زفیروس، خدای باد غرب و بهار در اساطیر یونانی

زفیروس در اسطوره‌های یونانی، ایزد باد غربی و پیام‌آور بهار بود. او یکی از چهار ایزد باد بود که به آنها آنه‌موس‌ (Anemos؛ جمع Anemoi) می‌گفتند. هر یک از این ایزدان نزد یونانیان نمایانگر بادی شمرده می‌شدند که از یکی از چهار جهت جغرافیایی می‌وزد، و به جز اِئوروس (Eurus) بقیه با فصل‌های گوناگون سال پیوند داشتند. زفیروس ملایم‌ترین بادها را نمایندگی و هدایت می‌کرد، هرچند اگر آتش حسادتش شعله‌ور می‌شد از توفیدن اِبایی نداشت.

داستان‌های گوناگون اسطوره‌یی زفیروس را گاه به‌صورت شخصیتی مهربان و یاری‌رسان و گاه در سیمایی بددل و کینه‌توز نمایش داده‌اند. اما چون زفیروس مژدۀ آمدن بهار را می‌آورد، در همه حال محبوب بسیاری از نویسندگان و شاعران کلاسیک بود که از نسیم دل‌انگیز غرب داستان‌ها می‌گفتند. در این داستان‌ها او را سه بار زن داده‌اند، و او از هرکدام از این زنان صاحب فرزندانی شده که از بین آنها می‌توان به بالیوس (Balius) و زانتوس (Xanthus)، اسب‌های نامیرایی که ارابۀ آخیلِس را در جنگ تروا می‌کشیدند، اشاره کرد.

زفیروس در هنر کلاسیک اغلب به شکل یک مرد جوان بالدار و خوش‌سیما مجسم شده است. نگارۀ بی‌عنوانِ ایزد بالداری که مرد جوانی را دنبال می‌کند یا او را در آغوش گرفته است، و روی تعداد قابل توجهی از سفالینه‌های یونانی دیده می‌شود، اغلب ترسیمی از افسانۀ زفیروس و هیاکینتوس (Hyacinthus = سنبل) به حساب می‌آید. زفیروس عاشق این جوان بود و برای به دست آوردن دل او با آپولون رقابت می‌کرد. نام زفیروس در انگلیسی به صورت زفیر اقتباس شده و ایزد همتای آن در اسطوره‌های رُمی فاوُنیوس (Favonius) نام دارد. اما هرچند صورتِ فارسی-عربی نام او، «صفیر»، به معنی صیحه و زوزۀ باد است، شخصیت‌پردازی او در اساطیر یونانی به «باد صبا» در فرهنگ ایرانی نزدیک‌تر می‌نماید.

آنه‌موس‌ها

زفیروس، ایزد باد غربی، یکی از چهار ایزد باد بود که به آنها آنه‌موس می‌گفتند.

زفیروس ایزد باد غربی و یکی از چهار ایزد باد بود که به آنها آنه‌موس می‌گفتند. هر آنه‌موس در سیمای مردی بالدار یا در قالبِ خود بادِ وزان مجسم می‌شد، که با یکی از چهار جهت جغرافیایی پیوند داشت و از همان جهت می‌وزید. علاوه بر این، آنه‌موس‌ها را اغلب به چهار فصل سال یا چهار وضعیت آب و هوایی هم ربط می‌دادند. هِزیُد در تئوگُنیا یا تبارشناسی ایزدان (Theogony) می‌نویسد که چهار آنه‌موس اصلی فرزندان دو تن از نسل دوم تیتان‌ها، آسترایوس (Astraeus) ایزد غروب و اِئُس (Eos) ایزدبانوی سپیده‌دم، بودند. در اُدیسۀ هُمِر، آنه‌موس‌ها از آیولوس (Aeolus)، نگهدار بادها، فرمان می‌برند. سه آنه‌موس دیگر عبارت اند از بُرِئاس (Boreas؛ به معنی «بوران») ایزد باد شمال، نُتوس (Notus) ایزد باد جنوب، و اِئوروس (Eurus) ایزد باد شرق.

