حمله مسلمانان به طبرستان

اشاره به حمله اعراب مسلمان به سرزمین طبرستان در حدود منطقهٔ مازندران کنونی دارد. پس از سقوط ساسانیان و تصرفات اعراب در پهنه ایرانشهر ، فتوحات اعراب تا جایی که مربوط به سرزمین های هموار ایران بود ، به آسانی پیش رفت . هنگامی که اعراب عزم آن کردند که مردم حاشیه جنوبی دریای مازندران را تحت سلطه در آورند ، البته رشته کوه های البرز مانع سختی در برابر مهاجمان بود ، لکن اعراب پس از راهیابی نیز دانستند که ایستادگی مردم سامان شمالی ایران در برابر مهاجمان ، مانعی سخت تر از رشته کوه های البرز می باشد که به دفعات با لشکر عرب درآویخته و آن را پس زده بودند و اگر هم عرب به پشتیبانی دستگاه خلافت و گسیل پیاپی لشکریان فراوان پیروزی هایی می یافت ، بیگمان بدون بر جای گذاشتن خسارات و کشته های فراوان برای خلفا نبوده که آنهم به آسانی نتوانست سلطه خود بر جبال البرز را مسلم بداند . پژوهشگران بر این باورند که ورود سپاهیان خلفا به طبرستان و حاشیه جنوبی دریای مازندران از تمیشه و از طریق تنها راهی که در آن زمان دو سوی البرز را به هم مربوط می ساخت ، ممکن بود . زیرا رشته کوه های البرز هرگونه دسترسی تازیان به طبرستان و گیلان را غیر میسر می ساخت و تنها راه ، راهی بود که از سرزمین قومس به گرگان یا جرجان می رسید که امروزه گردنه «خوش ییلاق» نام دارد و پیداست که عمده حملات مهاجمان عرب به حاشیه جنوبی دریای مازندران از این راه صورت می گرفته و نخستین شهری که با مهاجمان رو در رو بود ، جرجان (گرگان) بوده است . به همین دلیل سرداران خلفا هر بار که برای گشودن طبرستان می آمده اند ، پس از طی راه قومس به گرگان ، بناچار با گرگانیان مواجه بوده اند و

پس از مصالحه با گرگانیان به سوی تمیشه و درون طبرستان یورش می بردند . تمیشه که یکی از شهر های مهم و تاریخی خطه طبرستان و شرقی ترین شهر طبرستان در مرز با ولایت گرگان بوده ، همان شهری است که انوشیروان ساسانی (۵٧٩ – ۵٣١ میلادی) بدانجا رفته و مدتی در آنجا اقامت داشته و دستور ایجاد دیوار و باروی مهم آن را به منظور جلوگیری از یورش های تُرکان و قبایل شرقی داده است . بعد ها این شهر در لشکرکشی های سرداران خلفا بارها ایستادگی نمود و مورد تخریب واقع گردید و مردمش قتل عام شدند و سرانجام در یورش های پیاپی مغولان و تیموریان چنان آسیب دید که از صفحه روزگار محو شد . بدین ترتیب تمیشه که نخستین شهر طبرستان از سوی شرق و در مرز با ولایت گرگان بود را باید مدخل طبرستان دانست که در طول حیات خود پیشتاز و پرچمدار نبرد با مهاجمان عرب و ترک و … بوده و لذا تمیشه و استحکامات دفاعی آن را باید سدی دانست که تا حدی از تاخت و تاز بیشتر مهاجمان به طبرستان و متعاقبا به گیلان جلوگیری میکرده است [۵].

لشکر آوردن سوید بن مقرن به طبرستان

طبری در بخشی از تاریخ خود که سال های ١۵ تا ١٣٢ هجری را در بر میگیرد « در خبر فتح جرجان و طبرستان» در زمان عمر نوشته است که پس از فتح ری و دماوند و قومس بدست نعیم بن مقرن ، برادر نعیم بنام سوید بسال ٢٢ هجری بدنبال هزیمتیان از بسطام به گرگان آمد «مزبان گرگان ملک گرگان پیش او باز آمد بر یک منزل» و شرایط او را به قبول مسلمانی یا پرداخت جزیه برای ساکنان گرگان پذیرفت . طبری سپس اضافه می کند که پس از این واقعه اسپهبدان طبرستان نزد مهتر خود فرخان که در آمل مقر داشت گرد آمدند و پس از رایزنی مصلحت در این دیدند که با سوید از در صلح در آیند با این شرط که «از همه طبرستان پانصد هزار درم بستاند هر سالی بر آنک سپاه مسلمانان به طبرستان نشوند و اگر مسلمانان را حربی افتد از طبرستان سپاه بخواهند» .

سوید اجابت کرد بر آنک پانصد هزار درم نقد همانجا بدهند بدادند و سوید با سپاه بگرگان بنشست و به عمر نامه کرد به فتح قومس و طبرستان و این اندر سال ٢٢ بود از هجرت پیامبر اسلام . این خبر تا آنجا که مربوط به فتح طبرستان می شود مقرون به حقیقت نیست . بعلاوه حاکم طبرستان پیش از دوره یزدگرد سوم ، آذرولاش بود نه فرخان که فرمانروایی وی بر طبرستان بعد از ٧١ سال یعنی از ٩٣ هجری آغاز می شود . فتح طبرستان بطوریکه بعدا خواهد آمد بعد از خلفای راشدین و امویان و بنی مروان ، بعهد منصور دومین خلیفه عباسی (١٣۶ – ١۵٨ هجری) بسال ١۴٢ هجری آنهم با خدعه و نیرنگ میسر گردیده است [۶].نیرنگ منصور و شکست و خودکشی اسپهبد خورشید که به تسلط و تصرف بخشی از دشت و جلگه های شرق طبرستان منجر گشت ، اگر چه به انقراض دودمان اسپهبدان دابویی طبرستان منجر شد ولیکن هرگز به معنای تسلط کامل عباسیان بر طبرستان نبود .

