پس از اسکندر مقدونی چه گذشت؟
مبارزه یونان و مقدونیه در راه كسب قدرت
همان طور كه اندیشه دنیا را به گروهها، افراد، و اشیاء تقسیم می كند، مورخان نیز گذشته را به ادوار، سالها و حوادث منقسم می نمایند. ولی تاریخ ، مانند طبیعت ، تنها تداوم را در میان تغییر می شناسد: تاریخ جهش ندارد . یونان هلنیستی مرگ اسكندر را «انتهای یك عصر» تلقی نكرد؛ بلكه آن را شروع « عصر جدید» و مظهر جوانی و نیرومندی دانست . مردم یونان اطمینان داشتند كه به عالی ترین مرحله ی رشد و بلوغ فكری رسیده اند و رهبرانشان ، جز اسكندر كه قابل مقایسه با هیچ كس نبود، به عظمت و اقتدار رهبران گذشته هستند. این پندار از چند لحاظ صحیح بود. تمدن یونان همراه آزادی آن نمرد، بلكه برعكس سرزمینهای جدیدی تسخیر كرد و از سه جهت پیشرفت نمود؛ زیرا به آن نمرد، بلكه بر عكس سرزمینهای جدیدی تسخیر كرد و از سه جهت پیشرفت نمود؛ زیرا به وجود آمدن امپراطوریهای بزرگ محدودیتهای سیاسی ارتباطات كوچ نشینی و بازرگانی را از میان برداشت . یوناییها كه هنوز هوشیار و فعال بودند هزار هزار به آسیا، مصر، اپیروس و مقدونیه ریختند؛ و نه تنها گل یونیایی دوباره شكفت كه خون و زبان و فرهنگ یونانی راه خود را به سوی آسیای صغیر، فینیقیه ، فلسطین ، سوریه ، بابل ، بین النهرین و حتی باكتریا و هندوستان باز كرد. روح یونانی هرگز به این حد اشتیاق و دلیری نشان نداده بود؛ ادب و هنر آن هم فتحی به این عظمت نكرده بود .
شاید به همین دلیل است كه مورخان عادت دارند تاریخ یونان را با اسكندر تمام كنند؛ زیرا بعد از او وسعت و پیچیدگی دنیای یونان وحدت نظر تاریخی یا تسلسل داستان مورخان را بر هم می زند. نه تنها پس از اسكندر سه حكومت مقدونی و سلوكی و مصر تأسیس یافت ، بلكه صدها كشور – شهر یونانی با مدارج مختلف استقلال به وجود آمد، چندین اتحادیه و جامعه تشكیل شد، حكومتهای نیمه یونانی در اپیروس ، یهودا، پرگامون ، بیزانس ، بیتینیا، كاپادوكیا، گالاتیا و باكتریا تشكیل شد، و در مغرب ، ایتالیای یونان و سیسیل بود كه بین كارتاژ كهنسال و روم جوان در حال متلاشی شدن بود . امپراطوری بدون ریشه ی اسكندر كه شكافهایی در حوزه ی زبان ، ارتباطات ، عادات و مذهب استحكام آن را متزلزل می ساخت ، چندان بعد از مرگ او دوام نیافت . او بعد از خود به جای یك نفر مقتدر چند نفر به جای گذارده بود و هیچ كدام به كمتر از سلطنت قانع نمی شدند. وسعت و پراكندگی قلمرو جدید هر گونه اندیشه ی دموكراسی را باطل می كرد. لازمه ی حكومت خود مختاری ، به عقیده ی یونانیها، وجود كشور- شهرهای كوچكی بود كه مردم آنها بتوانند در مواقع خاص در محل معینی گرد هم جمع شوند. از آن گذشته ، مگر فیلسوفان دموكراسی آتن ، دموكراسی را سبب تشدید جهل و رشك و هرج و مرج نخوانده ، آن را باطل نشمرده بودند؟ جانشینان اسكندر- كه دیادوخوی (جانشینان ) خوانده می شدند- سرداران مقدونی بودند كه مدتها به حكومت شمشیر عادت كرده ، از دموكراسی جز مشورت اتفاقی بامستشاران خود چیزی نمی فهمیدند. پس از چند نزاع كوچك كه در نتیجه ی آنها منازعان ضعیف تر از میان برداشته شدند، تمام امپراطوری اسكندر به پنج قسمت تقسیم شد. آنتیپاتر مقدونیه و یونان را برداشت ؛ لوسیماخوس تراكیا را؛ آنتیگونوس آسیای صغیر را؛ سلكوكوس بابل را و بطلمیوس مصر را. اینها هیچ كدام زحمت گرفتن موافقت شورای كشور – شهرهای یونان را به خود هموار نكردند. از آن به بعد، جز در چند فاصله ی زمانی نامنظم در یونان و جمهوری اشرافی روم ، حكومت سلطنتی تا انقلاب بزرگ فرانسه در اروپا مستقر ماند .
اصل اساسی دموكراسی آزادی است كه ممكن است به هرج و مرج متهی شود. اصل اساسی حكومت سلطنتی قدرت است كه ممكن است به ظلم و انقلاب و جنگ منتهی گردد. از فیلیپ تا پرسئوس ، و از پودنا تا خایرونیا ، جنگهای داخلی و خارجی بین كشور – شهرها جای خود را به جنگهای داخلی و خارجی پادشاهان داد، زیرا عواید حكومت صدها سردار را برای تصاحب تخت و تاج به جان هم می انداخت . در یونان ، مانند زمان رنسانس در ایتالیا، جنگ و كشتار فراوان بود. وقتی آنتیپاتر مرد، آتن مجدداً انقلاب كرد و فوكیون پیر را، كه به نام آنتیپاتر عادلانه بر آتن حكومت می كرد، كشت . پسر آنتیپاتر، به نام كاساندروس ، آتن را دوباره تسخیر كرد، حق رأی را بین طبقات مردم تا كسانی كه دارای هزار دراخما سرمایه بودند تعمیم داد و حكومت آنجا را به دست فیلسوف و عالم و هنردوست زمان ، دمتریوس فالرومی ، سپرد. آتن در زمان حكومت این شخص ده سال در صلح و فراوانی به سر برد. در این زمان ، آنتیگونوس اول ( یك چشم ) رؤیای اتحاد امپراطوری اسكندر را می دید. بر سر این اندیشه در ایپسوس در سال 301 به دست اتحادیه ای شكست خورد و آسیای صغیر را به نفع سلوكوس اول از دست داد. پسرش ، دمتریوس پولیوركتس (فاتح شهرها)، یونان را از اسارت مقدونیها تجات داد و آتن دوازده سال دیگر دموكراسی بخشید، در پارتنون میهمان عالی قدر شهر اعلام شد، روسپیها را با خود به شهر برد و در قصری كه در اختیارش گذاشته بودند سكونت داد، عده ای از جوانان را به علت هرزگیهای خود به دیوانگی كشاند، پیروزی درخشانی در دریا نزدیك قبرس بر بطلمیوس اول به دست آورد، رودس را شش سال به كمك ابزار جنگی جدیدی بدون نتیجه محاصره كرد، خویشتن را شاه مقدونی اعلام كرد، با اسكان یك پادگان نظامی به آزادی آتن خاتمه داد، خود را گرفتار جنگهای بی شمار تازه ای كرد و بالاخره شكست خورد و به دست سلوكوس اسیر شد و با زهر خودكشی كرد .
چهار سال بعد، یك دسته از سلتها یا گلها، به فرماندهی برنوس ، از اوضاع شرق مدیترانه ، كه در نتیجه ی مبارزه برای كسب قدرت درهم بود، استفاده كردند و از مقدونیه گذشته وارد یونان شدند. پاوسانیاس می گوید: « برنوس به كشور – شهرهای ضعیف یونانی ، به ثروت فراوان آنها، به نذور معابد و به مقادیر فراوان طلا و نقره ی موجود حمله برد.» در آن زمان انقلابی در مقدونیه به رهبری آپولودوروس روی داد . قسمتی از ارتش نیز در انقلاب شركت كرده ، به فقیران در غارت ثروتمندان ، كه هر چند گاه یكبار روی می داد، كمك كرد. گلها، كه بدون شك بلدی از اهل یونان داشتند، راههای مخفی گردنه ی ترموپیل را یافته ، وارد شهر شدند، بی ریا كشت و كشتار و غارت كردند و به سوی معبد دلفی پیش رفتند. در آنجا با سربازان یونانی و طوفانی كه مردم می گفتنند آپولون در دفاع از معبد خود برانگیخته ، روبه رو شدند، شكست خوردند و برنوس سرافكنده خود را كشت . بقایای گلها به آسیای صغیر رفتند. پاوسانیاس چنین می گوید :
آنها كلیه ی مردها و همچنین پیر زنان را قتل عام كردند و كودكان شیرخوار را زیر پستان مادر كشتند؛ خون قربانیها را می خوردند و با گوشت آنها مهمانی می كردند، زنهای شرافتمند و دوشیزگان نوجوان خودكشی كردند… آنها كه زنده می ماندند گرفتار همه گونه رنج و عذاب می شدند… بعضی از زنها خود را به روی شمشیر گلها می انداختند و از مرگ استقبال می كردند، دیگران از نبودن آذوقه و بی خوابی می مردند، آن بربرهای بی رحم به نوبت از آنها هتك ناموس كرده ، از زنده و مرده ی آنان كام دل می گرفتند .
یونانیان آسیا پس از سالها رنج و مرارت موفق شدند مهاجمان را با پول خریده ، وادارند كه به نواحی شمالی فروگیا (یعنی آنجایی كه به نام گالاتیا معروف شد)، تراكیا و بالكان عقب بنشینند. مدت پنجاه سال گلها از سلوكوس اول و شهرهای یونانی سواحل آسیا و دریای سیاه باج می گرفتند. تنها بیزانس دویست و چهل هزار دلار در سال به آنها می پرداخت . (در صفحات آینده ، برای آنكه ترقی قیمتها را در عصر هلنیسم منظور نظر داشته باشیم ، هرتالنت معادل با 3000 دلار آمریكایی در سال 1939 حساب خواهد شد .) همان طور كه امپراطوران و سرداران رومی در قرن سوم میلادی سرگرم بیرون راندن مهاجمان بربر بودند، پادشاهان و سرداران پرگامون ، سلوكیه و مقدونیه نیز در قرن سوم قبل از میلاد قسمت زیادی از هم و وقت خود را صرف بیرون راندن مهاجمان سلتی كردند. تمدن دنیای باستان در سر تاسر تاریخ خود در سواحل دریایی از توحش می زیست و بارها مورد خطر طوفان و نابودی قرار گرفت . شهامت رواقی شارمندان ، كه همواره از فلسفه ی رواقی نیرو می گرفت ، زمانی این خطر را پس رانده بود؛ اما فلسفه ی رواقی اینك ، دقیقاً در زمانی كه شكل بندی كلاسیك و عنوان خود را پی می ریخت ، در یونان رو به مرگ بود .
آنتیگونوس دوم ، پسر دمتریوس پولیوركتس ، كه به دلیلی نامعلوم « گوناتاس » لقب داشت ، گلها را از مقدونیه بیرون راند، شورش آپولودوروس را خواباند و سی و هشت سال تمام مقدونیه را با كفایت و اعتدال اداره كرد. با گشاده دستی به ادبیات و علم و فلسفه كمك كرد، شاعرانی چون آراتوس سولی را به دربار خود خواند، دوستی پایداری با زنون رواقی بنا نهاد، و اولین نفر از سلسله ی نامنظم پادشاهان فیلسوف مآبی بود كه نسلشان با ماركوس آورلیوس منقرض شد. در زمان سلطنت او بود كه آتن آخرین كوشش خود را برای حفظ آزادی مصروف داشت . در سال 267، حزب ملیون به رهبری شاگرد جوان زنون به نام كرمونیدس حكومت را در دست گرفت ، از مصر كمك گرفت ، سربازان مقدونی را بیرون راند و آزادی آتن را اعلام كرد. آنتیگونوس سر فرصت به آتن تاخت و شهر را مجدداً تسخیر كرد، ولی رفتارش با آتنیها زیبنده ی كسی بود كه به فلسفه و كهولت احترام می گذارد. او در پیرایئوس ، سالامیس وسونیون پادگانهایی مستقر ساخت و آتن را از دخول و شركت در جنگها و اتحادیه ها بركنار نگاه داشت . جز این ، از هر لحاظ شهر را كاملاً آزاد گذاشت .