بُرِئاس برخلاف برادر نرم‌خوی خود، زفیروس، به زورمندی و خُلق و خوی توفانی و تمایل به ویرانگری شهره بود؛ هرودُت این عقیدۀ رایج بین بسیاری از یونانیان را نقل می‌کند که عامل درهم شکستن و غرق شدن ۴۰۰ ناو جنگی امپراتوری ایران در نبرد آرتِمیزیوم در ۴۸۰ پیش از میلاد در حقیقت بُرِئاس بوده است. او با آوردن بادهای سرد شمالی زمستان را بر زمین حاکم می‌کرد و گاه در تصویرگری او را با مو و ریش آراسته به قندیل‌های یخ نمایش می‌دادند. بُرِئاس عاشق شاهزاده‌خانمی آتنی به نام اُریتیا (Orithyia) بود، و وقتی از خواستگاری خود پاسخ منفی گرفت به سراغ اُریتیا که در کنار رود ایلیسُس به رقصی آیینی مشغول بود رفت و او را ربود. سپس او را در ابری پیچید و به غار خود در تراکیا برد. اُریتیا برای بُرِئاس دو دختر و نیز دو پسر دوقلو به نام‌های کالائیس (Calais) و زِتِس (Zetes) به دنیا آورد. این دو بُرِئاد (= بُرِئاس‌زاده) همراه یاسُن و آرگونات‌ها در ماجرای به دست آوردن پشم زرین شرکت کردند. بسیاری آتنی‌ها بُرِئاس را به خاطر ازدواج با اُریتیا خویشاوند خود به حساب می‌آوردند، و هر ساله به افتخار او عیدی به نام بُرِئاسمی (Boreasmi) برگزار می‌کردند.

بُرِئاس، باد شمال
بُرِئاس، باد شمال

نُتوس، ایزد باد جنوب، با پایان تابستان و آغاز پاییز پیوند داشت. گفته می‌شد اوست که از نیمۀ تابستان به بعد بادهای داغ می‌وزاند و توفان‌های گرم آخر تابستان را برپا می‌کند که تندبادهاشان گاه به محصول آن سال آسیب می‌رساند.

آنه‌موس چهارم، اِئوروس، ایزد باد شرق، در برخی منابع با باد جنوب شرق مرتبط دانسته شده است. او را در پیوند مستقیم با ایزد خورشید، هِلیوس (Helios)، می‌دانستند، که بادهای خود را از همان کاخ هِلیوس در مشرق که محل طلوع خورشید است، می‌آورد. اِئوروس باد مزاحم و تلاطم‌برانگیزی بود که دریا را توفانی می‌کرد، به همین خاطر او را روی هم رفته بدشگون می‌دانستند. به علاوه، اِئوروس تنها ایزد از چهار آنه‌موس اصلی است که به هیچ فصلی از سال مربوط نمی‌شود و نامش نیز در تئوگُنیای هزیُد نیامده است.

شخصیت‌پردازی‌، همسران، و فرزندان زفیروس

زفیروس بنا بر باورهای یونانی با برادر خود بُرِئاس در کاخی در تراکیا زندگی می‌کرد، که البته گاه محل زندگی آنها را به جای کاخ یک غار معرفی می‌کردند. او برخلاف بُرئاس که با خوی توفانی و زور زیاد خود زمستان را می‌آورد، بسیار ملایم و نرم‌خو بود و پیام‌آور بهار و مژده‌دهندۀ فرا رسیدن فصل گرما دانسته می‌شد. ویرژیل (۷۰ تا ۱۹ پیش از میلاد) در منظومۀ گِئورگیکا (Georgics = کشاورزانه) می‌گوید که «با ندای زفیروس، تابستان شادمان بز و گوسفند به مرغزارها و مرتع‌ها می‌فرستد» و «چمن‌زاران رو به نسیم نوازشگر زفیروس دامن می‌گشایند؛ نموریِ نرمی که بهر همگان بایسته است» (کتاب ۳، سطر ۳۲۲ و کتاب ۲، سطر ۳۲۳). سِنِکا (۴ پیش از میلاد تا ۶۵ میلادی) در نمایشنامۀ فائِدرا (Phaedra) زفیروس را ایزدی می‌خواند که می‌تواند با نَفس خود فصل تازه را بیاورد: «هرجا چمن‌زاری خفته باشد زفیروس نَفَس شبنم‌آلود خود را بر آن می‌دمد و سبزۀ بهاری را از خاک برمی‌خیزاند» (سطر ۱۱).

