دینی که دستگاه روحانی ندارد
خرافات و شکاکیت – جانگرایی – آسمان پرستی – نیاپرستی – آیین کنفوسیوس – آیین تائو – اکسیر زندگی – آیین بودا – تساهل دینی و التقاط ادیان – آیین اسلام – مسیحیت – علل شکست آن در چین
بنیاد جامعه چین علم نبود، معجون بیهمتا و غریبی از دین و اخلاق و فلسفه بود. تاریخ گواهی میدهد که هیچ قومی چنین موهوم پرست و در عین حال شکاک، چنین پرهیزگار و در عین حال عقل گرای و دنیا طلب نبوده است. چینیان از سلطه روحانیان فارغ، ولی، مانند هندوان، اسیر خدایان و در عین حال بهرهور از برکت ایشان بودند، و از این رو در بین اقوام دیگر نمونهای نداشتند. برای توجیه این تناقضات، باید از طرفی برای فیلسوفان چینی نفوذی که در تاریخ بینظیر است قایل شویم، و از طرف دیگر فقر مردم چین را چشمه پایان ناپذیر تخیلات امیدپرور بشماریم.
دین ابتدایی چین از ادیان سایر اقوام ابتدایی متفاوت نبود. چینیان جان گرای بودند و مظاهر طبیعت را جاندار میپنداشتند و از سر ترس آنها را میپرستیدند؛ شاعرانه، زمین و نیروی زاینده آن را حرمت مینهادند و آسمان را، که به میانجی آفتاب و باران حیاتبخش
خود با زمینیان تماس میگرفت، با تعظیمی آمیخته به خوف مینگریستند؛ باد و رعد و درخت و کوه و اژدها و مار را مورد پرستش قرار میدادند. ولی نیروی زایندگی و بالندگی زمین را بیش از عوامل دیگر تقدیس میکردند. دختران و پسران در جشنهای بهاری میرقصیدند و با هم میآمیختند تا مادر زمین را سرمشق باروری و زایایی باشند. در آن روزگاران، دین و دربار جدایی نداشتند و، چنانکه از گزارشهای جانپرور مورخان سختکوش عصرهای بعد بر میآید، شاهان پارسایانی کشوردار به شمار میرفتند، و قهرمانیهای ایشان همواره با دعا همراه، و به تأیید خدایان مؤید بود.
بنا بر الاهیات ابتدایی چین، آسمان و زمین دو نیمه از جهانی یگانه، و مانند مرد و زن، خواجه و خادم، و «یانگ» و «یین»، همبسته بودند. تکاپوی آسمان و سلوک اخلاقی انسان با یکدیگر همبستگی دارند و هر دو بر نظام کلی و ضروری تائو یا صراط آسمانی استوارند. قانون اخلاق، همچون نظم ستارگان، همانا هماهنگی جزء با کل است، و خدای متعال همین آسمان توانمند است، همین نظام اخلاقی است، همین انتظام آسمانی است که انسانها و چیزها را در بر گرفته و میان فرزندان و والدین، زنان و شوهران، خادمان و خواجگان، خواجگان و فغفورها، و فغفور و آسمان مناسباتی در خور برقرار گردانیده است. چنین مفهومی از خدا، مفهومی مبهم ولی عالی است. مردم ساده چین به این خدا، که تیین (آسمان) نام داشت، تشخص میدادند و او را میپرستیدند، و فیلسوفان او را مجموع نیروهای بیتشخص آسمان و زمین و انسان میشمردند. در جریان زمان، هر چه فلسفه پیشتر رفت، فاصله خدای متشخص عوام از خدای بیتشخص خواص بیشتر شد.
