نقش ازدواج در عوامل اخلاقی تمدن / ویل دورانت
معنی ازدواج- مبنای آن از لحاظ زیستشناسی- کمونیسم جنسی- ازدواج آزمایشی- ازدواج گروهی- ازدواج فردی- تعدد زوجات- اثر آن در بهبود نسل- زن گرفتن از بیرون عشیره (برونگانی)- ازدواج در مقابل خدمت، در مقابل ربودن زن، و در مقابل خریداری (کنیز)- عشق در نزد مردم اولیه- نقش اقتصادی ازدواج
نخستین وظیفه آداب و تقالید اجتماعی، که سازنده قوانین اخلاقی هر اجتماع است، آن است که روابط میان دو جنس مرد و زن را بر پایههای متین استوار سازد. چه این روابط پیوسته منشأ نزاع و تجاوز و انحطاط به شمار میرود. اساسیترین عمل تنظیم این روابط همان ازدواج است، که میتوان آن را به عنوان اتحاد یک جفت زن و مرد، برای بهبود و پیشرفت نسل آینده، تعریف کرد. سازمان ازدواج، برحسب مکان و زمان، همیشه اشکال مختلف پیدا کرده و به هر صورتی که تصور شود درآمده است؛ این اشکال مختلف از صورتی آغاز کرده است که در آن مردم اولیه فقط برای توجه به نسلی که به وجود آمده همسر یکدیگر میشدند، بدون آنکه در زندگی، بین دو همسر اتحادی فراهم آید، و به صورتی رسیده که در دوره جدید میبینیم: زن و شوهر تنها برای انبازی در معیشت با یکدیگر همسر میشوند، و نسبت به پیدایش فرزند چندان توجهی ندارند.
ازدواج از ابداعات نیاکان حیوانی ما بوده است. چنین به نظر میرسد که در بعضی از پرندگان، حقیقتاً، هر پرنده فقط به همسر خود اکتفا میکند. در گوریلها و اورانگوتانها رابطه میان نر و ماده تا پایان دوره پرورش نوزاد ادامه دارد، و این ارتباط از بسیاری نظرها شبیه به روابط زن و مرد است، و هر گاه ماده بخواهد با نر دیگری نزدیکی کند، بسختی مورد تنبیه نر خود قرار میگیرد. دوکرسپینی در خصوص اورانگوتانهای بورنئو میگوید که: «آنها در خانوادههایی به سر میبرند که از نر و ماده و کودکانشان تشکیل میشود.» و دکتر ساواژ در مورد گوریلها مینویسد که: «عادت آنها چنین است که پدر و مادر زیر درختی مینشینند و به خوردن میوه و پرچانگی میپردازند، و کودکان دور و بر پدر و مادر بر درختها جستن میکنند.» ازدواج پیش از ظهور انسان آغاز کرده است.
اجتماعاتی که در آنها ازدواج مرسوم نباشد بسیار کم است، ولی کسی که در جستجو باشد میتواند تعدادی از چنین جامعهها را پیدا کند و حلقه اتصال میان بینظمی جنسی در پستانداران پست و ازدواج در مردم اولیه را بیابد. در فوتونا، از جزایر هبریز جدید، و در جزایر هاوایی بیشتر مردم اساساً ازدواج نمیکنند؛ مردم قبیله لوبو، زن و مرد، بدون اینکه کمترین توجهی به ازدواج داشته باشند، با یکدیگر نزدیکی میکنند و هیچ قاعده و قانونی در کارشان نیست؛ همین طور برخی از قبایل بورنئو حیات جنسی خود را میگذرانند، بیآنکه متوجه رابطهای باشند که دو همخوابه را به یکدیگر متصل میسازد؛ به همین جهت جدا شدن دو همسر در نزد آنان بسیار سادهتر از جدایی یک جفت پرنده است؛ نیز در میان ملتهای قدیم روس «مردان، بدون تفاوت، با زنان مختلف همخوابگی میکردند، به طوری که معلوم نبود شوهر هر زن کدام مرد است.» کسانی که راجع به کوتولههای افریقایی (پیگمهها) تحقیق کردهاند مینویسند که اینان تابع سازمان