولت جداگانه داشتند، با هم متحد شدند. با این حال میان جیمز اول و پارلمان اختلاف وجود داشت. بسیاری از انگلیسیها او را یک بیگانه تلقی میکردند و متقابلاً او هم به پارلمان اعتنایی نداشت.
مهمترین اختلاف جیمز با پارلمان بر سر مسائل مالی بود. جیمز باوجود اینکه مادرش کاتولیک بود به مذهب انگلیکان ـ شاخهای از مسیحیت با مرجعیت کلیسای انگلیس که فرقهای مجزا و مستقل در مسیحیت است و جزو هیچیک از فرقههای دیگر مسیحیت نظیر کاتولیک، پروتستان، و ارتدوکس نیست ـ درآمد زیرا میخواست پادشاهی مستبد باشد تا آنجا که در نخستین سال پادشاهی خود، ۶ هزار کاتولیک را محاکمه و محکوم کرد. بنابراین گروهی درصدد کشتن او برآمدند و زیر تالار، چلیکهای باروت گذاشتند، اما این توطئه لو رفت و به «فتنه باروت» مشهور شد. این اقدام به زیان کاتولیکها منجر شد و محدودیتهای فراوانی برای آنها ایجاد کرد. جیمز به حقوق الهی پادشاهان اعتقادی جدی داشت و در دفاع از خود «قانون حقیقی سلطنتهای مختار» را نوشت. به عقیده او سلطنت نهادی بود که به فرمان الهی سامان میگرفت و پادشاه فقط در برابر پروردگار پاسخگو بود و بنابراین قدرت پادشاه، برتر از قوانین بود.
پارلمان طولانی و قیام پیرایشگران
جیمز اول سال ۱۶۲۵ در حالی از دنیا رفت که منفور مردم انگلستان بود. چارلز اول، پسر جیمز نیز با پارلمان رابطه خوبی نداشت و این امر موجب جنگ داخلی شد. چارلز درصدد برآمد در امور مذهبی اسکاتلند دخالت کند، اما این اقدام باعث هجوم نظامی اسکاتلندیها شد و چارلز برای تأمین مخارج جنگ به پارلمان متوسل شد، اما پارلمان با او از در مخالفت درآمد. چارلز با اعزام سربازانی به پارلمان کوشید نمایندگان مخالف را دستگیر و پارلمان را منحل کند، اما پارلمان به کارش ادامه داد و به «پارلمان طولانی» معروف شد و درگیری شاه و پارلمان به جنگ داخلی منجر شد. پارلمان طولانی نخست به استرافورد، نورچشمی چارلز اتهام وارد آورد و چون از این اقدام نتیجهای نگرفت، به اقدام غیرمعمول محروم کردن او از حقوق اجتماعی به جرم خیانت متوسل شد؛ سپس دادگاههای تالارِ ستاره و کمیسیون عالی را که لاد، اسقف اعظم کانتربری به آنها دلبستگی داشت، منحل کرد. جنگ داخلی (شورش بزرگ) سالهای ۱۶۴۲ تا ۱۶۴۹ کشمکش بر سر خصلت سیاسی کلیسای انگلستان و رابطه شاه با حکومت بود.
