انحطاط و انقراض مصریان
توت عنخامون- کوششهای رامسس دوم– ثروت کاهنان- فقر ملت- تسخیر مصر– سهم مصر در پیشرفت تمدن
دو سال پس از مرگ اخناتون، داماد وی، توتعنخآمون، که طرفدار و محبوب کاهنان بود، بر تخت سلطنت جلوس کرد. وی نام توت عنخآمون را، که پدر زنش به وی داده بود، عوض کرد؛ دوباره پایتخت را به طیوه بازگردانید؛ با اولیای معابد سازش کرد؛ بازگشت به پرستش خدایان کهن را به مردم اعلام کرد- همه از این خبر شاد و شکفته شدند. کلمات «آتون» و «اخناتون» از همه آثار زدوده شد، و کاهنان بردن نام آن شاه زندیق را بر مردم حرام کردند؛ هر وقت کسی میخواست ذکری از او بر زبان آورد، وی را به نام «تبهکار بزرگ» مینامید. همه اسامیی را که اخناتون از آثار پاک کرده بود دوباره نقش کردند، و روزهای جشنی را که وی از میان برده بود از نو زنده ساختند. همه چیز به ترتیب سابق خود بازگشت.
از این کارها گذشته، دیگر توتعنخآمون هیچ کار برجسته دیگری نکرد؛ اگر از گور وی آن اندازه طلا- که پیش از آن سابقه نداشت از قبری به دست آید- بیرون نیامده بود، شاید کسی در جهان اصلا از نام او خبردار نمیشد. پس از وی، سردار شجاعی به نام حارمحب لشکریان خودرا، در کنار ساحل، رو به بالا و پایین نیل به حرکت درآورد و دوباره قدرت خارجی و وضع داخلی مصر را مستقر ساخت. ستی اول حکیمانه از پیدایش نظم و ثروت استفاده کرده، تالار سر ستون کرنک را ساخت و به تراشیدن معبدی درمیان تختهسنگهای ابوسمبل آغاز کرد و، با نقوش برجسته باشکوه، عظمت خود را برای آیندگان به یادگار گذاشت و این بهره نیک نصیب وی شد که هزاران سال در بهترین و مزینترین گورهای مصری آرام بگیرد.
پس از وی آخرین فرعون مصر، رامسس دوم، که شخصیت افسانهای عجیبی دارد به تخت شاهی نشست- تاریخ از کمتر پادشاهی به شگفتانگیزی او یاد میکند. وی زیباروی و شجاع بود، و چون به شکل کودکانهای از این زیبایی و شجاعت خود استفاده میکرد، محاسن او بیشتر جلوهگر میشد؛ تلاشهای آمیخته به کامیابی وی، که هرگز از یادآوری آنها خسته نمیشد، به هیچ چیز بیشتر از ماجراهای عشقی وی شباهت نداشت. پس از آنکه برادری را که نسبت به تاج و تخت ادعاهای نابهنگامی داشت دور کرد، لشکر به خاک نوبه کشید تا معادن طلای آنجا را تصرف کند و خزانه مصر را پرسازد؛ با غنایمی که از این حمله به دست آورده بود به مطیع ساختن استانهای آسیایی که بر مصر شوریده بودند توجه کرد. سه سال طول کشید تا فلسطین را به زیر حکم آورد؛ پس از آن، پیش راند و در کادیش با لشکر عظیمی که متحدان آسیایی گرد کرده بودند، رو به رو شد (سال ۱۲۸۸قم) و، با شجاعت و رهبری عالی خویش، شکستی را که در کمین او بود به پیروزی مبدل ساخت. شاید در نتیجه همین نبرد بوده است که عده فراوانی از یهودیان را به عنوان بنده یا مهاجر به مصر آورده بود؛ بعضی چنان عقیده دارند که رامسس دوم همان فرعون معاصر با موسی است که نام وی در سفرخروج آمده است. این شاه فرمان داد که گزارش پیروزیهای او را، بدون اندک مبالغه و جانبداری، بر روی پنجاه دیوار نقش کنند، و یکی از شاعران را مأمور ساخت تا قصیدهای بسازد و نام او را جاودانه باقی گذارد؛ پاداش خود را آن قرار داد که چند صد همسر برای خویش انتخاب کند. در آن هنگام که از دنیا رفت، صد پسر و پنجاه دختر از وی برجای مانده بود؛ عدد این فرزندان، و نسبت میان شماره پسران و دختران، بهترین نماینده نیروی مردی به شمار میرفت. فرزندان و فرزندزادگان وی به اندازهای زیاد بودند که از ایشان طبقه خاصی در مصر پیدا شد و مدت چهار قرن دوام کرد؛ فرمانروایان مصر در مدتی بیش از صدسال از میان همین طبقه انتخاب میشدند.