همسری نیستند و «بدون هیچ قاعدهای به فرونشاندن غریزه جنسی خود میپردازند»، ولی این «ملی بودن زنان»، که نظیر کمونیسم اولیه، در مورد زمین و خوراک، به شمار میرود، خیلی زود از میان رفت، به طوری که اثر آن در زمان حاضر بسیار بدشواری قابل ملاحظه است؛ با وجود این، یادگارهایی از آن در اذهان به صورتهای مختلف باقیمانده است: مثلاً بسیاری از ملتهایی که به حالت طبیعی به سر میبرند چنین میپندارند که تکشوهری- که به عقیده آنان احتکار یک مرد برای یک زن است- مخالف طبیعت و اخلاق است؛ مثال دیگر، جشنهای آزادی جنسی است که در مواقع معین برپا میداریم و به صورت موقتی خود را از قیود جنسی میرهانیم (مانند کارناوالها)؛ مثال دیگر این است که از زن میخواستند، قبل از آنکه شوهر کند، خود را به اولین مردی که او را میخواسته تسلیم کند؛ این عمل در معبد میلیتا در بابل معمول بوده است؛ اثر دیگر عادتی است که در ملتهای اولیه موجود بود، و زن خود را به عنوان کرم و بزرگی به وام میدادند؛ دیگر سنتی است که در اوایل دوره ملوکالطوایفی در اروپا وجود داشت، و شب اول زفاف، حق بهرهبرداری از زن با ارباب بود، و شاید ارباب در این مورد جانشین حقوق قدیمی قبیله بوده و حق داشته است، پیش از آنکه به داماد اجازه داده شود، بکارت عروس را بردارد.
پس از دورههای نخستین، بتدریج، اشکال مختلف اتحاد میان زن و مرد، به عنوان آزمایش و به طور موقت، جای روابط بیبند و بار سابق را گرفت. در قبیله اورانگ ساکای در مالاکا، زن با فرد فرد قبیله مدتی به سر میبرد و چون دوره تمام میشد این کار را از سر میگرفت؛ در میان افراد قبیله یاکوت، در سیبریه، و قبیله بوتوکودو، در افریقای جنوبی، و طبقات پست مردم تبت و بسیاری از ملتهای دیگر، ازدواج آزمایشی به تمام معنا بوده، و هر یک از دو طرف هر وقت میخواست، میتوانست رابطه را قطع کند، بیآنکه کسی از او جویای علت شود؛ در میان افراد قبیله بوشمن «کوچکترین اختلافی کافی است که رابطه همسری را از میان بردارد، و زن و مرد، پس از آن، به فکر جستن همسر تازهای میافتند»؛ چنانکه سرفرانسیس گالتن نقل میکند، «در میان قبیله دامارا، تقریباً هر هفته یک بار، زن شوهر خود را عوض میکند، و من بسیار دشوار میتوانستم بفهمم که شوهر موقت این خانم یا آن خانم در فلان وقت چه کس بوده است.» همین طور در قبیله بایلا «زنان دست به دست میگردند و با موافقت مشترک شویی را ترک گفته نزد شوی دیگر میرفتند. بسیاری زنان جوان هستند که هنوز از بیستمین مرحله زندگی نگذشته، و تا آن موقع پنج شوهر کردهاند که همه در قید حیات هستند.» کلمهای که در هاوایی معنی ازدواج میدهد در اصل به معنی «آزمودن» است. در میان مردم تاهیتی، تا یکصدسال پیش، ازدواج از هر قیدی آزاد بود و تا هنگامی که اولادی پیدا نمیشد زن و مرد میتوانستند، بدون هیچ سبب، از یکدیگر جدا شوند؛ اگر فرزندی پیدا میشد، زن و شوهر حق داشتند آن فرزند را بکشند، بیآنکه کسی به آنان زبان ملامت بگشاید، و اگر زن و مردم تصمیم میگرفتند که کودک را بزرگ کنند، ارتباط میان آن دو صورت دایمی پیدا میکرد، و مرد وعده میداد که در نگاهداری زن از کودک به او کمک کند.