پس از چندین جنگ، طرفداران پارلمان پیروز شدند. فرماندهی سپاه مخالفانِ چارلز را پیوریتنهای افراطی برعهده داشتند. پیوریتنها (پیرایشگران) گروهی از مسیحیان پروتستان بودند که هدف خود را پاکسازی کلیسای انگلیکان از عقاید و تعالیم کاتولیکها اعلام کردند. رهبری پیوریتنها با اولیور کرامول بود. کرامول در سال ۱۶۴۶ چارلز اول را شکست داد. پس از شکست چارلز گروههای مختلف برای کسب قدرت در پارلمان منازعات شدیدی آغاز کردند. کرامول پارلمان را اشغال نظامی کرد و با تصفیه مخالفان، پارلمان کوچکی بهوجود آورد که با او موافقت داشته باشند. در سال ۱۶۴۹ چارلز دستگیر و از سوی پارلمان اعدام شد. کرامول رهبر بیچون و چرای انگلستان شد و بهعنوان «رهبر حافظ منافع انگلستان» در رأس پارلمان قرار گرفت. از آنجا که کرامول از فعالیت دیگر فرق مذهبی ممانعت میکرد، سرانجام کشمکش میان او و پارلمان بالا گرفت؛ بنابراین پارلمان را منحل کرد و به تنهایی بر انگلستان حکم راند و چون عنوان سلطنت را انتخاب نکرد دوره حکومت او را «جمهوری کرامول» نامیدهاند و او را اولین و آخرین رییسجمهور انگلستان میدانند؛ اگرچه روش کرامول بیشتر دیکتاتوری بود و از همین رو بیدرنگ برای سرکوب مخالفانش به ایرلند و اسکاتلند لشکرکشی کرد. اسکاتلندیها چارلز دوم، پسر چارلز اول را به پادشاهی برگزیده بودند و کرامول او را از اسکاتلند بیرون و اسکاتلندیها را به قبول جمهوری مجبور کرد. کرامول درصدد بود که تفکرات پیوریتنی را در جامعه انگلستان گسترش دهد و به باور خودش، یک «جامعهی ایمانی» تشکیل دهد. او قوانین سختگیرانهای علیه شرابخواری، لعنتگویی، کفر و اهانت به مقدسات برقرار کرد. حکومت استبدادی کرامول تا زمان مرگ او یعنی تا ۱۳ سپتامبر ۱۶۵۸ ادامه یافت، اما به خواستهای توده مردم توجهی نشد.
پس از کرامول پسرش ریچارد نتوانست با پارلمان توافق کند و از کار کناره گرفت. در ۱۶۶۰ تقریباً همه مردم انگلستان از تجربه پیرایشگران (اصلاحگران) در حکومت به ستوه آمده بودند. اشراف انگلستان از چارلز دوم دعوت کردند که سلطنت را بپذیرد؛ ژنرال مانک بیدشواری و بیخونریزی ترتیب بازگشت چارلز دوم را از هلند داد و به این ترتیب دوره پیرایشگران پایان یافت. با پادشاهی چارلز دوم و ولایتعهدی برادر کوچکش جیمز دوم در سال ۱۶۶۰ بار دیگر خاندان استوارت به سریر قدرت بازگشتند. او کوشید آزادی مذهبی برقرار سازد و با تجربهای که از وقایع دوران پدرش داشت از درگیری با پارلمان اجتناب کرد، اما ولایتعهدی جیمز با اعتراضات شدید دولتمردان و مردم مواجه شد. شاهزاده جیمز در سالهای تبعید در فرانسه، مذهب پروتستان ـ مذهب غالب در انگلستان ـ را ترک گفته و پیرو کلیسای کاتولیک شده بود. این مسأله که شاه آینده انگلستان یک کاتولیک باشد، به مذاق بسیاری از مردم پروتستان کشور خوش نمیآمد. چارلز دوم ۱۶۸۵ درگذشت و اعضای پارلمان در موضوع جانشینی او به دو گروه تقسیم شدند؛ گروهی معتقد به تقدم سلطنت بر پارلمان بودند که به آنها «توری» (Tory) میگفتند و گروه دیگر سلطنت را تابع پارلمان میدانستند که به «ویگ» (Whig) شهرت داشتند. با وجود مخالفتهای بسیار، شاهزاده جیمز دوم سرانجام بعد از درگذشت برادرش به سلطنت رسید. او دو دختر به نامهای «ماری» و «آن» داشت که برخلاف پدرشان پروتستان بودند.
حوادث منتهی به انقلاب
جیمز که برای حفظ سلطنت خود به استبداد متوسل شده بود، در سال ۱۶۸۷ بدون مشورت با پارلمان، قوانینی را به تصویب رساند که برای مخالفان سیاسی او، مجازات کیفری مقرر داشته بود. در آوریل ۱۶۸۸ رشته دیگری از قوانین شاه به تصویب رسید که بنابر فرمان او در دو یکشنبه متوالی در کلیساهای کل کشور قرائت شد. ویلیام سانکرافت، سراسقف کانتربری و شش اسقف دیگر بیانیهای علیه این اقدامات شاه صادر کردند ولی بلافاصله دستگیر و به اتهام توهین به مقام سلطنت، مجازات شدند. این جریانات با تولد فرزند شاه همزمان شد؛ پسری که از زن کاتولیک شاه ـ ماری مودنا ـ متولد شد؛ امری که نشانگر نفوذ گسترده کاتولیکها در دستگاه حکومتی بود.
