اندیشمندان ژاپن
آمدن فلسفه کنفوسیوس به ژاپن– انتقاد از دین- دین دانشوران- کایبارا اککن- سخنی در آموزش و پرورش- نظری درباره لذت- نحلههای مخالف- اسپینوزای ژاپن- ایتوجینسای- ایتوتوگای- اوگیوسورای- جنگ دانشوران- مابوچی- موتو اوری
فلسفه، همچون دین، از چین به ژاپن رفت. همانطور که آیین بودا، ششصدسال پس از ورود به چین، راه ژاپن پیش گرفت، فلسفه کنفوسیوس هم، چهارصد سال بعد از شروع دوره دوم آن در چین، با هیئتی که عصر سونگ به آن داد، به ژاپن رسید. در اواسط سده شانزدهم، فوجیوارا سیگوا، که به یکی از مشهورترین خاندانهای ژاپن تعلق داشت و چندی تعلیم رهبانیت گرفته بود، به فکر افتاد که به چین برود و از خردمندان بزرگ آن سامان بهرهمند شود. چون، در ۱۵۵۲، مسافرت به چین ممنوع شده بود، روحانی جوان درصدد برآمد تا با کشتی قاچاقچیان به چین شتابد. در یکی از مهمانسراهای بندر به جوانی برخورد که به بانگ بلند کتابی به زبان ژاپنی میخواند. سیگوا چون دریافت که این کتاب حاوی نظر چوشی درباره «آموزش بزرگ» کنفوسیوس است، سخت شادمان شد و گفت: «این همان چیزی است که مدتها جویایش بودهام.» پس از جستن فراوان، نسخهای از این کتاب و نسخههایی از برخی دیگر از آثار فلسفی عصر سونگ به دست آورد، و چنان مستغرق آنها شد که سفر چین را از یاد برد. در ظرف چند سال، گروهی از شاگردان جوان، که فیلسوفان چین را زاده دنیای فکری جدیدی میشمردند، دور او را گرفتند. آوازه او به گوش اییهیاسو رسید، و وی خواستار دانستن فلسفه کنفوسیوس شد و سیگوا را نزد خود خواند. متفکر آزاده، که آرامش حجره خود را سخت دوست میداشت، یکی از شاگردان هوشمند را به جای خود فرستاد. همه جوانان بیداردل به سیگوا رغبت داشتند، و تعالیم او چنان مؤثر افتاد که راهبان بودایی
کیوتو هراسیدند و به شکایت گفتند که تعلیم دادن حق کسی جز روحانیان مؤمن نیست. ولی هراسآنان بامرگ ناگهانی سیگوا در ۱۶۱۹ زایل شد.
هایاشی رازان، شاگردی که سیگوا نزد اییهیاسو فرستاده بود، بیش از او نام و اقتدار یافت. نخستین شوگونهای توکوگاوا به هایاشی رازان توجه نمودند و وظیفه رایزنی و تنظیم طرحهای عمومی خود را به او واگذاشتند. اییهمیتسو در سال ۱۶۳۰ در مجالس درس رازان حضور یافت. اشراف هم از او پیروی کردند. رازان بزودی چنان شنوندگان خود را نسبت به فلسفه چینی بر سر شوق آورد که آنان را از اخلاق بودایی و مسیحی به اخلاق ساده کنفوسیوس کشانید. به زعم او، الاهیات مسیحی آمیزهای است از اوهام باورنکردنی، و آیین بودایی نظریهای است انحطاطی که اخلاق ملت ژاپن را تهدید میکند. میگفت: «شما، ای روحانیان، میگویید که این دنیا ناپایدار و گذران است؛ با فریبهای خود، مردان رابه فراموش کردن مناسبات اجتماعی وا میدارید؛ و وظایف و محاسن را به دست غفلت میسپارید. شما به مردم اعلام میدارید: راه انسان پر از معصیت است، و بنابراین پدر و مادر و فرادستان و فرزندان خود را ترک بگویید و فلاح فرد خود را بجویید. من به شما میگویم که بسیار تحقیق کردم و در هیچ جا برای انسان راهی جز وفاداری نسبت به فرادست و اخلاص نسبت به پدر و مادر نیافتم.» رازان عمری دراز کرد و در ۱۶۵۷ که حریق بزرگ توکیو روی داد، با صدهزار تن دیگر به هلاکت رسید. به هنگام حریق، شاگردانش دویدند و او را از خطر آگاهانیدند. اما او سری جنباند و به مطالعه کتاب ادامه داد. چون شرار آتش اطرافش را فرا گرفت، تخت روانی خواست. او را برتخت روان نهادند و، همچنانکه غرق مطالعه بود، از خانه بیرون بردند. مانند هزاران تن شب را در زیر ستارگان سپری کرد و سرما خورد و سه روز بعد جان داد.
