میراث شرقی ما
تاریخ چهارهزاره و جریان پرمایهترین تمدنهای قاره اعظم را با شتابی ناخواسته نگریستهایم
و، بیگمان، نه به فهم این تمدنها نایل آمده، نه حق آنها را ادا کردهایم- مگر یک انسان توان آن دارد که در طی عمر خود از عهده دریافت پا برآورد میراث دیرینه بشریت برآید؟ نهادها و رسوم و هنرها و خلقیات یک قوم فراوردههایی هستند که، بنابرقانون انتخاب انسب، از همه آزمایشهای راهجویانه آن قوم، از تمام شناختهای نسلهای متمادی برخاستهاند. از این رو، فهم تمدنها و، به طریق اولی، داوری درباره آنها از مجال خرد یک فیلسوف و حیطه ذهن یک دانشجو بیرون است، و از اینجاست که اروپا و امریکا- این فرزند و نواده خودخواه آسیا- هرگز به ارزش میراث کهن پدران خود پینبردهاند، اگر هنرها و فنونی را که از شرق به غرب رفتهاند یا، مطابق دانش محدود کنونی ما، نخستین بار در مشرقزمین پدید آمدهاند برشماریم، در مییابیم که، بیعمد و جهد، پیکرهای از تمام تمدن بشری به میان نهادهایم.
نخستین عنصر تمدن، کار است- کشتکاری و صنعتکاری، حمل و نقل و دادو ستد. در مصر به قدیمترین شیوه کشاورزی و آبیاری و تهیه نوشابههایی چون فقاع و شراب و چای (که ظاهراً تمدن جدید بدشواری میتواند بدون آنها استوار ماند) برمیخوریم. صنایعدستی و مهندسی همچنانکه در اروپای پیش از ولتر سخت رونق داشتند، در مصر قبل از موسی نیز در مدارج کمال بودند. تاریخ کهن عمارات آجری به عصر سارگن اول میرسد. اول بار چرخ کوزهگری و چرخ ارابه در عیلام، و پارچه کتانی و شیشه در مصر، و ابریشم و باروت در
میتوان گفت که در عصر نوسنگی، کشاورزی و دامپروری آسیا و اروپا از لحاظ قدمت برابر بودند. احتمالا فرهنگهای عصر نوسنگی آسیا از فرهنگهای عصر نوسنگی اروپا سالدارترند. به فصل ششم در کتاب اول رجوع کنید.
بدیهی است که ما، در این گونه موارد، به اکتشافات و معلومات موجود متکی هستیم. شاید اطلاعات آینده تغییر این مطالب را ایجاب کنند.
چین ساخته شد. طرز استفاده از اسب از آسیای میانه به بینالنهرین و مصر و اروپا انتقال یافت. کشتیهای فنیقی پیش از عهد پریکلس، افریقا را دور زدند. قطبنما، که انقلاب تجاری اروپا را به وجود آورد، از چین برخاست. قراردادهای بازرگانی، مقدمات بانکداری و معامله با طلا و نقره اولبار در سومر پدید آمد. و چین، قبل از کشورهای دیگر، دست به معجزه تبدیل طلا و نقره به پول کاغذی زد.
دومین عنصر تمدن، حکومت است؛ و آن سازمانی است برای انتظام حیات فردی و زندگی جمعی- از طایفه [=کلان] اولیه تا خانواده کنونی و دولت. نخستین اجتماعات روستایی در هند، و نخستین حکومتهای شهری در سومر و آشور برپا شدند. مصر، در جریان قرنها، با حداقل فشار، به سرشماری و وصول مالیات درآمد و تأمین صلح داخلی پرداخت. اورانگور و حموربی قانوننامههای بزرگ تدوین کردند؛ و داریوش، با ارتش و دستگاه چاپاری خود، یکی از منظمترین شاهنشاهیهای جهان را برپا داشت.
سومین عنصر تمدن، اخلاق است- آداب و رسوم، وجدان و نیکوکاری. اخلاق قانونی است که در روح رسوخ مییابد و افراد را به شناختن حق و باطل و مهارکردن امیال خود میکشاند. از این رو، جامعه بدون اخلاق متلاشی و شکار دولتی منسجم میشود. آداب مردمداری از دربارهای قدیم مصر و بینالنهرین و ایران فرا آمدند. حتی امروز هم خاور دور میتواند آداب شایستهای به غرب تند و بیشکیب بیاموزد. رسم تکگانی در مصر آغاز شد و با رسم تعدد زوجات (چندگانی)، که از عدالت به دور، اما برای نژادهای آسیایی سودمند بود، از دیرباز درافتاد و استقرار یافت. نخستین فریاد عدالت اجتماعی در مصر، و اولین ندای اخوت بشری و بینش اخلاقی در یهودستان به گوش مردمان رسید.