هفت شخصیت برجسته کشور، شامل یک اسقف و شش سیاستمدار برجسته از احزاب ویگ و توری، به شاهزاده ویلیام اورانژ ـ داماد شاه ـ نامهای نوشتند و از او خواستند با لشکری نیرومند به انگلستان بیاید و فریادرس ملت باشد. ویلیام، هم برادرزاده جیمز و هم داماد او بود. تا زمان تولد پسر شاه، پرنسس ماری ـ همسر ویلیام ـ ولیعهد انگلستان بود. ویلیام به درخواست دولتمردان انگلیس پاسخ مثبت داد. لشکریان تحت رهبری ویلیام در ۵ نوامبر ۱۶۸۸ در بندر شهر بریکسهام پیاده شدند و به آهستگی راه لندن را در پیش گرفتند. فرمانداران محلی بدون اندکی درگیری با شاهزاده اورانژ، به او ملحق شدند. پرنسس ماری و دوک جان چرچیل ـ که به گواه بسیاری از مورخان، بهترین فرمانده نظامی تاریخ انگلستان است ـ نیز به صف مخالفان شاه پیوستند. جیمز دوم بیدرنگ از کشور خارج شد و به فرانسه گریخت و به این ترتیب در کمال آرامش و بدون هیچ خشونتی انتقال قدرت صورت گرفت. ویلیام چون ملیتی بیگانه داشت عملاً دارای پایگاهی در انگلستان برای قدرتطلبی نبود؛ بنابراین پارلمان قدرت فراوانی پیدا کرد و ویلیام «اعلامیه حقوق انگلیس» را که اختیارات سلطنتی را محدود میکرد، پذیرفت.
در ۲۲ ژانویه ۱۶۸۹ پارلمان انگلستان تشکیل جلسه داد و پس از صدور «بیانیه حقوق» ـ که حقوق بنیادین مردم انگلستان را تضمین میکرد ـ درباره آینده سلطنت تصمیمگیری کردند. طبق تصمیم نمایندگان، پرنسس ماری و شاهزاده ویلیام بهطور مشترک در رأس امور حکومت قرار گرفتند، اما پذیرفتند که حاکمیت قانون را نقض نکرده و از حدود اختیارات خود پای فراتر نگذارند. مدتی بعد پارلمان، «بیانیه حقوق» را به «منشور حقوق» تبدیل کرد که مطابق آن، سلطنت انگلستان پس از ماری به خواهرش پرنسس آن میرسید، پادشاه انگلستان از تصویب قانون منع شد و حتی حق ابطال قوانین نیز از او گرفته شد. همچنین در شروط دستیابی به مقام سلطنت نیز تغییراتی لحاظ شد از جمله اینکه پیروان مذهب کاتولیک حق نداشتند به جایگاه پادشاهی انگلستان منصوب شوند. ماری در سال ۱۶۹۵ درگذشت و ویلیام به تنهایی به سلطنت ادامه داد تا اینکه در نهایت ویلیام هم در سال ۱۷۰۲ از دنیا رفت و نوبت به ملکه «آن» رسید. در روزگار این ملکه بود که پادشاهی متحد بریتانیا شکل گرفت.
منابع:
ـ برونوفسکی، جیکوب و ب. مازلیش (۱۳۸۷). سنت روشنفکری در غرب؛ از لئوناردو تا هگل. ترجمه لیلا سازگارا. تهران: آگاه.
ـ دان، راس ئی (۱۳۸۴). تاریخ تمدن و فرهنگ جهان (جلد سوم). ترجمه عبدالحسین آذرنگ. تهران: طرح نو.
ـ شولتز، هارولد جان (۱۳۹۴). تاریخ انگلستان. ترجمه عباسقلی غفاریفرد. تهران: نگاه.
غفاریفرد، عباسقلی (۱۳۹۰). تاریخ اروپا؛ از آغاز تا پایان قرن بیستم. تهران: اطلاعات.
ـ لوکاس، هنری (۱۳۸۷). تاریخ تمدن (ج۲). ترجمه عبدالحسین آذرنگ. تهران: سخن.