طبیعت فقدان او را جبران کرد. سال بعد موروکیوزو، که یکی از پرشورترین متفکران کنفوسیوسی ژاپن است، برخاست. وی در جوانی شبی را در زیارتگاه میچیزانه به دعا گذرانید، خود را در کنف حمایت خدای دانش قرار داد و، درست مانند اسپینوزا که معاصر او بود، با عزمی جزم راه دانش را برگزید:
هر روز در ساعت شش برخواهم خاست و هر شب ساعت دوازده خواهم آرمید.
جز هنگامی که گرفتار مهمان یا بیماری یا گرفتاریهایی اجتنابناپذیر باشم، بیکار نخواهم نشست. …
سخن به دروغ نخواهم گفت.
از کلمات یاوه حتی نسبت به زیردستان پرهیز خواهم کرد،
در خورد و نوشمیانه رو خواهم بود.
رجوع کنید به نخستین صفحات De Intellectus Emendatione.
اگر امیال شهوی سربرآرند، آنها را، بیآنکه خرسند سازم، از میان خواهم برد.
اندیشه پریشان، خواندن را بیارزش میگرداند. اهتمام خواهم ورزید که از عدم تمرکز و شتاب بسیار مصون مانم.
جویای پرورش خودخواهم بود و نخواهم گذاشت که میل به شهرت و جاه، آرامش فکرم را بزداید.
این قوانین را بر دل خود رقم خواهم زد و در رعایت آنها خواهم کوشید.
خدایان مرا گواه باشند.
با این وصف، کیوزو مبلغی گوشهگیر نبود، بلکه مانند گوته، با نظری باز، برای ساختن و پرداختن شخصیت خود با جریان عالم هماهنگ میشد:
عزلت برای خود شیوهای است، و نیکوست. ولی مرد برتر از آمدن دوستان خود به شادی میرسد. انسان از معاشرت دیگران مهذب میشود. هر کس که جویای دانشباشد، باید اینچنین خود را تهذیب کند. اما اگر خود را از اشیا و اشخاص دور نگاه دارد، از راه بزرگ منحرف میشود و به گناه میافتد. … راه خردمندان از زندگی روزانه برکنار نیست. … بوداییان، با آنکه خود را از روابط انسانی دور گرفتند و رابطه خادم و مخدوم و پدر و پسر را گسیختند، نمیتوانند محبت را از خود دور دارند. … جستجوی سعادت اخروی همانا خودپرستی است. … خدا را چیزی دور از خود مپندار، بلکه او را در قلب خودبجوی، زیرا دل جای خداست.
کایبارا اککن در میان نخستین اندیشمندان کنفوسیوسی ژاپن ازهمه گیراتر است. ولی او را از زمره فیلسوفان نمیدانند، بلکه جزو مفاخر ادب نام میبرند، بدینسبب که، مانند گوته و امرسن، دانش خود را با الفاظ زیبا بیان میکرد. اککن، مانند ارسطو، فرزند یک پزشک بود و از حرفه طبابت به فلسفه تجربی دقیقی گرایید و، با وجود مشاغل اجتماعی گوناگون، توانست بزرگترین دانشمند زمان خود شود. کتابهای او، که از یکصد میگذشت، او را در سراسر ژاپن نامدار گردانید. برخلاف فیلسوفان ژاپنی معاصر خود که به چینی کتاب مینوشتند، به ژاپنی مینگاشت، و قلم او چنان ساده بود که همه فهمش میکردند. هر چند که دانش وسیع و آوازه بلند داشت، غرور نویسندگی را با فروتنی یک پارسای خردمند آمیخته بود. آوردهاند که روزی در یک کشتی، که در سواحل ژاپن سیر میکرد، مسافری درباره اخلاق کنفوسیوس سخن راند. مسافران دیگر، به تحریک کنجکاوی خاص ژاپنی، با اشتیاق دور او گرد آمدند، اما چون او را ملالآور یافتند و پی بردند که میان حقایق زنده و مرده فرق نمیگذارد، بتدریج از او کناره گرفتند، جز یک تن کسی نماند. این مستمع منحصر به فرد چنان با شوق و دقت به سخنران گوش میداد که سخنران، پس از اتمام نطق خود، جویای نام او شد. مرد بآرامی پاسخ داد: کایبارا اککن. سخنران که دریافت بیش از یک ساعت برای نامیترین متفکر کنفوسیوسی سخن گفته است، سخت شرمسار شد.