از این رهگذر است که دین رسمی چین به دوسو گرایید: در یک سو مردم عامی در سراسر چین به پرستش نیاکان خود میپرداختند، و در سوی دیگر پیشوایان آیین کنفوسیوس پرستش آسمان و مردان بزرگ را تعلیم میدادند. برزگران و کارگران سادهدل هر روز خوراک یا احیاناً چیزی دیگر را به عنوان ارمغانی ناچیز به نیاکان در گذشته خود پیشکش میکردند و دعاهای مخصوص میخواندند تا آنان که پس از مرگ در جایی نامشخص به سر می بردند بر سر لطف آیند و بر زندگان رحمت آورند. مردم با فرهنگ نیز ارمغانهایی به نیاکان عرضه میداشتند. اما این کار آنان صرفاً به قصد عبادت نبود. به نظر آنان، یادآوردن گذشتگان سبب میشد که زندگان در نگاهداشت و بزرگداشت سنتهای گرامی آنان بکوشند و به شیوه آنان جامعه را بگردانند و خطه شاهنشاهی را از صلح برخوردار سازند. نیاپرستی چینیان زیانهایی نیز داشت: چین از گورهای عظیمی پوشیده بود که حفظ آنها ضرور مینمود، و این ضرورت چینیان را از کشیدن راهآهن و شخمزدن زمینها باز میداشت. با این وصف، فیلسوفان چینی ثبات سیاسی یا استمرار معنویی را که بر اثر نیاپرستی نصیب تمدن میشد از هر چیز مهمتر میدانستند و زیانهای نیاپرستی را به چیزی نمیگرفتند. مردم چین، که بر اثر وسعت فراوان
کشور خود، و محدودیت طرق ارتباط، از وحدت مکانی برخوردار نبودند، به وسیله نیاپرستی، یعنی از راه حفظ مواریث کهن، در طی نسلها بر وحدت معنوی پایداری دست مییافتند. رشتههای استوار سنن، نسلها را به یکدیگر پیوند میداد، و حیات فردی، در پرتو سرگذشت بیزمان و باشکوه قومی، از وقر و جلال بارور میشد.
دین خواص، یعنی دانشمندان و دیوانسالاران، دین عوام را از جهتی بالوپر داد و از جهتی کم دامنه گردانید. در طی قرون، به موجب فرمانهای فغفوری، پیوسته بر عظمت مقام کنفوسیوس افزود، تا جایی که از همه چیز جز «آسمان» فراتر رفت. به احترام او، در هر مدرسه لوحهای نصب شد و در هر شهر معبدی بالا رفت، و فغفور و بزرگان گاه به گاه به یاد او، و برای روح او که خیر اعلای تاریخ چین بود، به نثار قربانی و بخور پرداختند. وی، در نظر چینیان هوشمند، خدا نبود. اما بسیاری از چینیان او را بدل خدا میشناختند. در مراسمی که به احترام او برپا میشد، ملحدان و لاادریان، با بزرگداشتن او و نیاکان خود نزد مردم، متقی و دیندار به شمار میرفتند. یکی از ارکان آیین رسمی کنفوسیوس گرایان، شناختن شانگتی یا قدرت اعظم حاکم بر عالم بود، و هر ساله فغفور با تشریفات فراوان، در «مذبح آسمان»، برای این الوهیت بیتشخص دست به قربانی میزد. با این وصف، در دین کنفوسیوسی از عقبا و حیات ابدی خبری نبود. لفظ «آسمان» بر مکان یا حیز دلالت نمیکرد، بلکه فقط اراده خدا یا نظام عالم را میرسانید.
این دین ساده و تقریباً خردگرای، هیچگاه مردم چین را درست خرسند نساخت، زیرا خیالها و امیدها و رؤیاها و خرافاتی که زندگی روزانه را رنگ و جلا میبخشیدند، در آن چندان راهی نداشتند. مردم چین نیز، مانند سایر اقوام، نثر واقعیت را با شعر مابعدالطبیعه میآراستند، و چنین میانگاشتند که ارواح نیک و بد در پیرامون آنان در جنبشند، و باید با افسون یا دعا خصومت آنها را فرونشاند و مساعدت آنها را جلب کرد. پس، به غیبگویان پول میدادند تا آینده را مطابق مفاد کتاب ایچینگ، از روی حرکات اختران یا خطوط کاسه سنگپشت، بر ایشان بازنمایند. جادوگران را استخدام میکردند تا به برکت آنان از نعمت آفتاب و باران بهرهمند شوند یا به میانجی آنان، برای ساختن خانه و گور، جهات باد و آب را دریابند. کودکانی که در ایام منحوس چشم به جهان گشودند، به دست هلاکت سپرده میشدند، و دختران غیور گاهی خود را میکشتند تا پدران و مادران را دچار خوشبختی یا بلکه بدبختی گردانند. بر روی هم، چینیان، مخصوصاً چینیان جنوبی، به عرفان رغبت داشتند و، به جای آیین عقلی و خشک کنفوسیوس، مشتاق دینی بودند که ایشان را نیز مانند سایر ملل به حیاتی جاویدان امیدوار کند و تسلا بخشد.