هرچند زفیروس با این اوصاف بیش از هرچیز به نسیمی سبک و دل‌انگیز شباهت پیدا می‌کند، اما هُمِر در اُدیسه قدرت‌هایی پنهان نیز در او دیده و او را «زفیروس توفنده» خوانده است. بازتاب این قدرت‌ها در شخصیت او گاه نمودی بسیار آشکار پیدا می‌کند، برای نمونه می‌توان به داستان هیاکینتوس اشاره کرد که زفیروس در آن در نقش عاشقی حسود و زخم‌خورده و کینه‌توز ظاهر می٬‌شود.

داستان‌های گوناگون مربوط به باد غربی همسران متفاوتی برای او در نظر گرفته‌اند. در برخی از آنها، زفیروس همسر ایریس (Iris)، ایزدبانوی رنگین‌کمان و پیغام‌رسان ایزدان، است. این ایزدبانوی پیغام‌رسان مسئولیت رساندن دعاهای نیازمندان به همسرش را نیز برعهده دارد، و برخی از این دعاها با موقعیت‌ها و لحظه‌هایی حساس و جالب توجه در افسانه‌های یونانی پیوند خورده‌اند. یک نمونه از این‌ها در ایلیاد و زمانی است که ایریس دعای آخیلِس را به زفیروس و بُرِئاس می‌رساند تا آتش تودۀ هیزم سوزاندن جسد پاتروکلوس را، که در میدان نبرد کشته شده، شعله‌ور کنند. نمونۀ دیگر دعای آریادنه در کتاب چهل و هفتم دیونیسیاکا (Dionysiaca) اثر نُنوس (Nonnus) است. آریادنه وقتی در جزیرۀ ناکسوس (Naxos) از خواب بیدار می‌شود و می‌بیند تِسِئوس (Theseus) او را گذاشته و رفته با خشم زفیروس را جلوی چشم همسرش به باد سرزنش می‌گیرد که چرا با وزیدن باد موافق به راهی شدن کشتی تسئوس کمک کرده است: «حالا که زفیروس مأمور عذاب من شده، به ایریس، عروس زفیروس و مادر پُتُس (Pothos)، بگو که آریادنۀ جفادیده را دریابد» (دیونیسیاکا، کتاب ۴۷، سطر ۳۴۰).

پُتُس، پسر زفیروس و ایریس، از اِروس‌ها یا ایزدان بالدار نگاهبان عشق و رابطۀ جنسی بود که اغلب گروهی از آنها را در اطراف آفرودیته (Aphrodite؛ ونوس رُمی) نقش می‌کردند. در پاره شعری سرودۀ آلکایوس اهل میتیلِنه، اِروس (Eros؛ کوپید رُمی)، ایزد اصلی عشق و هوس، نیز پسر زفیروس و ایریس معرفی شده، با این که بیشتر منابع آفرودیته و آرِس (Ares؛ مارس رُمی) را پدر و مادر اِروس می‌دانند.

عشق دیگر زفیروس یک پری به نام خلوریس یا کلوریس (Chloris) بود، که زفیروس دل او را در رقابت عشقی با برادر خود، بُرِئاس، به دست آورد. زفیروس کلوریس را ربود و با او ازدواج کرد، و کلوریس در پی این وصلت به مقام ایزدبانوی گل‌ها رسید، که در فرهنگ رُمی به نام فلورا شناخته می‌شود. کلوریس برای زفیروس پسری به نام کارپُس (Karpos) به دنیا آورد که معنی نام او «میوه» یا «ثمره» است.

حاصل ازدواج زفیروس با پُدارگه (Podarge)، یکی از هارپی‌ها (هیولاهایی به شکل زنان بالدار با چنگال‌های پرندگان شکاری)، دو اسب نامیرا به نام‌های بالیوس و زانتوس بود. این اسب‌ها را ایزدان در عروسی پِلئوس شاه (Peleus) با یک پری دریایی به نام تِتیس (Thetis) به او هدیه کردند. پلئوس بعدها اسب‌ها را به پسرش، آخیلِس، داد تا در جنگ تروآ ارابۀ او را بکشند.