شهرهای دیگر یونان نیز آزادی را به راههای مختلف با نظم و انضباط آشتی دادند. در حدود سال 279، آیتولیای صغیر كه ساكنانش مردمی بودند چون مقدونیها، كوهنشینهای نیمه بربری كه هرگز كاملاً مسخر كسی نشده بودند، شهرهای یونان – عمدتاً در حوزه ی دلفی – را متشكل ساخته وارد اتحادیه ی آیتولیایی نمودند. در همان زمان اتحادیه ی آخایایی ، كه مركب از پاترای ، دومه ، پلنه و شهرهای دیگر بود، بسیاری از شهرهای پلوپونزی را به عضویت در اتحادیه ی خود جلب كرد. در هر یك از این اتحادیه ها، شهرداریهای كشور- شهرهای عضو اتحادیه ، امور داخلی را اداره می كردند، ولی امور نظامی و مناسبات خارجی به شورای فدرال و فرمانده كل واگذار شده بود، كه توسط شارمندانی كه صلاحیت شركت در مجامع سالیانه ی اتحادیه ها را داشتند انتخاب می شدند. مجمع سالانه ی اتحادیه ی آخایایی در شهر آیگیون و مجمع اتحادیه ی دیگر در شهر ترموس منعقد می شد. هر یك از اتحادیه ها مسئول حفظ صلح و تعیین اوزان و مقیاسهای مشترك سكه زنی در سرتاسر قلمرو خویش بود. این موفقیت بزرگ در امر همكاری و اشتراك مساعی با یكدیگر قرن سوم را از لحاظی نسبت به عصر پریكلس از لحاظ سیاسی ممتاز می كند .
اتحادیه ی آخایایی به دست آراتوس سیكوئونی تبدیل به دولت مقتدر درجه اولی شد. این تمیستوكلس جوان در سن بیست سالگی سیكوئونی را با یك حمله ی شبانه با كمك معدودی از همراهان خود از دست دیكتاتور آن نجات داد و به كمك فصاحت بیان و مذاكرات زیركانه ی خود تمام شهرهای پلوپونز، جز اسپارت والیس را وادار به پیوستن به اتحادیه نمود، و آنها نیز او را همه ساله برای مدت ده سال به سمت فرمانده كل خود انتخاب كردند. او به كمك چند صد نفر مخفیانه وارد شهر كورنت شد، بر صخره ی غیر قابل دسترس آكروكورینتوس صعود كرد، سربازان مقدونی را تارومار نمود، و آزادی شهر را به دست آورد. از آنجا به پیرایئوس رفت ، با رشوه پادگان مقدونی را وادار به تسلیم نمود و آزادی آتن را اعلام كرد. از آن لحظه به بعد، تا تصرف شهر به دست رومیها،
درههای دجله ، فرات ، اردن ، اورونتس ، مایاندروس ، هالوس و اوكسوس ( یا آمودریا) در آن زمان حاصلخیزتر از آن بود كه امروزه بتوان تصور كرد؛ زیرا این سرزمینها در نظر ما امروز، پس از دوهزار سال فرسایش ، خشكی ، و غفلت در كشت و كار، جز صحراها و كوهستانهای خشك چیزی نیست .
آتن از خود مختاری بی همتایی برخوردار بود؛ و با وجود عدم توانایی نظامی ، شهرهای دیگر یونان قصد تجاوز به آن را نكردند، زیرا دانشگاههایش آن را پایتخت دنیای یونان نموده بود. آتن دوباره به فلسفه بازگشت و با رضایت از میدان سیاست خارج شد .
پس از آن ، دو اتحادیه در اوج قدرت خود، به علت جنگهای متعدد با یكدیگر و تنازع طبقاتی درونشان ، روبه ضعف گذاشتند. در سال 220، اتحادیه ی آیتولیایی به كمك اسپارت و الیس جنگ «اجتماعی » سختی را با اتحادیه ی آخایایی و مقدونی آغاز كرد. آراتوس مدافع آزادی حامی ثروت نیز بود. اتحادیه در تمام شهرها پشتیبان احزاب ثروتمندان بود. اتباع بی چیز شكایت می كردند كه نمی توانند در جلسات مجامع اتحادیه كه در نقاط دور دست تشكیل می شد شركت كنند و در واقع فاقد آزادی بودند و نسبت به آن آزادی كه معنایش وجود داشتن تمام امتیازات برای زیركان و استثمار افراد ضعیف و ساده بود، تردید می كردند. به همین دلیل هم روز به روز بیشتر مجذوب عوام فریبانی می شدند كه مبلغ تقسیم اراضی بودند، چون ثروتمندان قرن ماقبل ، مستمندان شروع به آن كردند كه مقدونیها را بر حكومت خود ترجیح دهند .
اما خود مقدونیه نیز در اثر صداقت زیاد از حد آنتیگونوس سوم رو به اضمحلال بود. آنتیگونوس به عنوان نایب السلطنه ی ناپسری خود فیلیپ قدرت را در دست گرفته و وعده داده بود كه چون فیلیپ به سن بلوغ رسد حكومت را به او بازگرداند. شكاكان عصر او را دوسون ، یعنی وعده دهنده ، لقب داده بودند، زیرا ظاهراً تصور می كردند كه او دروغ می گوید. ولی وی به وعده وفا كرد و در سال 221 فیلیپ پنجم در سن هفده سالگی سلطنت پر از دسیسه و جنگ و جدالی را آغاز كرد. فیلیپ مرد دلیر و توانایی بود، ولی زیرك ای فارغ از هر گونه مرام اخلاقی داشت . زن ، پسر آراتوس را فریفت ، آراتوس را زهر داد، پسر خود را به اتهام توطئه كشت و ضیافتهایی می داد كه در آنها با شراب زهر آلود هر كه را در سر راه هدفهای خویش می یافت از میان برمی داشت . او مقدونیه را وسیع و ثروتمند كرد، و رونق و جمعیتی به آن داد كه در یكصد و پنجاه سال گذشته سابقه نداشت . لیكن در سال 215، هراسناك از قدرت روز افزون روم ، مرتكب اشتباه بزرگ تاریخی خود شد و با هانیبال و كارتاژ متحد گردید. یك سال بعد روم به مقدونیه اعلان جنگ داد و شروع به فتح یونان كرد .
مبارزه یونان و مقدونیه در راه كسب ثروت
آتنایوس ، كه گزارشش بیشتر از شایعه قابل اعتماد نیست ، خبر می دهد كه دمتریوس فالرومی ، در حدود سال 310، در آتن سرشماری كرد. مطابق این سرشماری ، شارمندان آتن 21000، خارجیان آن 000 ، 10، و بردگانش 000 ، 400 نفر بودند. عدد آخر باور نكردنی است ، ولی مدركی در دست نیست كه آن را ابطال نماید. به احتمال زیاد تعداد غلامان كشاورز زیاد شده بود، املاك بزرگ تر شده ، و بیش از پیش توسط بردگانی كشت می شده كه تحت نظر یك ناظر برای مالكین غایب كار می كرده اند. در این نظام ، كشاورزی علمی تری به وجود آمد. وارو صحبت از پنجاه كتاب كشاورزی می كند. ولی فرآیند فرسایش و آب شدن و از بین رفتن یخها زمینها را ویران كرده بود. حتی در قرن چهارم ق .م افلاطون اظهار نظر می كند كه باران و سیل به مرور زمان قسمت حاصل خیز آتیك را شسته و برده بود و تپه های باقیمانده ی آن مانند استخوان بندی ای بود كه گوشت آن ربوده شده باشد. بسیاری از زمینهای زراعتی آتیك در قرن سوم خاك غنی خود را از دست داده و در نتیجه مزارع متروك شده بودند. جنگلهای یونان از بین رفته و چوب را، مانند غذا، می بایستی از خارج وارد كشور نمایند. معادن لائورن تمام شده ، تقریباً متروك شده بودند، نقره ی ارازن تر از اسپانیا به دست می آمد و معدنهای طلای تراكیا كه روزی ثروت خود را در آتن می ریختند، اكنون خزانه ی مقدونیه را انباشته ، سكه های آن را زینت می دادند .
در همان هنگام كه منبع استقلال و آزادی فردی در دهات خشك می شد، صنعت و تنازع طبقاتی در شهرها افزونی می یافت . تعداد كارخانه های كوچك و غلامانی كه در آنها كار می كردند، در آتن و سایر شهرهای بزرگ دنیای یونان رو به ازدیاد بود. سوداگران برده به دنبال ارتشها می رفتند اسیران را می خریدند، و آنها را نفری سه تا چهار مینا(150 تا 200 دلار ) در شهرهای بزرگ برده فروشی از قبیل دلوس و رودس می فروختند. در اذهان عمومی نسبت به خوبی یا بدی این عمل قدیمی ، یعنی برده فروشی ، از لحاظ اقتصادی یا اخلاقی تردیدهای راه یافت . احساسات بشر دوستی كه محصول فلسفه بود پدیدار شد. روح خالی از تعصب جهان وطنی عصر به امتیازات نژادی توجهی نداشت . اجیر كردن كارگر، كه به هنگام عدم استفاده می شد سربار بودجه ی عمومیشان كرد، غالباً ارازن تر از نگهداری برده تمام می شد، زیرا كه هزینه ی نگاهداری به طور مداوم بر عهده ی صاحبان آنها بود. در اواخر این دوره آزاد ساختن بردگان به طور قابل ملاحظه ای افزایش یافته بود .
بازرگانی در شهرهای قدیمی رو به فتور گذاشته بود، ولی در شهرهای جدید نضج می یافت . برخلاف پیرائوس ، بندرهای یونانی در آسیا و مصر توسعه می یافتند، و حتی در خود خاك یونان بندرهای خالكیس و كورنت بودند كه قسمت اعظم تجارت یونان را انحصار كرده بودند. از شهرهایی كه از نظر سوق الجیشی اهمیت داشته و مجهز بودند – انطاكیه ، سلوكیه ، رودس ، اسكندریه و سیراكوز- سیل تجارت عبور می كرد و روحیه ی بین المللی و شكاكیت را توسعه می داد. بانكدارها چندین برابر شدند و نه تنها به بازرگانان و مالكین ، بلكه به شهرها و دولتها نیز وام می دادند . برخی از شهرها، مانند دلوس و بیزانس ، بانكهای دولتی داشتند كه محل نگهداری پولهای دولت بود و توسط كارمندان دولتی اداره می شدند. در 324، آنتیمنس رودسی اولین سیستم بیمه ای را كه بر ما معلوم است تأسیس كرد و در مقابل حق بیمه ای معادل هشت درصد خسارت فرار بردگان را به صاحبان آنها می پرادخت . آزاد ساختن اندوخته های شاهان ایران و به جریان افتادن سریع تر پول ، نرخ تنزیل را در قرن سوم به ده درصد و در قرن دوم به هفت درصد تنزل داد. دلال بازی نضج گرفت ، ولی هنوز سازمان یافته نبود. بعضی از استفاده جویان ، با محدود كردن تولید، قیمتها را بالا می بردند و عده ای تبلیغ می كردند كه محصولات كشاورزی محدود شود تا قوه ی خرید كشاورزان افزایش یابد . نرخ اجناس به طور كلی بالا بود و دلیل آن هم باز جاری شدن گنجهای هخامنشی در بازار دنیا به توسط اسكندر بود، ولی در عین حال و تا حدودی به همان دلیل ، بازرگانی آسان شد و تولید افزایش یافت یونان هیچ سابقه نداشت . خانه ها تبدیل به كاخهای مجلل شد، اثاث و كالسكه های پولدارها مجلل و باشكوه گردید، تعداد خدمه افزونی یافت ، غذا خوردن توأم با میگساری و عیش و عشرت شد، و زنها غرفه ی نمایش ثروت شوهران خود گردیدند .
