مهمترین عوامل سقوط دولت اشکانی و روی کار آمدن ساسانیان
در مجموعه پیشین به جزئیات تاریخی درباره اشکانیان پرداخته شد و در این بررسی نیازی به اینکه درباره تاریخ اشکانیان سخن بگوییم و به رویدادهای آن دوره در زمینه های سیاسی- نظامی، اقتصادی- اجتماعی و فرهنگی- دینی پرداخته شود احساس نمی شود. بدیهی است این واقعیت را نمی توان نادیده انگاشت که در طول عمر امپراطوری اشکانی که از دویست و پنجاه سال پیش از میلاد مسیح (سال تاسیس دولت پارتیان در شمال خاوری ایران) تا سال ۲۲۴ پس از میلاد مسیح (سال شکل گیری دولت ساسانی به وسیله اردشیر بابکان در مرکز و جنوب غرب ایران)، یعنی اندکی کمتر از پنج سده و دقیقاً چهار صد و هفتاد و چهار تا چهار صد و هفتاد و شش سال، اشکانیان عمدتاً با قدرت و سیاست، درایت و صلابت ایران زمین را با وسعت کم نظیرش حفظ کرده و بر آن فرمانروایی کردند و با جسارت و سیاستی مطمئن و موفق بیگانگان یعنی سلوکیان یونانی را از این سرزمین بیرون راندند. بینانگذاران سلسله اشکانی و فرمانروایان آن سلسله هم خود دارای روحیه ناسیونالیستی بودند و به ایرانی بودن خویش و ملّیت ایرانی- آریایی افتخار می کردند و هم از روحیه ایران پرستی و ملّی ایرانیان جهت بیرون راندن بیگانگان و ایران و فرمانروایی بر آن را برای ایرانیان حفظ کردن، بهره گرفتند.
این واقعیت که بسیاری از مورّخان به آن اذعان دارند، بدین معنی که اشکانیان به مراتب از ساسانیان وطن پرست تر بودند و اگر اشکانیان از بخشی از امکانات اقتصادی و شرایط رفاهی عصر ساسانی، بهره مند می بودند حتی یک شکست را از رومیان تحمل نمی کردند. آرتور امانوئل کریستن سن مورخ، خاورشناس و ایران شناس دانمارکی در مقایسه اشکانیان و ساسانیان بر این باور است که اشکانیان با بسیاری نابسامانیهای به جای مانده از فرمانروایان غاصب و متجاوز یونانی چه در زمان حضور این بیگانگان در ایران و چه پس از بیرون راندنشان توسط اشکانیان از ایران زمین دست و پنچه نرم کرده و بر کلیه نابسامانیها و ناملایمات پیروز شده و فایق آمدند. اشکانیان تا اواخر سده سوم پیش از میلاد حضور پراکنده بقایای سلوکیان را در ایران به ناچار و بنا به دلایلی که مشروح آن خواهد آمد، تحمل کردند و اگر در پاره ای منابع تاریخی از این زمان به بعد نامی از سلوکیان یونانی تبار به چشم می خورد که در ایران هنوز حضور نداشته اند، از اهمیت سیاسی، فرهنگی و تاریخی برای ایران و ایرانیان برخوردار نیست.
اشکانیان وارث سرزمینی به نام ایرانشهر (ایران، کشور ایرانیان) بودند که تا چندی پیش از روی کار آمدن شان تقریباً همه معیارها چه سیاسی- مذهبی و چه نظامی- اقتصادی با فرهنگ یونانی- هلنی در هم آمیخته بود و تفکیک و تصفیه آن نه تنها کار آسانی نبود، بلکه در آغاز نا ممکن به نظر می رسید. رسیدن به این هدف یعنی زدودن مظاهر و نشانه های فرهنگ یونانی از دامان فرهنگ و آداب ایرانیان به برنامه ریزی، تدبیر، مشارکت عمومی مردم ایران و پشتیبانی بی دریغ آنان و نیز به زمان درازی نیاز داشت. پایگاه ناسیونالیستی و پیوند ناگسستنی و عشق و علاقه اشکانیان به ایران و ایرانیان، اراده خلل ناپذیر و آهنین آنان را برای رسیدن به اهداف فوق در برابر متجاوزان یونانی روز به روز مستحکم تر می نمود.