نظریه اککن، مانند فلسفه کنفوسیوس، از لاهوت آزاد، و ناظر به مسائل ناسوتی بود.
میگفت: «ابلهان در همان حال که کارهای ناروا میکنند، برای خدایان قابل تردید نماز میگزارند و سعادت میجویند.» معتقد بود که کار فلسفه، توحید و تبدیل تجارب به خرد است و نیز وحدت بخشیدن امیال و استهلاک آنها در شخصیت. نزد او، وحدتیابی شخصیت از وحدتیابی دانش مهمتر و لازمتر است. سخن او به گوش مردم عصر ما بیگانه نیست:
هدف آموزش تنها گسترش دانش نیست، بلکه پرداختن شخصیت است. مقصود از آن ساختن انسانهای واقعی است نه انسانهای دانشمند. …تعالیم اخلاقی، که در مدارس ایام سلف مبنای هرگونه آموزش به شمار میرفت، اکنون بندرت در مدارس ما تدریس میشود، زیرا این کار مستلزم تتبعات گوناگون است. مردم، دیگر به تعالیم حکیمان سالخورد گذشته وقعی نمیگذارند. از این رو مناسبات مقدس خادم و مخدوم، فرا دست و فرودست، و پیر و جوان در مذبح خدای «حق فردی» قربانی میشود. … علت اصلی این امر که مردم امروز دیگر تعالیم حکیمان را ارج نمینهند این است که دانشوران، به جای آنکه بروفق آموزش حکیمان زیست کنند، در نمایش دادن دانش خود میکوشند.
ظاهراً جوانان، محافظهکاری او را خوش نداشتند، اما وی درسی را که هر نسل نیرومندی باید به نوبه خود بیاموزد، به آنان عرضه کرد:
فرزندان، شاید شما کلام مردی فرتوت را ملالآور بدانید، ولی هرگاه پدر یا نیای شما درسی دهد، از او روی مگردانید و گوش فرا دهید. هرچند که ممکن است سنت خانواده خود را حماقت پندارید، آن را مگسلید، زیرا مظهر دانش پدران شماست.
میتوان مخالفت جوانان را با اککن کاری روا شمرد. زیرا کتاب معروف او اوننا دایکاکو یا «آموزش بزرگ برای زنان» در وضع زنان ژاپن تأثیری ارتجاعی بخشید. با این وصف، اککن واعظی تلخ اندیش نبود که هرگونه خوشی را معصیت خواند. بخوبی میدانست که مربی اگر ما را لایق یابد، باید نه تنها راه درک و اداره محیط، بلکه راه التذاذ از زندگی را نیز به ما تعلیم دهد:
مگذار روزی بیشادی بگذرد. … مگذار که ازحماقت دیگران رنجه شوی…. به یاد آور که جهان، از آغاز پیدایش، هیچگاه از ابله خالی نبوده است. … پس بیا تا خود را آزرده مسازیم و خوشی را از کف مدهیم، حتی اگر فرزندان و برادران و بستگان ما خودپرست باشند و تلاشهایی را که برای بهبود آنان میکنیم نادیده انگارند. … ساکی ارمغان زیبای عالم بالاست. اگر اندکی بنوشیم، قلب را انبساط میبخشد، روح خمود را برمیانگیزد، دغدغهها را غرق میکند، و برتندرستی میافزاید. در نتیجه، مرد و یارانش را یاری میدهد تا از خوشیها برخوردار شوند. اما کسی که بس فراوان بنوشد، حرمت خود را از کف میدهد، سخت پرگو میگردد و، مانند دیوانگان، گزافه میگوید. … چندان ساکی بنوش که ترا به وجد آورد و از لذت دیدن گلهای شکوفان بهرهمند گرداند. بسیار نوشیدن و این ارمغان آسمانی را به هدر دادن، از ابلهی است.