اسب‌های بادپای آخیلِس در میدان نبرد شگفتی می‌آفریدند. پاتروکلوس، رفیق صمیمی آخیلِس، مسئول نگهداری آنها بود، و برخی گفته‌اند که اسب‌ها فقط از او به‌طور کامل فرمان می‌بردند. در ایلیاد، وقتی پاتروکلوس در میدان نبرد کشته می‌شود، بالیوس و زانتوس بی‌حرکت کنار میدان می‌ایستند و اشک می‌ریزند. پس از آن، آخیلِس از فرط اندوه زبان به سرزنش اسب‌ها باز می‌کند که چرا پاتروکلوس را در میدان نبرد رها کردند تا بمیرد. این‌جاست که ایزدبانو هِرا (Hera) به زانتوس قدرت سخن گفتن اعطا می‌کند تا به آخیلِس بگوید که کشته شدن پاتروکلوس تقصیر آنها نبوده بلکه آپولون تیر کشنده را به سمت پاتروکلوس پرتاب کرده است. سپس زانتوس پیشگویی می‌کند که فرجام خود آخیلِس هم نزدیک است:

این بار ترا، ای آخیلِس استوار، در امان خواهیم داشت. اما روز مرگ تو نیز نزدیک است، هرچند گناه آن نیز به گردن ما نخواهد بود، بلکه ایزدی بزرگ‌تر و پرقدرت‌تر به نام سرنوشت بر تو چیره خواهد شد. چون این نه به سبب کُندی ما رخ داد و نه به سبب بی‌احتیاطی ما، بلکه آن ایزد والا (آپولون)، فرزند لِتوی خوش-گیسو، بود که او را بین همۀ دلاوران از میان برداشت و افتخار آن را نصیب هکتور (Hektor) کرد. در حالی که ما، هردو می‌توانستیم همتای تندباد زفیروس بدویم، که می‌گویند از هرچیز در این عالم سبکبال‌تر است؛ اما سرنوشت محتوم تو نیز این است که به همان صورت، به دست یک ایزد و یک انسان فانی کشته شوی. (ایلیاد ۱۹)

افسانۀ پسیکه

زفیروس در افسانۀ پسیکه (Psyche) و اِروس نقش پررنگی ایفا می‌کند. روایت کاملی از این افسانه در رمان الاغ طلایی، اثر نویسندۀ رُمی آپولیوس (Apuleius) در سدۀ دوم میلادی، آمده است. در این افسانه، پسیکه دختری با زیبایی بی‌مانند توصیف شده که زیبایی‌اش حسادت آفرودیته را برمی‌انگیزد. آفرودیته برای کیفر دادن دختری که با زیبایی خود او را آزار داده به پسرش، اِروس (که آپولیوس با نام رُمی کوپید به او اشاره می‌کند)، مأموریت می‌دهد که با تیر و کمان سحرآمیز خود پسیکه را به تیر عشق زشت‌روترین و نفرت‌انگیزترین موجود عالم گرفتار سازد. اما اِروس هنگام اجرای این مأموریت چنان مفتون زیبایی پسیکه می‌شود که ناغافل خودش را با یکی از تیرهای خودش زخمی می‌کند، و چنان که خاصیت این تیرها حکم می‌کند، دیوانه‌وار به عشق پسیکه گرفتار می‌آید.

در این میان، پدر و مادر پسیکه که باوجود آن زیبایی مسحورکننده از پیدا کردن شوهری مناسب برای او ناامید شده‌اند، برای مشورت به سراغ سروش آپولون می‌روند. در معبد آپولون، سروش به آنها می‌گوید که تقدیر برای همسری پسیکه موجودی هول‌انگیز و افعی‌وار را برگزیده که حتا ایزدان از او پروا دارند، و آنها باید پسیکه را بالای کوهی رها کنند تا با تقدیر خود رو به رو شود. پدر و مادر با دلی پردرد، به فرمان ایزدان گردن می‌نهند و دخترشان را بالای کوهی بلند، تنها رها می‌کنند. پس از رفتن آنها، زفیروس سر می‌رسد و دختر را سوار بر بال‌های نرم خود به کاخی بی نام و نشان می‌برد، که در حقیقت خانۀ اِروس است. پسیکه خیلی زود عاشق اِروس می‌شود، هرچند که اِروس نمی‌گذارد پسیکه چهرۀ او را ببیند؛ فقط در تاریکی شب پیش‌ او می‌آید و قبل از برآمدن خورشید از پیش او می‌رود.