این واقعیت البته گفتنی است و بدون دلیل و مدرک نیز نیست که فردوسی بزرگ، حماسه سرای بی مانند ایران در مورد اشکانیان آورده است:
از ایشان به جز نام نشنیده ام نه در نامه خسروان دیده ام
البته «نامه خسروان» که حماسه سرای بزرگ طوس از آن نام برده است به هیچ وجه از دست خوردگی و خدشه مصون نمانده و نهایتاً بین سالهای ۶۳۰ و ۶۵۱ میلادی (زمان پادشاهی شماری از واپسین زمام داران ساسانی مانند هرمزد پنجم، خسرو چهارم و یزدگرد سوم) منتشر شده است و بعدها به وسیله عبدالله بن مقفّع، دقیقی و سپس حکیم ابوالقاسم فردوسی مورد استفاده قرار گرفته است.
ابن مقفّع این اثر بی نظیر و بسیار ارزشمند را از زبان پهلوی به عربی ترجمه کرده، ولی از اصل خداینامه و ترجمه عربی ابن مقفّع چیزی و نشانه ای در دست نیست .
این نیز گفتنی است که پرورش یافتن بیش از سه نسل ایرانیان در فرهنگ یونانی حاکم بر ایران دگرگونیهای بزرگ و زیان آوری را در عرصه های فرهنگی و ایرانی برای ساکنان این مرز و بوم به بار آورد، این است که در طی سده یکم تا نیمه دوّم سده دوّم و نخستین دهه سده سوم میلادی پادشاهان اشکانی به ناچار نشانه هایی از بی توجهی به سنن باستانی از خود به جای نهاده اند که از علل عمده آن در تاریخ رقابت میان ایرانیان سنّت گرا و معتقد به آداب و آیین کهن ایرانی و پیروان کیش مسیح بوده است.
همین وضع یکبار دیگر در زمان یزدگرد اول ساسانی که از سال ۳۹۹ تا ۴۲۰ پس از میلاد مسیح زمام دار بود و به او لقب یزه کار یا یزدگرد شاه مسیحی داده بودند، تکرار گردید.
برگزاری آداب، آیین و مراسم قربانی به گونه معمول در میان اقوام سامی و آرانی نژاد و بابلیان و کلدانیان ، به ویژه در زمان تیرداد سوم در مورد قربانی کردن اسب خویش در سال ۳۶ پس از میلاد مسیح بر سر رود فرات و هماهنگی برخی دیگر از فرمانروایان اشکانی با آداب و اعتقادات معمول در ارمنستان و دیگر سرزمین های زیر سلطه رومیان، انگیزه هایی بود که ایرانیان از این بی توجهی چشم پوشی نکرده و امپراطوری اشکانی از این بابت آسیب پذیر شده و در سراشیبی سقوط قرار گیرد. در صفحات بعد و بخش های دیگر این اثر به تفصیل به این مهم پرداخته خواهد شد.
آنکه تاج و تخت اشکانیان را به دست آورد و به خویش اختصاص داد، اردشیر بابکان بود و خود او در اصل پیرو کیش ناهید پرستی در تاریخ معرفی شده و پدران و نیاکان وی از دیرباز کلید داران معبد آناهیتا در استخر فارس بوده اند . به سخن دیگر همان گونه که در مباحث دیگر خواهد آمد، بیناگذار دولت ساسانی اندیشه تجدید حیات برای دین قدیم ایرانیان را از تنسر روحانی موبد مشاور خویش به مورد اجرا گذاشت، زیرا خود او همان گونه که آمد از پیروان آیین آناهیتا بود.
نباید پنداشت که اردشیر بابکان بی آنکه از یاوریها و راهنماییها و رایزنیهایش با تنسر بهره بگیرد، توانایی آن را داشت که زمام امور را از دست شهریاران اشکانی بگیرد و بر تخت سلطنت بنشیند. آن گونه که در منابع و تحقیقات مربوط به عصر اشکانی و ساسانی آمده است، تنسر روحانی زاده ای که در اواخر عصر اشکانیان قدم به عرصه وجود نهاد. او در راستای تحقّق اهداف خود که از جمله آنها احیاء دین قدیم ایرانیان بود، اردشیر را به نبرد علیه اردوان پنجم ، واپسین شهریار اشکانی تشویق و همراهی کرد تا با برافکندن اشکانیان و سرنگون کردن اردوان پنجم، این فرصت و امکان را به دست آورد تا قوانین، قواعد، آداب و آیین پیشین ایرانیان را یکبار دیگر زنده کرده و پا بر جا نگهدارد . تنسر برای رسیدن به این هدف، حکومت ساسانیان را حکومتی دینی که در همه شئون و رموز کشوری، لشگری، اقتصادی و فرهنگی از دین مایه و بهره گرفته است، بر سر کار آورد.
