قرون ناشناخته چین
آفرینش در نظر چینیان- پیدایش فرهنگ- شراب و قاشقهای میلهای- فغفورهای با فضیلت- یک سلطان خداناشناس
چین را «بهشت تاریخگزاران» خواندهاند. صدها و بلکه هزارها سال است که تاریخنویسان رسمی آن کشور همه وقایع را ثبت کردهاند و، از این بالاتر، خود نیز قصهها بر تاریخ افزودهاند! مسلماً گزارشهای حوادث پیش از ۷۶۶ قم در خور اعتماد نیستند. با این وصف، تاریخنویسان چینی روایات خود را به ۳۰۰۰قم میرسانند و آنان که پارساترند، همچون اولیای دینی خود ما، حتی داستان آفرینش جهان را نیز باز میگویند! بنابر گزارش اینان، پانکو، آدم نخستین، پس از آنکه هجدههزار سال رنج کشید، توانست در ۲۲۹۰۰۰،۲ سال قم به گیتی شکل بخشد. در آن حال که در این کار بود، از نفسش ابر و باد، از آوازش تندر، از رگهایش رودها، از گوشتش زمین، از مویش سبزه و درخت، از استخوانش فلزات، و از عرقش باران پدید آمد، و از حشراتی که بر بدنش نشسته بودند، نوع انسان زاده شد. (البته ما هیچگونه دلیلی برای رد این جهانشناسی رندانه نداریم!)
بنابر افسانههای چینی، نخستین شاهان چین، که پنج تن بودند، هر یک هجدههزار سال سلطنت کردند و سخت کوشیدند تا شپشهای پانکو را به مردمانی متمدن مبدل کنند. پیش از ظهور این «فغفورهای آسمانی»، مردم همچون ددان میزیستند: پوست به خود میپوشیدند و گوشت خام میخوردند و تنها مادران خود را میشناختند و از پدرانشان خبری نداشتند. (استریندبرگ این «بیخبری» را تنها مختص پیشینیان یا چینیان نمیداند!) درست در ۲۸۵۲ قم امپراطور آسمانی یا فغفور فوشی، به یاری ملکه هوشمند خود، راه و رسم ازدواج، خنیاگری، خطنویسی، نقاشی، ماهیگیری با تور، اهلی کردن حیوانات، و پرورش کرم ابریشم را به قوم خود آموخت و سپس شننونگ را به جانشینی برگزید و در گذشت. شننونگ نیز کشاورزی را به مرد یاد داد، خیش چوبی را اختراع کرد، بازار و بازرگانی برپا داشت، و، بهمدد گیاهان درمانبخش، علم پزشکی را به وجود آورد. به این ترتیب، افسانه، که اشخاص را بیش از عقاید مورد تأکید قرار میدهد، پیشرفتهای رنجآمیز نسلهای بیشمار را به افرادی معدود نسبت داده است! شیهوانگتی، فغفور جنگجو و پرشور چین، که شهریاریش صدسالی بیش نپایید، مغناطیس و چرخ را اختراع کرد، مورخان را رسماً به تاریخنویسی گماشت، اولین عمارات آجری را برپا داشت، رصدخانهای برای ترصد ستارگان ساخت، تقویم را اصلاح کرد، و در تقسیم اراضی تجدیدنظر کرد. یو، که قرنی براریکه حکومت نشست، چنان کاردان بود که یک هزار و هشتصد سال بعد، کنفوسیوس ( که لابد از سرسام عصر خود آزرده بود) از او به نیکی نام برد و بر انحطاط چین سوگواری کرد. کنفوسیوس، از آنجا که برای القای نکات اخلاقی از داستانپردازی رویگردان نبود و این نیرنگ زاهدانه را جایز میشمرد، به ما میگوید که مردم چین، به محض دیدن سیمای یو، به پارسایی پیشه میگراییدند! یو در بیرون کاخ خود طبلی نهاد تا دادخواهان، با نواختن آن، او را فراخوانند. همچنین در آنجا لوحهای نصب کرد تا مردم، برای راهنمایی دولت، اندرزهایی برآن بنگارند. در اثر کهن چینی، به نام کتاب تاریخ، چنین آمده است:
گفتهاند که یو نیکوکار یکصد سال بر چونگ کوئو (ملک میانین) فرمانروایی کرد، و شمار سالیان عمرش به یکصد و شانزده رسید. همچون آسمان، پرمهر و بخشنده بود و، مانند خدایان خردمند و هوشیار. از دور به سان ابری پرفروغ میدرخشید و از نزدیک، تابشی چون خورشید داشت. بیزیور، توانگر بود، و بیتجمل، شاهوار مینمود. کلاهی زرد بر سرمینهاد و نیمتنهای تیرهرنگ بر تن میکرد و بر ارابه سرخی که اسبان سفید آن را میکشیدند سوار میشد. کاهگل لبه بام او هموار و لایههایش منظم نبود. تیرهای خانه او نیز آرایشی نداشت. خوراک اصلی او شوربا بود، و در انتخاب حبوبات و مواد دیگر سلیقه به کار نمیبرد. در ظرفی گلین، با قاشقی چوبین عدس میخورد. خویشتن را با گوهر نمیآراست و جامههای بینقش و نگار و ساده و بیتنوع میپوشید. به چیزهای نامتداول و رویدادهای غریب رغبت نداشت و به آنچه کمیاب و شگرف بود و قعی نمیگذاشت. به آوازهای سبک گوش نمیداد، و بر ارابه او نشان اصالت نقش نشده بود… در تابستان جامه کتانی ساده در بر میکرد و در زمستان خود را با پوست گوزن میپوشانید. با این وصف، از همه آنان که برچونگ کوئو حکومت کردند، غنیتر و خردمندتر و سالدارتر و محبوبتر بود.