اککن، مانند بیشتر فیلسوفان، طبیعت را بازپسین پناهگاه شادکامی خود یافت:
اگر قلب خود را سرچشمه لذت سازیم و چشم و گوش خود را دروازههای لذت کنیم و از هوسهای پست دوری گیریم، آنگاه لذت ما عظیم خواهد بود. زیرا در آن هنگام خواهیم توانست خداوندگار کوه و آب و ماه و گل باشیم. اینها را نباید از کسی بخواهیم یا برای وصال آنها دیناری صرف کنیم- مالک خاصی ندارند. آنان که میتوانند از جمال آسمان بالای سر، یا زمین زیر پا تمتع گیرند، نباید به تجمل خداوندان ثروت غبطه خورند، زیرا خود از اغنیا غنیترند. … مناظر همواره دگرگونی میپذیرند. دو بامداد یا دو شامگاه هیچگاه یکسان نیستند. … لحظهای احساس میکنی که زیبایی جهان زایل شده است، اما برف باریدن میگیرد، و صبح روز بعد چشم میگشایی و، به جای روستا و کوهسار، نقره میبینی؛ میپنداری که درختان برهنه، به انفاس گل، جاندار شدهاند. … زمستان به خواب شبانه، که شور و نیروی ما را باز میگرداند، ماننده است….
به عشق گل، زود برمیخیزم،
به عشق ماه، دیر سر به بالین مینهم. …
مردم، مانند رود روان، میآیند و میروند،
ولی ماه در جریان اعصار برجای میماند.
فلسفه کنفوسیوسی ژاپن حتی بیش از فلسفه کنفوسیوسی چین، در شکست بدعت گذاران تندرو از یک سو، و انگارگرایان عرفانپیشه از سوی دیگر، مؤثر افتاد. سیگوا و رازان به اصول تفاسیر اصیل و محافظهکارانه چوشی وفادار ماندند و نام نحله خود را، که شوشی است، از نام او گرفتند. چندگاهی نحله اویومی در برابر نحله شوشی قد علم کرد و، به پیروی از فلسفه چینی وانگیانگمینگ، براین نظر استوار بود که خیر و شر را باید از وجدان فرد ناشی دانست و معلول سنن اجتماعی و تعالیم عارفان پیشین نشمرد. فیلسوف ناکایه توجو (۱۶۰۸-۱۶۴۸) میگفت: «سالهای بسیار به نحله شوشی سخت معتقد بودم، اما، به مدد عالم بالا، آثار اویومی برای اولین بار به ژاپن رسید، و اگر این آثار نبود، حیات من سراسر خالی و عقیم میماند.» توجو به نشر نوعی فلسفه «یکتاگرایی ایدئالیستی» همت گماشت. بنابراین فلسفه، جهان وحدتی است متضمن کی (وجوه یا اشیا) و ری (عقل یا قانون)؛ خدا جز این وحدت نیست: عالم اعیان، جسم اوست و قانون جهانی، روح او. توجو، مانند اسپینوزا و وانگ یانگ مینگ و حکیمان مدرسی (سکولاستیک) اروپا، با عشقی عقلانی به این قانون جهانی مینگریست و برای خیر و شر واقعیتی عینی قایل نبود، بلکه آنها را حاکی از اغراض انسانی میپنداشت و، همانند اسپینوزا، میگفت که روح فردی اگر، به وسیله تعقل، با قوانین بیزمان یا عقل جهان یگانه شود، به ابدیت پیوند میخورد:
ذهن انسان، ذهن دنیای حسی است، اما ما ذهن دیگری داریم که «وجدان» نام دارد و عین عقل است و به صور یا وجوه بستگی ندارد؛ بیکران و جاویدان است. وجدان ما چون
رجوع شود به بند ۳ از قست I ، فصل بیست و پنجم.
با عقل [آسمانی یا جهانی] یگانه است، بیآغاز و بیانجام است. اگر موافق [این] عقل یا وجدان عمل کنیم، خود مظهر بیکرانی و بیزمانی میشویم و حیات جاویدان مییابیم.
