نقش معبودهای مختلف دینی در عوامل اخلاقی تمدن / ویل دورانت
خورشید – ستارگان – زمین – جنس – جانوران – توتمپرستی – انتقال به خدایان بشری – روحپرستی – نیاپرستی
چون برای هر چیز روحی تصویر شود، به عبارت دیگر خدایی در آن نهفته باشد، عدد اشیای پرستیدنی نامعدود میشود. این خدایان بیشمار را میتوان در شش دسته قرار داد: آسمانی، زمینی، جنسی، حیوانی، انسانی، و الاهی. طبیعی است که نمیتوان گفت نخستین موجودی که مورد پرستش قرار گرفته چه بوده، و شاید ماه در زمره آنهایی باشد که مقام اولویت را داشتهاند؛ همانگونه که ما اکنون در افسانههای خود از «مردی که در ماه به سر میبرد» یاد میکنیم، اساطیر قدیم نیز ماه را همچون مردی تصور میکرده است که زن را از راه به در میکرده و، هر ماه یک بار، او را به حالت حیض میانداخته است. ماه خدای محبوب زنان به شمار میرفته و آن را به عنوان خدای حامی خود میپرستیدهاند؛ قرص رنگپریده آن مقیاس اندازهگیری زمان بوده و چنین تصور میکردهاند که ماه بر اوضاع جوی حکومت دارد و باران و برف را همین قرص از آسمان فرو میفرستد؛ حتی، مطابق اساطیر، قورباغهها نیز برای باریدن باران به درگاه او تضرع میکردهاند.
درست نمیدانیم چه زمانی خورشید، برای حکومت آسمان، جانشین ماه شده است؛ شاید آن هنگام که کشاورزی جانشین شکارورزی گردید و مردم دریافتند که حرارت خورشید سبب حاصلخیزی زمین میشود و دوره گردش آن وسیله تنظیم موسم کاشت و برداشت است این حادثه اتفاق افتاده باشد. در این هنگام، زمین به عنوان الاههای مورد توجه قرار گرفت که اشعه سوزان خورشید آن را آبستن میکند، و از همین وقت مردم خورشید را، چون پدر هرچه زنده است، مورد پرستش قرار دادند؛ از همین مقدمه بسیار ساده، آفتابپرستی در دیانتهای بتپرستانه قدیم وارد گردید، و بیشتر خدایانی که از آن پس روی کار میآمدند حالت تجسم و تشخصی از خورشید به شمار میرفتند. آناکساگوراس، حکیم یونانی، را مردم فهمیده یونان از آن جهت تبعید کردند که عقیده داشت خورشید خدا نیست، بلکه قرص آتشینی است به بزرگی جزیره پلوپونز؛ هالههایی که نقاشان قرون وسطی بر گرد سر و صورت قدیسان رسم میکردند اثری از همین خورشیدپرستی قدیمی بوده است؛ امپراطور ژاپن هم، اکنون در نظر ملت خود، خورشید مجسمشده بر روی زمین به شمار میرود. هیچ خرافهای از خرافات عصر قدیم نیست که رنگی از آن در زندگی امروز کره زمین وجود نداشته باشد. تمدن ساخته سست بنیاد اقلیتی است که بنیان آن را بر روی تجمل بنا کردهاند، در صورتی که تودهها، هزار سال هم، زندگیشان بر یک نهج جریان پیدا میکند.
همه ستارگان، مانند خورشید و ماه، یا محتوای خدا، یا خود خدایی بوده و به امر یک روح درونی به گردش خود ادامه میدادهاند. با ظهور مسیحیت این ارواح عنوان فرشتگانی را پیدا کردند که راه راست را به مردم نشان میدهند؛ کپلر، با آن همه فرزانگی، هرگز منکر آنها نشد. خود آسمان خدای بزرگی بود که با کمال تضرع به عبادت آن میپرداختند، زیرا آن را سبب نزول باران یا بند آمدن آن میدانستند. در نزد بسیاری از قبایل اولیه، برای نامیدن آسمان و الوهیت کلمه واحدی به کار میرفته است؛ لفظ «خدا»، در نزد طوایف لوباری و دینکا، معنی «باران» نیز میدهد؛ مغولان خدای بزرگ را تنگری مینامیدند، که به معنی آسمان هم بود؛ در چین نیز کلمه تی همین حال را داشته است؛ در هندوستان ودایی خدا را به نام دیئوس پیتار مینامیدند، که معنی «بابا آسمان» میدهد؛ نزد یونانیان، نام خدا زئوس به معنی آسمان و «گردآورنده ابرها»، بوده است؛ در میان ایرانیان، کلمه اهورا معنی «آسمان آبی» داشته است؛ هماکنون چه فراوانند کسانی که از «آسمان» درخواست حمایت میکنند! هسته مرکزی علم اساطیر نیز اتحاد و ازدواج بارور زمین و آسمان بوده است.
