نقش دولت در عوامل سیاسی تمدن / ویل دورانت
دولت به عنوان عامل تنظیم قوا – اجتماع اشتراکی دهکده – دستیاران روانشناختی دولت
نیچه میگوید: «دستهای از وحوش خوشرنگ گوشتخوار، جماعتی از اربابان پیروزشده، که، با نظامات جنگی و نیروی منظم، چنگالهای هولناک خود را به تن جماعت عظیمی از مردم فرو کردهاند و شاید عدد این مردم به مراتب از آنها بیشتر بوده، ولی انتظامی نداشتهاند تا بتوانند مقاومت کنند… این است اصل دولت.» لستروارد میگوید: «دولت، به اعتبار آنکه متمایز از نظام قبیلهای است، از آنجا آغاز میکند که نژادی از نژادهای بشری بر نژادی دیگر تسلط پیدا کند. اوپنهایمر میگوید: «به هر جا نظر کنی خواهی دید قبیلهای که از حیث استعداد کارزار بر قبیله دیگر برتری دارد، برمیخزد و نسبت به آن تعدی میکند، و پس از آن، در سرزمین قبیله مغلوب، جماعتی به نام اشراف تشکیل میدهد و برای آن حکومت و دولتی بنیان میگذارد.
راتسنهوفر میگوید: «زورگویی و عنف عامل مولد دولت است.» گامپلوویچ میگوید: «دولت نتیجه پیروزی است، و در آن، طبقه پیروز شده، نسبت به آنها که مغلوب شدهاند، طبقه حاکمه را تشکیل میدهد.» سامنر میگوید: «دولت نتیجه نیروست، و با نیرو بر سر پای خود میایستد.»
این پیروزی به وسیله نیرو، غالب اوقات، به ضرر دسته کشاورزانی میشود که به زمین پیوند ناگسستنی دارند، و نفع آن عاید قبایل شکارورز و چوپان میشود. دلیل آن این است که کشاورزی مردم را عادتاً به مسالمت و صلحطلبی میپرورد و آنان را به نوعی زندگانی مرتب عادت میدهد که امروز آن با دیروزش تفاوتی ندارد، و چنان میشود که این مردم در نتیجه کار سخت روزانه فرسوده میشوند؛ چنین مردمی به فکر گرد کردن مال میافتند و غریزه و فنون جنگ را فراموش میکنند. اما شکارورزان و چوپانان، که به مواجهه با خطر خو گرفته و کارشان کشتن است، جنگ را نوعی شکار میپندارند که خطر آن بر خطر شکار حیوانات چندان فزونی ندارد؛ به همین جهت، هنگامی که شکار در جنگل نقصان میپذیرد یا چراگاه میخشکد و تعداد دامهای گله کم میشود، نظر حسرتی به محصولات زیبای همسایه انداخته، به بهانهای، که همه وقت آسان به چنگ میافتد، نزاعی برپا میسازند و بر اراضی مجاور خود میتازند و آن را محاصره میکنند و آخرالامر به تصرف درمیآورند؛ آنگاه، ساکنان قدیمی این اراضی را بنده خود ساخته، مطیع فرمان خویش قرار میدهند.
دولت نتیجه تکاملی است که جدیداً صورت پذیرفته، و از زمان پیدایش تاریخ مدون پیشتر نمیرود، زیرا ظهور دولت مستلزم آن است که تغییراتی در اصول نظامات اجتماعی رخ کند و به جای آنکه فرمان، مخصوص رئیس خانوار باشد در اختیار کسی درآید که پیروز شده؛ این تسلط آنگاه بهتر فراهم میشود که عدهای از جماعات، که به طور طبیعی به سر میبرند، به صورت وحدت تنظیم یافتهتر درآیند و قابلیت انجام اعمال بازرگانی زیادتر شود. حتی در چنین حالتی نیز، حکومت و دولت وقتی قابل دوام خواهد شد که پیشرفت اختراعات به نیروی عاملی که تسلط یافته بیفزاید، و در دسترس او سلاحها و ادواتی بگذارد که چون آتش انقلاب و شورشی زبانه کشد، بتواند آن را خاموش سازد. در آن هنگام نیز که تسلط کامل و دایمی حاصل میشود، مبدأ قهر و غلبه میل دارد خود را پنهان سازد و کاری کند که مردم آن را به دست فراموشی سپارند؛ هنگامی که فرانسویان در سال ۱۷۸۹ انقلاب کردند، نزدیک بود نفهمند که طبقه اشرافی که مدت هزار سال بر آنها حکومت میکرده، اصلاً از آلمان آمده و فرانسه را مسخر ساخته است، و این حقیقتی بود که کامیل دمولن آشکار ساخت. حق این است که مرور زمان بر روی هر چیز هالهای از قدسیت میاندازد؛ حتی پلیدترین دزدیها دردست نوادگان دزد اصلی، ملکیت مقدسی میشود که تجاوز نسبت به آن را جایز نمیشمارند. هر دولت با قهر و عنف ایجاد میشود و طولی نمیکشد که انسان، ندانسته و لاعنشعور، اطاعت آن را میپذیرد، و چیزی نمیگذرد که انسان، چون پرچم دولت خود را میبیند، دلش از شادی لبریز میشود.