ناکایه توجو، همچون قدیسان، صدیق بود. اما فلسفه او نه مردم را خوش آمد، نه حکومت را خرسند گردانید. این اندیشه، که هرکس حق دارد شخصاً به تعیین حق و باطل بپردازد، دستگاه شوگونی را لرزانید، و هنگامی که یکی دیگر از مبلغان نحله اویومی، به اسم کومازاوا بانزان، از فلسفه اولی به سیاست گرایید و نادانی و تنآسایی طبقه سامورای را نکوهید، فرمان بازداشتش صادر شد. کومازاوا بیدرنگ به اهمیت پاهای خود پی برد و فرار را برقرار ترجیح داد! به کوهها گریخت ومانده عمر را در گمنامی گذرانید. در سال ۱۷۹۵، حکومت، برای جلوگیری از تعالیم فیلسوفان نحله اویومی، به صدور فرمانی پرداخت؛ انقیاد ژاپنیان در برابر حکومت چندان عظیم بود که از آن پس فلسفه اویومی یا در پشت پرده فلسفه کنفوسیوس قرار گرفت و یا درمعتقدات فرقه بودایی ذن، که، براثر یکی از شگرفیهای معمول تاریخ، آرامشطلبی بودایی را به صورت وطندوستی و جنگجویی درآورده بود، مستهلک شد.
متفکران ژاپنی بتدریج پیش رفتند و تعالیم کنفوسیوس را، که درابتدا به وساطت آثار فلسفی عصر سونگ شناخته بودند، مستقیماً شناختند، و کسانی مانند ایتوجینسای و اوگیو سورای نحله اصیل فلسفه ژاپنی را بنیاد نهادند. این نحله اصرار داشت که برای فهم فلسفه کنفوسیوس از همه مفسران چشم پوشد و به آثار خود کنفوسیوس رجوع کند. خانواده جینسای، درباره ارزش فلسفه کنفوسیوس، با ایتو جینسای موافق نبودند. مطالعات او را بیحاصل میشمردند، برای وی فقری موحش پیشبینی میکردند، و میگفتند: «دانشوری کار چینیان است و در ژاپن سودی ندارد. اگر به مقام دانشوران رسی، باز از آن طرفی نبندی. بهتر آن است که طبیب شوی و زراندوزی.» اما محصل جوان اعتنایی ننمود، شأن و ثروت خانواده خود را از یاد برد، خانه و کاچال خود را به برادر کهترش واگذاشت و گوشه عزلت گرفت تا به فراغت دانشآموزد. سیمای خوش داشت، و مردم گاهی او را با شاهزادگان اشتباه میکردند. اما او خود را به هیئت کشاورزان میآراست و از مردم دوری میگرفت. یکی از مورخان ژاپنی درباره او چنین مینویسد:
بسیار تهیدست بود، چنان تهیدست که در پایان سال نتوانست برای سال نو شیرینی برنج فراهم آورد. ولی دغدغه به خود راه نداد. زنش پیش آمد و زانو زد و گفت: «من در هر حال کارهای خانه را انجام میدهم. ولی یک چیز است که تحملپذیر نیست: پسر ما، گنسو، معنی فقر ما را نمیفهمد. به شیرینی برنج کودکان همسایه رشک میبرد. من او را ناسزا میگویم، اما قلبم شکسته است.» ایتو جینسای همچنان سردر کتاب داشت و پاسخی نگفت. سپس انگشتر لعل خود را بیرون آورد و به زن داد و فقط گفت: «این را بفروش و قدری شیرینی برنج بخر.»
جینسان درکیوتو مدرسهای خصوصی برپا داشت ومدت چهل سال درس داد و سه هزار طالب فلسفه رابه بار آورد. گاهی از فلسفه اولی یاد میکرد و میگفت که جهان، موجودی جاندار است، و در آن، حیات همواره بر مرگ غالب میآید. با اینهمه، مانند کنفوسیوس، به امور زندگی عملی شوق بیشتر داشت:
هرچه در گردانیدن حکومت، یا در طی راه مناسبات انسانی، سودرسان نباشد، بیهوده است. … دانش باید فعال و زنده باشد. دانش نباید به صورت نظریه یا تعقل مرده درآید. … کسانی که راه را میشناسند، در زندگی روزانه خود در آن میخرامند. … اگر امید آن داشتهباشیم که راه را بیرون از مناسبات انسانی بیابیم، باد در قفس کردهایم. … راه زندگی متعارف راهی عالی است و در جهان چیزی عالیتر از آن نیست.