آن پادشاه شایسته این همه احترام بود، زیرا، چنانکه از ظواهر برمیآید، وی بخوبی و از روی فرزانگی بر مصر فرمان رانده است. به اندازهای در ساختمان زیادهروی داشت که تقریباً نصف آثار باستانی مصر که برجای مانده از ساختههای ایام سلطنت اوست. بنای تالار اصلی کرنک را تمام کرد و به معبدالاقصر ساختمانهای تازهای افزود، و در طرف غربی نیل ضریح بزرگی ساخت، که به نام خود او رامسئوم خوانده میشود؛ همچنین معبد عظیمی را که در نزدیکی ابوسمبل در کوه تراشیده بودند تمام کرد؛ وی در سراسر مصر مجسمههای عظیمی از خود برپای داشت. بازرگانی، در زمان او، از دو طریق کانال سوئز و بحر ابیض متوسط (دریای مدیترانه) رواج داشت؛ او ترعهای میان نیل و دریای سرخ حفر کرد که، پس از مرگش، ریگهای روان آن را از بین برد. رامسس به سال ۱۲۲۵ قم در سن نودسالگی، و پس از گذراندن دوره سلطنتی که در تاریخ بسیار شهرت دارد، از دنیا رفت.
در تمام مصر هیچ نیروی بشری، جز نیروی کاهنان، بر وی برتری نداشت: در آن سرزمین نیز، مثل هر جای دیگری در تاریخ، کشمکش پایانناپذیر میان دولت و متولیان معابد جریان داشت. غنایم جنگ، و قسمت اعظم خراجی که از کشورهای گشوده شده در زمان او و
تندیس رامسس دوم از سنگ خارا، موزه تورن، ایتالیا
—————————————
جانشینانش به مصر سرازیر میشد، سهم معابد و کاهنان بود؛ این ثروتمندی متولیان دینی در عهد رامسس سوم به منتها درجه رسید. معابد، در آن زمان،۱۰۷۰۰۰ برده در اختیار داشتند که به اندازه یک سیام جمعیت مصر بود؛ اراضی متعلق به این معابد در حدود۰۰۰،۳۰۰ هکتار، یعنی هفت یک اراضی قابل کشت مصر میشد؛ تعداد چهارپایان در ملکیت معابد ۰۰۰،۵۰۰ رأس بود، و درآمد ۱۶۹ شهر مصر و شام به آنها تعلق داشت؛ این درآمد هنگفت از پرداخت مالیات بردرآمد معاف بود. رامسس سوم، از روی بخشندگی یا بزدلی، آن اندازه هدایا به معابد بخشید که پیش از آن مانند نداشت؛ از جمله این هدایا ۳۲۰۰۰ کیلوگرم طلا و یک میلیون کیلوگرم نقره بود؛ این شاه هر سال ۱۸۵۰۰۰ کیسه دانهبار به این معابد هدیه میکرد. هنگامی که موعد پرداخت دستمزد کارگرانی که در خدمت دولت بود رسید، دریافت که خزانه تهی است. ملت روز به روز گرسنهتر میشد؛ و این همه برای آن بود که خدایان بتوانند هر چه میخواهند تناول کنند.