در همان زمان آل قارن (اسپهبدان سوخرایی) و باوندیان و پادوسبانیان همچنان بر نواحی کوهستانی طبرستان و بر رویان به شهریاری ادامه دادند[۷] . بنظر می رسد که پس از فتح گرگان ، حکام مرز شرقی طبرستان با آگاهی آذرولاش بدادند مبلغی که در اینجا پانصد هزار درم ذکر شده تا جنگ و تازیان را از مرز و بوم خود دور کرده باشند[۶] . عزالدین ابن اثیر در جلد چهارم تاریخ کامل صفحهٔ ۱۵۲۹می‌نویسد:(آنگاه سوید[فرمانده عرب]رهسپار گرگان شد و در آنجا در بسطام لشکرگاه زد و برای پادشاه گرگان، زرنان صول، نامه نوشت. با او بر پایه واگذاری گرگان و پرداخت گزیت و پدافند از این شارسان آشتی کرد. او خواستار شد که اگر دشمنان بر وی تازند سوید او را یاری کند و سوید خواستهٔ وی را پذیرفت) (گویند اسپهبد خداوند طبرستان برای آشتی با سوید نامه نوشت که با هم شیوهٔ سازگاری در پیش گیرند و او چیزی به سوید بپردازد نه بر کسی باشد و نه با کسی. سوید این را پذیرفت و در این باره برای او نامه‌ای نوشت)

 

لشگر آوردن سعید بن عاص بن امیه به طبرستان و فتح دژ تمیشه و کشتار در تمیشه

بسال سی ام هجرت به خلیفه سوم عثمان خبر رسید که مردم خراسان به آئین پیشین برگشته اند . عثمان ، سعید بن عاص بن امیه را با سپاه مدینه به خراسان فرستاد و به عبدالله بن عامر بن کریز والی بصره نامه کرد که با سپاه بصره به خراسان شود . عثمان در نامه خود به این دو وعده داده بود هر یک از اینها پیروزی یابد ، بر خراسان فرمانروا شود . عبدالله پیش از سعید به خراسان شد و تا نیشابور بگشاد . سعید از کوفه در آمد و چون چنان دید به گرگان شد . مردم گرگان در حصار شدند و با او صلح کردند . دویست هزار درم بازستاند و ایشان را به مسلمانی آورد . سپس آهنگ طبرستان نمود . طبری آورده است «بعد نخستین ، شهریست تمیشه خوانند با ایشان حرب کردند چنانکه صلاه الخوف (نماز وحشت) کرد به حرب اندر ، پس از مردمان صلح خواستند بر آنکه از ایشان یک تن را نکشد .

او شرط را پذیرفت و چون از حصار بیرون آمدند همه را بکشت و یک تن را دست باز داشت و گفت چنین شرط کردم که یک تن را نکشم گفتند که ما بدین سخن چنان خواستیم که هیچکس را نکشی . وی گفت من یک تن را خواستم که نکشم و از آنجا به طبرستان شد و همه را بگشاد و با سپاه باز آمد و به مدینه باز شد و مردمان طبرستان بگاه عمر ، سوید بن مقرن مسلمان کرده بود تا گرگان ، باز مرتد شده بودند تا سعید بن العاص بیامد بگاه عثمان و باز چون سعید بازگشت دیگر باره باز ایستادند » به‌هرحال در اینجا نیز گشودن طبرستان به حقیقت مقرون نیست و پیداست که پیشرفت تازیان از حد تمیشه که در مرز گرگان و طبرستان بوده فراتر نرفته و از حواشی طبرستان بدرون آن راه نیافته و به قلمرو اسپهبد نرسیده اند[۸] تمیشه (طمیشه – طمیش) شهری بود در جوار غربی خندقی که به امر اسپهبد فرخان برای بازداشتن تُرکان از هجوم به قلمرو او حفر شده بود . ابن فقیه در ذکر تمیشه و دربند آن در البلدان نوشته است «نخستین شهر طبرستان از سوی گرگان طمیش است و آن در مرز گرگان افتاده است و دروازه ای کلان دارد که هیچیک از طبرستانیان نتوانند از آن جای بیرون آیند و به گرگان شوند جز از همین دروازه زیرا دیواری از آجر و آهک از کوه تا دل دریا کشیده شده است آن دیوار را خسرو انوشیروان (۵٣١ – ۵۷۸ میلادی) ساخت تا تُرک را از تاراج طبرستان بازدارد . در طمیش خلق بسیار هستند ….» و هم در بلدان آمده است که بلاذری گفته طبرستان را هشت خوره است . از آنها خوره ساری و آمل و …. ارم خواست بالا و ارم خواست پائین و مهروان و اصفهبدان و نامیه و طمیش و … میان نامیه و ساریه و طمیش بیست فرسنگ است[۹] . . [۱۰]

کشته شدن مصقله بن هبیره الشیبانی و نابودی لشکر اموی در طبرستان

در زمان خلافت علی ابن ابی طالب ، اعراب به طبرستان نیامدند اما در اوایل خلافت معاویه (۴١ – ۶٠ هجری) مصقله بن هبیره الشیبانی که از علی ابن ابیطالب فرار کرده و به معاویه پیوسته بود ، مامور گشودن طبرستان شد . ابن اسفندیار میگوید «چون امیر المومنین علی علیه السلام بنعیم جنت پیوست ، او (مصقله) که وقتی دیگر به طبرستان رسیده بود پیش معاویه دعوی کرد که به چهار هزار مرد ، طبرستان را مستخلص کنم . لشکر گرفت و بمدت دو سال با فرخان کوشید .

عاقبت به طریق کجو (کجور) براه کندسان او را بکشتند . گور او هنوز بر سر راه نهاده است . عوام الناس بتقلید و جهل زیارت می کنند که صحابه رسول علیه السلام است» ابن فقیه کشته شدن مصقله را که از طرف معاویه به حکومت طبرستان منصوب شده بود در البلدان چنین آورده است : «مصقله بر آن شد که با همراهانش بدرون شهر های طبرستان شود . لیکن به هنگام گذشتن از تنگه ها ، دشمن راه بر آنان برگرفت و خرسنگ ها بر آنان بغلتانید و مصقله نیز نابود شد . مردمان او را مثل کردند . یعنی هرگاه میخواستند امری را تعلیق به محال نمایند می گفتند « حتی یرجع مصقله من طبرستان» یعنی بماند تا مصقله از طبرستان بازگردد . آمدن مصقله به طبرستان بعهد گاوباره بود و نه فرخان ، بنوعی که ابن اسفندیار نوشته است ، چه گاوباره دو سال بعد از معاویه به سال ۶٢ هجری درگذشته و فرخان سی و یک سال پس از آن تاریخ ، یعنی در سال ٩٣ هجری بعد از پدر خود دابویه (۶٢- ٩٣ هجری) به شهریاری طبرستان رسیده است[۱۱] . در تاریخ طبری درباره این رخداد آمده است : پس از آن به روزگار معاویه ، مصقله با ده هزار کس به غزای خراسان رفت و او با سپاهش در رویان ، مجاور طبرستان به خطر افتادند و در یکی از دره های آنجا که دشمن همه تنگناهای آنها را بسته بود همگی کشته شدند که آنجا را دره مصقله می گویند و چنان شد که به سرانجام وی مثل می زدند و می گفتند « وقتی که مصقله از طبرستان باز آید»