چهارمین عنصر تمدن، دین است- اعتقاد به عواملی در ورای طبیعت، برای تخفیف رنجها و اعتلای شخصیت و تقویت غرایز اجتماعی و نظم جامعه. گرامیترین اساطیر دینی اروپاییان در سومر و بابل و یهودستان ظهور کردند. داستانهای مربوط به آفرینش و طوفان عالمگیر و هبوط آدم و رستگاری نهایی بشر در مشرق زمین پروردهشد، و در همین جا بود که مریم، مادر خدا یا، به قول هاینه، «لطیفترین گل شعر»، در میان ربهالنوعهای فراوان شکفت. خاستگاه یکتاپرستی و دلنشینترین ترانههای عشق و ستایش، و تنهاترین و افتادهترین و شورانگیزترین شخصیت تاریخ جایی جز فلسطین نبود.
پنجمین عنصر تمدن، علم است- روشن دیدن، بدقت ثبت کردن، بیغرضانهسنجیدن. علم شناختی است که بتدریج اندوخته میشود و آن قدر عینی و صادق است که میتوان با آن به پیشبینی پرداخت و بر حوادث تسلط یافت. مصر حساب و هندسه و گاهشماری را بنیاد نهاد. کاهنان و پزشکان مصری طبابت کردند؛ بیماریها را شناختند؛ به صدها گونه عمل جراحی دست زدند؛ و برخی از آرای بقراط، پدر یونانی طب، را پیش از او به میان نهادند. بابل اختران
را مورد تحقیق قرار داد؛ برای منطقهالبروج تقسیماتی شناخت؛ و ماه را به چهار هفته، و روز را به دوازده ساعت، و ساعت را به شصت دقیقه، و دقیقه را به شصت ثانیه بخش کرد. هند اعداد ساده و ارقام اعشاری خود را به اعراب رسانید، و لطایف خوابگونه (هیپنوتیسم) و فن مایهکوبی را به اروپا آموخت.
ششمین عنصر تمدن، فلسفه است- تلاش برای تحصیل جهانبینی. انسان نیازمند بینشی جهان شمول است، اما، در لحظات فروتنی، نیک در مییابد که جهانبینی براستی تنها یک موجود لایتناهی را دست میدهد. بنابراین، فلسفه تجسسی است دلیرانه ولی بینتیجه درباره علل نخستین و معنی نهایی موجودات؛ تأملی است درباره حقیقت و جمال و فضیلت و عدالت و انسان کامل و دولت بیمنقصت. این تدقیقها، اندکی پیش از آنکه در اروپا روی نماید، در مشرقزمین رخ نمود. هنگامی که اروپا هنوز در حال توحش به سر میبرد، مصریان و بابلیان به طبع و سرنوشت بشری اندیشیدند، و یهودیان در پیرامون حیات و مرگ رسالات جاویدان نوشتند. هندوان، حداقل در عصر پارمنیدس و زنون یونانی، با منطقشناسی و شناختشناسی بازی کردند. قرنها پیش از زادن سقراط یونانی، فلسفه اولای اوپانیشاد پیدایش یافت، و بودا نظریاتی در شمار روانشناسی جدید آورد. اگر هند فلسفه را در دین غرق کرد و نتوانست خرد را از دستیاز امید و آرزو برکنار برد، چین فلسفه را از دین دور داشت و، قبل از عصر سقراط، متفکری پرورد که هنوز هم میتوان آرای متین او را، شاید بیتغییر، هادی مردم و ملهم کشورداران شریف دانست.
هفتمین عنصر تمدن، ادب است- انتقال زبان، تربیت جوانان، ظهور و تکامل خط، آفرینش شعر و نمایش، تحریک خیالپروری، و ثبت کردن و یادآوردن گذشته. کهنهترین آموزشگاههایی که برما معلومند، به مصر و بینالنهرین تعلق داشت؛ حتی قدیمترین مدرسههای فن حکومت ابتکار مصریان بود. ظاهراً کتابت در آسیا پدید آمد: الفبا و کاغذ و مرکب در مصر، چاپ در چین. بابلیان، در کهنترین روزگاران، دستور زبان و کتاب لغت نوشتند و کتابخانه ساختند. پیش از پیدایش آکادمی افلاطون در یونان، هندیان به تأسیس دانشگاه پرداختند. آشوریان گزارشنویسی را به صورت تاریخنویسی در آوردند، و مصریان تاریخ را به حماسه تبدیل کردند. خاور دور شعر را به عنوان ادراکی مستتر در الفاظی کوتاه پرورد و لطیفترین انواع شعری را به دنیای جدید عرضه داشت. نبونیدوس و آسور بانیپال، که برای باستانشناسان ما آثاری مهم به جا نهادهاند، خود از باستانشناسی آگاه بودند، و برخی از قصههایی که هنوز کودکان ما را سرگرم میکنند، از میراثهای هند کهن به شمار میرود.