نتیجه چنین سیاستی آن بود که شاهان، دیر یا زود، به صورت خدمتگزاران کاهنان درآیند. در دوران شاهی آخرین شاه سلسله رامسسی، کاهن اعظم آمون تخت سلطنت را غصب کرد و تسلط و قدرت عالی مملکت آشکارا به دست وی افتاد؛ امپراطوری مصر به صورت حکومت دینی راکدی درآمد که در آن امر ساختمان و توجه به خرافات رونق گرفت؛ از این دو گذشته، سایر عوامل دوام و پیشرفت حیات ملی انحطاط پیدا کرد. برای آنکه ضمانت اجرایی احکامی که از دستگاه کاهنان صادر میشد زیادتر باشد، غیبگویی و پیشگویی رواج یافت. به این ترتیب، برای فرونشاندن عطش خدایان، همه سرچشمههای نیروی حیاتی مصر خشکید؛ این درست در همان زمانی بود که مهاجمان خارجی خود را آماده آن میساختند که بر سر مصر بتازند و آن همه ثروتهای انباشته را به چنگ آرند.
در تمام مرزها بیم فتنه و آشوب میرفت. قسمتی از تفوق مصر وابسته به وضع جغرافیایی و قرار گرفتن آن بر سر راه اصلی بازرگانی دریای مدیترانه بود؛ معادن و ثروت این کشور سبب شده بود که در باختر بر لیبی، و در خاور و شمال بر فنیقیه و سوریه و فلسطین تسلط پیدا کند. ولی در آن زمان، در کنار دیگر این راه بازرگانی- یعنی در آشور و بابل و پارس– ملتهای تازهای در حال رشد و رسیدن به حد بلوغ و اقتدار بودند و، با اختراعات و داد و ستدهایی که میکردند، رفته رفته قویتر میشدند و جرئت آن پیدا میکردند که با مصریان پرهیزگار و از خود راضی، در بازرگانی و صناعت، به رقابت پردازند. مردم فنیقیه در کار ساختن کشتیهایی بودند که سه ردیف پاروزن داشت؛ با ساختن این کشتیها به جایی رسیده بودند که بتوانند تسلط بر دریا را رفتهرفته از چنگ مصر خارج کنند. دوریها و آخایاییها برجزیره کرت و جزایر دریای اژه مسلط شده (حوالی ۱۴۰۰قم) در شرف ساختن امپراطوری بازرگانی خاصی برای خویش بودند؛ بازرگانان رفته رفته از راههای کاروانرو کوهستانی و صحرایی خاور نزدیک، که پیوسته در معرض دزدان و مهاجمان قرار داشت، سرخورده بودند و بیشتر کالاها، با خرج کمتر و امنیت بیشتر، به وسیله کشتی، و از طریق دریای سیاه و دریای اژه به شهر تروا و کرت و یونان و، در آخر کار، به کارتاژ] =قرطاجنه[ و ایتالیا و اسپانیا حمل میشد. کار کشورهای واقع بر کنارههای شمالی مدیترانه بتدریج رونق میگرفت؛ در عین حال کشورهای جنوبی این دریا رو به انحطاط و اضمحلال میرفت. مصر بازرگانی و ثروت و قدرت و هنر و، در آخر کار، غرور خود را نیز از کف داد؛ رقیبان وی، یکی پس از دیگری، بر سرآن تاختند و بر آن مسلط شدند و هر چه داشت به یغما بردند.