به نسبت قیمتهای روزافزون ، دستمزدها پایین بود؛ وقتی نرخها تنزل كرد، دستمزدها هم به سرعت تنزل یافتند. در نتیجه كارگران نمی توانستند تشكیل عائله دهند و تجرد و فقر و كم جمعیتی حاصل شد و خلاصه سبب گردید كه فاصله ی اقتصادی بین كارگران آزاد و بردگان كم شود. سطح اشتغال پایین آمد و نامنظم گردید و هزاران نفر كارگر شهرهای مركزی را ترك كرده ، به عنوان داوطلب داخل قشونهای خارجی شدند، یا در عزلت دهات فقر خود را پنهان كردند. دولت آتن از فقرا با اعانه ی گندم دستگیری می نمود و ثروتمندان با هدیه كردن بلیط مجانی برای جشنها و مسابقات آنها را سرگرم می ساختند. ثروتمندان در پرداخت دستمزد خسّت می كردند، ولی در بخشش سخاوتمند بودند. اغلب بدون منفعت به شهر خودشان قرض می دادند، با اعانات بزرگ آنها را از ورشكستگی نجات می بخشیدند، از سرمایه های خود كارهای عام المنفعه می كردند، معبد و دانشگاه می ساختند، و پاداشهای گزاف برای مجسمه ها و اشعاری كه از آنها یا برای آنها ساخته می شد می دادند. فقیران علیه ثروتمندان اتحادیه تشكیل می دادند، ولی در مقابل قدرت و زیركی آنها چندان كاری از دستشان ساخته نبود؛ مضافاً به اینكه دهقانان فوق العاده محافظه كار بودند و دولتهای دوست همیشه آماده بودند كه برای سركوبی هر گونه شورش به كمك ثروتمندان بروند. آزادی استعدادهای نامساوی مردم در اندوختن ثروت یا از گرسنگی مردن ، دوباره مانند زمان سولون تمركز بی حد سرمایه را موجب شد. فقیران باز بیشتر به وعظهای مكاتب اجتماعی و اشتراكی گوش می دادند . سخنگویان این مكاتب ابطال قرضها، تقسیم اراضی و مصادره ی ثروتهای بزرگ را تبلیغ می كردند و آنهایی كه پردل بودند گاهی الغای بردگی را می خواستند .
عقاید مذهبی كه ضعیف شد، فیلسوفان برای جبران آن مشغول خلق مدینه های فاضله شدند زنون رواقی جامعه ی اشتراكی ایدآلی خود را در جمهوریت (300 ق م ) توصیف كرد؛ بعد از او شاگردش یامبلوس (250 ق م ) شورشگران یونانی را با داستان عاشقانه ی خود كه در جزیره ی خجسته ای از اقیانوس هند (احتمالاً سیلان ) می گذشت ملهم ساخت . در این جزیره ، مردم همه نه تنها در حقوق ، بلكه در استعداد و هوش مساوی هستند. همه برابر كار می كنند و بالتساوی از محصول برداشت می نمایند. هر یك به نوبت حكومت را به دست می گیرد. نه فقر در آنجا وجود دارد و نه ثروت و نه جنگ طبقاتی ؛ طبیعت به اقتضای خود میوه ی فراوان تولید می كند و مردم در صلح و فروانی و محبت كامل زندگی می نمایند .
بعضی از دولتها برخی از صنایع را ملی كردند: پرینه معادن نمك ، میلتوس كارخانه های نساجی و رودس و كنیدوس سفالسازی . لیكن دولت نیز مانند كارفرماهای خصوصی دستمزد قلیل می داد و حداكثر منفعت را از كار بردگان می كشید. شكاف بین فقیر و غنی عمیق شد؛ جنگ طبقاتی دامنه دارتر از هر موقع گردید. فریاد نفرت طبقات از یكدیگر بلند بود و شورش ، كشت و كشتار، فساد سیاسی ، اختناق ، تبعید و نابودی اموال و زندگی مردم در شهرهای جدید و قدیم غلبه داشت . هر گاه دسته ای پیروز می شد، دسته ی مخالف را تبعید می كرد و اموالش را غصب می نمود؛ و چون تبعیدیها به قدرت برمی گشتند همان گونه انتقام می كشیدند و دشمنان خود را به قتل می رساندند. آیا نظامی اقتصادی كه چنین گرفتار ناامنی و اعتشاش باشد می تواند ثبات داشته باشد؟ بعضی از كشور – شهرهای قدیمی یونان را جنگ طبقاتی چنان متلاشی ساخته بود كه مردمان و صنایع از آنها می گریختند، در خیابانها علف می رویید و گاو و گوسفند در آنها می چرید. پولوبیوس ، در 150 سال قبل از میلاد، از نظر ثروتمندی محافظه كار بعضی از مراحل بی زمان این نزاع را این طور شرح می دهد :
وقتی اینان (رهبران افراطی ) جمعیت را آماده ی رشوه گرفتن می كنند، محاسن دموكراسی از بین می رود و دولت تبدیل به حكومت زور و قلدری می شود. زیرا همین كه مردم عادی عادت كردند از كیسه ی دیگران ارتزاق كنند و امیدوار شدند كه می توانند از ثروت همسایه شان معیشت نمایند، به مجردی كه رهبری پیدا كنند كه به قدر كافی جاه طلب و دلیر باشد… حكومت ظلم و ستم برقرار خواهند ساخت . حاصل آن همین مجامع طوفانی ، قتل ، تبعید و تقسیم زمین خواهد بود .
جنگ و جنگ طبقاتی یونان را چنان تضعیف كرد كه به آسانی به دست روم مغلوب شد. شقاوت بی حد و حصر فاتحان ، نابودی محصول و تاكستانها و باغهای میوه ، ویرانی خانه ی دهاقین و فروختن اسیران به بردگی ، شهرها را یكی پس از دیگری به خرابی كشید و آنها را آماده برای دشمن نهایی نمود . چنین سرزمینی كه در اثر نفاق و فرسایش و تباهی جنگلها و كارسست و از روی بی علاقگی اجاره داران و بردگان ضایع شده بود، دیگر نمی توانست با دشتهای زرخیز رودهای اورونتس ، دجله ، فرات و نیل رقابت كند. شهرهای شمالی دیگر سرراه تجارت شرق و غرب نبودند؛ لاجرم كشتیهای خود داشتند نگاهداری كنند . مركز قدرت و حتی مركز ادب و هنر، به آسیا و مصر، كه یونان هزار سال قبل متواضعانه ادب و هنر خود را از آنها آموخته بود، بازگشت .
مبانی انحطاط یونان
شكست كشور – شهرها انحطاط مذهب را تسریع كرد؛ خدایان شهرها در دفاع از آنها درمانده بودند، مذهب تاوان آن را می داد. جمعیت شهرها با
حكومت سلطنتی سلوكیها، كه از مشرق زمین سرچشمه می گرفت ، استبداد مطلق بود و هیچ مجلس یا شورایی اختیارات آن را محدود نمی ساخت . دربار بر مبنای دربارهای شرقی ساخته شده بود. حاجبان و خواجه سرایانی كه لباسهای یراقدار متحدالشكل داشتند، مجمرهایی كه برای خوشبو كردن بود و موسیقی به سبك شرق معمول شده بود، ولی فقط لباسهای زیر و زبان یونانی بر جای مانده بود
بازرگانان خارجی ، كه با زندگی مدنی و مذهبی آنها وجه اشتراكی نداشتند و شكاكی آمیخته به طنزشان در روحیه ی مردم اثر می گذاشت ، مخلوط شده بودند. اساطیر محلی باستانی فقط بین دهقانان و مردم ساده ی شهری و در مراسم و تشریفات باقی مانده بود؛ مردم تحصیل كرده از آنها در شعر و هنر استفاده می كردند، بردگان نیمه آزاد سخت آنها را مورد حمله قرار می دادند، و طبقات بالا برای اعاده ی نظم آن را مفید می دانستند؛ ایشان بی دینی را محكوم می شمردند. گسترش دولتهای بزرگ موجب هم هویت شدن خدایان و در نتیجه زمینه ساز عقاید یكتاپرستی مبهمی شد، در حالی كه فیلسوفان می كوشیدند راهی برای مشرب وحدت وجودی (همه خدایی ) مردم باسواد پیدا كنند كه ظاهراً چندان با عقاید افراطی مذهبی ناسازگار نباشد. در حدود سال 300 ، شخصی به نام ائوهمروس مسانایی (در سیسیل ) كتابی به نام نوشته های مقدس تدوین كرد و در آن چنین نوشت كه خدایان یا نیروهای مختلف طبیعتند كه بشر به آنها شخصیت انسانی داده یا به احتمال بیشتر، قهرمانان انسانی هستند كه مردم به خاطر خدمات آنها نسبت به خود یا از روی تصور عمومی صورت خدایی به آنها داده اند. اساطیر تمثیلهایی بیش نیستند، قهرمانان انسانی هستند كه مردم به خاطر خدمات آنها نسبت به خود یا از روی تصور عمومی صورت خدایی به آنها داده اند. اساطیر تمثیلهایی بیش نیستندند و تشریفات مذهبی در اصل یاد بود مردگان بوده است . از این قرار زئوس قهرمانی بود كه در كرت مرده بود، آفرودیته مؤسس و بنیانگذار فاحشگی بود و داستان كرونوس كه كودكان خود را بلعید در واقع راهی برای آن بود كه گفته شود آدمخواری روزی در زمین وجود داشته است . این كتاب تأثیر ضد خدایی شدیدی در یونان قرن سوم داشت . (شاید این كتاب خود كمكی بوده است به یونانیان كه پادشاهان را به مقام خدایی می رساندند، و ضمناً این كار یونانیان را منعكس می كرده است ).
شكاكیت ، در هر حال ، ایجاد ناراحتی می كند و در قلب و روح آدم ساده خلئی ایجاد می نماید. این خلاء دیری نمی گذرد كه مجذوب آیین فریبنده ی جدیدی می شود. فتوحات اسكندر و پیروزیهای فلسفه راه را برای آیینهای جدید باز كرده بود. آتن قرن سوم چنان مورد حمله ی آیینهای خارجی قرار گرفته بود، و تقریباً تمام آنها چنان وعده ی بهشت داده تهدید به جهنم می كردند كه اپیكور، چون لوكرتیوس در قرن اول ، احساس كرد كه لازم است مذهب را دشمن آرامش فكری و لذت زندگی بخواند. معبدهای جدید، حتی در آتن ، به ایسیس ، سراپیس ، بندیس ، آدونیس و خدایان خارجی دیگر پیشكش می شدند. اسرار الئوسی اشاعه یافت و در مصر، ایتالیا، سیسیل و كرت مورد تقلید قرار گرفت . دیونوسوس الئوتریوس (رها سازنده )، تا هنگامی كه در مسیحیت جذب شد، محبوب القلوب باقی ماند. اورفیسم چون با آیینهای شرقی ، كه خود از آنها پدید آمده بود، مجدداً تماس پیدا كرد، فداییان تازه ای پیدا نمود. مذهب قدیمی آریستوكراتیك بود و خارجیها و بردگان را مستثنی ساخته بود؛ آیین جدید شرقی تمام مردان و زنان را از بیگانه و غلام و آزاد می پذیرفت و نوید زندگانی جاوید را به همه به طور یكسان می داد .
علم به اوج خود رسید، ولی خرافات نیز رونق یافت . تصویری كه تئوفراستوس از «مرد خرافی » می كشد مبین آن است كه سطح فرهنگ ، حتی در مركز تمدن و فلسفه ، تا چه حد پایین بوده است . شماره ی هفت روز هفته ، عجایب هفت گانه ، هفت عصر زندگی بشر، هفت آسمان و هفت در دوزخ . بازرگانی با بابل ، ستاره شناسی را حیات تازه ای داد، مردم بی چون و چرا می پذیرفتند كه ستارگان خدایانی هستند كه جزئیات سرنوشت مردم و دولتها و شخصیت و حتی افكار را تعیین می كنند و هر ستاره بر زندگی كسی كه با آن قرین است حكومت می كند؛ به این دلیل است كه افراد شاد، چالاك یا آسوده طبع هستند. حتی كلیمیها، كه كمتر از دیگران خرافی بودند، با این جمله تعارف می كردند: «انشاءِاللّه ستاره ات میمون باشد». هیئت با ستاره شناسی سخت در جدال بود و بالاخره در قرن دوم میلادی به دست آن از پای در آمد. همه جا در دنیای یونان توخه ، خدای بزرگ مظهر نیكبختی ، پرستش می شد .