ابوعلی مسکویه رازی ملقّب به ابن مسکویه در کتاب خود که اثر ارزنده ای از این مورخ مسلمان و ایرانی الاصل است به نام تجارت الامم، تنسر را مشاور ویژه و راهنمای دلسوز و فداکار و بزرگ اردشیر در امور دینی و سیاسی معرفی کرده است . تنسر در مقام روحانی بزرگ و به سخن دیگر بزرگترین پیشوای دینی صدر ساسانی لقب «پوریوتکیش» را نیز داشت و وی را هیربد هیربدان نیز گفته اند، یعنی وی دارای مقام ریاست آتشکده های ساسانی و ناظر مطلق و تام الاختیار بر دیگر اماکن دینی ساسانی بود. این روحانی پرکار و پر تلاش که آوازه او در طول مطالعات تاریخ عهد باستان از جمله تاریخ ساسانیان همه منابع و مآخذ تاریخی را تحت الشعاع خود قرار داده است، شخصی متدیّن، مصمّم و خودکامه بوده و هیچ کس و هیچ عاملی نمی توانست بر اراده او تاثیر گذاشته و وی را به نرمش در مقابل او وادار نماید. تنسر به چیزی کمتر از برانداختن حکومت اشکانیان و روی کارآوردن حکومتی دینی به نام ساسانیان رضایت نداد و سرانجام بر این هدف پای فشرد و موفق نیز شد. آن گونه که در منابع تاریخی به ویژه مآخذ متعلق به عصر ساسانی و از جمله در کتیبه خود کرتیر آمده است، تنسر که احتمالاً همان کرتیر است، افراد زیادی را در بلاد گوناگون پراکنده و آنان را مامور انجام تکالیف دینی و گسترش آن تعلیمات و تکالیف در مناطق محل ماموریتشان نمود. وی از آنان خواست که مردم را از نیّت و قیام اردشیر آگاه کنند، که چیزی جز قصد و نیّت خود او نبود.
این تنسر بود که به استناد منابع تاریخی در پیشبرد کار اردشیر سعی بلیغ و تلاشی پی گیر و خستگی ناپذیر نمود و کوشید تا ناهمواریها و مشکلات را از پیش پای اردشیر برداشته و او را در این راه کامیاب گرداند. تنسر شرایط را به گونه ای اطمینان بخش برای اردشیر چنان میسّر نمود تا اردشیر که شخصی نظامی و با پشتکار و قاطعیت بود بر همه والیان و حکّام ولایت چیره گردد و چنین نیز شد.
در آثار مسعودی (علی بن الحسین المسعودی) مورخ بزرگ مسلمان به ویژه در کتاب معروف مروج الذهب که به سال ۳۳۲ هجری قمری تالیف شده است و نیز در اثر برجسته دیگر خود به نام التنبیه والاشراف که سیزده سال بعد یعنی در سال ۳۴۵ هجری قمری تالیف گردیده، به طور گسترده و به تفصیل درباره تنسر، برنامه های وی و اندیشه های او به عنوان یک روحانی بزرگ و نظریه پرداز هوشیار سخن گفته است. تنسر به عنوان شخصی آگاه به امور جاری کشور و مسلط بر احکام دینی و قوانین جامعه مورد نظر خویش و نیز به عنوان یک تئوریسین کم نظیر در عصر خویش که اردشیر بابکان را به تاریخ و تخت رساند، در نزد مسعودی شناخته شده است.
بی تردید این تنسر بود که به عنوان یک آموزکار (پوریوتکیش) اطلاعات دینی برگرفته از نوشته های کهن را در اختیار اردشیر گذاشت و او را وادار کرد و یا بر آن داشت که به اصول پشتیبان و پیش بینی های آنان احترام بگذارد. براساس پاره ای از این پیش گوییها و پیش بینی ها حکومت در زمانی معیّن از دست ایرانیان بیرون می رود و زمام امور ایران به دست غیر ایرانیان می افتد، لذا ساسانیان احتمالاً به توصیه شخص تنسر، جهت اختصاص دادن زمان بیشتری به دوره زمام داری ساسانیان به سراغ خداینامه آمده و بخشی از عمر امپراطوری اشکانی را کاسته و به طول زمام داری ساسانیان افزودند .