زمین، خود، نیز یکی از خدایان بوده و بر هر یک از اوضاع اساسی آن خدایی حکومت میکرده است؛ برای درختان هم، درست مانند انسان، روحی قایل بوده و انداختن آن را با کشتن یکی میدانستهاند؛ هندیشمردگان امریکا غالباً شکست و انحطاط خود را نتیجه آن میدانسته که سفیدپوستان درختان را بریده و از این راه ارواح محافظ آنان را از بین بردهاند. در جزایر مولوک به درختان شکوفهدار همانگونه نظر میکردند که به زنان آبستن؛ و برای اینکه آزاری به آنها نرسد در مجاورت آنها بانگ بلند نمیکرده و آتش نمیافروختهاند، تا مبادا سقط جنین کنند و میوههای نارسیده بریزد؛ در جزیره آمبون کسی حق ندارد نزدیک مزرعه برنجی که در حال گل است سر و صدا کند؛ به این خیال که، اگر چنین شود، از محصول، چیزی جز کاه به دست نخواهد آمد. مردم «گل» قدیم درختان بعضی از جنگلهای مقدس را میپرستیدند، و دروئیدها برای گیاه انگلی خاصی که به درخت بلوط میپیچد احترام خاصی میگذاشتند؛ هنوز هم، در انگلستان، برای چیدن این گیاه، تشریفات و شعایر خاصی به کار میرود. قدیمیترین عقیده دینی در قاره آسیا، تا آن اندازه که میتوان به آن اطلاع حاصل کرد، عبارت بوده است از پرستش درخت و رودخانه و کوه. بسیاری از کوهها مقدس بوده و جایگاه خدایانی به شمار میرفته است که صاعقهها را ایجاد میکردهاند؛ زمین لرزه وقتی حاصل میشده که خدایی، خسته یا خشمناک، شانه خود را بالا میانداخته است؛ مردم فیجی زلزله را نتیجه آن میدانند که خدای زمین، در خواب، از این پهلو به آن پهلو میشود؛ مردم ساموآ، هنگامی که زمین تکان میخورد، آن را گاز میگیرند و به خدایی به نام مافوئی متوسل میشوند که آرام بگیرد و زمین را خرد و متلاشی نسازد. تقریباً همهجا، زمین را «مادربزرگ» مینامند؛ در لغت انگلیسی، که عقاید ابتدایی لاعن شعوری در آن تجمع یافته است، شباهت میان کلمه ماده (materia) و مادر (mater) قابل توجه است. عشتر و کوبله، دمتر و کوس، آفرودیته و ونوس و فریبا مجسم شدههای نسبتاً جدید الاهه قدیمی زمین به شمار میروند، که همه باروری خود را به زمین دادهاند و سبب بیرون آمدن خیر و برکت از آن شدهاند؛ آنچه درباره زادن و شو کردن و مرگ و بازگشت پیروزمندانه این الاهگان در اساطیر گفته میشود، همه، رمزها و تعلیلهایی است برای پیدایش گیاه و خشک شدن آن، و اینکه پس از مدتی دوباره سبز میشود و تجدید حیات میکند. ماده بودن این خدایان نشانه رابطه قدیمیی است که میان کشاورزی و زن، در روزگاران دور، وجود داشته است؛ هنگامی که کشاورزی شکل اساسی و فرمانروای زندگی بوده، الاهه نمو نبات بر همه خدایان دیگر پیشی داشته است. غالب خدایان ابتدایی از جنس لطیف بودند، و هنگامی که خانواده پدرشاهی بر سر کار آمد خدایان نر جانشین آنها شدند.