شکست محمد بن اشعث در طبرستان

در زمان گاوباره یکبار دیگر تازیان آهنگ طبرستان کردند و آن بدینگونه بود که عبیدالله بن زیاد بن ابی سفیان که معاویه ( ۴١- ۶٠ هجری) پس از مرگ پدرش زیاد در سال ۵٣ هجری او را به سال ۵۴ حکومت خراسان داده بود ، محمد بن اشعث کندی را والی طبرستان کرد . در البلدان آمده است «محمد با طبرستانیان صلح کرد و آنان را پیمان نامه ای نوشت . بدین گونه او را مهلت دادند تا پا بدرون طبرستان نهاد . در آن حال تنگه را بر او گرفتند و فرزندش ابوبکر را کشتند و چشمش را درآوردند .

لیکن محمد خود رهایی یافت . از آن پس مسلمانان در آن مرز می جنگیدند ولیکن از رفتن به زمین دشمن پرهیز همی داشتند .» در البلدان تاریخ لشکر آوردن محمد اشعث به طبرستان مذکور نیوفتاده است اما چون حکومت عبیدالله بمدت دو سال از ۵۴ تا ۵۶ هجری بوده است به احتمال قرین به یقین این جنگ در طی همین مدت وقوع یافته است . تازیان از لشکر کشی های مکرر به طبرستان به عهد گاوباره جز ناکامی بهره ای نبردند و از این پس به مدت چهل و سه سال از گسیل داشتن سپاه به قصد گشودن طبرستان انصراف داشتند و بطوریکه در البلدان آمده است « تنها در آن مرز می جنگیدند [۱۳]» . گاوباره پس از سی و نه سال فرمانروایی که با قدرت تمام همراه بود بسال ۶٨١ میلادی برابر با ۶٢ هجری و ۵٠ یزدگردی و ٢٩ یزدگردی جدید (طبرستانی) درگذشت . از او دو پسر ماند دابویه و پادوسبان[۱۴]ابن اسفندیار مینویسد : «فی الجمله بعد باو اهل طبرستان گروه گروه شدند دابویه را وفات رسید .» دابویه معاصر یزید اول (۶٠ – ۶۴ هجری) ، معاویه دوم (۶۴ هجری) از آل سفیان و مروان اول (۶۴-۶۵ هجری) ، عبدالملک بن مروان (۶۵-٨۶ هجری) و ولید بن عبدالملک (٨۶-٩۶ هجری) از بنی مروان بود . اما این خلفا که هنوز شکست های پی در پی و ناکامی های مکرر خلفای پیشین را در لشگرکشی به طبرستان بیاد داشتند هرگز آهنگ طبرستان نکردند و زندگی در آن دیار به آئین و دین ساسانیان همچنان ادامه یافت

فرمانروایی اسپهبد فرُخان بزرگ و لشکرکشی اسپهبد تا نیشابور و جنگ با تُرکان و شکست تُرکان بدست فرخان بزرگ

دابویه پس از سی سال فرمانروایی به سال ٧١١ میلادی برابر ٨٠ یزدگردی و ۵٩ طبرستانی جهان را بدرود گفت و پس از وی فرزند نامدارش فرخان جانشین وی شد . فرخان بزرگ که تازیان به او لقب ذوالمناقب داده اند . ابن اسفندیار و ظهیر الدین آورده اند که فرخان لشکر به طبرستان آورد و تا حد نیشابور بگرفت . از لشکر آوردن فرخان به طبرستان و پیشرفت تا حدود نیشابور پیداست که خاور قلمرو فرمانروایی او در معرض تهدید از جانب تازیان یا ترکان بوده است . چه ابن اسفندیار می نویسد که چند بار به عهد او ترکان خواستند به طبرستان آیند ، نگذاشت که از بیابان نظر به ولایت افکنند تا ترکان را طمع منقطع شد .

ابن اسفندیار در ذکر بنیاد شهر تریجه مینویسد که نام این شهر مشتق از «توران جیر» است . فرخان بزرگ در آغاز شهریاری چون مرزهای شرقی قلمرو خود را در مقابل تعرض ترکان ضعیف می دید ، با آنها از در سازش در آمد و قرار شد «که تُرکان ضریبه (خزینه) بستانند و به طبرستان تعرض نرسانند . چون دو سال بر آمد در بند ها و مسالک ممالک استواری ها کردند …. و تحضین مضایق و تمکین مداخل و مخارج ولایت» . به امر فرخان در حد شرقی تمیشه نیز که در مرز گرگان است برای دفاع در برابر ترکان خندقی حفر کردند . آنگاه فرخان از هامون برخاسته به حد لفور رفت به موضعی که فیروزآباد می گفتند با لشکر مستقر شد و مترصد بنشست . شاه ترکان صول نام که در اداء ضریبه تهاون مشاهده کرده بود بجائیکه بعدا در آن تریجه ساخته شد آمد و لشکرگاه ساخت و ترکان بهر سوی بغارت و تاراج می رفتند تا «شبی فرخان بر سبیل تاختن به سرایشان آورد و ظفر یافت . صول را با جمله حشم تُرک بکشتند چنانکه پشته پشته از کشته بادید آمد و باقی که از لشکرگاه غایب بودند به کمینگاه گرفتار آمدند و طمع تُرکان از طبرستان منقطع شد . این موضع را شهر ساختند و توران جیر نام نهادند.» توران جیر به معنای شکستگان تُرکان است[۱۶] .