این پیش بینی زمانی در بسیاری از منابع و مآخذ تاریخی با اشاره به عصر اسکندر مقدونی ذکر شده و تایید گردیده است. اردشیر پس از احراز مقام سلطنت و تکیه زدن بر تخت پادشاهی اشکانیان و تصاحب تاج و اورنگ شاهنشاهی ایران نیز از رایزنی با تنسر بی نیاز و لحظه ای از آن غافل نبود و درباره چگونگی وضع، نگارش و تدوین قوانین دینی و اداره امور کشور و مقّررات متعلّق به آن با تنسر به رایزنی می پرداخت.
در منابع آمده است که گاهی این روحانی قاطع و سختگیر چنان اردشیر را در فشار و تنگنا قرار می داد که پادشاه نوپای ساسانی، توان انجام خواسته های تنسر را نداشت و تنگی این گونه عرصه ها بر بنیانگذار دولت ساسانی، راهی جز گردن نهادن به اراده تنسر را برای او باقی نمی گذاشت. تنسر را برخی از مورخان چهره ای معتبر و سازش ناپذیر در پشت پرده های حاکمیِت ساسانی می دانند که همه برنامه ریزی ها و تصمیمات را رهبری کرده و شاه ساسانی و سایر اداره کنندگان امور ناگریز از تبعیت از وی و اجرای فرمانهای او بوده اند. حرف تنسر قوانین ساسانی بود و اجرای آن برای هر سیاستمدار ساسانی اجتناب ناپذیر .
بدین گونه نقش این روحانی قدرتمند و متفّذ در شکل گیری دولت ساسانی هم زمان تضمینی برای بقای آن دولت برای مدتی قریب به پنج سده بود. نظیر تنسیر دانشمند دیگری که وی نیز روحانی و رئیس انجمن مغان (مگوستان) در آغاز کار ساسانیان در تاریخ به طور مستند حضوری قاطع و بلامنازع داشته است. برخی از پژوهشگران این احتمال را می دهند که این دو شخص یک چهره، دارای دو نام گوناگون بوده اند. کرتیر یا کردر بنا به روایات پاره ای از مورخان برجسته عرب در زمان شاپور یکم (۲۴۱ تا ۲۷۲ میلادی) و جانشین وی هرمزد یکم و پس از وی بهرام یکم و سپس بهرام دوم که به خواست کرتیر مانی نقّاش را اعدام کرد، در کمال قدرت و هوشیاری نظریه پرداز (تئوریسین) بود. وی در کتیبه معروف خود به نام سنگ نیشته کرتیر چنین اظهار داشته است: من در زمان شاپور، هرمزد و وهرام رئیس مجمع روحانیان، مشاور شاه در امور دینی، فرهنگی و سیاسی و نیز قاضی دادگستری بودم.
وی به مقام وزارت دادگستری یعنی در صدر انجمن قضات کشور قرار داشت و دارای کلاه و کمر بود. بر روی کلاه وی نقش یک قیچی قرار داشت که نشان از بلامنازع بودن کرتیر است. درباره این روحانی کم نظیر یا بهتر بگوییم بی نظیر در عصر ساسانی در مباحث دیگر سخن به کفایت خواهد آمد. کرتیر در کتیبه معروف خود می افزاید: من یهود ، شمن ، برهمن ، نصارا ، زندیک و موکتیک و …. را زدم یعنی از بین بردم و با قاطعیت قطع و قمع کردم و دین زرتشت را نیرو و قوام بخشیدم و موجب رونق دوباره اماکن دینی و آتشکده ها شدم. یکی از مطالب و مباحث بسیار مهم و عمده ای که در مورد اشکانیان باید به جد مورد بررسی قرار گیرد، ولی در این متن به صورت محدود می توان به آن پرداخت، بررسی دین و سیاست مذهبی پارتیان است. این ادّعا و سخن کاملاً درست و بجاست که پارتیان تعصّب دینی نداشته اند، ولی با توجه به عملکرد فرمانروایان اشکانی، این ادّعا در مورد همه شاهان اشکانی صادق نیست و همه پادشاهان اشکانی نسبت به مسائل و امورات دینی ایران و امیران بی تفاوت نبوده اند. برخی از مورّخان باوری بس نادرست را اشاعه داده اند و آن اینکه زمام داران پارتی یکپارچه و بلا استثناء به آیین های غیر ایرانی تن داده و ارباب انواع یونانی را با اخلاص و علاقمندی قلبی می پرستیده اند. این ادّعا گرچه در مورد پاره ای از پادشاهان پارتی صادق است، ولی در راستای زدودن فرهنگ غیر ایرانی و به ویژه نشانه های فرهنگی یونانی- هلنی از دامان فرهنگ ایرانیان در ایران زمین، اکثریت قریب به اتفاق شاهنشاهان اشکانی گامهای موثری در تحقق این هدف و آمال برداشته اند که در مجموعه پیشین به کفایت و تفصیل به آن پرداخته شد. شواهد و اسناد فراوان و گسترده ای در تایید این نظر وجود دارد و حتی مورخان یونانی و رومی قاطعیت شاهان پارتی را در این خصوص تایید کرده اند.