مارکوپولو در خصوص قبیلهای از آسیای میانه که در قرن سیزدهم در ناحیه پین میزیستند (اکنون کریا، در ترکستان شرقی چین) مینویسد که: «اگر مردی بیش از بیست روز از خانه خود دور شود، زن او میتواند، در صورتی که بخواهد، شوهر دیگر انتخاب کند؛ برمبنای همین اصل، مردان هرجا میرسند زنی اختیار میکنند.» چنانچه دیده میشود. روشهای تازهای که ما اکنون در ازدواج و اخلاق اختیار کردهایم، همه، ریشههای قدیمی دارد.
لوتورنو میگوید که، درباره ازدواج، «تمام آزمایشهای مختلف ممکن در میان قبایل همجی و وحشی صورت پذیرفته، و بسیاری از آنها هنوز هم در میان بعضی از مردم جریان دارد، بدون آنکه افکاری که در مردم عصر جدید اروپا وجود دارد اصلاً به خاطر آن مردم خطور کرده باشد.» در بعضی از نقاط ازدواج به طور گروهی صورت میپذیرفته، به این معنی که گروهی از مردان یک طایفه گروهی از زنان طایفه دیگر را به زنی میگرفتند. در تبت، مثلاً، عادت بر آن بود که چند برادر، چند خواهر را به تعداد خود، به همسری اختیار میکردند به طوری که هیچ معلوم نبود کدام خواهر زن کدام برادر است؛ یک نوع کمونیسم در زناشویی وجود داشت، و هر مرد با هر زنی که میخواست همخوابه میشد. سزار به عادت مشابهی در میان مردم قدیم بریتانیا اشاره کرده است. از بقایای این حوادث، عادت همسری با زن برادر، پس از مرگ برادر، را باید شمرد که در میان قوم یهود و اقوام دیگر شایع بوده و آن همه اسباب زحمت اونان شده است.
آیا چه چیز سبب شده است که مردم تکهمسری (تکگانی) را بر آن صورت بینظم و سامان زندگی اولیه ترجیح داده و برگزیدهاند؟ چون در میان اقوامی که به حال فطری و طبیعی زندگی میکنند هیچ قید و بندی برای روابط جنسی وجود ندارد، یا لااقل برای مدت پیش از ازدواج چنین قیدهایی موجود نیست. بنابراین، نمیتوان گفت که احتیاجات جنسی سبب پیدایش سازمان نام پسر دوم یهودا، که پس از مرگ برادر بزرگ خود، موسوم به غیره، حاضر نشد نسلی برای برادر خود درست کند. «این کار در نظر خداوند ناپسند آمد، پس او را به تیر بمیراند.» «سفر پیدایش»، (۳۸.۱۵).ـم.
ازدواج شده باشد، زیرا ازدواج، با محدودیتهایی که همراه دارد و اشکالات روانشناختیی که با خود میآورد، هرگز با تسهیلاتی که کمونیسم جنسی از لحاظ تسکین اشتهای جنسی فراهم میساخته قابل مقایسه نیست؛ نیز نمیتوان گفت که، در آن زمانهای دور، ازدواج، از لحاظ پرورش فرزند، مزایای بیشتری نسبت به پرورش فرزند به وسیله مادر و خویشاوندانش همراه داشته است. بنابراین، ناچار علتهای قویتر اقتصادیی باید سبب پیدایش ازدواج شده باشد، و به اقرب احتمال (و در اینجا باز یادآور میشویم که، برای شناختن اوضاع و احوال دورانهای بسیار کهن، جز توسل به احتمال و حدس و تخمین چارهای نداریم.) این علتها با مقررات مالکیت رابطه نزدیک داشته است.