همانگونه که روح عمیق شاعرانه انسان اولیه سری الاهی در نمو گیاه میدید، باردار شدن جنین زن و ولادت را نیز از تأثیر موجودی برتر از طبیعت میشناخت. انسان «وحشی» از موجود ذرهبینی نطفه مرد و تخمک زن آگاهی ندارد و تنها چیزی که میبیند همان آلات تناسل مرد و زن است، که مشترکاً در عمل تولید مثل دخالت دارند؛ به همین جهت به آنها نیز رنگ خدایی میدهد. چون همانگونه که عمل باروری تخم گیاه در زمین صورت میبندد، عمل تولید مثل انسان نیز در این آلات اتفاق میافتد، ناچار به تصور او، در جوف آنها ارواحی وجود دارد که این نیروی خلاقی را که در جوف آنها نهفته و از شگفتانگیزترین عجایب به شمار میرود هدایت میکند، و قطعاً قدرت الاهی است که به این صورت مجسم درآمده و باید مورد پرستش قرار گیرد. تقریباً تمام ملتهای قدیمی، هر یک به شکلی، آلات تناسلی را میپرستیدهاند؛ آنها که بیشتر در این عمل آداب و شعایری داشتهاند، برخلاف آنچه در بدو امر به نظر میرسد، و ملتهای عالیتر و پیشرفتهتر، همچون مردم مصر، هند، بابل، آشور، یونان، و روم، بودهاند. در آن زمانها، نقش جنسی خدایان بسیار مورد توجه بوده است؛ نه از آن جهت که به جنبه قبیح آن نظر داشتهاند، بلکه بدان سبب که، از این راه، عنایت خود را به حاصلخیزی زمین و زن آشکار میساختهاند. بعضی از جانوران، همچون گاو نر و مار، از آن جهت مورد پرستش بودهاند که ظاهراً در تولید مثل نیروی الاهی داشته یا لااقل مظهری از این قوه به شمار میرفتهاند. در داستان بهشت و آدم و حوا، مار علاقه جنسی را به عنوان اصل تمام بدیها نمایش میدهد و آشکار میسازد که بیداری حس جنسی آغاز معرفت نیک و بد است و شاید رمزی باشد برای نشان دادن رابطهای که میان سادگی عقل و سعادت و نعیم فردوس موجود است و ضربالمثل شده است.
تقریباً میتوان گفت که هر حیوانی، از سوسک مصری گرفته تا فیل هندی، در یک گوشه زمین، روزی به عنوان خدا مورد پرستش بوده است. هندیان اوجیبوا حیوان خاص مورد پرستش خود را توتم مینامیده و قبیله خود و هر یک از افراد آن را نیز چنین نام میدادهاند؛ علمای مردمشناسی این اسم را مأخذ قرار داده، پرستش اشیا را، به طور کلی، توتمپرستی نامیدهاند؛ این توتمها، معمولا، حیوان و، احیاناً، به صورت گیاه میباشند. در میان قبایل مختلف هندیشمردگان امریکای شمالی و افریقا و قبیله دراویدی هندوستان و قبایل استرالیا، انواع مختلف توتم یافت میشود که ظاهراً با یکدیگر هیچگونه رابطهای ندارند. توتم، که رنگ دینی داشته، برای متحد ساختن افراد قبیله با یکدیگر عامل مؤثری بوده است؛ همه چنین میپنداشتند که به وسیله توتم با یکدیگر ارتباط دارند یا همه از آن به وجود آمدهاند. افراد قبایل ایرکوئوی، که در واقع بدون آنکه خود بدانند معتقد به عقاید داروین هستند، چنین تصور میکنند که از زناشویی زنان با خرس، گرگ و آهو به وجود آمدهاند. توتم، که عنوان شعار و رمزی داشته، علامت مفیدی برای خویشاوندی ملتهای اولیه بوده، و پس از آن، رفته رفته، از جنبه دینی خود خارج شده، عنوان علامت خوشبختی یا نظر قربانی پیدا کرده؛ یا، همچون شیر و عقاب، وارد علامت پرچمهای پارهای از دول گشته؛ یا مانند گوزن علامت جمعیتهای برادری شده؛ و یا به صورت حیواناتی بیزیان نماینده استواری فیلمآبانه یا جنبش لجوجانه بعضی از احزاب سیاسی شده است. اینکه، در ابتدای ظهور دین مسیح، کبوتر، ماهی و بره حالت رمزی برای این دین داشته، خود، آثاری از توتمپرستی قدیمی بوده است، حتی حیوان بیقدر و منزلتی چون خوک زمانی توتم یهودیان به شمار میرفته است. غالب اوقات، توتم از محرمات محسوب میشد و کسی حق دست زدن و خوردن آن را نداشت، مگر اینکه خود خوردن آن نوعی از مناسک دینی باشد؛ این چنان بود که انسان، در مواردی، خدای خود را به عنوان عبادت میخورد. مردم قبیله گالا، در حبشه، در ضمن تشریفات دینی خاص، ماهی مخصوصی را که میپرستند میخورند و میگویند: «هنگامی که آن را میخوریم، احساس میکنیم که روح در ما وارد میشود و نفوذ میکند.» مبلغان مسیحی، که اولین مرتبه برای تبلیغ در نزد این قبایل میرفتند، متعجب شدند که چگونه در میان این مردم آدابی شبیه به قداس مسیحیان وجود دارد.