آخرین فرد از فرمانروایان پنجگانه شوین است. وی نمونه فرزندان حقشناش، و قهرمانی شکیبا بودکه طغیانهای رود هوانگهو را فرو نشاند، دست به اصلاح گاهشماری زد، اوزان و مقیاسات را هماهنگ ساخت و، با کوتاه کردن طول تازیانهای که کودکان چینی را با آن تأدیب میکردند، خود را نزد آموزشگران آینده گرامی گردانید. چنانکه از روایات چینی برمیآید، شوین، در اوان پیری، یو، مهندس بزرگ و کاردانترین دستیار خود را که، با شکافتن نه کوه، نه رودخانه را از طغیان بازداشته و نه دریاچه به وجود آورده بود، در کنار خود بر تخت مینشانید. چینیان میگویند: «اگر یو نبود، امروز ما همه ماهی بودیم!» بنابر روایات مقدس، در عهد شوین شراب برنج کشف و به فغفور عرضه شد. ولی او ظرف شراب را بر زمین زد و پیشگویی کرد که روزی آن شراب کشوری را از چنگ کشورداری بیرون خواهد کشید. پس به تبعید نوشابهساز و تحریم نوشابه فرمان داد. ولی بیهوده: پس از او، شراب برنج نوشابه ملی چینیان شد! شوین، بر خلاف شاهان پیشین که هر یک برای خود جانشینی برمیگزید، سلطنت را در خاندان خود موروثی گردانید و دودمان شیا (به معنی «متمدن») را بنیاد گذارد. در سایه سلطنت موروثی بود که از آن پس هم ابلهان و هم مردم میانه حال و هم نوابغ بر اریکه سلطنت چین نشستند. آخرین سلطان این دودمان فغفور هوسباز، چییه، بود. وی برای سرگرمی خود و همسرش اراده فرمود که سههزار تن چینی در دریاچهای سرشار از شراب بجهند و سبکبار جان دهند!
روایاتی که مورخان قدیم چینی درباره دودمان شیا به ما رسانیدهاند، در خور رسیدگی و سنجش نیست. ستارهشناسان کسوفی را که در این اخبار ذکر شده است تأیید میکنند و ۲۱۶۵قم را سال وقوع آن میدانند، ولی ناقدان توانا بر محاسبات آنان خرده گرفتهاند. در هونان استخوانهایی یافت شده که، بنابر روایات، به فرمانروایان دومین دودمان، یعنی دودمان شانگ، تعلق دارند. ظرفهای مفرغی بسیار کهنهای را نیز به این دوره نسبت دادهاند. ولی جز اینها مدارکی وجود ندارند، مگر داستانهایی که لطف آنها از صحت آنها بیشتر است. در افسانهها آمده است که وویی، یکی از فغفورهای دودمان شانگ، خداناشناس بود. پس با خدایان در افتاد، به روح عالم بالا ناسزا گفت و مقرر داشت که یکی از درباریان به عنوان روح عالم بالا با وی شطرنج بازد، و چون بر درباری پیروز شد، روح عالم بالا را به ریشخند گرفت: انبانی چرمین را که به او اهدا کرده بود، از خون انباشت و، از سر شیطنت، آن را آماج تیر خود قرار داد. تاریخگزارانی که از تاریخ پرهیزگارترند، روایت میکنند که صاعقهای وویی را به هلاکت رسانید.
چوسین، که قاشقهای میلهای را اختراع کرد، با شرارت باور نکردنی خود، دودمان شانگ را به نابودی کشانید. از سخنان اوست: «شنیدهام که قلب آدمی هفت دهانه دارد. شوق بسیار دارم که در این باره وزیر پیکان را مورد آزمایش قرار دهم!» همسر او، تاکی، نمونه هرزگی و سنگدلی بود. در دربار او رقصهای شهوتآلود برگزار میشد، و درباغهای او مردان و زنان عریان پایکوبی و دست افشانی میکردند. چون مردم به خردهگیری پرداختند، تاکی برای فرونشاندن آن به شکنجههایی بدیع دست زد: طاغیان را وا میداشت که فلز گداخته در دست گیرند یا، روی گودالی آکنده از ذغال فروزان، تیرهای روغنآلود لغزنده بخوابانند و بر آنها راه روند. هنگامی که قربانیان در گودال آتشین فرو میافتادند، ملکه از کباب شدن آنان لذت میبرد. شورشیان داخلی، و مهاجمانی که از سرزمین چو سرازیر میشدند، چوسین را برانداختند و دودمان چو را، که از همه دودمانهای سلطنتی چین دیرندهتر بود، بنیاد نهادند. فرمانروایان جدید، به نام پاداش، ولایات را میان امیران خود تقسیم کردند و به آنان استقلال دادند. به این ترتیب، عصر ملوکالطوایفی، که به شاهنشاهی چین لطمهای بزرگ زد ولی ادب و فلسفه را سخت به پیش راند، آغاز شد. نوآمدگان، از طریق ازدواج، با خاندانهای کهن درآمیختند، و این آمیزش کم کم زمینه زیستی مناسبی برای نخستین تمدن تاریخی خاور دور فراهم آورد.
منبع : تاریخ تمدن , جلد اول : مشرق زمین
نویسنده : ویل دورانت
نشر الکترونیکی سایت تاریخ ما