از این رو برخی از لاهوتیان مردمپسند نگرش ابهام آمیز لائوتزه را بر گرفتند و بتدریج به صورت دین درآوردند. در نظر لائوتزه و چوانگتزه، تائو راه حیات و وسیله تحصیل
آرامش فردی است. این دو ظاهراً هیچگاه تائو را واجد وجهی الاهی نمیشناختند و عامل خلود نمیشمردند. اما در قرن دوم میلادی کسانی دست به «اصلاح» این اصول زدند و مدعی شدند که لائوتزه اکسیر حیات ابدی را به صورت نوشابهای به آنان سپرده است. این اکسیر چنان مردم را خوش آمد که، بنابر روایات، حتی چند تن از فغفورها، بر اثر افراط زاهدانه در نوشیدن آن، جان خود را از کف دادند. در سچوان، در حدود سال ۱۴۸ میلادی، مردی که خود را از اصحاب راز میانگاشت، با گرفتن پنج جعبه برنج، طلسمی میداد که به ادعای او داروی همه دردها بود. ظاهراً بعضی از بیمارانی که به او روی آوردند، شفا یافتند، ولی آنان که شفا نیافتند، به ضعف ایمان متهم شدند! مردم از دین جدید استقبال کردند؛ معبدها برپا داشتند و، با دستهایی گشاده، به دین پیشگان جدید مال و منال دادند و بخشی از خرافات پایانناپذیر خود را با آن آمیختند. از لائوتزه خدایی ساختند و گفتند که مادرش به طرزی ملکوتی آبستن شده است. دینپیشگان را عقیده بر این بود که لائوتزه مدت هشتاد سال در زهدان مادر ماند و از اینرو سالخورد و خردمند پا به جهان گذاشت. جهان را از شیاطین و خدایان جدیدی آکنده میدیدند و برای گریزاندن شیاطین، در صحن معابد، شادمانه ترقه میترکاندند و، برای آنکه خدایان را بیدار کنند و به شنیدن اوراد مداوم خود وادارند، زنگهای عظیم را به صدا در میآوردند.
هزاران هزار تن مدت هزار سال برای آیین تائو تلاش کردند. بسا فغفورها را به آیین خود کشانیدند و برای ربودن امتیازات پیروان کنفوسیوس، که بستن مالیات و صرف آن را حق آسمانی خود میدانستند، دست به دسیسههای فراوان زدند. با اینهمه، بالاخره شکست خوردند، زیرا، با آنکه منطق کنفوسیوس بر آنان غلبه نکرد، دین تازهای پدید آمد که بیش از تائوپرستی مردم ساده را تسلا میبخشید – دین بودایی. دین بودا در سده اول میلادی از هند به چین آمد. ولی این دین دیگر آن آیین تیره و سخت و ریاضتآمیزی نبود که پانصد سال پیش به وسیله بودای روشندل به هندیان عرضه شده بود. لاهوتیان دربار کنیشکه آن را با نیازهای عاطفی سادهدلان آمیخته و به صورت مذهب مهایانا درآورده بودند – مذهبی امید بخش که از امداد خدایان و وصال بهشت نوید میداد. این مذهب، خدایان متشخص و انسان مانند تازهای به چینیان عرضه داشت، همچون آمیتابا، فرمانروای بهشت، و کوانیین، نرینه خدای شفقت که بعداً ماده خدا به شمار آمد. دین بودایی به مردم آشفته و دردمند چین بشارت داد که لوهانها یا آرهتها، که هجده تن از حواریان بودا هستند، همواره برای دستگیری بشریت رنجور و حیران آماده فداکاریند. از این رو، پس از سقوط دودمان هان، در همان زمانی که رومیان به مسیحیت رو میبردند، چینیان، آزرده از هرج و مرج سیاسی و جنگ و پریشانی، به آیین بودا گراییدند. سپس آیین تائو آغوش گشود تا آیین جدید را در بر گیرد، و بزودی این هر دو در اندیشه چینیان چنان با یکدیگر عجین شد که جدا کردن آنها از یکدیگر ممکن نبود.