در این خصوص می توان گفت تدوین و نگارش نهایی برخی نوشته های دینی ایرانیان مانند وندیداد و نیرنگستان بین سالهای دوم پیش از میلاد مسیح و نخستین سال میلادی در واقع بین دوره سلطنت فرهان پنجم (کوچک) ملقّب به فرهادک و ارد سوم صورت گرفته است . به استناد مدارک مطمئن و موجّه تاریخی و سکّه های متعلق به خود پادشاه اشکانی که مورد بحث ما است، بلاش یکم (ولخش) بین سالهای ۵۱ و ۸۰ میلادی فرمان داد تا پاره ها و پراکنده های متون دینی کهن ایرانی یعنی کتاب موسوم به «اوستا» را گرد آوری و نونگاری کنند . به این ترتیب در میان فرمانروایان اشکانی شماری از آنان خواستار و قادر بودند که به احیاء سنن پیشتیبان خود بپردازند، البته برخی از زمام داران این سلسله نیز متناسب با اراده، علاقه و شرایط حاکم بر کشور و پاره ای ضرورتهای سیاسی و مصالح بین المللی و از همه مهمتر ترتیب و پرورش فکری شان به سنن و آداب یونانیان تمسّک جسته و حتی تقلیدهایی از اقوام و ملل دیگر از جمله از تمدن و آداب و فرهنگ مردم بین النهرین کرده اند و در صفحات پیشین به آن مفصلاً پرداخته شد. ذیلاً نشانه هایی از برخی شاهان یونانی مآب پارتی از نظر خواننده می گذرد:
بر روی سکّه های مهرداد یکم نقش زئوس به گونه ای که برای سکّه های نقره ای اسکندر مقدونی نقش بسته است وجود داشته است. فرهاد چهارم یکی دیگر از پادشاهان برجسته و متهورّ اشکانی بر روی سکه های خویش نقش پالاس خداوندگار دانش و خرد و نگهبان شهر آتن را ضرب کرده. همین پادشاه اشکانی نقر و نقوش خدایان رومی مانند ژانوس و اکوتیاس و نمسیس را نیز بر روی سکّه های خود فرمان داده و از این امر استقبال کرده بود . برخی از مورخان به استناد این موارد ناچیز و کم اهمیت و نیز عملکرد ساسانیان در مورد اشکانیان کوشیده اند، ایرانی الاصل بودن و به سخن دیگر آریایی بودن اشکانیان را زیر سوال ببرند، در صورتی که همان گونه که پیشتر به آن اشاره کردیم اشکانیان از همان آغاز مبارزاتشان، وطن پرستی و ایران دوستی خود را در عرصه این مبارزات و مقاومتها در برابر سلوکیان و دیگر اقوام و مللی که طمع به خاک ایران داشتند، ثابت کردند و رومیان در اسناد و مدارک و گزارشات سیاسی، نظامی و نهایتاً تاریخی خود به این واقعیّت اذعان و اعتراف کرده اند.
همین معدود شاهان یونانی مآب دارای نام ایرانی و اصالت آریایی بوده اند و ساسانیان به ویژه در آغاز کار این سلسله نسبت به اشکانیان بی مهری ورزیده و از طول عمر زمام داری آنان کاسته و به طول حکومت ساسانیان افزودند. در تاریخ به وضوح نیامده است که چنین اندیشه مخرّب که چیزی جز مخدوش کردن سندی ارزشمند به نام خداینامه در تاریخ ایران باستان به همراه نداشت از ناحیه چه کسی و یا چه کسانی بوده است و عاملان این جعل و دخل و تصرف چه کسانی بوده اند؟
همانند بلاش یکم پاره ای از شهریاران اشکانی در احیاء سنن ایرانیان در کمال جدیت و علاقمندی کوشیده اند که در تاریخ ایران عصر اشکانی در اکثر منابع ثبت است. بلاش یکم در آتشگاهی در خراسان تاجگذاری کرد و بر یک روی سکه وی نقش آتشدان که موید این نظر است به وضوح به چشم می خورد و بر روی دیگر سکه بلاش، تصویر خود پادشاه اشکانی است.