لشکرکشی یزید بن مهلب به طبرستان و شکست یزید

سلیمان بن عبدالملک در سال ٩٨ هجری یزید بن مهلب را امارت خراسان داد . یزید به ماوراء النهر رفت به جهاد مشغول شد و برای معاویه فتح نامه می نوشت . سلیمان به یزید نوشت چرا آنچه را به قتیبه عیب میکردی ، خود نمیکنی و آهنگ فتح طبرستان نمینمایی . یزید لشکر عرب و خراسان و ماوراء النهر برگرفت و به دهستان آمد . در این زمان حکمرانان دهستان ، صول خوانده می شدند و ابن اسفندیار از آنان به بنام « نهابدیه صولیه» یاد می کند (نهابده جمع نهبد = نهاپت به زبان ارمنی به معنای بزرگ یا پیر یا مهتر قوم) . به‌هرحال همانگونه که گذشت تُرکان از اسپهبد فرخان شکست سختی خورده و مهتر آنها صول در جنگ با اسپهبد کشته شده بود .

اکنون فرمانروایی آن نواحی صول دیگری را بود که سر به فرمان اسپهبد فرخان نهاده و رای او را کار می بست . وی در برابر سپاه عظیم یزید بن مهلب تاب پایداری نداشت و به گفته طبری به حصار دهستان اندر شد تا اینکه صول برای خود و سیصد تن از کسان خویش زنهار خواست . یزید اجابت نمود و گروه بسیار از حصاریان را بکشت . اسپهبد فرخان که با لشکرش منتظر بود ، پس از رسیدن خبر سقوط گرگان ، به نوشته ابن اسفندیار « جمله اهل ولایت و حرم و اموال و چهارپای به کوهستان فرستاد و به هامون و صحرا هیچ چیز نگذاشت تا یزید به تمیشه رسید و بقهر بستد و ضریس نام فرمانده ای بود که یزید با اسیران و خزانه و حواشی و مردی چند ، به گرگان فرستاد » و خود به درون طبرستان آمد و اسپهبد در مقابل او به پشته ها همی رفت . یزید به ساری رسید و به سرای اسپهبد فرود آمد .

به نوشته طبری هر روز حرب همی کردند گاه ظفر مسلمانان را بودی و گاه کافران را . اسپهبد در اندیشه عقب نشینی و رفتن به دیلمان بود اما دازمهر پسر اسپهبد که بعد ها جانشین او گردید پیش پدر آمد و گفت هرگاه چنین کنی هیبت پادشاهی تو از میان خواهد رفت و او را به مقاومت بر انگیخت و گفت آن اولی تر که ثبات نمایی و معتمدان فرستی تا مدد آورند . اصفهبد را این رای صوابتر آمد و در وعده های مختلف قاصدانی را فرستاد و ده هزار مرد پیش او آمدند و اسپهبد آماده جنگ شد . نخست پیروزی با لشکریان یزید بن مهلب بود اما اسپهبد و سپاهیانش به قلل کوه ها شدند و به سنگ و تیر لشکر اموی را هزیمت کردند و به راهی دیگر آمده و سر بازگرفته پانزده هزار تن از لشکریان اموی از جمله چند تن از خویشان یزید را هلاک کردند و همچنین به لشکرگاه یزید رسیده و خیمه را سوزانده و غارت کردند . ابن اسفندیار می نویسد : پس از این پیروزی «در حال اصفهبد مسرعی به گرگان دوانید پیش نهابده صولیه که ما اصحاب یزید مهلب را کشتیم و لشکر او شکسته ، باید ضریس را که با آن جماعت به گرگان اند ، هلاک نمائید و مال و چهارپای ایشان ترا بخشیدیم . نهابده ، چنانچه فرمان اصفهبد بود به شبیخون به سر آن جماعت آمدند و تا آخر ایشان جمله را کشته و از آن جماعت پنجاه مرد بنو اعمام یزید بودند[۱۷]

گرفتار آمدن یزید بن مهلب در دام اسپهبد فرخان و پرداخت تاوان برای آزادی

اسپهبد فرمان داد «تا از ساری به تمیشه دار انجن کنند (راه ها را با درخت ها بگیرند) چنانچه سوار نتوان گذشت و شارع نیست گردانند » . یزید که خود را در محاصره اسپهبد دید خائف و پریشان شد و تدبیر خلاص خود میکرد . شخصی بنام حیان النبطی که از دیلمیان و همراه یزید بود ، نزد خود خواست و گفت «خبر گرگان چنین رسید و اینجا راه ما فرو گرفتند و دوسال گذشت تا بدین غزو و جهاد مشغولیم ، یک بدست زمین ما را مسلم نمیشود و مردم ما بستوه آمدند . کسی مسلمانی قبول نمی کند . طریقی اندیش و چاره ای ساز تا به سلامت از این ولایت بیرون شویم» . آنگاه حیان را گفت که نزد اسپهبد رود و سعی در استخلاص او نماید . حیان گفت «این گبر حال خیره شده است . اگر سخن من نشنود و گوید دو سال است تا ولایت من خراب می کنند مال و چهارپای تاراج داده ، جواب چه گویم .

یزید گفت تا سیصد هزار درهم (پول نقره) قبول کند بدهم ما را راه دهد » حیان پیش اسپهبد فرخان آمد و پس از گفتگوی زیاد ، اسپهبد خلاص یزید و همراهان او را موکول به سیصد هزار دینار (پول زر) از یزید و پنج هزار درهم از حیان و همچنین استرداد همه اسیران و فروگذاشتن قلمرو خود نمود . شرایط اسپهبد را پذیرفتند و تاوان جنگ را تادیه کردند و جان به سلامت بدر بردند . اسپهبد به تمیشه که مرز طبرستان و گرگان بود نزول نمود به لب خندق که خود فرمان حفر آن را داده بود نشست و جمله اسران ولایت خویش را باز ستانده به مرز و بوم خود آورد . یزید بن مهلب پیش از شکست ، در طبرستان غنائمی بدست آورده و شرایط سنگینی را برای دست کشیدن از جنگ پیشنهاد کرده و مطمئن به قبول آن از طرف فرخان بود .