با این ترتیب، روزها در تنهایی به پسیکه سخت می‌گذرد و بعد از مدتی دلتنگ خواهرانش می‌شود و آرزو می‌کند کاش آنها می‌توانستند بیایند و ببینند که او زنده و صحیح و سالم است. اِروس به این تقاضا تن می‌دهد و به زفیروس می‌گوید خواهران پسیکه را سوار بر بال‌های خود به کاخ او بیاورد. آنها با دیدن پسیکه در این خانۀ جدید و پرشکوه، غرق حسادت می‌شوند و زیر گوش پسیکه می‌خوانند که او باید هرطور شده صورت شوهرش را ببیند، نکند که او همان هیولای خطرناکی که پیشگویی شده بود باشد. پسیکه برخلاف خواست اِروس و حکم عقل خودش این کار را می‌کند، چراغی برمی‌دارد و در نور آن چهرۀ اِروس را که خوابیده می‌بیند، اما زیبایی اِروس دل و دستش را می‌لرزاند و یک قطره روغن چراغ روی شانۀ اِروس می‌ریزد. اِروس از سوزش شانه از خواب می‌پرد و با دیدن نافرمانی پسیکه او را ترک می‌کند.

وقتی خبر به گوش خواهران پسیکه می‌رسد، هردو غرق شادی می‌شوند و این امید در دل‌شان قوت می‌گیرد که اِروس یکی از آن دو را به جای پسیکه به همسری انتخاب کند. آنها به راهنمایی پسیکه، که پنهانی قصد انتقام دارد، راهی همان کوه بلند می‌شوند که زفیروس آنها را از قلۀ آن به کاخ اِروس برده بود، و به این خیال که بال‌های باد غربی همچنان گسترده است از بلندی پایین می‌پرند. البته این بار خبری از زفیروس نیست و خواهران پسیکه بدین ترتیب با از دست دادن جان خود تاوان بدخواهی‌شان را می‌دهند.

پسیکه برای رسیدن دوباره به اِروس با راهنمایی آفرودیته چندین مأموریت غیرممکن را به انجام می‌رساند و اِروس عاقبت با او آشتی می‌کند. با ازدواج آنها زئوس با نامیرا کردن پسیکه او را به یک ایزدبانو تبدیل می‌کند. در این داستان نقش زفیروس هرچند کوچک اما بدون تردید بسیار مهم است. او در چند مقطع مهم شخصیت‌های داستان را به مکان‌هایی که باید می‌رساند. هرچند آپولیوس دلیل خاصی برای فرمان بردن زفیروس از اِروس ارائه نداده، اما گذشته از قانون کلی فرمانبری همۀ موجودات از ایزدان اصلی در اسطوره‌های یونانی، زفیروس از طریق پسرش پُتُس نیز، که مثل اِروس از ایزدان عشق محسوب می‌شود، با اِروس پیوند دارد.

افسانۀ هیاکینتوس

هیاکینتوس جوانی زیبارو و معشوق آپولون، ایزد روشنایی، موسیقی و هنر، بود. هرچند دیگرانی همچون زفیروس، بورِئاس، و آدمی خاکی به نام تامیریس هم به او ابراز علاقه کرده بودند، هیاکینتوس فقط به آپولون جواب مثبت داده و بدین ترتیب خشم و حسادت بقیه را برانگیخته بود. آپولون همه جا محبوب خود را همراهی می‌کرد و او را با خود به شکار و ماهیگیری می‌برد، به او نواختن لیر و تیراندازی با کمان را یاد می‌داد. روزی آپولون داشت به هیاکینتوس نحوۀ پرتاب دیسک را نشان می‌داد. یکی از دیسک‌هایی که آپولون پرتاب کرد تا دورها به پرواز درآمد و هیاکینتوس هیجان‌زده دنبال آن دوید. اما هنوز در تقلای گرفتن آن بود که دیسک به زمین خورد و برگشت و به پیشانی جوان اصابت کرد و او را به خاک هلاک انداخت.

باد غربی در نقش عاشق حسود لابد مثال‌زدنی شده بود، چون نُنّوس در دیونیسیاکا از او سیمایی کم و بیش هشدارآمیز ترسیم می‌کند.