احتمالا بنیان توتمپرستی، مانند بسیاری دیگر از عبادات، بر روی ترس نهاده است؛ انسان به واسطه نیرومندی جانوران، آنها را میپرستیده و به خیال خود، به این ترتیب، وسایل خوشنودی آنها را فراهم میساخته است. هنگامی که شکار جنگلها را از حیوانات وحشی پاک کرد و اطمینان خاطر نسبی، مخصوص زندگانی کشاورزی، فراهم گردید، رفته رفته حیوانپرستی کمتر شد؛ شاید خدایان انسانی اولیه، که جانشین خدایان حیوانی شدهاند، همان صفات درندگی حیوانی را داشتهاند؛ انتقال خدایی از عالم حیوان به عالم انسان، در داستانهای تحول خدایان، بخوبی واضح است، و کسانی چون اووید و نظایر او این داستانها را به همه زبانها سروده، و گفتهاند که خدایان حیوانی به صورت انسان مبدل شدهاند و بالعکس؛ صفت حیوانی خدایان هرگز آنها را ترک نگفته و، مانند بوی اصطبلی که چون کاخ روستایی بر آن بنا شود باز همراه آن است، هرگز از میان نرفته است. حتی در آثار هومر، که بسیار پیشرفته و مترقی است، یکی از خدایان، به نام گلائوپوکیس آتنه چشم جغد دارد، و خدای دیگر، هرهبوپیس، چشم گاو. خدایان مصری و بابلی، که صورت انسان و تنه حیوان دارند، همین مرحله انتقال از عالم حیوانی به عالم انسانی را نشان میدهند و این حقیقت را آشکار میسازند که بسیاری از خدایان انسانی روزی به صورت جانوران بودهاند.
با وجود این، بسیاری از خدایان انسانی ظاهراً مردگانی بودهاند که در نتیجه نیروی تخیل زندگان، پس از مرگ، حالت پهلوانی پیدا کردهاند. خود ظاهر شدن مردگان در خواب کافی بوده است که سبب تقدیس و پرستیده شدن آنها بشود؛ زیرا عبادت، اگر بچه ترس نباشد، لااقل، همزاد و برادر آن هست. مردانی که در زمان حیات خود نیرومند بودهاند و ترسشان در دل فروید، که وسعت تخیل فراوان دارد، توتم را رمز تصور انسان نسبت به پدر میداند، که پسران از او میترسند و به واسطه نیرومندی و تسلطی که دارد، دشمن اویند و از او تنفر دارند و بر او میشورند و او را میکشند و میخورند. دورکم توتم را رمز عشیره میداند، که فرد از آن میترسد و نسبت به آن کینه میورزد (و به همین جهت است که در آن واحد، هم «مقدس» است و هم «نجس»)، زیرا نسبت به فرد تسلط تام دارد و با وی به کمال استبداد رفتار میکند؛ وی معتقد است که احساس دینی اساساً حالتی است که فرد در مقابل کسانی که در جمعیت صاحب سلطه هستند و امر و نهی میکنند پیدا میکند دیگران جای میگرفته است، پس از مرگ، مورد پرستش واقع میشدند؛ در بسیاری از زبانهای اولیه، کلمهای که به معنی خداست، در واقع، «مرد مرده» معنی میدهد؛ هم امروز، کلمه انگلیسی (spirit) و کلمه آلمانی (geist)، در آن واحد، هم به معنی روح هستند و هم به معنی شبح. یونانیان قدیم، همانگونه که مسیحیان به قدیسین خود تبرک میجویند، به مردگان خود تبرک میجستند. اعتقاد به حیات دیگری برای مردگان، که البته علت پیدایش آن همان خواب بوده است، به اندازهای شدید بوده که غالباً برای مردگان، به معنی حقیقی کلمه، پیغام میفرستادهاند: چون رئیس قبیله میخواست به یکی از اموات پیغامی بفرستد، آن پیغام را بر غلامی میخواند و بلافاصله سرغلام را میبرید، و اگر تصادفاً قسمتی از آن فراموش شده بود، این قسمت را به غلام دیگر میگفت و او را به اولی ملحق میکرد؛ به این ترتیب، بر نامه اول خود حاشیهای مینوشت.