در ناحیه ری و نیز در قصر کوه خواجه ، در منطقه نورآباد ممسنی و بردنشانده در باختر ایران آتشگاه های پارتی برپا بوده است. تحقیقات باستان شناسان اماکن مشابه دیگری را در مورد پارتیان کشف کرده و به بقایای آتشکده های دیگر و نیایشگاههای اشکانیان دست یافته اند.
وجود برخی نابرابریها در جامعه پارتی یکی از عمده ترین دلایل روی بر تافتن مردم از پادشاهان اشکانی گزارش شده است.
منابعی که درباره تاریخ اشکانیان از جمله تاریخ نویسانی چون موسی خورنی ، ایزیدورخاراکسی و آمیانوس مارسلینوس هر کدام متناسب با اطلاعات، روایات و گزارشهای اقتصادی و نظامی در آرشیوهای رومیان و دیگر بایگانیهای سرزمین های دیگر از جمله در نزد سوریان مطالبی درباره علل سقوط اشکانیان در رابطه با ساختار جامعه پارت نوشته اند.
چینی ها نیز مورخان دقیق، جهانگردانی کنجکاو و پژوهشگرانی پر تلاش داشته اند که درباره مناسبات اقتصادی ایران و چین در عهد پارتیان مطالب ارزشمندی در نوشته های تاریخی نگاشته اند.
در هر صورت حکومت مطلقه امپراطوران اشکانی و تعلّق داشتن رفاه به قشر خاصی از جمله ایرانی اشکانی را نباید از شمار علل و عوامل سقوط اشکانیان دور نگهداشت و نادیده انگاشت. توانگران، اشراف و صاحب منصبان پارتی در کاخها و املاک و وسیع خود ظرفهای زرّین، مرغوب و گرانبها بکار می بردند.
در ضیافتهای اشراف اشکانی، نوازندگان و رقّاصه های زبده و برجسته کشور شرکت داشته و اشعار متنوع و از جمله حماسی می سرودند. روایت است که مهمانی و بر پا کردن ضیافتهای پر هزینه یکی از سرگرمی های عمده اشراف، زمینداران، بزرگان و صاحب منصبان اشکانی بوده است .
از آنجایی که بسیاری از امکانات کشور در انحصار افراد نامبرده بالا بوده است، بدیهی است که عامّه مردم نه تنها از رفاه نسبی برخوردار نبوده اند، بلکه اکثریت مردم جامعه از حدّاقل امکانات زیستن نیز بهره مندی نداشته اند، از اینرو نقش اقشار کم درآمد و تهیدست جامعه اشکانی را نباید در پژوهش درباره بررسی علل فروپاشی دولت اشکانی دست کم گرفت. در بررسی عوامل سقوط امپراطوری اشکانی نه تنها دین و سیاست دینی زمامداران پارتی و اوضاع اجتماعی و اقتصادی و وضع مردم، بلکه بسیاری عناصر و علل دیگر نیز در این زمینه قابل بررسی و مطالعه می باشند که به هیچ روی نباید ناچیز و کم اهمیّت تلقّی شود.
اقتصاد در عصر اشکانیان به طور کلّی پیشرفت چشمگیر و قابل توجهی نداشت و نظام تولید اصولاً علیرغم تلاش های زیاد کشاورزان ، دامپروران و صنعتگران اشکانی از رونق برخوردار نبود و ایران اشکانی به ویژه در واپسین روزگار حاکمیّت آنان بیشتر جولانگاه سوداگران و بازرگانان سود پرست غیر ایرانی بوده است. از سوی دیگر توازن ثروت عمدتاً به سوی جامعه غرب کشور مانند آشور، اورارتو و غیره گزارش شده است و همین نابسامانیهای اقتصادی و عدم توازن نتایج سیاسی ناگوار و جبران ناپذیری برای پارتیان به بار آورد و دیگر آن شکفتگی هنرهای گوناگون که از سال ۵۰ تا ۱۵۰ میلادی در اوج خود بود، تاثیری نداشت.
به تدریج پول اشکانیان ارزش خود را از دست داد، تترادرخم (چهار درهمی) پارتی دیگر ارزش پیشین خود را نتوانست حفظ کند و به سخن دیگر از ارزش افتاد و در معاملات و مبادلات بازرگانی کاربرد گذشته را نتوانست داشته باشد.