به سال ۹۵۴قم، مردم لیبی از تپههای باختری به این سرزمین درآمدند و به خرابی در آن پرداختند؛ در ۷۲۲، حبشیان از جنوب هجوم آوردند و انتقام بندگیهای قدیم خود را گرفتند؛ در ۶۷۴، آشوریان از شمال سرازیر شدند و مصری را که در اختیار کاهنان بود خراجگزار خویش ساختند. مدت زمانی پسامتیک، امیرسائیس، توانست مهاجمان را دور کند و اجزای پراکنده مصر را به زیر پرچم خویش متحد سازد. در زمان حکومت دراز وی، و نیز در دوره جانشینانش، نهضتی در هنر فراهم شد که در تاریخ به نام «نهضت سائیسی» خوانده میشود. معماران و مجسمهسازان و شاعران و دانشمندان مصر به جمعآوری سنن و مخلفات فنی و ذوقی مکتبهای خویش پرداختند، و همه این گردآوردهها را مهیای آن ساختند که نثار قدم یونانیان کنند. ولی در سال ۵۲۵قم، پارسیان، به رهبری کبوجیه، از کانال سوئز گذشتند و بار دیگر استقلال مصر ازمیان رفت. در ۳۳۲ قم، اسکندر، هنگام بازگشت از آسیا، مصر را به صورت ایالتی از مقدونیه درآورد. در سال ۴۸قم، قیصر روم به مصر درآمد تا پایتخت تازه آن، اسکندریه، را مسخر کند وبه کلئوپاترا پسری بدهد که وارث دو امپراطوری بزرگ قدیم باشد؛ ولی باید گفت که این آرزو هرگز جامه عمل به خود نپوشید. در سال ۳۰قم، کشور مصر عنوان استانی از امپراطوری روم را پیدا کرد و نام آن از تاریخ قدیم محو شد.
دوبار دیگر، برای مدت کوتاهی، در مصر نهضتی پیش آمد: یکی آن زمان بود که قدیسان و آبای مسیحی به آبادکردن صحرا پرداختند، و سیریل آن اندازه هیپاتیا را در کوچهها بر کشید تا جان داد (۴۱۵ میلادی)؛ و دیگر آنگاه که مسلمانان مصر را گشودند (حوالی ۶۵۰
منابع :
- http://tarikhema.org/story/east/
- http://tarikhema.org/story/east/p010253.htm
- تاریخ و تمدن ویل دورانت، جلد اول، مشرق زمین گاهواره تمدن، مصر > انقراض
توت عنخامون- کوششهای رامسس دوم- ثروت کاهنان- فقر ملت- تسخیر مصر- سهم مصر در پیشرفت تمدن
دو سال پس از مرگ اخناتون، داماد وی، توتعنخآمون، که طرفدار و محبوب کاهنان بود، بر تخت سلطنت جلوس کرد. وی نام توت عنخآمون را، که پدر زنش به وی داده بود، عوض کرد؛ دوباره پایتخت را به طیوه بازگردانید؛ با اولیای معابد سازش کرد؛ بازگشت به پرستش خدایان کهن را به مردم اعلام کرد- همه از این خبر شاد و شکفته شدند. کلمات «آتون» و «اخناتون» از همه آثار زدوده شد، و کاهنان بردن نام آن شاه زندیق را بر مردم حرام کردند؛ هر وقت کسی میخواست ذکری از او بر زبان آورد، وی را به نام «تبهکار بزرگ» مینامید. همه اسامیی را که اخناتون از آثار پاک کرده بود دوباره نقش کردند، و روزهای جشنی را که وی از میان برده بود از نو زنده ساختند. همه چیز به ترتیب سابق خود بازگشت.
از این کارها گذشته، دیگر توتعنخآمون هیچ کار برجسته دیگری نکرد؛ اگر از گور وی آن اندازه طلا- که پیش از آن سابقه نداشت از قبری به دست آید- بیرون نیامده بود، شاید کسی در جهان اصلا از نام او خبردار نمیشد. پس از وی، سردار شجاعی به نام حارمحب لشکریان خودرا، در کنار ساحل، رو به بالا و پایین نیل به حرکت درآورد و دوباره قدرت خارجی و وضع داخلی مصر را مستقر ساخت. ستی اول حکیمانه از پیدایش نظم و ثروت استفاده کرده، تالار سر ستون کرنک را ساخت و به تراشیدن معبدی درمیان تختهسنگهای ابوسمبل آغاز کرد و، با نقوش برجسته باشکوه، عظمت خود را برای آیندگان به یادگار گذاشت و این بهره نیک نصیب وی شد که هزاران سال در بهترین و مزینترین گورهای مصری آرام بگیرد.