ازدواج فردی بیشک از آنجا پیدا شد که مرد میل داشته است بندگان بیشتری به بهای ارزان در اختیار داشته باشد، و نمیخواست که دارایی او، پس از مرگش، به فرزند دیگران برسد. چند همسری (چندگانی)، که عبارت از ازدواج یک فرد با چند فرد غیرهمجنس خود بود، کم کم به صورت چند شوهری درآمد، و یک زن چند شوهر میگرفته است. این کیفیت در قبیله تودا و بعضی از قبایل تبت قابل مشاهده است؛ این عادات معمولا در کشورهایی پیدا میشود که عدد مردان بر عدد زنان فزونی قابل ملاحظه دارد. ولی مردان بزودی از این عادتها تنها به نفع خود استفاده کردند و صورت دیگر آن را متروک ساختند؛ و اینک چندگانی، تنها، به صورت تعدد زوجات وجود دارد. علمای دینی در قرون وسطی چنین تصور میکردند که تعدد زوجات از ابتکارات پیغمبر اسلام است؛ در صورتی که چنین نیست و، چنانکه دیدیم، در اجتماعات اولیه اصل چند همسری روشی متداول و رایج بوده است. عللی که سبب پیدایش عادت تعدد زوجات در اجتماعات اولیه گشته فراوان است: به واسطه اشتغال مردان به جنگ و شکار، زندگی مرد بیشتر در معرض خطر بود، به همین جهت مردان بیشتر از زنان تلف میشدند، و فزونی عده زنان بر مردان سبب میشد که یا تعدد زوجات رواج پیدا کند، یا عدهای از زنان به حال تجرد به سر برند، ولی برای مللی که در میان آنها مرگ و میر فراوان بود ضرورت ایجاب میکرد که کثرت زاد و ولد جبران کثرت مرگ و میر را بکند؛ به همین مناسبت، نازادی برای زن سرشکستگی به شمار میرفت. علت دیگر آن است که مرد تنوع را دوست دارد؛ چنانکه سیاهپوستان آنگولا میگویند: «همیشه نمیتوان در یک ظرف غذا خورد»؛ به علاوه مردان دوست دارند که همسرانشان جوان باشند، در صورتی که در اجتماعات اولیه زنان بسرعت پیر میشدند، و به همین جهت، خود غالباً مردان را به زناشویی جدید تشویق میکردند، تا بتوانند مدت درازتری غذای کودکان خود را تأمین کنند و، در عین حال، فاصله میان دورههای حمل خود را طولانیتر سازند، بیآنکه از میل مردان در تولید نسل و دفع شهوت خود چیزی بکاهند. غالباً دیده شده که زن اول شوهر خود را ترغیب میکرد تا زن تازهای بگیرد که کار او سبکتر شود و زن تازه برای خانواده اطفال دیگری بیاورد و بهرهبرداری و ثروت زیادتر شود. در نزد آن اجتماعات، طفل ارزش اقتصادی داشت، و زنان را به عنوان سرمایهای میخریدند که سود آن، کودکان نوزاد بوده است. در سازمان پدرشاهی، زن و فرزند همچون بندگان مرد به شمار میرفتند و هر چه عدد آنها زیادتر بود نماینده فزونی ثروت مرد محسوب میشد. مرد فقیر با یک زن به سر میبرد، ولی این چون ننگی برای وی بود و انتظار روزی را میکشید تا به مقام بلندی که مردان چند زنه در برابر دیگران داشتند ارتقا پیدا کند.
بیشک، تعدد زوجات در اجتماعات اولیه امر مناسبی بوده، زیرا عدد زنان بر مردان فزونی داشته است. از لحاظ بهبود نسل هم باید گفت که چندگانی برتکگانی فعلی ترجیح داشته است. چه، همان گونه که میدانیم، اکنون وضع به صورتی است که تواناترین و محتاطترین مردان عصر جدید غالباً دیر موفق به اختیار همسر میشوند و، به همین جهت، کم فرزند میآورند. در صورتی که، در ایام گذشته، تواناترین مردان، ظاهراً، به بهترین زنان دست مییافتند و فرزندان بیشتر تولید میکردند. به همین جهت است که تعدد زوجات مدت مدیدی در میان ملتهای اولیه، بلکه ملتهای متمدن، توانسته است