به تبع آن سکه های سیمین نیز بهایی نداشتند و شهرها و مراکز اقتصادی پارتیان مانند شوش، سلوکیه، بابل و …. از اهمیت گذاشته و جهانی خود ساقط شدند و اعتماد نسبت به اشکانیان در امر داد و ستد سست شد . افزون بر آنچه ذکر شد، سلسله عوامل دیگری نیز دست به دست هم داده و به انقراض امپراطوری نیرومند اشکانی شتاب بخشیدند و موجبات روی کار آمدن ساسانیان را فراهم کردند. بروز اغتشاشات و ناآرامی های داخلی در پایان سده نخستین و آغاز سده دوم میلادی بر بحران های اقتصادی مسائل و مشکلات فرهنگی و مذهبی پارتیان سایه افکنده و با اینکه پاکور دوم پادشاه با اقتدار اشکانی خویشتن را مسلط بر اوضاع کشور جلوه می داد، ولی همین ناآرامی ها، تشنجات و نابسامانیهای سیاسی و درون درباری زمینه را برای از هم پاشیده شدن شیرازه امور امپراطوری فراهم کرد . ادامه این ناآرامی ها در طی سده دوم میلادی پادشاهان پارت را روز به روز ناتوان تر کرده بود و حکّام محلی و ساتراپ ها و خود مختاری طلبهای زمام دار در گوشه و کنار امپراطوری، فرصت را برای تحقّق اهداف خویش مناسب می دیدند. در پایان سده دوم و آغاز سده سوم میلادی شورش و طغیانهای مردمی گسترده از جمله در ایالت پارس به وقوع پیوست و خود این رویداد ضعف واقعی و انحطاط قدرت فرمانروایان اشکانی را در آن روزگار آشکار می سازد. در مجموع چنین بر می آید که ظاهراً هر شهری که قابل اعتماد و دارای اعتیار و اهمیتی بود و مورد توجه حکومت مرکزی و از جمله شاهنشاه اشکانی بود، پادشاه یا امیری برای خود داشت و همان گونه که پیشتر اشاره شد به تدریج از ضعف و ناتوانی حکومت مرکزی بهره گرفته و نابسامانیهای سیاسی و اختلافات داخلی را دستاویز خود قرار داده و بنای نافرمانی، خودکامگی و خود مختاری طلبی را گذاشتند و این مشکل بزرگ برای امپراطوری اشکانی روز به روز به مناطق دیگر سرایت کرده و بر شمار متمرّدان و خودکامگان که عمده ساتراپهای محلّی بودند و زمانی نسبت به پادشاه اعلام وفاداری کرده بودند می افزود.
کهن ترین سندی که درباره چگونگی سقوط دولت اشکانی، اطلاعاتی به دست می دهد کارنامه اردشیر بابکان یا به پهلوی ساسانی «کارنامک یـ ارتخشیر یـ پاپکان » است که کراراً ترجمه شده و مورد بررسی و تفسیر قرار گرفته است. از جمله توسط شادروان دکتر محمد جواد مشکور و نیز صادق هدایت نویسنده معاصر ایرانی.
تحلیل گران غربی نیز از جمله مالکوم کالج در کتب پارتیان از صفحه ۱۴۹ در فصل «انقراض پادشاهی پارت»و اشکانیان اثر مورخ آکادمی علوم شوروی پیشین دیاکونف از صفحه ۱۰۶ نیز به این موضوع پرداخته اند. هم اکنون در این فرصت از دو منبع تاریخی شرق نقل قولی می کنیم: نخست از قول ابوحنیفه احمد بن داود دینوری در اخبار الطّوال. وی بر این باور است که: چون بر پادشاهی ملوک الطوایف زمان ۲۲۶ سال گذشت، اردشیر پسر بابک ظهور کرد. وی اردشیر پسر بابک پسر ساسان کوچک پسر فافک پسر قهریس پسر ساسان بزرگ پسر بهمن شاه پسر اسفندیار پسر بشتاسف (گشتاسپ) بود. اردشیر در شهر اصطخر (استخر) ظاهر شد و کوشید تا پادشاهی ایران زمین را به حال نخست برگرداند و کارها برای او ترتیب یافت و پیوسته بر شاهی پیروز می شد و همواره شاهی را می کشت و آنچه را در تصرف ایشان بود فرو می گرفت تا آنکه به سرزمین فرّخان پادشاه جبل (عراق عجم) که آخرین شاه دودمان اردوان است رسید.