فقط قدرت تخیل یا یك تیزبینی جبلی می تواند اهمیت اضمحلال مذهب را در یك اجتماع به ما نشان بدهد. تمدن كلاسیك یونان بر مبنای فداكاری و اطاعت از كشور – شهرها بنا شده بود و اخلاقیات كلاسیك با وجودی كه بیشتر جنبه ی عامیانه داشت تا مذهبی ، كاملاً با عقاید ماوراءالطبیعه تقویت می شد. لیكن اكنون در میان یونانیان تحصیلكرده نه از آیین مذهبی اثری مانده بود و نه از میهن پرستی ؛ موازین مدنی را امپراطوریها برباد داده بودند و پیشرفت دانش موازین اخلاقی ، ازدواج ، روابط پدر و فرزندی و قانون را از جنبه ی آسمانی و روحانی به در آورده ، جنبه ی زمینی و مادی داده بود. تا مدتی ، مثل اروپای امروز، اصول روشنگری پریكلس موازین اخلاقی را حفظ و تقویت می كرد؛ احساسات بشر دوستی رونق یافت ، نفرت از جنگ (هر چند بدون نتیجه ) برانگیخته شد، و حكمیت بین مردمان و شهرها توسعه یافت . رفتار مردم آراسته و پرداخته گردید، مكالمه ها مقیدتر و بیشتر مبادی آداب شد و نزاكت كه در دربارها مایه ی تأمین شخصی و حفظ اعتبار بود، مانند قرون وسطی ، از دربارها به مردم رسوخ یافت . وقتی كه رومیها وارد شدند، یونانیها از رفتار ناهنجار و عادت بی نزاكت آنها یكه خوردند. زندگی آراسته و پالوده بود و زنان به آزادی در اجتماع می گشتند و مردان را به تجملات غیر عادی وا می داشتند. مردان ، به خصوص در بیزانس و رودس ، علی رغم آنكه قوانین ریش تراشیدن را به عنوان زن صفتی منع می كردند، صورت خود را می تراشیدند. ولی پیروی از لذات و شهوات ، زندگی مردم طبقات بالا را اشغال كرده بود. مسئله ی قدیمی علم الاخلاق و اخلاقیات كه می كوشید طبیعت اپیكوری انسان (یعنی لذت طلبی ) را با فلسفه ی رواقی (نفی لذت طلبی ) آشتی دهد، راه حلی در مذهب ، سیاست و فلسفه نمی یافت .
تعلیم و تربیت توسعه یافت ، ولی این توسعه در قشرهای جامعه سطحی بود، چون تأكید آن در تمام سنین بیشتر بر ازدیاد دانش بود تا ساختن شخصیت . در نتیجه توده هایی از مردم نیمه تحصیلكرده و ناراضی به وجو آورد كه آواره از كارگری و كشاورزی مانند مال التجاره ای بی صاحب ، در كشتی كشور سرگردان می گشتند. بعضی شهرها، مانند میلتوس و رودس ، مدارس عمومی دولتی تأسیس كرده بودند. در تئوس و خیوس دختران و پسران بدون كوچك ترین تبعیضی با هم درس می خواندند و این امر فقط در اسپارت سابقه داشت . ژیمنازیوم تبدیل به دبیرستان یا دانشكده ای شده بود كه كلاس درس ، سالن و سخنرانی و كتابخانه داشت . زورخانه رونق یافت و به خصوص در نواحی شرقی طرفدار زیاد پیدا كرد؛ لیكن مسابقات عمومی به مسابقات حرفه ای تقلیل یافت . مخصوصاً در مشت زنی كه در آن زورمندی بیش از مهارت اهمیت داشت . یونانیان كه روزی ملت ورزشكاری بودند، اكنون به تماشای مسابقات اكتفا می كردند. به عبارت دیگر تماشا را به عمل ترجیح می دادند .
اخلاق عمومی در روابط جنسی ، حتی نسبت به دوره ی بی بندوبار پریكلس ، پایین آمده بود. همجنس دوستی هنوز رواج كامل داشت . در سیمایتا (تئوكریتوس در این كتاب از عشق نافرجام سیمایتا و عدم توفیق سحر و جادوی او درباره ی به دست آوردن معشوق سخن می گوید) اثر تئوكریتوس ، چنین می خوانیم : « دلفیس جوان عاشق است ، ولی اینكه معشوقش زن یا مرد است نمی دانم .» روسپی بازی هنوز ادامه داشت . دمتریوس پولیوركتس دویست و پنجاه تالنت (75 هزار دلار) بر آتنیها مالیات بست و سپس به این بهانه كه رفیقه اش لامیا برای خریدن صابون به این پول احتیاج آن را به او بخشید. این عمل آتنیهای خشمگین را برانگیخت تا بگویند كه معلوم می شود این خانم بسیار كثیف است . رقص زنان برهنه به عنوان یكی از آداب پذیرفته شد و در مجلس پادشاه مقدونی اجرا می شد. زندگی آتنی در نمایشنامه های مناندروس همچون مجموعه ای از سبكسریها و گمراهیها و زنا و شهوترانی معرفی شده است .
زنان یونانی فعالانه در امور فرهنگی زمان مشاركت داشتند و در ادب ، علم ، فلسفه و هنر آن دوران سهیمند. آریستودامای سمورنایی اشعار خود را در سراسر خاك یونان می خواند و احترامات زیادی كسب كرد. بعضی از فیلسوفان ، از قبیل اپیكور ، در پذیرفتن زنان به مدرسه شان تردید نمی كردند. در ادبیات به زیبایی ظاهری زن بیشتر توجه می شد تا جذابیت باطنی و مادری او، پرستش زیبایی زن در ادبیات ، در داستان نویسی و شاعری ، رواج یافت . به همراه آزادی نسبی زنان ، شورش علیه وظایف مادری آغاز شد و جلوگیری از بچه دارشدن نمودار برجسته ی آن عصر گردید. سقط جنین تنها هنگامی غیرقانونی بود كه زن خلاف میل شوهرش مرتكب آن شود، یا به دستور فاسقش انجام دهد. كودك سر راهی بسیار بود. فقط یك درصد از خانواده ها در شهرهای یونان قدیم بیش از یك فرزند دختر پرورش می دادند. پوسیدیپوس گزارش می دهد: «حتی مردان ثروتمند نیز كودك دختر خود را سر راه می گذارند». خواهر كمتر پیدا می شد. خانواده های بدون بچه یا یك بچه ای بسیار زیاد بود. از نوشته هایی كه بر جای مانده می توان به چگونگی باروری 70 خانواده ی میلتوسی در حدود 200 سال قبل از میلاد پی برد : سی و دو خانواده فقط یك بچه و سی و یك خانواده دو فرزند داشتند؛ روی هم رفته آنها یك صدو هیجده پسر و فقط 28 دختر داشتند. در ارتریا در هر دوازده خانواده یك خانواده دو پسر داشت ؛ كمتر كسی دو دختر داشت . فیلسوفان كشتن نوزاد را به اغماض می نگریستند و می گفتند كه این عمل جلوی ازدیاد نفوس را می گیرد؛ ولی وقتی طبقات پایین هم به این كار دست زدند، نرخ مرگ و میر بیش از میران تولد شد. مذهب ، كه روزی مردم را از ترس لعنت روح به تولید مثل فراوان وا می داشت ، دیگر نمی توانست در مقابل راحت طلبی و گرانی مقاومت كند و تأثیرش را از دست داده بود. در مستعمرات ، مهاجرت باعث شد خانواده های قدیمی دوباره اعتبار یابند، مهاجرت به آتیك و پلوپونز به حد قابل اغماض رسید، و جمعیت كم شد. در مقدونیه ، فیلیپ پنجم محدودیت خانواده را منع كرد و در نتیجه در عرض سی سال نیروی انسانی را پنجاه درصد افزایش داد. از این نكته می توان پی برد كه جلوگیری از ازدیاد نسل تا چه حد در همه جا و حتی در مقدونیه ی نیمه وحشی ، معمول بوده است . بولوبیوس در 150 قبل از میلاد می نویسد :
« در عصر ما، تمام یونان در معرض كمی میزان تولد و كاهش عمومی جمعیت قرار گرفته ، در نتیجه شهرها متروك و زمین بی ثمر مانده است … زیرا چون مردان به تجمل پرستی ، آز و تنبلی عادت كرده بودند، نمی خواستند ازدواج كنند، یا اگر می كردند نمی خواستند كودكی را كه برایشان به دنیا می آمد بزرگ نمایند، و اگر بچه دار می شدند بیش از یك یا دو اولاد نگه نمی داشتند كه در ناز و نعمت بمانند و جوهر استعداد خود را ضایع نسازند، در نتیجه پلیدی به طور نامحسوس ولی به سرعت رواج یافت . خانه هایی كه بیش از دو فرزند نداشتند، اگر یكی را جنگ و دیگری را ناخوشی می برد روشن است كه خالی می ماندند… و كم كم شهر منبع نیروی انسانی خود را از دست می داد و ضعیف می شد .»
امپراطوری سلوكیان
اگر از سرزمین اصلی یونان و دریای اژه بگذریم و به ماندگاههای یونانی آسیا و مصر برسیم ، از زندگی تازه و رشد كننده ای كه همواره می بینیم به شگفت می افتیم و می بینیم كه هلنیسم رو به فساد و تباهی نمی رفت ، بلكه پراكنده می شد. پس از ختم جنگ پلوپونزی ، سیلی از سربازان و مهاجران یونانی به آسیا سرازیر شده بودند. فتوحات اسكندر، با عرضه داشتن امكانات جدید برای فعالیت هلنیها، بستر آن سیل را گشاده تر ساخت .
سلوكوس ، كه «نیكاتور » ] = فاتح [ لقب داست ، بین سرداران اسكندر به شجاعت ، قدرت تصور و سخاوت مشهور بود. از صفحات مشخصه ی او این بود كه وقتی فهمید پسرش دمتریوس از عشق همسر زیبای او، ستراتونیكه ، ناخوش گشته ، همسرش را به او بخشید. آنتیگونوس اول ، كه تفویض بابل را به سلوكوس با خصومت تلقی می كرد، به جنگ او رفت تا خاور نزدیك را متصرف شود، ولی سلوكوس و بطلمیوس اول او را در غزه در سال 212 شكست دادند. از آن لحظه كه
آسیا مغلوب غرب نشد. تمدن آن قدیمی تر و عمیق تر از آن بود كه روح خود را تسلیم كند. توده های مردم به زبانهای مادری خود حرف می زدند، راه و روش عادی خود را پیروی می كردند و خدایان اجدادی خود را می پرستیدند . خارج از سواحل مدیترانه از عمق تمدن یونانی كاسته می شد و مراكز یونانی ، چون سلوكیه در ساحل دجله ، تنها جزایر یونانی ای در اقیانوس شرق بودند. آن اختلاط و پیوند نژادی و فرهنگی كه رؤیایش را اسكندر در سر می پروراند به وجود نیامد .
خاندان سلوكوس تاریخ امپراطوری سلوكیان را نقش زد، عصری جدید و نحوه ی فكری تازه به وجود آمد كه در قلوب مردم آسیا تا زمان پیامبر اسلام دوام یافت . سلوكوس كشورها و فرهنگهایی چون عیلام ، سومر ، پارس ، بابل ، آشور ، سوریه ، فنیقیه و گاهی آسیای صغیر و فلسطین را به زیر سلطه ی خود در آورد. در سلوكیه و انطاكیه پایتختهایی ساخت غنی تر و پرجمعیت تر از هر پایتختی كه یونان به خود دیده بود. برای سلوكیه محلی در نقطه ی اتصال رود دجله و فرات نزدیك بابل كهنسال و بغداد آینده انتخاب كرد؛ این محل چنان بود كه تجارت بین النهرین و خلیج فارس و نقاط دورتر را جلب می كرد. جمعیت آن در نیم قرن به شش صد هزار نفر رسید كه اكثر آنها آسیایی ولی زیر سلطه ی اقلیتی از یونانیها بودند . انطاكیه نیز بر رود اورونتس در محلی بنا شد، نه چندان دور از مصب آن رود كه برای رفت و آمد كشتیهای اقیانوس پیما نامناسب باشد و ضمناً در فاصله ای باشد كه از حملات دریایی مصون بوده و بر اراضی حاصل خیز حوزه ی آن رود مسلط باشد و نیز بتواند بازرگانی بین النهرین شمالی و سوریه را به خود جلب كند. در اینجا پادشاهان بعدی سلوكیه سكنا گزیدند. این شهر در زمان آنتیوخوس چهارم غنی ترین شهر آسیایی سلوكیان گردید و با معابد، بناها، تماشاخانه ها، ژیمنازیومها، ورزشگاهها، باغهای گل ، بولوارهای خوش منظره و پاركهای زیبایی مانند پارك دافنه با سرخسها، درختهای غار، چشمه سارها و فواره های زیبایش در سراسر یونان شهرت یافت .