دوام کند، و فقط در همین اواخر و در زمان ماست که رفته رفته دارد از کشورهای خاوری رخت برمیبندد. در زوال این عادت عواملی چند دخالت کرده است: زندگانی کشاورزی، که حالت ثباتی دارد، سختی و ناراحتی زندگی مردان را تقلیل داد و مخاطرات کمتر شد؛ به همین جهت عده مرد و زن تقریباً مساوی یکدیگر شد و، در این هنگام، چند زنی، حتی در اجتماعات اولیه، از امتیازات اقلیت ثروتمندی گردید، و توده مردم به همین جهت با یک زن به سر میبرند و عمل زنا را چاشنی آن قرار میدهند. در صورتی که اقلیت دیگری، خواه ناخواه به عزوبت تن میدهند و با این محرومیت زمینه را برای ثروتمندانی که چند زن میگیرند مهیا میسازند. هر چه عدد مرد و زن به یکدیگر نزدیکتر میشد، حس غیرت مرد نسبت به زن خود، و حرص زن برای نگاهداری شوهر، بیشتر میگردید، چه، از لحاظ تساوی عده، برای اغنیا گرفتن زنهای متعدد باسانی میسر نمیشد، مگر آنکه زنان یا نامزدهای دیگران را غصب کنند. در بعضی ازمواقع اتفاق میافتاد که شوهران این زنان را از پا درمیآوردند تا بر زنان ایشان دست یابند؛ با چنین اوضاع و احوال، تعدد زوجات فقط برای کسانی میسر میشد که زرنگتر و چارهسازتر بودند. بتدریج که ثروت در نزد یک فرد به مقدار زیاد جمع میشد و از آن نگرانی پیدا میکرد که چون ثروتش به قسمتهای زیاد منقسم شود سهم هر یک از فرزندان کم خواهد شد، این فرد به فکر میافتاد که میان «زن اصلی و سوگلی» و «همخوابه»های خود فرق بگذارد، تا میراث، تنها، نصیب فرزندان زن اصلی شود- ازدواج تا نسل معاصر در قاره آسیا تقریباً بدین ترتیب بوده است. کمکم زن اصلی مقام زن منحصر به فرد را پیدا کرد و زنان دیگر، یا محبوبههای سری مرد شدند، یا اصلا از میان رفتند. هنگامی که دین مسیح ظهور کرد، چندگانی از بین رفت و، لااقل در اروپا، زن منحصر به فرد صورت اساسی و رسمی ازدواج را تشکیل داد؛ ولی باید دانست که این نوع زناشویی امری مصنوعی است که در دوره تاریخ مدون ایجاد شده و به سازمان طبیعی ابتدای پیدایش تمدن ارتباطی ندارد.
ازدواج در میان ملل اولیه، هر صورتی که داشته، تقریباً امری اجباری بوده است؛ مرد بی زن مقام و منزلتی در جامعه نداشت و ارزش او برابر نصف مرد بود. همچنین مرد ناچار بود که از غیر عشیره خود زن بگیرد (برونگانی)، و ما نمیدانیم که آیا علت این بوده که آن مردم، با عقل سادهای که داشتند، این مسئله را درک کرده بودند که ازدواج با اقارب نتایج بد دارد یا آنکه میخواستند، با وصلت میان جماعتهای مختلف، اتحاد سیاسی مفیدی ایجاد کنند و اگر اتحادی وجود داشته آن را قویتر سازند و، به این ترتیب، سازمان اجتماعی را تقویت کنند و خطر جنگ را تقلیل دهند. نیز ممکن است که ربودن زن از قبیله دیگر، برای همسری، در میان مردم علامت کمال مرد بوده باشد، با اینکه مرد جوان چون نزدیکان خود را همیشه میدیده از توجه به آنها روگردان میشده و چشم به دختران همسایه میدوخته و رو به قبیله دیگر میآورده است. به هر صورت، علت هر چه باشد، وضع ازدواجها در اجتماعات اولیه چنین بود و اگر فراعنه با بطالسه و اینکاها این رسم را شکستند و در زمان آنان خواهر و برادر با یکدیگر در آمیختند، قواعد قدیم در میان رومیان به قوت خود باقی ماند- قانون جدید نیز بر همین اساس است و ما، خود، دانسته یا ندانسته، تا امروز از این عادت قدیمی تقلید میکنیم و به آن مقید هستیم.