پس ازمرگ جینسای، پسرش ایتو توگای کار او را دنبال کرد. ایتو توگای به شهرت میخندید؛ میگفت: «مردی که نامش بیدرنگ پس از مرگ او از یادها رود، چگونه میتواند در ردیف حیوانات یا سنگها به شمار نیاید؟ اما آیا خطا نیست که انسان، برای آنکه نامش را با ستایش برند و فراموشش نکنند، مشتاق کتاب نوشتن و جمله ساختن باشد؟» وی دویست و چهل و دو کتاب و رساله نوشت، وبقیه ایام را با فروتنی و خردمندی به سر برد. نقادان خرده گرفتند که آثار او همان خاصیتی را دارد که مولیر «نیروی منوم» خوانده است. اما شاگردان او نوشتهاند که در این آثار دویست و چهل و دو گانه، هیچ حملهای به هیچ فیلسوفی نشده است. وقتی که ایتو توگای درگذشت، این کتیبه غبطهآور را بر گورش نهادند:
از لغزش دیگران سخن نگفت. …
پروای چیزی جز کتاب نداشت.
حیاتش از هنگامهها خالی بود.
در میان فیلسوفان کنفوسیوسی اخیر، هیچ کس مقام اوگیو سورای را ندارد. خود میگوید: «از زمان جیممو- نخستین امپراطور ژاپن- تاکنون، بندرت دانشوری نظیر من وجود داشته است!» برخلاف ایتوتوگای، از مشاجره لذت میبرد و درباره فیلسوفان زنده و مرده سخنان درشت برزبان میآورد. جوان جویندهای از او پرسید: «جز کتاب، چه چیز را خوش داری؟» پاسخ داد: «چیزی بهتر از خوردن لوبیای برشته و تاختن به مردان بزرگ ژاپن نیست!» فیلسوفی موسوم به نامیکاوا تنجین درباره او گفته است: «سورای مردی بسیار بزرگ است، اما گمان دارد که همه دانستنیها را میداند، و این خوی بدی است.» با اینهمه، سورای هرگاه لازم میدید، فروتن میشد. از سخنان او یکی این است که همه ژاپنیان، و از جمله خود او، وحشی هستند، و «تنها چینیان متمدنند، و اگر چیزی گفتنی باشد، سلاطین قدیم یا کنفوسیوس گفتهاند.» افراد سامورای و اهل علم با او درافتادند، اما شوگون بهبود خواه شهامت او را پسندید و در مقابل توده فکور به حمایتش برخاست. سورای در یدو درس میداد و، مانند
شونتزه که رقت و ملایمت موتی را مردود شمرد، و مثل هابز که رأی روسو را پیش از تولد روسو محکوم کرد، جینسای را به ریشخند میگرفت. جینسای گفته بود که انسان طبعاً خوب است. سورای اعلام کرد که، بالعکس، انسان ذاتاً شرور است و هر چه را بتواند میرباید، و تنها اخلاق و قانون و تعالیم خشن، او را به صورت موجود اجتماعی قابل تحملی در میآورند.
به محض آنکه انسانها زاده شوند، هوسها رخ نمایند. وقتی که نتوانیم هوسهای بیشمار خود را خرسند سازیم، کشاکش برخیزد. چون کشاکش برخیزد، آشفتگی پیش آید. سلاطین قدیم، که از آشفتگی نفرت داشتند، صلاح و تقوا را بنیاد نهادند و به مدد اینها بر هوسهای مردم سلطه ورزیدند. … اخلاق نیست، مگر وسیلهای لازم برای رامسازی مردم کشور. اخلاق از طبیعت یا شورهای قلبی انسان نشئت نگرفت، بلکه از هوش عالی برخی از خردمندان ناشی شد و به وسیله دولت سیطره یافت.