سلوكوس اول ، پس از سی و پنج سال سلطنت توأم با نیكوكاری و جلب قلوب ، در 281 كشته شد. بلافاصله پس از مرگش امپراطوری او رو به تجزیه گذاشت با تقسیمات جغرافیایی و نژادی از هم پاشید، گرفتار خونریزیهایی به خاطر تاج و تخت شد و از هر سو بربرها آن را مورد تاخت و تاز قرار دادند. آنتیوخوس اول ، ملقب به سوتر ] = نجات دهنده [ ، شجاعانه علیه گلها جنگید، آنتیوخوس دوم ، ] = خدا [ ، دایم در حال مستی به سر می برد، انگار كه می خواست دوباره خطر پادشاهی موروثی را نشان بدهد. همسرش ، لائودیكه ، چندان دسیسه و توطئه كرد كه عاقبت خاندان سلطنتی را به فنا كشید. آنتیوخوس سوم ، ملقب به كبیر، مرد با ظرفیت و با فرهنگی بود. مجسمه ی نیم تنه ی او در موزه ی لوور مردی را نشان می دهد كه شجاعتی مقدونی دارد و هوشی یونانی . او قسمت اعظم امپراطوری را كه از زمان سلوكوس اول از دست رفته بود با جنگهای خستگی ناپذیری پس گرفت . كتابخانه ای در انطاكیه تأسیس كرد و نهضتی در ادبیات آغاز نمود كه در اواخر قرن دوم در غزه به اوج ترقی خود رسید. قوانین خود مختاری محلی یونانی را حفظ كرد و به شهرها نوشت : «هر گاه دستوری برخلاف قوانین دادم ، اطاعت نكنید و آن را پای جهل من بگذارید.» لیكن عاقبت جاه طلبی ، بلند پروازی و عشق ورزی او را از پای در آورد. در سال 217 به دست بطلمیوس چهارم در رافیا شكست خورد و فینیقیه و سوریه و فلسطین را از دست داد. سپس به تقلید از لشكركشیهای اسكندر، به باكتریا و هند تاخت تا بدین وسیله شكست قبلی را جبران كند. هانیبال برای جنگ با روم او را به كمك خواست و لشكرش را به ائوبویا كشاند. در آنجا، در پنجاه سالگی عاشق دختر خدمتكار زیبایی از خالكیس شد، او را با تشریفات كامل خواستگاری كرد، عروسی باشكوهی ترتیب داد، جنگ را فراموش كرد و زمستان را در كامرانی گذارند. رومیها در ترموپیل او را شكست دادند، به آسیای صغیر راندند و دوباره در ماگنسیا شكستی دیگرش دادند. بی قرار، به لشكركشی دیگری در مشرق پرداخت و در راه ، پس از سی و شش سال سلطنت ، در گذشت .
فرزندش سلوكوس چهارم مردی صلح دوست بود. امپراطوری را با اقتصاد و درایت اداره كرد، و در 175 كشته شد. در آن زمان برادر كوچكش با عنوان آرخون در آتن ، كه برای تحصیل فلسفه به آنجا رفته بود، خدمت می كرد. پس از شنیدن خبر مرگ برادر، لشكری گردآورد، به انطاكیه رفت ، قاتل را كشت و تاج و تخت را پس گرفت . آنتیوخوس چهارم جالب ترین و شگفت انگیزترین فرد این خاندان و معجون كمیابی از تیزهوشی و جنون و جذابیت بود. با وجود هزاران بی عدالتی و دیوانگی ، كشور خود را با قدرت اداره كرد. به نمایندگان خود اختیار می داد كه از قدرت خود سوءِ استفاده كنند و معشوقه ی خود را بر سه شهر استیلا داد. بدون مبنا، خشن یا سخاوتمند بود، از روی هوس می بخشید یا سیاست می كرد، با دادن هدیه های گرانبها مردم ساده را متعجب می ساخت و برای كودكان وسط جمعیت پول می پاشید؛ به شراب ، زن و هنر عشق می ورزید؛ به افراط می نوشید و تخت خود را در ضیافتهای سلطنتی رها می كرد كه برهنه با مطربان بر قصد یا با خوانندگان هم آواز شود. بوهمی عشرت طلبی بود كه رؤیاهایش به حقیقت پیوسته بود. از خشكی و محدودیتهای آداب درباری بیزار بود، شخصیتهای برجسته ی درباری را ریشخند می كرد، لباس مبدل می پوشید كه از لذت گمنامی بهره می برد و دوست می داشت كه با مردم بیامیزد و سخنان آنان را درباره ی شاه بشنود. از رفت و آمد به دكان صاحبان حرف و صحبت با آنان و بحث درباره ی هنر آنها و تماشای كار حكاكان و زرگران لذت می برد. نسبت به حرف و ادب و فلسفه ی یونان علاقه ی وافر احساس می كرد. انطاكیه را یك قرن مركز هنر دنیای یونان نمود . به هنرمندان دستمزدهای زیاد می داد كه در سایر شهرهای یونان معبد و مجسمه بسازند. معبد آپولون را در دلوس تزیین دوباره كرد، برای تگنا تماشاخانه ای ساخت ، و مخارج اتمام ساختمان ورزشگاه اولمپ را در آتن پرداخت . چون چهارده سال در روم زیسته و از آن تأثیر فراوان پذیرفته بود، میلی باطنی نسبت به سازمان جمهوری آن شهر داشت و انگار كه از امپراطوری آوگوستوس خبر دهد، سیاست و طبع شوخش بر آن قرار گرفت كه اختیارات سلطنتی خود را به لباس آزادی جمهوری در آورد. یكی از نتایج مهم علاقه ی او به رسم و راه زندگی رومی ، آوردن بازیهای گلادیاتوری به ورزشگاه پایتختش انطاكیه بود. مردم از این ورزشهای وحشیانه منزجر بودند، لیكن آنتیوخوس مردم را با نمایشهای مجلل و جالب جلب می كرد و چون مردم به آن قصابی و خونریزی عادت كردند، انحطاط ایشان را برای خود فتحی می شمرد. این از خصوصیاتی بود كه در ابتدا از پیروان مشتاق رواقیون بود، اما در آخر به اپیكور گروید. از صفات خود چنان راضی بود كه سكه ی كشور را به نام خود بدین ترتیب می زد: «آنتیوخوس ، مظهر خدا»، از بلند پروازی ، در سال 169 قصد تسخیر مصر كرد. كم مانده بود موفق شود كه روم ، كه خود قصد فتح مصر را داشت ، به او فرمان داد كه از خاك آفریقا بیرون رود . آنتیوخوس مهلت خواست تا فكر كند، لكن سفیر روم ، پوپیلوس ، دایره ای روی شن به دور آنتیوخوس كشید و گفت قبل از عبور خط ، تصمیم خود را بگیر. آنتیوخوس خشمناك تسلیم شد، معبد اورشلیم را برای جبران خسارت غارت كرد، مانند پدرش در جستجوی شهرت و مال متوجه نبرد با قبایل شرقی شد، و در راه خود در ایران از صرع ، دیوانگی یا ناخوشی دیگری در گذشت .
تمدن سلوكیان
21-5- وظیفه ی مهم امپراطوری سلوكیه در تاریخ این بود كه به خاور نزدیك نظم و امنیتی اقتصادی بدهد كه ایران قبل از اسكندر می داد، و روم بعد از قیصر در آینده قرار بود بدهد. علی رغم جنگها، انقلابها، غارتها و فسادی كه طبیعی امور بشری است ، این وظیفه به خوبی انجام شد . پیروزی مقدونی هزاران سدی را كه حكومتها و زبانهای گوناگون به وجود آورده بودند در هم شكست و غرب و شرق را به تبادلات اقتصادی بیشتر دعوت كرد . نتیجه ی این موفقیت ، رستاخیز درخشان آسیای یونان بود. در حالی كه تضادها، اختلافات ، فقر زمین و تغییر راههای بازرگانی سرزمین اصلی یونان را به تباهی می كشاند، وحدت نسبی و آرامشی كه سلوكیها به وجود آوردند موجب ترقی كشاورزی و بازرگانی و صنعت شد. شهرهای یونانی آسیا دیگر آزاد نبودند كه انقلاب كنند یا در نوع حكومت خود دست به تجربه بزنند. هماهنگی را شاهان به مردم تحمیل می كردند و در واقع مردم آن را مانند خدایی پرستش می نمودند . شهرهای قدیمی مانند میلتوس ، افسوس وازمیر (سمورنا) مجدداً رونق اولیه ی خود را باز یافتند .
درههای دجله ، فرات ، اردن ، اورونتس ، مایاندروس ، هالوس و اوكسوس (یا آمودریا) در آن زمان حاصلخیزتر از آن بود كه امروزه بتوان تصور كرد؛ زیرا این سرزمینها در نظر ما امروز، پس از دوهزار سال فرسایش ، خشكی ، و غفلت در كشت و كار، جز صحراها و كوهستانهای خشك چیزی نیست . زمین را كانالهایی مشروب می كرد كه دولت موظف به ایجاد و نگاهداری از آنها بود . زمین متعلق به شاه ، اشراف ، شهرها، معابد یا مردم بود و در همه حال كار آن به دست سرفهایی بود كه از راه توارث یا فروش با زمین متتقل می شدند . ثروتهای زیرزمینی متعلق به دولت بود، ولی دولت در استفاده از آنها اقدامی نمی كرد. حرفه ها تخصصی شده و حتی هر شهری در ساختن مصنوع به خصوصی بهتر از سایرین شده بود. میلتوس مركز پرمشغله ی نساجی بود، انطاكیه مواد خام وارد می كرد و آنها را به كالاهای ساخته شده تبدیل می نمود. بعضی از كارخانه ها كه غلامان در آنها كار می كردند، در بس فرآوی پاره ای از مصنوعات اهمیت نسبی یافته بودند. لیكن مصرف داخلی كمتر از تولید بود و مردم چنان فقیر بودند كه بازار داخلی اجازه نمی داد كارخانه های بزرگ با تولید فراوان به وجود بیاید .
بازرگانی حیات اقتصادی یونان را تشكیل می داد؛ ثروتهای زیاد در شهرهای بزرگ به وجود می آورد و جمعیت روز افزون شهرها را به كار اشتغال می داد. نقل و انتقال پول ، دیگر اكنون كاملاً جای معامله ی جنسی را كه تا چهارصد سال پس از ضرب اولین سكه توسط كرزوس ادامه داشت ، گرفته بود. مصر، رودس ، سلوكیه ، پس گامون و دولتهای دیگر پولهایی انتشار می دادند كه به قدر كافی باثبات و شبیه هم بودند كه تجارت بین المللی را تسهیل نمایند . بانكدارها به دولت و مردم اعتبار می دادند. كشتیها بزرگ تر شده ، از چهار تا شش گروه دریایی سرعت داشتند و با گذشتن از دریاهای باز، راهها را كوتاه تر می كردند. سلوكیان بزرگراههایی را كه یادگار ایرانیها در شرق بود مرمت كرده توسعه دادند. راههای كاروانرو از آسیای صغیر به سلوكیه و از آنجا به دمشق ، بیروت (بروتوس ) و انطاكیه كشیده شد. مراكز جمعیت ، كه از تجارت ثروتمند شده بودند، انطاكیه را ثروتمند و انطاكیه هم به نوبت خود ایشان را ثروتمند می ساخت . شهرهای دیگر نیز از قبیل بابل ، صور، طرسوس ، كسانتوس ، رودس ، هالیكارناسوس ، میلتوس ، افسوس ، سمورنا، پرگامون ، بیزانس ، كوزیكوس ، آپامیا، هراكلیا، آمیسوس : سینوپه ، پانتیكاپایون ، اولبیا، لوسیماخیا، تسالونیكا ( سالونیكا)، خالكیس ، دلوس ، كورنت ، آمبراسیا، اپیدامنوس (دوراتتسو)، تاراس ، نئاپولیس (ناپل )، رم ، ماسالیا، امپوریون ، پانورموس (پالرمو)، سیراكوز، اوتیكا، كارتاژ، كورنه و اسكندریه مركز جمعیتهای بزرگ شدند. یك پیوند بازرگانی وسیع اسپانیای تحت تسلط روم و كارتاژ، كارتاژ تحت تسلط هامیلكار، سراكوز تحت تسلط هیرون دوم ، روم تحت تسلط سكیپیوها، مقدونیه ی تحت تسلط آنتیگونوسها، یونان تحت تسلط اتحادیه ها، مصر تحت تسلط بطالسه ، خاور نزدیك تحت تسلط سلوكیان ، هند تحت تسلط سلسله ی ماوریا، و چین تحت تلسط سلسله ی هان را به یكدیگر می پیوست . راههای چین از تركستان ، باكتریا (بلخ )، و ایران ، یا از دریاهای آرال (خوارزم ) و سیاه می گذشت . راههایی كه از هند می آمد از افغانستان و ایران به سلوكیه ، یا از عربستان و پترا به اورشلیم و دمشق ، یا از اقیانوس هند به آدانا (عدن )، و سپس از دریای سرخ به سوئز و بالاخره به اسكندریه می رفت . به خاطر تسلط بر این دو راه اخیر بود كه سلوكیها و بطالسه آن قدر جنگیدند (جنگهای سوریه ) كه به علت ضعف به دست رومیها از پای در آمدند .