آیا چگونه یک مرد زن خود را از میان افراد قبیله دیگر به چنگ میآورد؟ در آن هنگام که سازمان مادرشاهی روی کار بود، مرد ناچار باید به قبیله زن برود و در آنجا زندگی کند. بتدریج که نظام پدرشاهی قوت میگرفت، داماد حق آن را پیدا میکرد که زن خود را بردارد و به قبیله خویش ببرد، منتها به این شرط که مدتی درخدمت پدر زن خود کار کند؛ چنین بود که یعقوب پیغمبر، برای آنکه زنان خود لیئه و راحیل را به چنگ آرد، مدتی برای لابان کار کرد. غالباً مرد سعی میکرده است که زن خود را با اعمال زور به اختیار درآورد و از کارکردن برای پدر زن فرار کند، این گونه زن گرفتن (از طریق ربودن زن) امتیازی برای مرد به شمار میرفت، چه از یک طرف کنیزی برایگان تحصیل میکرد و از طرف دیگر غلامبچگانی برای او پیدا میشد، و هر چه تعداد این قبیل فرزندان فزونی مییافت فرمانبرداری و پیوستگی زن نسبت به مرد شدیدتر میشد. چنین ازدواجی که به صورت ربودن صورت میگرفت عمومیت نداشته، ولی گاه به گاه اتفاق میافتاده است- در میان هندیشمردگان آمریکای شمالی، زنان در جزو غنایم جنگی به شمار میرفتند. این عمل به قدری رواج داشت که در بسیاری قبایل زن و شوهر هر یک به لغتی سخن میگفتند که دیگری آن را نمیفهمیده است؛ در میان اسلاوهای روسیه و صربستان، تا قرن گذشته، ازدواج با ربودن زن هنوز رواج داشت و از بازمانده همین عادت است که هنوز در جشنهای عروسی، داماد تشریفاتی را انجام میدهد که به ربودن عروس بسیار شباهت دارد. به هر صورت، این عمل یکی از صورتهای جنگ پایان ناپذیر میان قبایل بود و غیرمعقول به شمار نمیرفت، و همین عمل سرچشمه نزاعی دایمی است که میان زن و مرد وجود دارد و جز شبهای معدود، و در مواقع خوابهای عمیق، فرو نمینشیند.
هنگامی که ثروت زیاد شد، مردم کمکم دریافتند که اگر به پدر عروس هدیه یا مقداری پول از طرف نامزد زناشویی پرداخته شود، بهتر از آن است که به خاطر به دست آوردن زن در نزد قبیله دیگر به بیگاری روند، یا برای ربودن او خود را به دردسر اندازند و جنگ و خونریزی را سبب شوند. از همین جاست که خریدن زن از والدین او قاعده رایج زناشویی در میان اجتماعات اولیه گردید. شکل متوسطی از زناشویی در جزیره ملانزی دیده میشود؛ و آن این است که پس از ربودن عروس، با پرداخت مبلغی مال به خانواده او، زناشوییی را که از راه سرقت انجام شده مشروع و قانونی میسازند؛ در گینه جدید، مرد عروس خود را میرباید و پنهان میشود و، در عین حال، دوستان خود را نزد خانواده عروس میفرستد تا قیمت عروس را با آن طی کنند. تعجب در این است که چگونه یک عمل خلاف اخلاق با پرداخت مبلغی مال صورت صحیح پیدا میکند و از زشتی میافتد! از یک مادر قبیله مائوری حکایت میکنند که زار زار میگریسته و به مردی که دخترش را ربوده لعنت میفرستاده است، هنگامی که داماد نزد او میآید و یک پتو به عنوان هدیه به وی میدهد، میگوید: «این چیزی است که میخواستم، و برای همین بود که میگریستم.» ولی معمولا قیمت عروس بیش از یک پتو بوده است: در میان قبیله هوتنتوت، یک گاو نر یا ماده؛ در قبیله کرو، سه گاو و یک گوسفند؛ در قبیله کافرها، از شش تا سی گاو، بر حسب مقام خانواده عروس؛ و در میان توگوها، هدیهای نقدی معادل ۱۶ دلار، و هدیهای جنسی به ارزش ۶ دلار.