آدمی، در این عمل، از راه صواب منحرف نیست، زیرا دولت به هر صورتی که ساخته شده باشد، بزودی همچون پایه و رکنی میشود که، برای نگاهداری نظم، کمال ضرورت را دارد. از آنگاه که میان قبایل و عشیرهها ارتباط بازرگانی برقرار میشود، دیگر پیوستگی جماعتها نمیتواند بر بنیان خویشاوندی استوار باشد، بلکه روابط از راه همجواری برقرار میشود و دستگاه انتظامات خاصی ضرورت پیدا میکند. به عنوان مثال، میتوان اجتماع مردم یک دهکده را ذکر کرد: در اینجا، ده جانشین قبیله و عشیره گشته و با همدستی رؤسای خانوادهها، برای سرزمینی به وسعت کم، یک دولت ساده و تقریباً دموکرات به وجود آمده است. ولی همین وجود جامعه دهکدهای، و زیادی شماره آنها، وجود یک سلطه و اقتدار خارجی را ایجاب میکند که روابط میان جامعههای مختلف را انتظام بخشد و شبکه اقتصادی را، که سبب پیوستگی آنها به یکدیگر است، فشردهتر سازد. دولت، که در ابتدای پیدایش هولناک و اسباب نگرانی است، این نیازمندی را رفع میکند، و نه تنها نیروی سازمان یافتهای است، بلکه همچون افزاری است که مصالح متضاد هزاران گروه را، که جامعههای مرکب و پیچیده از آنها ساخته میشود، با یکدیگر به حالت سازگاری نگاه میدارد. چون دولت از این وظیفه این قانون فقط در مورد جماعات اولیه صدق میکند، زیرا هنگامی که اجتماع پیشرفتهتر و پیچیدهتر میشود، عوامل دیگر، از قبیل ازدیاد ثروت و خوبی نوع سلاح و هوش بیشتر، نیز در کار میآید به این ترتیب است که مصر نه فقط مقهور هیکسوسها و حبشیان و اعراب و ترکها شده، که همه آنها حالت بدوی داشتهاند، بلکه تمدنهای جاافتادهای مانند آشور و پارس و یونان و روم و بریتانیا نیز آن را تحت تسلط درآوردند – گو اینکه این ملتها نیز، در تحت تأثیر نیروی استعمارطلبی، حقیقتاً به صورت ملتهای شکارورز بدوی درآمده باشند.
خود میآساید، چنگالهای تسلط و قانون خود را پیش میبرد و خرده خرده دامنه نفوذ خویش را وسعت میبخشد و، در عین حال که جنگهای خارجی را مخربتر میسازد، صلح داخلی را طولانیتر و پایدارتر میکند، به طوری که میتوان دولت را با تعبیر «صلح در داخل و جنگ در خارج» تعریف کرد. چیزی نمیگذرد که مردم تشخیص میدهند که پرداختن مالیاتی به دولت بهتر از آن است که به همه رشوه بدهند. برای آنکه اثر از بین رفتن موقتی حاکم و پادشاه، در میان جمعیتی که عادت به داشتن حکومت و دولت داشتهاند، بخوبی واضح شود، من باب مثال میگوییم که، در میان جماعت باگاندا، چون پادشاه بمیرد، هرکس ناچار است سلاح بردارد، زیرا کسانی که از اطاعت قانون سرپیچی دارند فوری آتش اغتشاش و کشتار و غارت و چپاول را در اطراف کشور روشن میکنند. سپنسر چه خوب گفته است که: «بدون وجود یک حکومت خودمختار هرگز ممکن نیست جامعهای تکامل پیدا کند.»
دولتی که فقط بر نیرو تکیه داشته باشد دراز نمیپاید، زیرا مردم، با آنکه طبیعتاً زودباور و فریبپذیرند، همانگونه نیز، بنا به طبیعت خود، عناد و لجاجت دارند و فرمانروایی، مانند مالیات، آن اندازه بیشتر قابل تحمل است که پوشیدهتر و غیرمستقیمتر باشد. به همین جهت است که دولت و حکومت، برای حفظ حیات خود، به اسباب و وسایل مختلف مانند خانواده و کلیسا و مدرسه متوسل میشود تا تعالیم او را برپا کنند و در جان مردم عادت دوستی وطن و افتخار به آن را بنیان گذارند. دولت، به این ترتیب، خود را از داشتن هزاران پاسبان و پلیس بینیاز میسازد و افکار عمومی را با اطاعت، که از ضروریات زمان جنگ است، آشنا میکند. از همه اینها گذشته، اقلیت حکمفرما ناچار است که دستگاه تسلط و اعمال قوه خود را به مجموعهای از قوانین تبدیل کند، تا از یک طرف باعث تحکیم سلطه و اقتدار وی گردد، و از طرف دیگر امنیت و انتظامی را برقرار سازد و برای «رعایا» حقوقی را قایل شود تا بهتر احترام قانون را نگاه دارند و از دولت پشتیبانی کنند.
منبع : تاریخ تمدن , جلد اول : مشرق زمین
نویسنده : ویل دورانت
نشر الکترونیکی سایت تاریخ ما