پس از وی آخرین فرعون مصر، رامسس دوم، که شخصیت افسانهای عجیبی دارد به تخت شاهی نشست- تاریخ از کمتر پادشاهی به شگفتانگیزی او یاد میکند. وی زیباروی و شجاع بود، و چون به شکل کودکانهای از این زیبایی و شجاعت خود استفاده میکرد، محاسن
—————————————
او بیشتر جلوهگر میشد؛ تلاشهای آمیخته به کامیابی وی، که هرگز از یادآوری آنها خسته نمیشد، به هیچ چیز بیشتر از ماجراهای عشقی وی شباهت نداشت. پس از آنکه برادری را که نسبت به تاج و تخت ادعاهای نابهنگامی داشت دور کرد، لشکر به خاک نوبه کشید تا معادن طلای آنجا را تصرف کند و خزانه مصر را پرسازد؛ با غنایمی که از این حمله به دست آورده بود به مطیع ساختن استانهای آسیایی که بر مصر شوریده بودند توجه کرد. سه سال طول کشید تا فلسطین را به زیر حکم آورد؛ پس از آن، پیش راند و در کادیش با لشکر عظیمی که متحدان آسیایی گرد کرده بودند، رو به رو شد (سال ۱۲۸۸قم) و، با شجاعت و رهبری عالی خویش، شکستی را که در کمین او بود به پیروزی مبدل ساخت. شاید در نتیجه همین نبرد بوده است که عده فراوانی از یهودیان را به عنوان بنده یا مهاجر به مصر آورده بود؛ بعضی چنان عقیده دارند که رامسس دوم همان فرعون معاصر با موسی است که نام وی در سفرخروج آمده است. این شاه فرمان داد که گزارش پیروزیهای او را، بدون اندک مبالغه و جانبداری، بر روی پنجاه دیوار نقش کنند، و یکی از شاعران را مأمور ساخت تا قصیدهای بسازد و نام او را جاودانه باقی گذارد؛ پاداش خود را آن قرار داد که چند صد همسر برای خویش انتخاب کند. در آن هنگام که از دنیا رفت، صد پسر و پنجاه دختر از وی برجای مانده بود؛ عدد این فرزندان، و نسبت میان شماره پسران و دختران، بهترین نماینده نیروی مردی به شمار میرفت. فرزندان و فرزندزادگان وی به اندازهای زیاد بودند که از ایشان طبقه خاصی در مصر پیدا شد و مدت چهار قرن دوام کرد؛ فرمانروایان مصر در مدتی بیش از صدسال از میان همین طبقه انتخاب میشدند.
آن پادشاه شایسته این همه احترام بود، زیرا، چنانکه از ظواهر برمیآید، وی بخوبی و از روی فرزانگی بر مصر فرمان رانده است. به اندازهای در ساختمان زیادهروی داشت که تقریباً نصف آثار باستانی مصر که برجای مانده از ساختههای ایام سلطنت اوست. بنای تالار اصلی کرنک را تمام کرد و به معبدالاقصر ساختمانهای تازهای افزود، و در طرف غربی نیل ضریح بزرگی ساخت، که به نام خود او رامسئوم خوانده میشود؛ همچنین معبد عظیمی را که در نزدیکی ابوسمبل در کوه تراشیده بودند تمام کرد؛ وی در سراسر مصر مجسمههای عظیمی از خود برپای داشت. بازرگانی، در زمان او، از دو طریق کانال سوئز و بحر ابیض متوسط (دریای مدیترانه) رواج داشت؛ او ترعهای میان نیل و دریای سرخ حفر کرد که، پس از مرگش، ریگهای روان آن را از بین برد. رامسس به سال ۱۲۲۵ قم در سن نودسالگی، و پس از گذراندن دوره سلطنتی که در تاریخ بسیار شهرت دارد، از دنیا رفت.