خرید و فروش زن در تمام افریقا رایج است، و در چین و ژاپن هنوز صورت عادی دارد؛ در هندوستان قدیم، و در نزد یهودیان قدیم، در امریکای مرکزی پیش از زمان کریستوف کلمب، و در پرو نیز شایع بوده، و هم امروز نمونههایی از آن در اروپا دیده میشود. این نوع ازدواج در واقع نتیجه سازمان پدرشاهی خانواده به شمار میرود، چه پدر مالک دختر بود و حق هرگونه تصرف را نسبت به آن داشت و، غیر از قیود بسیار ناچیز،هیچ مانعی نمیتوانسته او را از کاری که میخواهد بکند بازدارد؛ هندیشمردگان اورینوکو میگویند که نامزد بایستی پولی را که پدر خرج تربیت دختر بریفو تصور میکند که اسیر گرفتن زن مرحله انتقال از اصل مادرشاهی به اصل پدرشاهی بوده است: مرد، که راضی به پیوستن به قبیله زن خود نبود، به این ترتیب او را به خانه خود میکشید به نظر لیپرت برونگانی جانشین مسالمتآمیز زناشویی از راه اسیر گرفتن زن است، درست همانگونه که بازرگانی جانشین دزدی به شمار میرود خود کرده است به او بپردازد. در بعضی از کشورها، دختر را در میدانهای عمومی نمایش میدادند تا مگر از میان مردان کسی خواستار و خریدار او شود؛ مردم سومالی چنین عادت دارند که دختر را بیارایند و او را، سواره یا پیاده، در میان بوهای خوشعطر و عود حرکت دهند تا دامادهای داوطلب تحریک شوند و بهای بیشتری بپردازند. از آماری که در دست است هیچ برنمیآید که زنی از چنین نوع زناشویی شکایت داشته باشد، بلکه کاملا قضیه برعکس است و زنان به بهایی که در مقابل خریداری آنان پرداخته میشده افتخار میکردند و زنی را که بدون فروخته شدن تن به ازدواج با مردی میداد تحقیر میکردند، چه در نظر آنان ازدواجی که بر بنیان عشق و محبت صورت میگرفته و مسئله پرداخت وجه در کار نبوده، همچون کسبی نامشروع بوده، که بدون پرداخت چیزی منافعی عاید شوهر میگردیده است. از طرف دیگر، رسم چنان بود که پدر عروس، در مقابل هدیه یا پولی که از داماد میگرفت، هدیهای نیز به او میداد، که رفته رفته مقدار آن ترقی کرده و به اندازه هدیه داماد رسیده است. پس پدران ثروتمند از آن پیشتر رفته، بر مبلغ هدیه افزودند تا دختران خود را بهتر به شوهر بفرستند؛ به این ترتیب است که قضیه همراه کردن جهیز با عروس به میان آمد؛ در واقع این دفعه پدر عروس است که داماد را میخرد، یا لااقل دو عمل خرید پهلو به پهلوی یکدیگر سیر میکند.
تقریباً در تمام این حالات مختلف ازدواج، بویی از عشق رمانتیک استشمام نمیشود؛ درست است که از بعضی حالات بسیار نادر زناشویی عاشقانه در میان قبایل پاپوا، در گینه جدید، و سایر ملتهای اولیه نام میبرند، ولی این پیوندها را هرگز نمیتوان به عنوان ازدواج متعارفی تلقی کرد. در آن دورانهای سادگی اولیه، مردان از آن جهت ازدواج میکردند که کارگر ارزانی به دست آورده باشند و به شکل سودآوری پدر شوند و غذای شبانروزی خود را تأمین کنند؛ لاندر میگوید: «در قبیله یاریبا امر زن گرفتن از طرف بومیان با بیعلاقگی تلقی میشود، چنانکه گویی این کار با چیدن یک خوشه گندم نزد آنان برابر است، چه عشق و محبت در میان آنان وجود خارجی ندارد. چون ارتباطات جنسی پیش از ازدواج ممنوع نیست، به این جهت، مرد هرگز در مقابل خود منعی نمیبیند و عشقی نمیتواند ایجاد و رفته رفته تقویت شود و به شکل میل شدید برای دست یافتن به زن معین جلوه کند. به همین دلیل، یعنی به علت آنکه جوان هر وقت بخواهد بلافاصله میتواند دفع شهوت کند، دیگر علتی نمیماند که جوان بنشیند و در سر ضمیر خود، نسبت به احساسی از وی که تحریک شده و نتوانسته است فرو بنشاند، بیندیشد و محبوبه طرف میل خود را