حكومت سلطنتی سلوكیها، كه از مشرق زمین سرچشمه می گرفت ، استبداد مطلق بود و هیچ مجلس یا شورایی اختیارات آن را محدود نمی ساخت . دربار بر مبنای دربارهای شرقی ساخته شده بود. حاجبان و خواجه سرایانی كه لباسهای یراقدار متحدالشكل داشتند، مجمرهایی كه برای خوشبو كردن بود و موسیقی به سبك شرق معمول شده بود، ولی فقط لباسهای زیر و زبان یونانی بر جای مانده بود، نجبا، مانند اشراف مقدونی ، یا اروپای قرون وسطی ، سركردگان نیمه مستقل نبودند، بلكه مدیران یا نظامیانی بودند كه شاه منصوب كرده بود . این ساخت حكومت سلطنتی از هخامنشیها به سلوكیان و ساسانیها و از آنها به روم زمان دیوكلسی و بیزانس زمان قسطنطین رسید. سلوكیها كه می دانستند قدرت آنها در یك كشور خارجی بستگی به وفاداری جمعیتهای یونانی دارد، سعی
در مدت حكومت او، یهوه با زئوس یكی شد، كشتیهای معابد برای تهیه ی پول به فروش رفت ، و حتی در پاره ای از اجتماعات كلیمی برای خدایان یونانی قربانی كردند؛ ورزشگاهی در اروشلیم باز شد و جوانان یهودی ، و حتی خاخامها، برهنه در بازیهای ورزشی شركت می كردند! بعضی جوانان یهودی ، در شور و شوق هلنیسم ، تن به اعمال جراحی می دادند تا كمبودهای جسمانی خود را كه ممكن بود نژادشان را فاش بنماید جبران كنند. (مقصود این است كه چون یهودیان ختنه می كردند، نژادشان معلوم می شد؛ بنابراین ، كاری می كردند كه رفع این نقیصه شود .)
می كردند تا شهرهای قدیمی یونانی را تجدید بنا كنند و شهرهای جدید بسازند. سلوكوس اول نه شهر به نام سلوكیه ، شش انطاكیه ، پنج لائودیكه ، سه آپامیا، و یك تسراتونیكه ساخت ؛ و جانشینان او تا آنجا كه می توانستند از او تقلید كردند. مانند آمریكای قرن نوزدهم ، شهرها رشد می كرد و هر روز به تعدادشان افزوده می شد .
به واسطه ی همین شهرها بود كه هلنیسم در آسیای باختری با سرعتی زیاد، اما نه طور عمقی ، پیشروی كرد. این فرآیند، البته ، جریانی قدیم بود كه با مهاجرت بزرگ یونانیها آغاز شده بود. پراكنده شدن هلنیسم در واقع نوعی تجدید حیات یونیا بود – نوعی رجعت تمدن یونانی به مبدأ اولیه ی آسیای خود. حتی قبل از اسكندر، یونانیها مقامهای بزرگی در دربار شاهان ایران داشتند و بازگانان یونانی بر جاده های تجاری خاور نزدیك مسلط بودند. اكنون امكانات سیاسی ، بازرگانی ، و هنری سیلی را از یونان قدیمی ، ماگناگراسیا، و سیسیل به این خطه روانه می كرد. مجسمه سازان و حكاكان یونانی از پادشاهان فینیقیه ، لوكیا، كاریا، كیلیكیا و باكتریا مجسمه می ساختند و برای آنها سكه می زدند . رقاصان یونانی بندرهای آسیا را زیرپا گرفته بودند. خلاف كاری جنسی به شكل یونانی آن مرسوم شد، ورزشگاهها و ژیمنازیومهای یونانی در شهرهای شرقی سر بر آوردند و ورزش و استحمام به سبك یونانی طرفداران زیادی پیدا كرد. آب مشروب شهرها و فاضلابهای آنها به سبك جدید در آمد و خیابانها سنگ فرش و تمیز شدند . مدارس ، كتابخانه ها و تماشا خانه ها خواندن و ادبیات را رونق دادند و شاگردان دانشكده ها شیطنتهای قدیمی خود را در خیابانها آغاز كردند. به كسی با فرهنگ می گفتند كه زبان یونانی را بداند و از نمایشنامه های مناندروس و اوریپید لذت ببرد. این تسلط تمدن یونانی برخاور نزدیك یكی از نمونه های عجیب تاریخ باستان است ؛ هیچ تغییری به این سرعت و وسعت در آسیا دیده نشده بود. از جزییات و نتایج آن ما اطلاعات بسیار كمی داریم . اخباری كه از ادبیات ، فلسفه و علوم سلوكیها در دست ماست بسیار ناچیز است . اگر ما امروز فقط اشخاص سرشناسی چون زنون رواقی و سلوكوس منجم و در عصر رومیها، ملئا گروس شاعر و پوسیدیپوس دانشمند را می شنایم ، دلیل آن نیست كه عده ی زیادی وجود نداشته اند. فرهنگ سلوكیها پر رونق ، متنوع ، صیقل یافته ، پر از ذوق و در هنر مانند عصر ماقبلش بسیار بارور بوده است ، هرگز قبل از آن ، تا آنجا كه دانش ما به یاد دارد، تمدنی در میان محیطهای گوناگون این چنین وسعت نیافته و دارای وحدتی پیچیده نبوده است . قریب به یك قرن ، غرب آسیا متعلق به اروپا بود. راه برای تسلط روم و بالاخره استیلای مسیحیت ، كه تركیب و هم نهادی از مجموعه ی جریانها بود، باز می شد .
مع هذا آسیا مغلوب غرب نشد . تمدن آن قدیمی تر و عمیق تر از آن بود كه روح خود را تسلیم كند. توده های مردم به زبانهای مادری خود حرف می زدند، راه و روش عادی خود را پیروی می كردند و خدایان اجدادی خود را می پرستیدند. خارج از سواحل مدیترانه از عمق تمدن یونانی كاسته می شد و مراكز یونانی ، چون سلوكیه در ساحل دجله ، تنها جزایر یونانی ای در اقیانوس شرق بودند. آن اختلاط و پیوند نژادی و فرهنگی كه رؤیایش را اسكندر در سر می پروراند به وجود نیامد. یونانیان و تمدن یونانی در بالا قرار داشتند و در زیر آنها اختلاطی از مردم و فرهنگهای آسیایی دیده می شد. خواص فرهنگ یونانی در روح شرقی نفوذ نكرد؛ تازه طلبی ، اشتیاق به مادیت ، تمایل به كمال ، قوت افاده ی به معنا و استقلال فردی یونانی تغییری در خواص شرقیها ایجاد ننمود. برعكس ، با گذشت زمان ، نحوه ی اندیشه و احساس شرقی از زیر به قشر یونانیان حاكم نفوذ كرد و به توسط آنها به مغرب رفت تا دنیای «كفار» را تغییر شكل دهد. در بابل ، تاجر شكیبای سامی و بانكدار یهودی بریونانی سبك مزاج تفوق یافتند، خط میخی را حفط كردند و زبان یونانی را در دنیای تجارت در درجه ی دوم اهمیت قرار دادند. علم احكام نجوم و كیمیاگری جای هیئت و فیزیك یونانی را گرفت . سلطنت استبدادی شرقی نشان داد كه از دموكراسی یونانی نیرومندتر است و بالاخره شكل خود را به دنیای مغرب زمین نیز تحمیل كرد. شاهان یونانی و امپراطوران رومی به نسق سلاطین شرقی تبدیل به خدایان روی زمین شدند و فرضیه ی حقوق آسمانی شاهان از طریق روم و قسطنطینه به اروپای جدید منتقل شد. از طریق زنون ، تسلیم و جبر شرقی وارد فلسفه ی یونان شد و از هزاران راه مختلف ، رازوری و قدوسیت خود را در خلئی كه انحطاط اعتقادات قدیمی یونانیان به وجود آورده بود وارد كرد . یونانیان به آسانی خدایان شرق را، كه اساساً شبیه خدایان خودشان بودند، پذیرفتند؛ منتها چون یونانی در حقیقت ایمان درستی نداشت ، در حالی كه اعتقاد آسیایی محكم بود، خدای شرقی ماند و خدای یونانی فراموش شد. آرتمیس اِفسوسی با دوازده پستان دوباره رب النوع مادری شرقیها شد. آیین بابلیها، فنیقیها و سوریها روح بسیاری از مهاجمان یونانی را تسخیر كرد. یونان به شرق فلسفه داد و شرق به یونان مذهب ؛ مذهب در این میان فاتح شد، زیرا فلسفه تجملی بود برای عده ای معدود، در حالی كه مذهب تسلای خاطر عده ای فراوان بود. در جریان موزون تاریخی تغییر و تبدیل كفر و ایمان ، رازوری و طبیعت گرایی و مذهب و علم ، مذهب به قدرت بازگشت ، زیرا به درماندگی و تنهایی نهانی بشر پی برد و به او الهام و شعر بخشید و دنیای سرخورده ، استثمار شده و خسته از جنگ ، با خوشحالی آن را پذیرفت تا امید از دست رفته را بازیابد. نامنتظرترین و عیمق ترین اثر فتح اسكندر، شرقی گرایی روح اروپا بود .
پرگامون
مستحیل شدن تدریجی یونانیها در آسیا قدرت سلوكیها را ضعیف ساخت و پادشاهیهای مستقلی در مرزهای دنیای هلنی به وجود آورد. تا حدود سال 280، ارمنستان ، كاپادوكیا ، پونتوس و بیتینیا موفق شدند حكومتهای سلطنتی برای خود بیاورند و دیری نگذشت كه شهرهای یونانی دریای سیاه تابع حكومتهای آسیایی گردیدند. بخارا و سغد نیز در سال 250 استقلال یافتند. در سال 247 ارشك اول ، خان یكی از ایلات ایرانی به نام پرنی ، حاكم سلوكی ایران را كشت و حكومت اشكانیان را تأسیس كرد كه تا قرنها بلای جان رومیها شد. در سال 282. فیلاتایروس ، كه از طرف لوسیماخوس نه هزار تا لنت و قلعه ی مسلح پرگامون در آسیای صغیر را در اختیار داشت ، پول را ضبط و اعلام استقلال كرد. برادرزاده اش ائومنس اول شهرهای پیتانه و آتازنئوس را تصرف كرده ، پرگامون را تبدیل به كشوری سلطنتی نمود. آتالوس اول حقشناسی یونان آسیایی را با بیرون راندن گلها كه به داخل دیوارهای شهر او نفوذ یافته بودند جلب كرد؛ پسر بزرگش ، ائومنس دوم ، حكومت با لیاقت او را ادامه داد، ولی ناگهان از روم علیه آنتیوخوس سوم كمك خواست و یونان را در شگفتی انداخت . چون آنتیوخوس را در ماگنسیا شكست دادند، رومیان تقریباً تمام آسیای صغیر را به ائومنس واگذار نمودند. برادر و وارثش ، آتالوس دوم ، به علت عدم اعتماد به پسرانش در اینكه بتوانند پرگامون را آزاد نگاه دارند، در هنگام مرگ پادشاهی خود را به روم بخشید .