این شرایط را طبری چنین آورده است « هزار هزار درم و دویست هزار و چهارصد خروار زعفران و جامه طبرستان از گلیم ها و دستار ها و آنکه از طبرستان خیزد و چهارصد برده و بر هر برده سپری و بر هر سپر دو تا جامه بر نهاده یکی پرنیان و یکی کتان و بر هر سپری جامی سیمین بر سر زده از چهارصد مثقال » و بدین جهت به سلیمان عبدالملک نوشته بود برای حمل غنائم قطاری از شتران از شام بیایند . اما چنانکه دیدیم اینهمه بازگذاشت و با سیصد هزار دینار و پنج هزار درم (درهم) تاوان جنگ به اسپهبد فرخان و به استرداد اسیران ، جان از مهلکه بدر برد . لشکر کشی یزید بن مهلب در طبرستان که آخرین تلاش خلفای اموی برای گشودن طبرستان بود از سال ٩٨ هجری آغاز و به سال ٩٩ هجری خاتمه یافت و چنانچه دیدیم مانند لشکرکشی های دیگر با شکست روبرو گردید و با پرداخت تاوان جنگ به اسپهبد فرخان پایان یافت .

یزید را عمر بن عبدالعزیز (٩٩ – ١٠١ هجری) که پس از سلیمان به خلافت رسید به سال ٩٩ هجری به گفته طبری «از خراسان باز کرد.» چون به شام رسید عمر بن عبدالعزیز «فرمود تا نبشته بر او عرض کنند (یزید) گفت اول چنین بود و چندین غنائم یافته بودیم اما بیرون نتوانستیم آورد . از او قبول نکردند و او را به زندان افکندند» اسپهبد فرخان دگر باره به آبادانی مرز و بوم خود پرداخت و خرابی ها را ترمیم کرد . عمر بن عبدالعزیز و پس از او یزید دوم (١٠١ – ١٠۵ هجری) که فرخان با آنها نیز همزمان بود ، همچنین آخرین خلفای بنی مروان که از شکست های پیاپی در طبرستان عبرت گرفته بودند ، دیگر به روزگار فرخان و بعهد فرزندان و جانشینانش ، اسپهبد دازمهر ( ١١٠ – ١٢٣ هجری) و اسپهبد فرخان کوچک (١٢٣ – ١٣١ هجری) دیگر آهنگ طبرستان نکردند[۱۸][۱۹] .

لشکرکشی دوباره یزید بن مهلب به گرگان و اعمال وی در گرگان

در تاریخ طبری آمده است : در همین سال یزید بار دیگر گرگان را فتح کرد . که با سپاه وی نامردی کرده بودند . پیمان شکسته بودند . وقتی یزید با مردم طبرستان صلح کرد ، آهنگ گرگان کرد و با خدا پیمان کرد که اگر بر آنها ظفر یافت از آنجا نرود و شمشیر از آنها بر ندارد تا با خون شان گندم آسیا کند و از آن آرد نان کند و بخورد . وقتی مرزبان خبر یافت که یزید با اسپهبد صلح کرده و رو سوی گرگان دارد ، یاران خویش را فراهم آورد و به وجاه رفت و آنجا حصاری شد که هرکه آنجا بماند نیازمند فراهم آوردن آذوقه و نوشیدنی نباشد . یزید بیامد و نزدیک وجاه فرود آمد که قوم حصاری بودند و اطرافشان جنگل بود و جز یک راه به آنجا شناخته نبود . یزید هفت ماه آنجا ببود و کاری بر ضد آنها نساخت و جز یک راه بدانجا نمی شناخت . روزها حصاریان برون می شدند و با یزید نبرد می کردند و به قلعه خویش بازمیگشتند .

هنگامی که بر این حال بودند یکی از عجمان خراسان که همراه یزید بود به شکار برون شد ، کسانی از خادمانش با وی بودند . یکی از اردوی وی از قوم طی به شکار برون شد و گوزنی را دید که از کوه بالا میرفت و از پی آن برفت . به همراهان خویش گفت : « به جای خویش باشید» و در کوه بالا رفت و از پی گوزن بود ، ناگهان نزدیک اردوگاه دشمن رسید و به آهنگ یاران خویش بازگشت و از بیم اینکه راه را نتواند یافت قبای خویش را پاره می کرد و روی درختان گره می زد که نشانه باشد ، تا وقتی به یاران خویش رسید و به اردوگاه بازگشت . آنکه به شکار رفته بود هیاج بن عبدالرحمن ازدی بود از مردم طوس که دلبسته شکار بود و چون به اردوگاه بازگشت پیش عامر بن اینم واشجی سالار نگهبانان یزید رفت که وی را از ورود مانع شد و او بانگ زد که اندرزی نزد من است .

هیاج برفت و قصه را با دو پسر زحر بن قیس بگفت . پسران زحر وی را به نزد یزید بردند که خبر را با وی بگفت و یزید در مقابل ضمانت جهنیه کنیز فرزند دار خویش چیزی را که معین کرده بود برای وی تعهد کرد . یزید ، هیاج را پیش خواند و گفت «چه داری ؟» . گفت : « میخواهی بی نبرد وارد وجاه شوی؟» . گفت : «آری» . گفت : «حق العمل من چه خواهد بود؟» . گفت : « هرچه خواهی بگوی» . گفت :«چهار هزار» . گفت : « پرداخت می شود» . گفت : « چهار هزار به من بدهید و بقیه به نظر شماست» . پس یزید بگفت تا چهار هزار به او دادند ، آنگاه مردم را به حرکت خواند که هزار و چهارصد کس آماده شدند . هیاج گفت : « راه تاب عبور این جمع را ندارد که جنگل انبوه است .» پس یزید سیصد کس از آنها را انتخاب کرد و آنها را روانه کرد و جهم بن زحر را سالارشان کرد . به گفته بعضی ها ، یزید پسرش را سالار گروه کرد و بدو گفت : «کی به آنها خواهی رسید؟» گفت : « فردا ، هنگام پسینگاه ، میان دو نماز» گفت : «به برکت خدای بروید که من هنگام نماز نیمروز با آنها درگیر می شوم .» پس آن گروه برفتند و روز بعد نزدیک نیمروز یزید بگفت تا کسان هیزمی را که در اثنای محاصره قوم فراهم آورده بودند و توده کرده بود آتش زدند و هنوز آفتاب نگشته بود که به دور اردوگاه وی آتش ها همانند کوه بود ، دشمن آتش را بدید و از بسیاری آن به وحشت افتادند و به مقابله برون شدند .