آپولون دستپاچه و وحشت‌زده به سرعت خود را بالای سر محبوب رساند، که خون از زخمش روان بود و آشکارا داشت نفس‌های آخر را می‌کشید. آپولون، که در حوزۀ بیماری و شفا هم صاحب قدرت بود، همه نوع دارو و درمان را امتحان کرد، ولی فایده نداشت و هیاکینتوس جان خود را از دست داد. آپولون در اوج ماتم و اندوه آرزو می‌کرد در کنار محبوبش بمیرد، اما این کار برای یک ایزد نامیرا محال بود. پس مشتی خاک از زمینی که خون هیاکینتوس را خورده بود جمع کرد و کلوریس، ایزدبانوی گل‌ها و همسر زفیروس، از آن خاک گل‌هایی رویاند که واژه‌هایی غمبار روی گلبرگ‌هاشان نقش بسته بود. این گل‌ها از آن پس هیاکینت (سنبل) نامیده شدند، که البته با همتایان امروزی خود فرق داشتند.

در روایت دیگری از این داستان، حادثۀ مرگ هیاکینتوس ناکام تنها محصول تصادف قلمداد نشده است. در این روایت، زفیروس است که خشمگین از هیاکینتوس که دیگری را به جای او برگزیده دیسک را با وزش خود از مسیر معمول منحرف می‌کند تا هیاکینتوس را بکشد. صدها سال پس از قدیمی‌ترین نسخۀ این روایت، شاعر انگلیسی جان کیتس (۱۷۹۵ تا ۱۸۲۱ میلادی) قتل زفیروس به دست هیاکینتوس را در منظومۀ اِندیمی‌یُن (Endymion) از نگاه شاهدان عینی حادثه بازگو می‌کند:

یا آنان که دیسک‌اندازان را به نظاره نشسته بودند، می‌خواستند

در هردو سو، بر آن مرگ غمگین اسف بخورند

مرگ هیاکینتوس، آن‌گاه که نفس بی‌رحم

زفیروس جان او را گرفت؛ زفیروس پشیمان،

که اینک پیش از آن که فِبوس (آپولون) به عرش باز رود،

گل تازه رُسته را نوازش‌کنان با باران اشک خویش آبیاری می‌کند.

Or they might watch the quoit-pitchers, intent
On either side, pitying the sad death
Of Hyacinthus, when the cruel breath
Of Zephyr slew him; Zephyr penitent,
Who now ere Phoebus mounts the firmament,
Fondles the flower amid the sobbing rain.

(Bullfinch, 71)

این تجسم از زفیروس زمین تا آسمان با تصور او در نقش باد بهاری تفاوت دارد. اما باد غربی در نقش عاشق حسود لابد مثال‌زدنی شده بود، چون نُنّوس در دیونیسیاکا از او سیمایی کم و بیش هشدارآمیز ترسیم می‌کند: «نفس مرگ‌آور زفیروس شاید باز هم وزیدن بگیرد، همچون آن روز که تلخ توفید و جان جوانی را گرفت، و با دَمِ خود دیسکِ پرّان را به سمت هیاکینتوس چرخاند» (کتاب ۱۰، سطر ۲۵۳).

در ایلیاد و اُدیسه

زفیروس در دو حماسۀ بزرگ هُمِر نیز ظاهر می‌شود. در ایلیاد، همان‌طور که گفتیم، آخیلِس در برافروختن آتش هیمۀ سوزاندن جسد پاتروکلوس درمی‌ماند. پس دور از هیمه می‌ایستد، سر به آسمان بلند می‌کند و نیایش‌کنان زفیروس و بُرِئاس را صدا می‌زند، به آنان وعده می‌دهد اگر در برافروختن آتش به او یاری رسانند پیشکش‌هایی چشم‌گیر تقدیم‌شان خواهد کرد. ایریس دعای او را می‌شنود و آن را به صورت پیغام برای شوهر و برادرش می‌برد. زفیروس و بُرئاس با شنیدن دعای آخیلِس از زبان ایریس بی‌درنگ برمی‌خیزند و ابرهای پیش روی خود را جارو کرده گرد می‌آورند تا از آذرخش آنها شعله‌ای عظیم هیمۀ پاتروکلوس را دربربگیرد، خرمنی از آتش که آن دو تا صبح روز بعد نمی‌گذارند خاموش شود.