اردشیر برای او نوشت و او را به فرمانبرداری از خود فراخواند. چون نامه اردشیر برای او رسید، سخت خشمگین شد و به فرستادگان اردشیر گفت این پسر ساسان چوپان پای بر جای بلند و سهمگین نهاده است و به این ترتیب به نامه وی توجّهی نکرد و برای اردشیر در پاسخ نوشت، وعده گاه من و تو در آخرین روز ماه مهر در صحرای هرمز و چان، اردشیر پیش از او خود را به آن دشت رساند. فرّخان هم در پایان مهر همانجا آمد و با هم جنگ کردند و اردشیر او را کشت و همان دم آنجا ماند و سپس آهنگ ری و خراسان کرد و به هر سرزمین که می رسید شاه آن نسبت به او اظهار فرمانبرداری می کرد. آنگاه به سیستان و کرمان و فارس رفت و در شهر اصطخر یکسال درنگ نمود و سپس آهنگ عراق کرد و شاهان طوایف اهواز به رویارویی و جنگ با او درآمدند و اردشیر با ایشان جنگ کرد و آنان را کشت و حرکت کرد و در محل امروز مداین اردو زد و نقشه آن شهر را کشید و آن را ساخت .
ابن بلخی در فارسنامه خود آورده است: «آنگاه کی اردشیر بابک بیرون آمد و همه را قهر کرد و این اشغانیان وارد و اینان را آثاری نبوده است که از آن باز توان گفت و آخر ایشان اردوان بود که اردشیر او را کشت و دختر او را به زنی کرد. »
بنا به روایت طبری نبرد خاندان ساسان در اصل با بازرنگیان بوده است که بر قلمرو بخشی از فارس و از جمله ناحیه اصطخر فرمانروا بودند. گوچهر بر آن سامان حکمران بود. بابک پس از کشتن او و تصاحب تاج او از اردوان کتباً درخواست کرد که موافقت کند تا این تاج را بر سر پسرش شاپور بگذارد که موجب خشم اردوان شد و به بابک چنین پاسخ داد که: او و پسرش اردشیر در کشتن شاهان خطا کرده اند، معذالک بابک اعتنا نکرد و شاپور پسر او تاج را بر سر نهاد و برادر خود اردشیر را فراخواند که مورد پذیرش اردشیر قرار نگرفت و بدینسان اردشیر مصاف را از برادر خو شاپور برد و پادشاه شد. ساسانیان پس از تاسیس دولت ساسانی در واقع خود را جانشینان هخامنشیان می دانستند و به تعبیری اشکانیان را حاکمان بیگانه و غیر قانونی می پنداشتند . همین جا می توان به انگیزه کاستن از طول عمر دولت اشکانی پی برد.
منابع:
. خدادادیان، اردشیر: پیشینه ادبیات پهلوی، مجلّه بررسی های تاریخی، سال دوازدهم، شماره۶، ص ۷۹ تا ۸۱.
. Euphrat,Colpe,a.a.O.1012-308خدادیان، اردشیر، همانجا، ص
. کریستن سن، آرتور- امانوئل: ایران در زمان ساسانیان، ترجمه رشید یاسمی، ص۱۰۶.
. نامه تنسر به تصحیح مجتبی مینوی و محمد اسماعیل رضوانی، ص ۶ تا۱۰.
. نامه تنسر، پیشین، ص۹.
. خدادادیان، اردشیر: علل سقوط اشکانیان و انتقال قدرت به ساسانیان، پژوهشنامه دانشکده ادبیات و علوم انسانی.
. Colpe,c.a.a.o.1747,6مینوی، نامه تنسر پیشین،ص
. Colpe.C.a.a.o.174+6مینوی، مجتبی: نامه تنسر، پیشین،ص
. Colp,C:Die Religion der Prtherzeit,S.1012.
. کالج مالکوم: پارتیان (پیشین، ص ۸۲ و ۸۳).
. کالج، مالکوم پیشین، ص۷۵.
. دیاکونف، اشکانیان، ترجمه کریم کشاورز، ص ۱۰۶.
. دینوری، احمد بن داود: اخبار الطوال، ص ۶۸-۶۹.
. ابن بلخی، فارسنامه (به تصحیح گای لیسترنج و رینولد آلن نیکلسون)، ص ۵۹.
. همان منبع از ابن بلخی، ص ۵۹-۶۰.
. طبری، محمد بن جریر: تاریخ طبری، جلد دوم، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ص ۵۸۱-۵۸۲.
. Randa,A,(Hrsg.):Wwltgeschichte, Band I,Sp. 753-4 .