وقتی آفتاب بگشت یزدی کسان را گفت تا نماز بکردند و دو نماز را با هم کردند آنگاه به آنها حمله بردند و جنگ انداختند . جمع دیگر باقیمانده روز و فردا را راه پیمودند و کمی پیشتر از پسینگاه به اردوی دشمن حمله بردند ، آنها از این سمت آسوده خاطر بودند ، یزید در سمت دیگر نبرد می کرد ، ناگهان دشمن از پشت سر بانگ تکبیر شنیدند و همگی به قلعه پناه بردند و مسلمانان بر آنها غلبه یافتند که تسلیم شدند و به حکم یزید تن در دادند که زن و فرزندان شان را اسیر گرفت و جنگاوران را بکشت و در طول دو فرسنگ از راست و چپ جاده بیاویخت و دوازده هزار کس از آنها را به اندرهز برد که دره گرگان بود و گفت : « هرکه انتقامی از آنها می جوید کشتار کند. » و چنان شد که یکی از مسلمانان چهار یا پنج کس را می کشت . آنگاه یزید روی خون ها آب به دره روان کرد که در آنجا آسیاها بود ، تا با خون آنها گندم آرد کند و قسم خویش را عمل کند ، پس آرد کرد و نان کرد و بخورد و شهر گرگان را بنیاد کرد . بعضی ها بگفتند که یزید چهل هزار کس از مردم گرگان را بکشت ، پیش از آن گرگان شهر نبود ، سپس سوی خراسان بازگشت و جهم بن زحر جعفی را بر گرگان گماشت .

اما روایت ابی مخنف چنین است که یزید ، جهم بن زحر را پیش خواند و چهار صد کس را با وی فرستاد تا در محلی که به آنها نمایانده شده بود جای گرفتند . یزید به آنها گفت : « وقتی به شهر رسیدید منتظر بمانید و وقتی سحرگاه شد تکبیر گوئید و سوی در شهر روید که من نیز با همه سپاه به در شهر حمله می برم . » و چون ابن زحر وارد شهر شد صبر کرد و به وقتی که یزید گفته بود حمله کند با یاران خود برفت و به هر کس از کشیکبانان قوم بر می خورد او را می کشت و تکبیر می گفت . مردم شهر چنان وحشت کردند که در گذشته هرگز نظیر آن را ندیده بودند . ناگهان دیدند که مسلمانان با آنها در شهر شانند و تکبیر می گویند ، سخت به حیرت افتادند و خدا ترس در دل هایشان افکند ، بیامدند و نمیدانستند به کدام سو رو کنند .

گروهی از آنان که چندان زیاد نبودند سوی جهم بن زحر آمدند و لختی نبرد کردند و دست جهم شکسته شد ، اما با یاران خویش در مقابل آنها ثبات ورزید و چیزی نگذشت که آنها را بکشتند ، بجز اندکی . یزید بن مهلب تکبیر را شنید و با سپاه خویش به در حمله برد جهم بن زحر دشمنان را از در مشغول داشته و کسی که از آن چنانکه باید دفاع کند آنجا نبود پس در را گشود و همان دم وارد شد و همه جنگاوران را برون آورد و در طول دو فرسخ از راست و چپ را تنه های درخت نصب کرد و آنها را در طول چهار فرسخ بیاویخت و اهل شهر را اسیر کرد و هر چه آنجا بود برگرفت[۲۰] . ابن اثیر می‌نویسد: مسلمانان در میان گرگانیان افتادند و همی کشتار کردند؛ و ایشان خود را به مسلمانان سپردند و به فرمان یزید بن مهلب تسلیم کردند. او زنان و کودکان را به اسیری گرفت و رزمندگانشان را کشتار کرد و تا دو فرسنگ بر دار آویخت، دوازده هزار تن از ایشان را به دشت گرگان کشاند و گفت هر که خونخواه است می‌تواند دل خنک سازد. مردان مسلمان چهار چهار و پنج پنج می‌کشتند. او بر خون‌ها آب بست و در آسیاب ریخت تا با خون ایشان گندم آرد کند و نان پزد و بخورد و سوگند خود پایان برد. گندم ارد کرد و نان پخت و خورد. گویند چهل هزار تن از ایشان را بکشت [۲۱]

مرگ اسپهبد فرخان تا شهریاری اسپهبد خورشید

اسپهبد فرخان برزگ پس از هفده سال فرمانروایی به سال ١١٠ هجری برابر ٩٧ یزدگردی برابر ٧۶ طبرستانی درگذشت . پس از فرخان ، پسرش دادمهر و سپس فرخان کوچک و سر انجام اسپهبد خورشید به فرمانروایی رسید . اسپهبد دادمهر پس از مرگ فرخان از تمیشه که ولیعهد نشین طبرستان بود به ساری آمد . در دوران دوازده ساله حکومت دادمهر ، بنی امیه و تُرکان که طعم شکست های پیاپی از فرخان را چشیده بودند از لشگرکشی به طبرستان خودداری نمودند . دادمهر معاصر هشام بن عبدالملک (١٠۵-١٢۵ هجری) از خلفای بنی امیه از شاخه مروانیان بود . در این دوره شورش های ایرانیان در برابر خلفای اموی و عمال ستمگر ایشان شکل گرفته بود . مرگ دادمهر به سال ١٢٣ هجری برابر ١٠٩ یزدگردی و ٨٨ یزدگردی جدید بود . از دادمهر پسری خوردسال بنام خورشید باقی ماند .

دادمهر که پسر را خورد سال می دید ، چاره را در تفویض موقتی شهریاری به برادرش فرخان کوچک دانست به این شرط که چون خورشید بزرگ شود ، دادمهر شهریاری طبرستان را به وی بسپارد . روزگار شهریاری اسپهبد فرخان کوچک همزمان با خلاف هشام بن عبدالملک (١٠۵ – ١٢۵ هجری) ، ولید دوم (١٢۵ – ١٢۶ هجری) و ابراهیم بن ولید (١٢۶) و مروان حمار (١٢٧ – ١٣٢ هجری) واپسین خلیفه اموی بود . در مدت هشت سال شهریاری فرخان کوچک نیز امویان هرگز آهنگ طبرستان نکردند . رستاخیز ابومسلم خراسانی در برابر بنی امیه نیز در سال ١٢٩ هجری و در دوران شهریاری فرخان کوچک در طبرستان بوده است . مرگ فرخان کوچک در سال ١٣١ هجری برابر با ١١٧ یزدگردی و ٩۶ طبرستانی (یزدگردی جدید) بوده و پس از او اسپهبد خورشید ملقب به «فرشواذ مرزبان» به شهریاری طبرستان رسید [۲۲] . انقراض بنی امیه که با قیام ایرانیان به سرکردگی ابومسلم خراسانی نیز به سال دوم شهریاری اسپهبد خورشید در طبرستان بود[۲۳] .انقراض بنی امیه که با قیام ایرانیان به سرکردگی ابومسلم خراسانی نیز به سال دوم شهریاری اسپهبد خورشید در طبرستان بود[۲۴] .