در اُدیسه، زفیروس نقشی پررنگ‌تر ایفا می‌کند. او به همراه بقیۀ ایزدان باد در جزیره‌ای ساکن است که آیولوس، پادشاه نگهبان بادها بر آن فرمان می‌راند. او انسانی خاکی است که البته بعدتر، نویسندگان پسا-هومری او را در قالب ایزد توفان ترسیم می‌کنند. در اُدیسه، و نیز در آینه‌ئید (Aeneid) ویرژیل، بادها از آیولوس دستور می‌گیرند.

اُدیسئوس، پس از دلاوری‌های خود در جنگ تروآ، به همراه لشگریان و دریانوردان خود از چنگ پُلی‌فموس (Polyphemus)، غول یک‌چشم، فرار می‌کند و گذرش به جزیرۀ آیولوس می‌افتد. او که به خاطر کور کردن پُلی‌فموس به نفرین پدرش، پوسئیدُن یا نپتون ایزد دریاها، گرفتار شده، با نومیدی تلاش می‌کند به وطن خود، جزیرۀ ایتاکا، برگردد و امیدوار است که نگهدار بادها بتواند به او کمک کند. آیولوس از اُدیسئوس و مردان او به گرمی استقبال می‌کند و آنها را یک ماه تمام نزد خود نگه می‌دارد تا در کاخ او مهمان باشند. روز آخر، او به اُدیسئوس انبانی از چرم گاو هدیه می‌کند که در آن با بستی از نقره محکم بسته شده است. آیولوس می‌گوید این انبان محتوی همۀ بادها به جز باد غرب است که با وزش ملایم خود می‌تواند کشتی‌های اُدیسئوس را به ایتاکا برساند. اما اُدیسئوس هرگز نباید انبان را باز کند، مگر این که در خطری جدی قرار بگیرد یا به هر دلیل نیاز به تغییر مسیر پیدا کند که در آن صورت می‌تواند انبان را باز کرده باد مناسب را انتخاب و آزاد کند.

بُرِئاس و اُدیسئوس
بُرِئاس و اُدیسئوس

بدین ترتیب اُدیسئوس راهی وطن می‌شود و زفیروس، همان‌طور که آیولوس گفته بود، کشتی‌های او را از آب‌ها عبور داده و تا ایتاکا می‌برد. اما هنگامی که سواد شهر از دور پیدا می‌شود و حتا دودی که از دودکش‌ خانه‌ها برخاسته نیز به چشم می‌آید، اُدیسئوس از فرط خستگی و با اطمینان به این که دیگر به مقصد رسیده به خواب می‌رود. مردان او، که خبر ندارند چه چیز در انبان چرمی مخفی شده، فریب بست نقره را می‌خورند و به خیال دست‌یابی به طلا یا شراب انبان را باز می‌کنند. با این کار همۀ بادهای سرکش داخل انبان آزاد می‌شوند.

بادهای ناموافق تند و توفنده کشتی اُدیسئوس را به جزیرۀ آیولوس بازمی‌گردانند. اُدیسئوس، سراپا پشیمانی و عذرخواهی، همه چیز را برای آیولوس تعریف می‌کند و باز از او کمک می‌خواهد. اما این بار آیولوس حاضر به کمک نمی‌شود چون درمی‌یابد که اُدیسئوس گرفتار خشم ایزدان است. آیولوس به اُدیسئوس می‌گوید دیگر از نفس زفیروس برای او خبری نیست، و در خانه‌اش را به روی او می‌بندد. پس از آن، ده سال طول می‌کشد تا اُدیسئوس به وطن برگردد.

جمع‌بندی

زفیروس در اسطوره‌های یونانی فقط یک ایزد فرعی بود، اما در نقش‌های مهمی ظاهر می‌شد. مقدم او را به عنوان بادی ملایم، موافق، و نویدبخش همیشه گرامی می‌داشتند. یاری رساندن او به اِروس، آخیلِس، و اُدیسئوس گواه این است که مهربانی و نیک‌خواهی وجه پررنگی در شخصیت‌پردازی او است. اما افسانۀ هیاکینتوس نشان می‌دهد که با او نیز، مثل دیگر ایزدان، نباید درافتاد. از آن‌جا که زفیروس و برادرانش نمایانگر نیروهای اثرگذار طبیعی بودند، تجسم آنها در هنر و ادبیات از حد افسانه‌های قدیمی فراتر می‌رفت و ماندگاری‌شان قرن‌ها ادامه داشت.

بهترین از سراسر وب

[toppbn]
ارسال یک پاسخ