هشتمین عنصر تمدن، هنر است- آراستن حیات با رنگ و وزن و صورتهای خوشایند. سادهترین هنرها تنآرایی است. حتی در مرحلههای آغازین تمدنهای مصری و سومری و هندی، به جامههای ظریف و آرایشافزارهای فضیحتانگیز برمیخوریم. مقابر مصری از ساز و برگ
فاخر، ظرفهای سفالین زیبا، و نقشهای هنرمندانهای که روی عاج یا چوب کنده شده است، مالامالند. مسلماً یونانیان در پیکرتراشی و معماری و پیکرنگاری و برجستهکاری نه تنها از آسیا و کرت چیزها آموختند، بلکه از شاهکارهایی که در عصر آنان هنوز در پیرامون رود نیل بود نیز درس گرفتند. معماری یونانی در ساختن ستونهای معروف به دوری و یونی از مصر و بینالنهرین بهره جست. اروپا، گذشته از ستون، طاق ضربی و قبه و گنبد را نیز از این سرزمینها اقتباس کرد. معماری امریکایی کنونی از برجهای کهن خاور نزدیک تأثیر برداشته است. در سده نوزدهم، نقاشی چینی و نقاشی ژاپنی وضع و جریان هنر اروپا را دگرگون کرد، و چین اروپا را با صنعت چینیسازی آشنا ساخت و رقیب خود گردانید. آوازهای پر وقر و جلالی که پاپگرگوریوس کبیر در کلیسای کاتولیک رواج داد، از سرودهای حزنآلودی که یهودیان تبعیدی عتیق با وحشت در کنیسههای دورافتاده میخواندند، نشئت گرفت.
چنین است برخی از عناصر تمدن و بخشی از میراث شرقی مغربزمین. ولی میراث فرهنگی مغربزمین منحصر به میراث شرقی آن نیست. بخش بزرگی از آن مرده ریگ دنیای کلاسیک (یونان و روم) است.
کرت تمدنی تقریباً به قدمت تمدن مصر میآفریند و، مانند پلی، فرهنگهای آسیا و افریقا و یونان را به یکدیگر پیوند میدهد. یونان، برخلاف کشورهای کهن، به کمال هنری، و نه جسامت صوری آثار هنری میگراید، و به این ترتیب، عالم هنر را دگرگون میکند: معماری و مجسمهسازی خشن و مردانه مصر را با لطافت و ظرافتی زنانه میآمیزد و بزرگترین عصر تاریخ هنر را به بار میآورد. همه حوزههای ادب، در پرتو فیضان خلاق یونانیان آزاداندیش، رونق مییابد: حماسههای پیچیده، تراژدیهای عمیق، کمدیهای شاداب، و تاریخهای گیرا به خزانه ادب اروپا عرضه میدارد؛ دانشگاه میسازد و، در یک دوره درخشان کوتاه، آزادی فکر را تحقق میبخشد؛ ریاضیات و نجوم و فیزیک پزشکی را ، که از مصر و مشرقزمین به ارث برده است، با شدتی بیسابقه به پیش میراند، و فلسفه را به خود میآورد و سامان میدهد؛ برعکس کشورهای پیشین، همه مسائل حیات را به شیوهای عقلی بررسی میکند؛ طبقات با فرهنگ را از نفوذ دینپیشگان دور، و از خرافات آزاد میگرداند؛ و برای تنظیم اخلاقی مستقل از مابعدالطبیعه تلاش میورزد؛ انسان را از صورت رعیت امیران و شاهان بیرون میآورد و عضو جامعه (دولتوند) میخواند؛ به او آزادی سیاسی و حقوق مدنی و حریت فکری و اخلاقی بینظیری ارزانی میدارد، و در نتیجه، دموکراسی را بنیاد مینهد و فردیت را ارج میگذارد.
روم این فرهنگ پهناور را تحویل میگیرد، در سراسر دنیای مدیترانه میگسترد، مدت پانصد سال در مقابل هجوم بربریان از آن پاسداری میکند، و سپس، با ادب رومی و زبان
لاتین، به اروپای شمالی میرساند؛ نیز، زنان را به قدرت و شکوه و آزادی فکری بیسابقهای میرساند؛ گاهشماری اروپا را تغییر میدهد؛ اصول سیاسی و امنیت اجتماعی را به اروپاییان میآموزد؛ با قوانینی که بعداً، در طی قرون موهومپرستی و آشفتگی و بینوایی، اروپا را انتظام میبخشند، حقوق فردی را تأمین میکند.
مقارن همین ادوار، خاور نزدیک و مصر باردیگر، به مدد تجارت و افکار یونان و روم، میشکفد: قرطاجنه ثروت و جلال صور و صیدا را کلا تجدید میکند؛ یهودیان پراکنده اما وفادار، تلمود را گرد میآورند؛ در اسکندریه علم و فلسفه رونق میگیرد؛ و از آمیختن فرهنگهای اروپایی و شرقی، دینی که رسالت آن تخریب قسمتی از تمدن یونان و روم و حفظ و تکمیل قسمت دیگر آن است، ظهور مییابد. آنگاه برای ظهور شامخترین جامعههای دوره باستان- آتن پریکلس، روم آوگوستوس، و اورشلیم هرودس- همه مقدمات فراهم میآید، و صحنه برای درام سهجانبی افلاطون و قیصر و مسیح آماده میشود.
منبع : تاریخ تمدن , جلد اول : مشرق زمین
نویسنده : ویل دورانت
نشر الکترونیکی سایت تاریخ ما