دولت كوچك پرگامون تا می توانست كوشید تولد و رشد خائنانه ی خود را جبران كرده ، از لحاظ مركزیت هنر و دانش با اسكندریه رقابت كند. ثروتی را كه از معادن ، تاكستانها، مزارع گندم ، محصولات پشم و پوست ، عطر، ساختن آجر و كاشی و زبردستی در تجارت جزایر شمالی دریای اژه به دست می آورد نه تنها صرف نگاهداری ارتش و نیروی دریایی نیرومندی می نمود، بلكه در راه تشویق هنر و ادبیات صرف می كرد. شاهان پرگامون عقیده داشتند كه دولت و مؤسسات انتفاعی خصوصی می توانند به نحو مفیدی رقابت كرده متفقاً جلوی بی كفایتی و حرص و آز را بگیرند. شاه اراضی وسیعی را به دست غلامان كشت می كرد و كارخانه ها و معادن بسیاری را، البته نه به طور انحصاری ، اداره می نمود. در این سیستم منحصر به فرد، ثروت زیاد شد و چندین برابر گردید. پرگامون پایتخت آراسته ای شد كه به خاطر معبد زئوس ، كاخهای مجلل ، كتابخانه و تئاتر، ورزشگاهها و حمامها و حتی مستراحهای عمومیش كه شهرداری به آن می بالید مشهور بود. كتابخانه ی شهر از حیث تعداد كتاب و شهرت دانشمنداش بعد از اسكندریه در درجه ی اول بود و برای تفریح و لذت مردم مجموعه ی بزرگی از نقاشیهای آن روز در موزه ی نقاشی شهر گرد آمده بود. برای حدود نیم قرن پرگامون زیباترین گل تمدنی هلنی بود .
در این حال ، خاندان سلوكیه رو به اضمحلال داشت . پیدایش سلطنتهای مستقل تقریباً قدرت آن را به بین النهرین و سوریه محدود ساخته بود. اشكانیان ، پرگامون ، مصر، روم با صبر و حوصله از هر مدعی حمایت كرده ، با برانگیختن آتش جنگهای داخلی ، موجبات تضعیف آن را فراهم می ساختند. در 153، درست وقتی كه دمتریوس اول درصدد احیای قدرت سلوكیان بود، روم سربازان مزدوری از هر گوشه گردآورد تا ادعای پوچ یك ماجراجوی سومری را نسبت به تخت و تاج به كرسی بنشاند . پرگامون و مصر نیز در این حمله شركت كردند، دمتریوس قهرمانانه جنگید و كشته شد و قدرت سلوكیها به دست الكساندر بالاس بی كفایت افتاد كه آلت دست معشوقه ها و روم بود .
هلنیسم و یهودیها
تاریخ یهود در عصر هلنیستی بر محور دو مبارزه می چرخید: یكی مبارزه ی برون مرزی آسیای سلوكیها و مصر بطالسه بر سر فلسطین و دیگری مبارزه ی درونی راه و رسم زندگی هلنیستی و عبرانی . مبارزه ی نخستین از لحاظ تاریخی مرده است و می شود فعلاً از آن صرف نظر كرد؛ اما مثیو آرنلد معتقد است كه مبارزه ی دومی معرف یكی از ماندگارترین برخوردها و شكافها بین احساس و تفكر بشر است . در تقسیم اولیه ی میراث اسكندر، مملكت یهودا (در فلسطین ، جنوب سامره ) به بطلمیوس رسید. سلوكیها این تقسیم را هرگز نپذیرفتند، زیرا خود را از مدیترانه دور می دیدند و از طرفی به ثروتی كه ممكن بود از دمشق و اروشلیم به دست آید طمع داشتند. در نتیجه ی جنگهایی كه پیش آمد، بطلیموس اول فاتح شد و یهودا بیش از یك قرن تحت تسلط بطالسه باقی ماند (312-198 ق م )، و هر چند كه سالیانه 8 هزار تالنت عوارض می داد، روبه رو نق و ترقی نهاد. در این مدت ، یهودا از خودمختاری وسیعی برخوردار بود و توسط مقام موروثی كشیش اعظم اورشلیم و مجمع بزرگ اداره می شد. این گروسیا ، یا شورای بزرگان قوم ، كه عزرا و نحمیا (عزرا از كاهنان یهود و متولد بابل بود؛ نحمیا ساقی اردشیر اول هخامنشی اردشیر درازدست بود، و به حكومت یهودا رسید. نام دو كتاب هم در «كتاب مقدس » به نام عزرا و نحمیاست .) دو قرن قبل تشكیل داده بودند، اكنون هم سنا و هم محكمه ی عالی شده بود. اعضای هفتاد نفری یا بیشتر آن از سران خانواده های بزرگ و با سوادترین دانشمندان سرزمین انتخاب می شدند. قوانین آن را طرح بنیاد یهودیت را از عصر یونان باستان تا امروز ریخت .
اساس یهودیت مذهب بود: روح اطاعت و حفظ اصول مذهبی در هر مرحله و لحظه ی زندگی یهودیان وجود داشت . اخلاقیات و رفتار مردم را شورای بزرگان در كمال جدیت و با دقت مقرر می داشت . بازی و ورزش بسیار معدود و محدود بود. ازوداج با خارج از دین ، تجرد و سقط جنین ممنوع بود. این بود كه یهودیان فرزندان بسیار آوردند، همه را به عرصه رساندند و علی رغم جنگ و قحطی تعدادشان روز به روز افزایش می یافت ، تا آنجا كه در زمان قیصر هفت میلیون كلیمی در امپراطوری روم زندگی می كردند. قسمت اعظم آنها، قبل از دوره ی مكابیان ، كشاورز بودند. یهودیها هنوز كاسب و تاجر نشده بودند. حتی در قرن اول میلادی یوسفوس (فلاویوس یوسفوس ، كاهن ، سپاهی ، رجل سیاسی و مورخ یهودی . از جلمه آثارش می توان «تاریخ جنگهای یهود» (7 مجلد) را ذكر كرد .) می نویسد: «ما مردمی بازرگان نیستیم .» بزرگ ترین تاجران آن زمان فنیقیها، عربها و یونانیها بودند. بردگی در یهودا نیز چون سایر نقاط بود، منتها مبارزه ی طبقاتی نسبتاً شدت كمتری داشت . هنر رواجی نداشت ، فقط موسیقی رونق یافت . نی ، طبل ، سنج ، بوق ، چنگ و بربط آواز یك نفره ، آواز دسته جمعی و آوازهای مذهبی را همراهی می كردند. مذهب یهود تشریفات مذهبی یونان را تحقیر می كرد؛ با تصاویر خدایان ، وخش و تفأل به وسیله ی امعای پرندگان كاری نداشت ؛ چون مذهب یونان خواص انسانی به خدای خود نمی داد، خرافات كمتر داشت و شادی و تجمل مذهب یونانی را فاقد بود. در مقابل آیینهای شرك یونانی ، كشیشهای یهودی در آوازهای مذهبی خود برگردانی می خواندند كه هنوزهم در كنیسه ها به گوش می رسد: «بشنو، ای بنی اسرائیل ، خدای ما یهوه است ، و او یكی است .»
به این مذهب ساده و خالص ، یونانیان مهاجم تمام انحرافات و وسوسه های تمدن مجلل و لذت طلبی خود را اضافه كردند. اطراف یهودیه را حلقه ای از شهرها و آبادیهای یونانی مانند سامره ، نئاپولیس ، غزه ، اشقلون ، آزوتوس (اشدود)، یوپا (یافا)، آپولونیا ، دوریس ، سوكامینا ، پولیس (حیفا) و عكا (اكر) فرا گرفته بود. در آن طرف اردن ، شهرهای دمشق ، جذره (گادارا ) ، گراسا، دیوم ، فیلادلفیا، پلا، رافیا، هیپون ، سكوتوپولیس و كانتا وجود داشتند كه هر یك دارای ادارات ، تأسیسات ، معابد خدایان ، مدرسه و دانشگاه ، ورزشگاه و بازیهای لخت یونانی بودند. از این شهرها و همچنین از اسكندریه ، انطاكیه ، دلوس و رودس ، مردم یونانی و یهودی به اروشلیم می آمدند و با خود آن مشرب مسری هلنیسم را می آوردند كه دل دادن به علم و فلسفه ، هنر و ادبیات ، زیبایی و لذت طلبی ، آواز و موسیقی ، با ده گساری و عیش و نوش ، ورزش و روسپیها و جوانان خوب روی جز و آن بود و تعمقی سرخوشانه به همراه داشت كه نسبت به تمام اخلاقیات تردید می كرد و متضمن نوعی شكاكیت غیر روستایی بود كه تمام اعتقادات مابعدطبیعی را زیر و زبر می كرد. چطور جوانان یهودی می توانستند در مقابل این وسوسه ها، دعوت به لذایذ، و این آزادی از محدودیتهای جانفزا مقاومت كنند؟ جوانان زیرك یهودی شروع كردند كه ربنها را به عنوان مال اندوز مسخره كنند، و پیروان آنها را احمقانی بدانند كه بدون چشیدن طعم خوشی و تجمل و لذایذ زندگی پیر می شوند. یهودیان ثروتمند نیز تحت نفوذ قرار می گرفتند، زیرا استطاعت مالی آن را داشتند كه تسلیم وسوسه ها شوند. یهودیانی كه در یونان منصبی رسمی داشتند سیاست را در این می دیدند كه به زبان یونانی تكلم كرده ، به راه و رسم یونانی زندگی كنند و حتی از خدایان آنها تحلیل نمایند .
در مقابل این هجوم نیرومند به فرهنگ و احساسات یهود، سه نیروی مدافع وجود داشت : یكی تعقیب و آزار آنتیوخوس چهارم ، دیگری حمایت روم و سومی قدرت و حیثیت «قانونی » كه یهودیان آن را خدایی و آسمانی می دانستند. همچنان كه بدن در مقابل مرض شبكه ای دفاعی تشكیل می دهد، آنهایی كه در میان یهودیان تعصب مذهبی بیشتری داشتند متشكل شده ، خود را حسیدیم (مؤمنین ) می خواندند. این گروه ، با این پیمان كه از نوشیدن شراب تا مدت معینی پرهیز كنند به وجود آمد (حدود 300 ق م )؛ اما بعد، بنا بر مقتضیات روانی ناشی از جنگ ، در پیرایشگری راه افراط پیمودند و از كلیه ی لذات بدنی و جسمانی ، كه آنها را با تسلیم شدن به شیطان و یونانیها برابر می دانستند، پرهیز می كردند. یونانیها با اعجاب به آنها می نگریستند و آنها را با مرتاضان هند، كه هنگام لشكركشی اسكندر در هندوستان دیده بودند، برابر می دانستند. حتی یهودیان معمولی ، حسیدیم را تقبیح می كردند و راه معتدل تری از آن می جستند. اگر به خاطر كوششی كه آنتیوخوس چهارم ملقب به اپیفانس ] = مشهور [ كرد تا تمدن یونانی را به زور شمشیر به یهودیت تحمیل كند نبود، شاید مصالحه ای بین دو روش زندگی انجام گرفته بود .