در تمام مصر هیچ نیروی بشری، جز نیروی کاهنان، بر وی برتری نداشت: در آن سرزمین نیز، مثل هر جای دیگری در تاریخ، کشمکش پایانناپذیر میان دولت و متولیان معابد جریان داشت. غنایم جنگ، و قسمت اعظم خراجی که از کشورهای گشوده شده در زمان او و
تندیس رامسس دوم از سنگ خارا، موزه تورن، ایتالیا
—————————————
جانشینانش به مصر سرازیر میشد، سهم معابد و کاهنان بود؛ این ثروتمندی متولیان دینی در عهد رامسس سوم به منتها درجه رسید. معابد، در آن زمان،۱۰۷۰۰۰ برده در اختیار داشتند که به اندازه یک سیام جمعیت مصر بود؛ اراضی متعلق به این معابد در حدود۰۰۰،۳۰۰ هکتار، یعنی هفت یک اراضی قابل کشت مصر میشد؛ تعداد چهارپایان در ملکیت معابد ۰۰۰،۵۰۰ رأس بود، و درآمد ۱۶۹ شهر مصر و شام به آنها تعلق داشت؛ این درآمد هنگفت از پرداخت مالیات بردرآمد معاف بود. رامسس سوم، از روی بخشندگی یا بزدلی، آن اندازه هدایا به معابد بخشید که پیش از آن مانند نداشت؛ از جمله این هدایا ۳۲۰۰۰ کیلوگرم طلا و یک میلیون کیلوگرم نقره بود؛ این شاه هر سال ۱۸۵۰۰۰ کیسه دانهبار به این معابد هدیه میکرد. هنگامی که موعد پرداخت دستمزد کارگرانی که در خدمت دولت بود رسید، دریافت که خزانه تهی است. ملت روز به روز گرسنهتر میشد؛ و این همه برای آن بود که خدایان بتوانند هر چه میخواهند تناول کنند.
نتیجه چنین سیاستی آن بود که شاهان، دیر یا زود، به صورت خدمتگزاران کاهنان درآیند. در دوران شاهی آخرین شاه سلسله رامسسی، کاهن اعظم آمون تخت سلطنت را غصب کرد و تسلط و قدرت عالی مملکت آشکارا به دست وی افتاد؛ امپراطوری مصر به صورت حکومت دینی راکدی درآمد که در آن امر ساختمان و توجه به خرافات رونق گرفت؛ از این دو گذشته، سایر عوامل دوام و پیشرفت حیات ملی انحطاط پیدا کرد. برای آنکه ضمانت اجرایی احکامی که از دستگاه کاهنان صادر میشد زیادتر باشد، غیبگویی و پیشگویی رواج یافت. به این ترتیب، برای فرونشاندن عطش خدایان، همه سرچشمههای نیروی حیاتی مصر خشکید؛ این درست در همان زمانی بود که مهاجمان خارجی خود را آماده آن میساختند که بر سر مصر بتازند و آن همه ثروتهای انباشته را به چنگ آرند.
در تمام مرزها بیم فتنه و آشوب میرفت. قسمتی از تفوق مصر وابسته به وضع جغرافیایی و قرار گرفتن آن بر سر راه اصلی بازرگانی دریای مدیترانه بود؛ معادن و ثروت این کشور سبب شده بود که در باختر بر لیبی، و در خاور و شمال بر فنیقیه و سوریه و فلسطین تسلط پیدا کند. ولی در آن زمان، در کنار دیگر این راه بازرگانی- یعنی در آشور و بابل و پارس- ملتهای تازهای در حال رشد و رسیدن به حد بلوغ و اقتدار بودند و، با اختراعات و داد و ستدهایی که میکردند، رفته رفته قویتر میشدند و جرئت آن پیدا میکردند که با مصریان پرهیزگار و از خود راضی، در بازرگانی و صناعت، به رقابت پردازند. مردم فنیقیه در کار ساختن کشتیهایی بودند که سه ردیف پاروزن داشت؛ با ساختن این کشتیها به جایی رسیده بودند که بتوانند تسلط بر دریا را رفتهرفته از چنگ مصر خارج کنند. دوریها و
—————————————
یکی از طوایف مردم قدیم یونان. – م.