فغفورها به تعقیب پیروان بودا فرمان دادند، فیلسوفان از خرافات بودایی نالیدند، و کشورداران تأسف خوردند که این آیین، مردم چین را از کار باز میدارد و به رهبانیت میکشاند. اما عاقبت معلوم شد که این دین از حکومت نیرومندتر است. در نتیجه، فغفورها با خدایان تازه از در صلح درآمدند و به روحانیان بودایی رخصت صدقهگرفتن و معبدساختن دادند. آنگاه آیین کنفوسیوس ناگزیر آیینی اشرافی گردید و درانحصار کارمندان رسمی و دانشوران ماند. دین جدید بسیاری از زیارتگاههای قدیم را به خود بست؛ در کوه مقدس تایشان، در جوار مؤسسات تائوییان، معابدی برپا داشت و رهبانان خود را در آنها گماشت. همچنین مردم را به زهد و زیارت جاهای مقدس برانگیخت؛ به پیشرفت نقاشی، مجسمهسازی، معماری، ادب، و فن چاپ کمک کرد، و لطف و رقتی که ممد تمدن بود، به جامعه چینی بخشید؛ و سرانجام، مانند آیین تائو، انحطاط یافت: کاهنانش به فساد افتادند؛ نفوذ خدایان شوم و خرافات عامیانه در آن روزافزون شد؛ و، به هنگام احیای آیین کنفوسیوس، در عصر چوشی، دستگاه سیاسی بوداییان، که هیچ گاه قدرت چندانی نداشت، عملا از میان رفت. در زمان ما، معابد بودایی چین متروکند و خزاینش تهی، و کسی را بدان گرایش نیست، مگر گروهی دینپیشه بینوا.
با این وصف، آیین بودا در روح ملت چین رخنه کرده است و هماکنون قسمتی از دین پیچیده و غیررسمی مردمان متعارف چین را تشکیل میدهد. باید دانست که جامعه چینی، بر خلاف جامعههای اروپایی و امریکایی، به انحصار دینی نگراییده و هرگز عرصه جنگهای دینی نشده است. ادیان چین معمولا نه تنها در حیطه قدرت دولت با یکدیگر کنار میآیند، بلکه در قلوب مردم نیز با همدیگر اختلاط مییابند. از این جهت، فرد میانهحال چینی معتقدات گوناگون را در خود جمع دارد. هم مانند انسان قدیم جانگرای است و هم تائوگرای و بوداگرای و کنفوسیوسگرای. فیلسوفی است افتادهحال، و به هیچ چیز یقین نمیکند: شاید سخن لاهوتیان سرانجام راست درآید و بهشتی موجود باشد. پس، تدبیر صواب آن است که با همه ادیان همراه باشیم و به کاهنان فرق مختلف پولی دهیم تا سر گور ما دعایی بخوانند! هنگامی که چینی میانهحال جهان را به کام خود یابد، چندان توجهی به خدایان مبذول نمیدارد، بلکه به ستایش نیاکان خود میپردازد و زیارت معابد لائوتزه و بودا را به کاهنان و زنان واگذار میکند. در تاریخ بشر، هیچ قومی تا این اندازه «اهل دنیا» نبوده است. چینی شیفته حیات خویش است. وقت دعا کردن، به سعادت بهشتی نظر ندارد، بلکه به فکر تأمین منافع زمینی است. اگر خدای او حاجتش را برنیاورد، نخست وی را به باد ناسزا میگیرد، و در آخرکار، پیکر او را به رودخانه میافکند. مثلی دارند چنین: «هیچ پیکرسازی خدایان را نمیپرستد، زیرا میداند که آنها از چه ساخته شدهاند؟»
از این رو چینی میانهحال اسلام و مسیحیت را با شور و شوق پذیره نشد، زیرا این دو
دین، بهشتی به همان صورت که دین بودا قبلا بشارتش را داده بود به او عرضه میکردند، حال آنکه او اساساً جویای تضمین سعادت دنیوی بود. اکثر مسلمین چین، که عده آنها به پانزده میلیون میرسد، چینی اصیل نیستند، بلکه بیگانهتبارند. نسطوریان، در حدود ۶۳۶ میلادی، مسیحیت را به چین بردند. فغفورتای تسونگ از آن حمایت نمود و مبلغان مسیحی را از آسیب و آزار محفوظ داشت. در ۷۸۱، نسطوریان چین، به نام قدردانی از روشندلی و بزرگواری او، و در آرزوی رواج کامل مسیحیت، بنایی یادمان برپا کردند. از آن زمان تاکنون، هیئتهای تبلیغی یسوعی با شور و غیرت عظیم، و مبلغان پروتستان با پول امریکا، در برآوردن آرزوهای دیرین نسطوریان میکوشند. با این وصف، امروز در چین بیش از سه میلیون مسیحی وجود ندارد، و از این برمیآید که در مدت هزار سال فقط یک صدم جمعیت چین به مسیحیت گرویده است!
منبع : تاریخ تمدن , جلد اول : مشرق زمین
نویسنده : ویل دورانت
نشر الکترونیکی سایت تاریخ ما