گنجینه ابومسلم در طبرستان و پناه بردن سندباد به اسپهبد خورشید و کشته شدن سندباد

پس از کشته شدن ابومسلم خراسانی به دستور منصور دومین خلیفه عباسی (١٣۶ – ١۵٨ هجری) که به تاریخ چهارشنبه ٢۶ شعبان سال ١٣٧ هجری رخ داد ، سندباد ، یکی از نزدیکان ابومسلم خراسانی به خونخواهی وی برخاست و به گنجینه ها و اسلحه های ابومسلم در کومش و ری دست یافته و بزودی لشکری یکصد هزار نفره تدارک دید . منصور نیز از بغداد لشکری صد هزار نفره به فرماندهی «جهور بن مرار العجلی» را به رویارویی وی فرستاد و جنگی در نزدیکی ساوه میان دو سپاه رخ داد ، سند باد شکست خورده به طبرستان و نزد اسپهبد خورشید پناه برد . خورشید ، پسر عمویش «طوس پسر سارویه» را به استقبال سندباد فرستاد . سندباد در برخورد با طوس درشتی کرد و میان آن دو درگیری و بی حرمتی شد و طوس با ضربت شمشیر سر از بدن سند باد جدا نمود و همه خزائن و غنائم همراه سندباد را به طبرستان نزد اسپهبد خورشید برد . خورشید از این رخداد بسیار تاسف خورد و طوس را نفرین نمود . این خبر به جهور سالار سپاه عباسی رسید و با منصور مکاتبه نموده و منصور به وی دستور داد که اموال ابومسلم را از خورشید پس بگیرد ، چون از آن خلیفه عباسی است . خورشید از پس دادن گنجینه ها سر باز زد اما سر سندباد را بهمراه فرستاده خود «فیروز» به نزد خلیفه عباسی فرستاد . منصور از فرستاده اکرام نمود . خورشید بار دیگر فیروز را با بسیاری از جواهر طبرستان به نزد خلیفه فرستاد . خلیفه پذیرفت و باز هم گنجینه ابومسلم را درخواست کرد ولی خورشید از پس دادن گنجینه امتناع ورزید[۲۲] .

خدعه و نیرنگ منصور به اسپهبد خورشید

منصور چون روابط با اسپهبد خورشید را نیکو و دوستانه دید ، پسرش ابوعبدالله محمد المهدی (خلیفه بعدی از سال ١۵٨ – ١۶٩ هجری) را ولایت ری داد و به او گفت که ولیعهد خورشید را «بنوا بستاند» (فی الواقع به گروگان) ، ولیکن خورشید از این کار امتناع ورزید . منصور برای جلب اعتماد بیشتر خورشید ، برایش تاج شاهی فرستاد ، اسپهبد نیز شاد گشته و چون عهد ساسانیان ، لیکن خراج به دربار خلیفه فرستاد . در همین زمان بود که عبدالجبار بن عبد الرحمن در خراسان بر علیه منصور عصیان نمود . منصور فرصت را مناسب دید تا برای دفع شورش وی از اسپهبد درخواست کمک کند . آنگاه از طریق پسرش والی ری ، به اسپهبد پیغام داد که امسال قحطی بوده و اگر لشکر ما از یک راه به حرکت در آیند ، علوفه پاسخگوی نیاز ما نیست . پس بعضی از ایشان از سوی طبرستان گذر کنند تا مورد لطف اسپهبد واقع شوند . ابوعبدالله محمد المهدی نیز همین پیغام پدرش را با فرستاده ای به کاخ اسپهبدان در ساری نزد اسپهبد خورشید فرستاد ، که چون عزم خراسان دارند اگر اسپهبد اجازه دهد شماری از لشکریان از کناره دریا گذر کنند . اسپهبد که متوجه نیرنگ منصور نشده بود به این امر رضایت داد . فرستاده محمد المهدی ، که فردی ایرانی نژاد بود پس از خروج از کاخ اسپهبدان با خود اندیشید دریغ است که این نعمت و حشمت و پادشاهی و چندین عمارت نابود و ویران شود . به نزد حاجب اسپهبد بازگشت ولی وی را اجازه دیدار مجدد با اسپهبد ندادند و ناچار به سوی محمد المهدی بازگشت و پیام اجابت اسپهبد را به وی رساند[۲۵] .

لشکر کشی عباسیان به طبرستان

به سال ١۴٢ هجری برابر با ٧۵٩ میلادی و ١٢٨ یزدگردی و ١٠٧ طبرستانی ، ابوعبدالله محمد المهدی که آن زمان والی ری بود ، «ابوالخصیب مرزوق السندی» را به «زازرم» و «شاهکوه» فرستاد و «ابوعون بن عبدالملک» را فرمان داد که در زمان نیاز از مسیر گرگان سوی طبرستان رود . شخصی بنام «عمر بن علاء رازی» که از اهالی ری بود و مدت ها نزد اسپهبد خورشید پناه برده بود و با راه ها آشنایی داشت به لشکر خلیفه پیوسته و فرمانده لشکر ابوالخصیب شد ، سپس با دو هزار مرد جنگی به آمل تاخت و بر آنجا مسلط شد . خورشید در سال های اوپسین شهریاری خود به مردمان ستم کرده بود و همین امر سبب شد تا مردم طبرستان قیبله قبیله و دسته دسته به مسلمانان روی آورده و برای باز پس گیری املاک و اموال خویش مسلمانی را بپذیرند . خورشید که از همه این وقایع غافلگیر شده بود افراد خاندان و خزائن خود را به دربند «کولا» به راه «زازرم» برد و در غاری که در آنجا واقع است و در روزگار ابن اسفندیار نامش عایشه کرکیلی دژ بود که امروزه در سوادکوه واقع است ، پنهان نمود . در این دژ برای مصرف ده سال آب و خوراک ذخیره بود . خورشید بر در غار سنگی سخت از جنس خارا گذاشت . سپس خود خزائنی را برداشته و از راه لاریجان به رویان که در آنجا پادوسبان دوم (١٠۵ – ١۴۵ هجری) پور خورزاد بود و سپس به سوی دیلمان رفت و در پلام دیلم مستقر شد تا شاید بتواند لشکر تدارک ببیند ، تا آنچه از دست رفته را بازستاند[۲۶] .