آخایاییها برجزیره کرت و جزایر دریای اژه مسلط شده (حوالی ۱۴۰۰قم) در شرف ساختن امپراطوری بازرگانی خاصی برای خویش بودند؛ بازرگانان رفته رفته از راههای کاروانرو کوهستانی و صحرایی خاور نزدیک، که پیوسته در معرض دزدان و مهاجمان قرار داشت، سرخورده بودند و بیشتر کالاها، با خرج کمتر و امنیت بیشتر، به وسیله کشتی، و از طریق دریای سیاه و دریای اژه به شهر تروا و کرت و یونان و، در آخر کار، به کارتاژ] =قرطاجنه[ و ایتالیا و اسپانیا حمل میشد. کار کشورهای واقع بر کنارههای شمالی مدیترانه بتدریج رونق میگرفت؛ در عین حال کشورهای جنوبی این دریا رو به انحطاط و اضمحلال میرفت. مصر بازرگانی و ثروت و قدرت و هنر و، در آخر کار، غرور خود را نیز از کف داد؛ رقیبان وی، یکی پس از دیگری، بر سرآن تاختند و بر آن مسلط شدند و هر چه داشت به یغما بردند.
به سال ۹۵۴قم، مردم لیبی از تپههای باختری به این سرزمین درآمدند و به خرابی در آن پرداختند؛ در ۷۲۲، حبشیان از جنوب هجوم آوردند و انتقام بندگیهای قدیم خود را گرفتند؛ در ۶۷۴، آشوریان از شمال سرازیر شدند و مصری را که در اختیار کاهنان بود خراجگزار خویش ساختند. مدت زمانی پسامتیک، امیرسائیس، توانست مهاجمان را دور کند و اجزای پراکنده مصر را به زیر پرچم خویش متحد سازد. در زمان حکومت دراز وی، و نیز در دوره جانشینانش، نهضتی در هنر فراهم شد که در تاریخ به نام «نهضت سائیسی» خوانده میشود. معماران و مجسمهسازان و شاعران و دانشمندان مصر به جمعآوری سنن و مخلفات فنی و ذوقی مکتبهای خویش پرداختند، و همه این گردآوردهها را مهیای آن ساختند که نثار قدم یونانیان کنند. ولی در سال ۵۲۵قم، پارسیان، به رهبری کبوجیه، از کانال سوئز گذشتند و بار دیگر استقلال مصر ازمیان رفت. در ۳۳۲ قم، اسکندر، هنگام بازگشت از آسیا، مصر را به صورت ایالتی از مقدونیه درآورد. در سال ۴۸قم، قیصر روم به مصر درآمد تا پایتخت تازه آن، اسکندریه، را مسخر کند وبه کلئوپاترا پسری بدهد که وارث دو امپراطوری بزرگ قدیم باشد؛ ولی باید گفت که این آرزو هرگز جامه عمل به خود نپوشید. در سال ۳۰قم، کشور مصر عنوان استانی از امپراطوری روم را پیدا کرد و نام آن از تاریخ قدیم محو شد.
دوبار دیگر، برای مدت کوتاهی، در مصر نهضتی پیش آمد: یکی آن زمان بود که قدیسان و آبای مسیحی به آبادکردن صحرا پرداختند، و سیریل آن اندازه هیپاتیا را در کوچهها بر کشید تا جان داد (۴۱۵ میلادی)؛ و دیگر آنگاه که مسلمانان مصر را گشودند (حوالی ۶۵۰
—————————————
ساکنین ناحیه آخایا، در یونان قدیم. – م.
تاریخ تمدن مصری قدیم در دوره بطالسه و قیاصره از موضوعاتی است که در جلد دیگری مورد بحث قرار خواهد گرفت.
جالب بود
اگر می توانید نحوه کشف و اثبات ارتباط مومیایی رامسس دوم با حضرت موسی را در سایت قرار دهید
باتشکر
چه مطالب جالبی
البته طبق نظر اقای محمد حسین واقعا اگه بشه تقارن این پادشاهان رو با هر یک از پیامبران مشخص کرد خیلی جالبتر میشه