در سال 198، آنتیوخوس سوم ، بطلمیوس پنجم را شكست داد و یهودا را جزو امپراطوری سلوكیه كرد . یهودیان ، كه از یوغ مصری به ستوه آمده بودند، از آنتیوخوس پشتیبانی كرده ، تصرف اروشلیم را به دست او به عنوان آزادی خود استقبال كردند. لیكن جانشین او، آنتیوخوس چهارم ، كه لشكركشیهای بزرگی را طرح می ریخت و محتاج پول بود، به یهودا به نظر منبع درآمد می نگرسیت . لاجرم فرمان داد كه یهودیان یك سوم محصول غلات و یك دوم محصول میوه ی خود را به عنوان مالیات بدهند. علی رغم آنكه معمولاً رین اعظم یهود منصبی ارثی بود، شخص چاپلوسی به نام یاسون را به این سمت منصوب كرد. این شخص ، كه نماینده ی گروهی بود كه اعضای آن طرفدار یونانی كردن یهودا بودند، اجازه خواست كه به تشكیل مؤسسات یونانی در یهودا بپردازد. آنتیوخوس با خوشحالی پذیرفت ، زیرا از گوناگونی و مقاومت آیینهای شرقی در آسیا یونان به عذاب آمده بود و اندیشه ی متحدكردن امپراطوری چند زبانه ی خود را تحت یك قانون و یك مذهب در سر می پروراند. چون یاسون در اجرای این امر عجله ی كافی نشان نداد، آنتیوخوس او را با منلائوس ، كه وعده های بزرگ تر و رشوه ی بیشتری می داد، تعویض كرد. در مدت حكومت او، یهوه با زئوس یكی شد، كشتیهای معابد برای تهیه ی پول به فروش رفت ، و حتی در پاره ای از اجتماعات كلیمی برای خدایان یونانی قربانی كردند؛ ورزشگاهی در اروشلیم باز شد و جوانان یهودی ، و حتی خاخامها، برهنه در بازیهای ورزشی شركت می كردند! بعضی جوانان یهودی ، در شور و شوق هلنیسم ، تن به اعمال جراحی می دادند تا كمبودهای جسمانی خود را كه ممكن بود نژادشان را فاش بنماید جبران كنند. (مقصود این است كه چون یهودیان ختنه می كردند، نژادشان معلوم می شد؛ بنابراین ، كاری می كردند كه رفع این نقیصه شود .)
یهودیان ، كه از این جریانات تكان خورده بودند و احساس می كردند كه موجودیت مذهبشان به مخاطره افتاده ، اكثراً به طرف حسیدیم متمایل شده ، به آنها گرویدند. چون پوپیلیوس ، آنتیوخوس چهارم را از مصر بیرون كرد، به اورشلیم خبر رسید كه آنتیوخوس كشته شده است . یهودیان از شادی سر از پا نشناخته ، به مأموران او حمله برده و اخراجشان كردند، رهبران طرفدار یونان را كشتند و معبد خود را از كراهت شیطانی پاك كردند. آنتیوخوس ، كه نمرده بلكه مورد خفت قرار گرفته بود، بی پول و معتقد به اینكه یهودیان در لشركشی او به مصر خراب كاری كرده بودند و توطئه می كردند كه یهودا را به بطالسه ملحق گردانند، به اورشلیم تاخت ، هزاران نفر زن و مرد یهودی را كشت ، به معبد آنها بی حرمتی نمود و آن را غارت كرد، قربانگاه طلای آن را ربوده و ثروت و گنجهای آن را ضبط نمود، منلائوس را دوباره به كار گماشت ، و فرمان داد كه یهودیان را به زور یونانی كنند. او فرمان داد كه معبد را دوباره به زئوس هدیه كنند، به جای محراب قدیمی محرابی تازه بسازند، و قربانیهای معمولی را متروك و تنها خوك قربانی كنند. اجرای سبت ((در عبری به معنای استراحت ) روز شنبه آخرین روز هفته ی یهود؛ كه از ایام بسیار قدیم ، این روز را مخصوص ترك كار و اشتغال به عبادت می شمردند.) را ممنوع كرد و ختنه كردن را جرم بزرگی اعلام نمود. در سراسر یهودا، مذهب قدیم و آیینهای آن ممنوع شد و مراسم یونانی با زور شمشیر تحمیل گردید. هر یهودی كه از خوردن گوشت خوك ابا می كرد یا كتاب مقدس همراه داشت زندانی یا كشته می شد، و هر جا كتاب آسمانی پیدا می شد آن را می سوزانیدند. به دستور او شهر اروشلیم را آتش زدند، دیوارهایش را خراب كردند، و سكنه ی یهودیش را به بردگی فروختند. مردم خارجی را در آنجا سكونت داد و بر كوه صهیون قلعه ی جدیدی ساخت و پادگانی از سربازان خود در آنجا گذارد تا به نام شاه حكومت كنند. آنتیوخوس ظاهراً گاهی در فكر آن بود كه خود را خدا اعلام كند و از مردم بخواهد كه او را پرستش و نیایش كنند .
افراط در زجز و آزار یهودیان روزبه روز بیشتر می شد . همیشه در هر اجتماعی اقلیتی هستند كه ذاتاً از آزار مردم لذت می برند؛ این كار نوعی رهایی از قیود تمدن است . مأموران آنتیوخوس ، كه به هر گونه تظاهر یهودیت در اروشلیم خاتمه داده بودند، مانند آتشی كه بین مرگ و پرستش آیین یونانی ، كه شامل خوردن گوشت خوك قربانی بود، یكی را انتخاب كنند. تمام كنیسه ها و مدارس یهودی بسته شد. آنهایی كه از كاركردن در روز شنبه ابا می كردند، به عنوان یاغی ، تحت تعقیب قرار می گرفتند. یهودیان را وا می داشتند كه مانند یونانیها تاج گل پیچك بر سر بگذارند، در مراسم مذهبی شركت كنند و به احترام دیونوسوس آوازهای گوشخراش بخوانند. بسیاری از یهودیان به مقتضیات روز عمل كردند و منتظر شدند تا طوفان بگذرد. عده ی زیادی به غارها و كوهها فرار كردند، با زحمت چیزی از زمین به دست آوردند، و مصممانه به اجرای آیین یهود ادامه دادند. افراد فرقه ی حسیدیم بین آنها رفت و آمد می كردند و ایشان را به صبر و شجاعت دعوت می كردند. قسمتی از سربازان شاهی به غاری كه هزاران نفر یهودی از زن و مرد و كودك در آن می زیستند رسیدند و فرمان دادند كه همگی از غار بیرون شوند. یهودیان اطاعت نكردند، چون شنبه بود، حاظر نشدند كه كار كنند و سنگهایی را كه ممكن بود در غار بیرون را سد كنند حركت دهند؛ سربازان با شمشیر حمله كردند، عده ای را كشتند، و بقیه را در دود خفه كردند. زنهایی كه پسرانشان را ختنه كرده بودند با نوازدانشان از دیوار شهر حلق آویز شدند. یونانیها از قدرت این آیین قدیمی به حیرت در آمدند، زیرا قرنها بود كه چنین استحكام عقیده ای ندیده بودند. داستهانهای شهیدان این معركه دهان به دهان گشت و كتابهایی چون اول و دوم مكابیان را پر كرد . بدین ترتیب ، نخستین نمونه ی شهادت به مسیحیت عرضه شد. یهودیت كه ، نزدیك به تحلیل رفتن بود، در روح اجتماع و مذهبی مردم توسعه یافت و در حالت انزوای دفاعی به خود گرفت .
در میان یهودیانی كه در آن روزها از اورشلیم فرار كردند، متاتیاس نامی بود از خانواده ی حشمونایی از قبیله ی هارون و پنج پسرش یوحنان ، شمعون ، یهودا ، الیعازر ، یوناتان . چون آپلس كه مأمور آنتیوخوس بود به مودن كه این شش نفر مخفی شده بودند آمد، مردم را جمع كرد و از آنها خواست كه «قانون » را مردود شمرده ، برای زئوس قربانی كنند. متاتیاس كهنسال با پسرانش قد برافراشت و گفت : «حتی اگر تمام مردم در این كشور فرمان جدایی از آیین خود را اطاعت كنند، من و پسرانم به (عهد ) اجدادی خود وفادار خواهیم ماند.» همین كه یكی از یهودیها جلو رفت تا قربانی مورد نظر را به معبد تقدیم كند، متاتیاس او را كشت و نماینده ی شاه را نیز به قتل رساند. سپس به مردم گفت : «هر كس طرفدار قانون است و می خواهد از ( عهد) خود دفاع كند به دنبال من بیاید.» عده ی زیادی از دهقانان به دنبال او و پسرانش به سوی كوههای ابراهیم روانه گشتند و در آنجا دسته ی كوچكی از یاغیهای جوان و طرفداران حسیدیم كه هنوز زنده بودند به آنها پیوستند .
چندی بعد متاتیاس ، در حالی كه پسرش یهودای مكابی را به رهبری گروه منصوب كرده بود، در گذشت یهودا جنگجویی بود كه شجاعتش مانند پرهیز كاریش زبانزد همه بود. قبل از هر جنگی ، مانند مؤمنین دعا می كرد، لیكن در میدان نبرد «چون شیر خشمناك می جنگید». این ارتش كوچك «در كوهها مانند حیوانات می زیست و از ریشه ی گیاهان تغذیه می كرد.» سربازان آن گاه به گاه به سر مردم دهكده ای می ریختند،از دین بر گشتگان را می كشند، محرابهای كافران را فرو می ریختند، و «هر كودكی را می یافتند كه ختنه نشده بود شجاعانه ختنه می كردند.» چون این اخبار به گوش آنتیوخوس رسید، ارتشی از یونانیهای سوریه برای درهم شكستن نیروی مكابیان فرستاد. یهودا با لشكریان او در دره ی عمواس مصاف داد، و گرچه ارتش یونانی از سربازان تعلیمات دیده ی مزدور متشكل شده و همگی كاملاً مسلح بودند و پیروان یهودا اسلحه ی درستی نداشتند، یهودیها پیروزی كامل یافتند. آنتیوخوس قوای بزرگ تری فرستاد كه سردار آن چندان به پیروزی خود اطمینان داشت كه سوداگران برده فروش را همراه خود برد تا یهودیان را كه اسیر شده فرض می كرد، بخرند و حتی بر دیوارهای شهر نرخ آنها را اعلان كرد. یهودا این ارتش را هم در میتسپا چنان شكستی داد كه اروشلیم بدون مقاومت به دستش افتاد. وی تمام قربانگاههای كفار را خراب كرد، تزیینات «معبد» را از بین برد، آن را پاك كرد و از نو تقدیم یهوه نمود و تشریفات قدیمی را در میان تحسین یهودیان متعصبی كه برمی گشتند برقرار ساخت . ( جشن سالیانه ی این بازگشت و تقدیم مجدد معبد به یهوه (حنوكا) را هنوز هم یهودیان در خانه های خود برپا می دارند .)
چون لوسیاس نایب السلطنه با ارتش جدیدی برای تسخیر پایتخت حركت كرد، خبر رسید – و این بار به درستی – كه آنتیوخوس مرده است . لوسیاس ، كه می خواست در سایر جاها آزادی عمل داشته باشد، به یهودیان پیشنهاد كرد كه حاضر است ، به شرط خلع سلاح ، به آنها آزادی مذهبی بدهد. فرقه ی حسیدیم پذیرفت ، لیكن مكابیان نپذیرفتند . یهودا اعلام كرد كه اگر مملكت یهودا می خواهد از كشت و كشتار بعدی در امان باشد، باید آزادی سیاسی و مذهبی توأم داشته باشد. طرفداران وی ، كه از رسیدن به قدرت مست شده بودند، به نوبت به كشت و كشتار یونانیها، نه تنها در اورشلیم بلكه در شهرهای سرحدی ، پرداختند. در سال 161، یهودا نیكانور را در آداسا شكست داد و، با جلب اتحاد روم ، موجب تقویت قدرت خود شد، لیكن در همان سال در جنگی كه شرایط سختی برای او داشت به قتل رسید. برادرش یوناتان جنگ را شجاعانه ادامه داد، لیكن او نیز در عكا به قتل رسید. تنها بازمانده ی برادران ، شمعون ، به كمك روم موفق شد استقلال یهودا را به دمتریوس دوم بقبولاند. طبق فرمان عمومی ، شمعون به سمت ربن اعظم و سردار كل منصوب شد و چون این ستمها در خانواده اش موروثی گردید، وی مؤسس سلسله ی حشمونایی شد . اولین سال سلطنت او را شروع عصر جدیدی دانستند و با ضرب سكه ای احیای قهرمانی كشور یهود را اعلام كردند .
منبع : کانون ایرانی پژوهشگران فلسفه و حکمت
آقای انی کاظمی جواب سوالمو ندادین
درود.
می بخشید درین باره اطلاعی ندارم.
یک سوال ز شما اقای کاظمی سوالیه که خودم جوابشو مطمین نیستم اسکندر از نژاد و زبان یونانی بود یا یونانی نبود وبه زبان دیگه ای حرف میزد
آقابی کاظمی از وقتی سایت شما رو دیدم خوشحال شدم سایتی خوب و مفید است من از مطالبی که گردآوردید دزس های خوبی گرفتم سایت شما یک دانشنامه بزرگ است
منابع را تکمیل و سایت پر بار ترکنید.
درود.
منبع : کانون ایرانی پژوهشگران فلسفه و حکمت