اسارت خانواده اسپهبد خورشید و خودکشی خورشید و پایان کار دودمان دابویگان طبرستان

عباسیان پس از دو سال و هفت ماه محاصره دژ اسپهبد خورشید از گشودن آن ناتوان ماندند . در این مدت خورشید نزدیک به پنجاه هزار مرد جنگی را آراسته و آماده نبرد با تازیان شده بود . در هنگام در دژ اسپهبد خورشید وبا شیوع یافت و چهارصد نفر با ابتلا به وبا مردند . مرده ها را در جایی از دژ روی هم انباشت میکردند . محاصره شدگان درون دژ بدلیل شیوع بیماری و بوی تعفن ناشی از مردگان دیگر یارای تحمل محاصره را نداشتند ، پس در دژ را گشوده و تسلیم و اسیر تازیان شدند . بدین ترتیب خانواده اسپهبد خورشید «هرمزد» ولیعهد خورشید و دیگر پسرانش بنام های «دازمهر» و «ونداد هرمزد» با رعایت عزت و احترام به نزد منصور در بغداد فرستاده شدند . منصور در بغداد با ایشان با احترام و اکرام برخورد نمود و ایشان نیز تحت تاثیر رفتار وی قرار گرفتند و توانستند منصور را راضی به ادامه شهریاری خورشید بر طبرستان کنند . حال آنکه خورشید که خبر اسارت خانواده اش را شنیده بود تاب نیاورده و خودکشی نمود . با مرگ اسپهبد خورشید سپاهیانی که وی فراهم نموده بود پراکنده شده و خواست وی برای بازپس گیری قسمت های شرقی طبرستان که به اشغال تازیان در آمده بود فنا شد . مرگ اسپهبد خورشید به سال ٧۶١ میلادی برابر با ١۴۴ هجری و ١٣٠ یزدگردی و ١٠٩ طبرستانی (یزدگردی جدید) واقع شد و بدین ترتیب شاخه اول خاندان دابویگان طبرستان که نسب شان به جاماسب شاه ساسانی میرسید ، پس از ١١٩ سال شهریاری بر طبرستان منقرض شده و قلمرو شان به دست اعراب اشغال شد درحالیکه شاخه دیگر که گاوبارگان پادوسبانی بودند همچنان بر منطقه رویان یعنی غرب طبرستان حاکم بوده و شهریاری ایشان تا سال ١٠٠۶ هجری (تا دوران شاه عباس صفوی) بر آن مناطق ادامه داشت .

شورش طبرستان ۱۹ سال پس از مرگ اسپهبد خورشید به رهبری ونداد هرمزد

نیرنگ منصور و شکست و خودکشی اسپهبد خورشید که به تسلط و تصرف بخشی از دشت و جلگه های شرق طبرستان منجر گشت ، اگر چه به انقراض دودمان اسپهبدان دابویی طبرستان منجر شد ولیکن هرگز به معنای تسلط کامل عباسیان بر طبرستان نبود . در همان زمان آل قارن (اسپهبدان سوخرایی) و باوندیان و پادوسبانیان همچنان بر نواحی کوهستانی طبرستان و بر رویان به شهریاری ادامه دادند . درست ١٩ سال پس از پایان کار اسپهبد خورشید ، برزگان این خاندان ها چون اسپهبد ونداد هرمزد از آل قارن و اسپهبد شروین یکم باوندی و اسپهبد شهریار یکم پادوسبانی و «مسمغان ولاش» (مرزبان میان دورود ساری) با یکدیگر پیمان بسته و در یک روز و یک ساعت بپا خواستند و بدین ترتیب واقعه ای بزرگ رخ داد که در تاریخ به شورش طبرستان معروف است .

در این شورش شمار بسیاری از عوامل خلیفه عباسی تنها در یک روز کشته شده و در همان روز طبرستان از حیث وجود عمال خلیفه عباسی ابوعبدالله محمد مهدی (١۵٨ – ١۶٩ هجری) پاک شد . این شهریاران ایرانی نژاد توانستند زمین های از دست رفته را از باز ستانده و ونداد هرمزد که جد مازیار بود توانست فرمانروایی بر هامون و دشت و بخش هایی از کوهستان طبرستان را بدست گیرد[۷] . کینهٔ مردم طبرستان از عربان به حدی بود که در سال ۱۶۰ هجری مردم امیدوار کوه (کوهستانی میان آمل و گرگان)، از ظلم کارگزاران خلیفه به ستوه آمدند. فرمانروایان آن‌ها که ونداد هرمزد و سپهبد شروین و «مسمغان ولاش» بودند آن‌ها را ضد اعراب شورانیدند و بدان سبب در اندک زمان شورش و آشوب بزرگی پدید آمد. در یک روز، مردم سراسر طبرستان بر عربان بیرون آمدند و آن‌ها را به باد کشتار گرفتند. علاوه بر اعراب، ایرانیانی که مسلمان شده بودند نیز طعمه نفرت و کینه مردم شدند. این نفرت و کینه چنان بود که حتی زنهایی از ایرانیان که به عقد زناشویی عربان درآمده بودند، ریش شوهران خود را گرفته از خانه برمی‌آوردند و به دست مردان می‌سپردند تا آن‌ها را بکشند.

عضویت
اطلاع از
guest

1 نظر
پرامتیازترین
جدیدترین قدیمی‌ترین
بازخورد درون خطی
دیدن تمامی دیدگاه ها
سعيد ميرزايي

سلام
من از اهالی مازندران هستم. بسیاری از این مطالب را نمی دانستم.
سپاسگزارم. بسیار ممنونم.