روحپرستی بتدریج پیش رفت تا صورت نیاپرستی را به خود گرفت؛ همه مردم از مردگان میترسیدند و میکوشیدند وسایل خشنودی آنان را فراهم آورند، تا مبادا زندگان را مورد لعنت خود قرار داده و زندگی را برایشان تلخ سازند. این نوع نیاپرستی چنان درست شده بود که، از یک سو، باعث تحکیم مقامات اجتماعی میگردید و، از طرف دیگر، روح محافظت بر جریانات و نظامات قدیمی را زنده نگاه میداشت؛ به همین ترتیب، در سرتاسر جهان انتشار یافت و، در مصر و یونان و روم، به اوج خود رسید – و هنوز با کمال قوت در چین و ژاپن برقرار است. به علاوه بسیاری از ملل هستند که جز نیاکان خود چیزی را نمیپرستند و هیچ خدایی را نمیشناسند.
با وجود اینکه نسلهای آینده به این نوع توجه به اسلاف روی خوشی نشان نمیدهند، این نوع دیانت، برای محکم ساختن روابط خانواده، اثر فراوانی داشته و، در بسیاری از اجتماعات اولیه، همچون چهارچوبهای بوده که افراد را در درون خود نگاه میداشته است؛ همانگونه که اجبار، رفته رفته، سبب ایجاد تمایل ارادی میشود، ترس نیز، بتدریج، تغییر شکل یافته، به صورت محبت درآمده است؛ پرستشی که مردم نسبت به اسلاف خود میکردند، و از ترس آغاز شده بود، بعدها جای خود را به حس احترام و تقدیس مردگان داد. و، در آخر کار، به صورت ورع و تقوای دینی درآمد. همه خدایان را رسم چنین است که از صورت غولان آغاز میکنند و در پایان به شکل پدری مهربان در میآیند؛ و چنین است که، با مرور زمان و پیدایش اطمینان و امنیت و وجدان اخلاقی، از توحش اولیه خدایان کاسته میشود و خرده خرده به صورت کمال مطلوبهایی درمیآیند. همین که خدایان بسیار دیر به حالت مهربانی و شفقت رسیدهاند از بقایای همین پرستش نیاکان است که به قبور توجه داریم و به دیدار آنها میرویم و برای مردگان در کلیساها نماز برپا میداریم. دلیل بر آن است که مدنیت با کمال کندی پیش میرود.
توجه به خدایی بشری آخرین مرحله یک تطور و تکامل طولانی به شمار میرود، و پس از آنکه انسان از مراحل مختلف روحپرستی گذشت، این مرحله کمکم آشکار شد. ظاهراً چنین به نظر میرسد که بشر، پس از پرستش نیروهای مبهم و اسرارآمیز، متوجه قوای آسمانی و نباتی و جنسی گردیده، و بعد از آن نوبه حیوانات، و در آخر کار زمان نیاپرستی رسیده است. به عقیده ما، مفهوم خدا به عنوان «پدر» نیز از پرستش آبا و اجداد سرچشمه گرفته و مفهوم اولیه آن چنین بوده است که انسانها، به معنی زیستشناسی کلمه، از خدایان متولد شدهاند و تنها روحشان مخلوق خدایان نبوده است؛ به همین جهت، در علم الاهی زمانهای قدیم، حد فاصل مشخصی، از لحاظ ماهیت، میان انسانها و خدایان دیده نمیشود؛ مثلا یونانیان قدیم نیاکان خود را خدا، و خدایان را نیاکان خود تصور میکردند. مرحله دیگری که بعد از این پیش آمده آن بوده است که،از میان مخلوط بیشمار نیاکان، مردان و زنان مشخصی را، که امتیازات خاص داشتهاند، انتخاب و جنبه خدایی آن را بیشتر تقویت کردهاند؛ به همین جهت است که بسیاری از پادشاهان، حتی پیش از مرگ خود، به درجه خدایی رسیدهاند. هنگامی که به این مرحله از تکامل میرسیم، مدنیت وارد دوره تاریخی خود شده است.
منبع : تاریخ تمدن , جلد اول : مشرق زمین
نویسنده : ویل دورانت
نشر الکترونیکی سایت تاریخ ما