قرنی بعد از سورای، بدبینی او در عرصه فلسفه تأیید شد: فلسفه ژاپن، که با اتخاذ اندیشههای کنفوسیوس مختصر پیشرفتی کرده بود، رو به تنزل رفت و جنگ قلمی شدیدی بین هواخواهان فلسلفی چین و ژاپن درگرفت. سرانجام، هواخواهان متجدد ژاپن، که بیش از کهنهپرستان چینگرای زبان به ستایش گذشته گشوده بودند، بر آنان فایق آمدند. جانبداران فرهنگ چین یا کانگاکوشا کشور خود را وحشی خواندند، دانش را یکسره از آن چین دانستند، و به ترجمه و تفسیر ادبیات و فلسفه چینی کفایت کردند. طرفداران ژاپن یا واگاکوشا نظر چینگرایان را کهنه و دور از میهندوستی شمردند و از ملت خواستند که به چین پشت کند و از سرچشمه شعر و تاریخ خود نیرو گیرد. مابوچی به چینیان تاخت، آنان را شرور فطری و ژاپنیان را نیکوکار ذاتی نامید و، برای توجیه فقر ادبی و فلسفی ژاپن قدیم، مدعی شد که ژاپنیان از آغاز قومی نیک بودهاند و به رهنمودهای ادب و فلسفه حاجت نداشتهاند.
پزشک جوانی به نام موتو اوری نوریناگا، که از مابوچی الهام گرفته بود، مدت سیسال کار کرد تا تفسیری در چهل و چهار جلد بر کوجیکی یا کارنامه حوادث کهن نوشت. موتو اوری در این تفسیر، که گنجینهای از روایات ژاپنی مخصوصاً اخبار دین شینتو است، به هر چه رنگ چینی داشت حمله برد، منشا الاهی جزایر و امپراطوران و مردم ژاپن را تأیید کرد و، در مقابل نظر نایبالسلطنههای توکوگاوا، روشنفکران ژاپن را به بازگردانیدن زبان و آداب و سنن گذشته برانگیخت و نهضتی بر پا داشت که عاقبت موجب سرکوبی آیین بودایی و احیای آیین شینتو و اعاده تسلط امپراطوران برشوگونها شد. موتو اوری مینویسد: «ژاپن
ساتو، در تفسیر خود بر تعالیم مابوچی، چنین مینویسد: «در روزگار قدیم، که طبع انسان راست بود، به دستگاه پیچیده اخلاق نیازی نبود. … در آن زمانها نظریه خطا و صواب ضرورتی نداشت. اما چینیان، که قلباً بد بودند، … تنها بظاهر نیک مینمودند، و اعمال بد آنان چندان فراوان شد که جامعه به آشفتگی افتاد. ژاپنیان، چون به کژی نگراییدند، بدون آموزش توان زیستن یافتند.»
کشوری است زاده آماتراسو، الاهه خورشید، و این واقعیت تفوق آن را بر سایر کشورها مسلم میگرداند.» هیراتا، شاگرد موتو اوری، پس از مرگ او، موضوع را دنبال کرد:
بسی جای تأسف است که جهل عظیمی نسبت به دو موضوع اساسی وجود دارد: یکی این است که ژاپن کشور خدایان است، دیگر آنکه ساکنان آن اخلاف خدایانند. ژاپنیان با مردم چین و هند و روسیه و هلند و سیام و کامبوج و ملل دیگر عالم اختلاف کمی ندارند، اختلاف کیفی دارند. مردم این کشور، از سرخودستایی، آن را سرزمین خدایان ننامیدهاند. خدایانی که همه کشورها را آفریدهاند، بیاستثنا، به «دوره الاهی» تعلق داشتند و همه در ژاپن زاده شدند. پس، ژاپن زادگاه خدایان است، و همه عالم به صحت این امر معترف است. مردم کشور کره نخستین قومی بودند که این حقیقت را شناختند و تدریجاً پخش کردند تا به سراسر کره زمین رسید و مورد قبول همگان افتاد. … البته، کشورهای بیگانه هم به قدرت خدایان خالق، موجودیت یافتند. اما از تبار ایزاناگی وایزانامی، از بطن الاهه خورشید پدید نیامدند، و همین سبب پستی آنهاست.
چنین بودند مردان و عقایدی که نهضت سوننوجویی را برای «اعزاز امپراطور و اخراج وحشیان بیگانه» برپای داشتند. این نهضت، در قرن نوزدهم، ژاپنیان را به برانداختن دستگاه شوگونها و بازگردانیدن تفوق آسمانی امپراطور کشانید، و در سده بیستم، در انگیختن میهندوستی آتشینی که، پیش از استیلای سلطان آسمانی ژاپن، بر میلیونها مردم شرق بیدار فرو نخواهد نشست، نقشی حیاتی داشت.
منبع : تاریخ تمدن , جلد اول : مشرق زمین
نویسنده : ویل دورانت
نشر الکترونیکی سایت تاریخ ما