بزرگ و عالی تصور کند، و از آن میان عشق رمانتیک پیدا شود. این نوع عشقورزی ثمره مدنیت پیشرفته است، که در آن، در مقابل خشنود ساختن شهوات انسانی، به وسیله دستورات اخلاقی، سدهایی کشیده شده، و از طرف دیگر، در نتیجه زیادی ثروت، بعضی از زنان و مردان به تجملات و نازکاندیشیهای عشق رمانتیک میپردازند. ملتهای اولیه فقیرتر از آن بودهاند که عشق را دریابند، و به همین جهت در آوازهای آنان کمتر به اشعار عاشقانه برمیخوریم. هنگامی که مبلغان دین مسیح کتاب مقدس را به زبان قبیله آلگانکین ترجمه میکردند نتوانستند در آن زبان لغتی پیدا کنند که به جای کلمه «عشق» بگذارند؛ کسانی که در مورد افراد قبیله هوتنتوت تحقیقات کردهاند مینویسند که: «زن و مرد در هنگام ازدواج نسبت به یکدیگر سرد هستند و توجهی به حال یکدیگر ندارند»؛ همینطور در ساحل طلای افریقا «میان زن و شوهر هیچگونه آثار محبت دیده نمیشود»؛ در نزد بومیان استرالیا نیز وضع به همین قرار است. رنهکایه، از بحث با یک زنگی سنگالی میگوید: « از او پرسیدم چرا هرگز با زنان خود شوخی نمیکنی؟ وی در جواب گفت که اگر چنین کنم زمام اختیارشان از کفم بیرون خواهد رفت». وقتی از یکی از بومیان استرالیا پرسیده بودند که برای چه ازدواج میکنی، او صادقانه جواب داده بود که زن میگیرم تا برای من خوردنی و آشامیدنی و هیزم تهیه کند و هنگام کوچ کردن بار بکشد. از بوسهای که هیچ فرد امریکایی خود را از آن بینیاز نمیداند، مردم اولیه هیچ خبر ندارند، یا آن را چیز قابل تنفری میدانند.
به طور کلی یک فرد «وحشی» نسبت به امر ازدواج با وضع فلسفی خاصی مینگرند که، از لحاظ متافیزیکی و دینی، نظر او با نظر حیوان عادی چندان تفاوت ندارد؛ این عمل چیزی است که درباره آن نمیاندیشد و اهمیت آن در چشم وی مانند اهمیت غذا خوردن است. وی در این کار دنبال ایدئالیسم و خیالپرستی نمیرود و برای زناشویی جنبه قدسیت قایل نمیشود و کمتر در هنگام انجام مراسم عروسی تهیه تشریفات میبیند؛ اگر حقیقت را بخواهیم، این قضیه برای او یک قضیه تجارتی است. او هیچ شرم ندارد که در مورد انتخاب همسر ملاحظات عملی را حاکم بر عواطف خویش قرار دهد، بلکه اگر، به عکس این، خود را مجبور ببیند شرمنده میشود؛ وی، اگر به اندازه ما مغرور باشد و بتواند شرم حضور را کنار بگذارد، حتماً از ما خواهد پرسید که چطور میشود که رابطه جنسی، که به اندازه طول مدت یک برق درنگ میکند، زن و مردی را یک عمر به یکدیگر پیوند دهد و آنها نتوانند یکدیگر را ترک گویند؟ ازدواج، در نظر مرد اولیه، به عنوان اساس تنظیم روابط جنسی مورد توجه نیست، بلکه بنیان آن بر تعاون اقتصادی قرار میگیرد، و به همین جهت، مرد از زن، بیش از زیبایی و خوشادایی، میخواسته که سودمندتر و کاریتر باشد، و خود زن نیز این درخواست طبیعی را با میل میپذیرفته است (ولو اینکه زیبایی و جمال نیز مورد نظر بود)؛ مرد وحشی واقعبین، اگر بنا بود غیر از این باشد و ازدواج، به جای آنکه سودی برای وی بیاورد، سبب زیانش گردد، هرگز به ازدواج حاضر نمیشد؛ ازدواج نزد آنان شرکت سودآوری است و هرگز عنوان خوشگذرانی در خلوت را ندارد، به این ترتیب، زن و مرد وسیلهای به دست میآوردند که با هم به سر برند و بیش از موقعی که هر یک به تنهایی زندگی میکردند استفاده و خیر ببرند. هر وقت که در دوران تاریخ نقش اقتصادی زن در عمل زناشویی از بین رفته، بنیان ازدواج فرو ریخته و پارهای از اوقات، همراه این عمل، خود مدنیت نیز متلاشی شده است.
منبع : تاریخ تمدن , جلد اول : مشرق زمین
نویسنده : ویل دورانت
نشر الکترونیکی سایت تاریخ ما