نخستین تمدن چین

xian_pic.jpg (360×240)

عصر ملوک‌الطوایفی چین-یک وزیر توانا-کشمکش عرف و قانون-فرهنگ و هرج و مرج-تغزلات عشقی از «کتاب چکامه‌ها»

حکومت ملوک‌الطوایفی، که تقریباً تا هزار سال مسیر نظام سیاسی چین را تعیین کرد، به دست جهانگشایان پدید نیامد، بلکه از اجتماعات فلاحتی کهنسال نشئت گرفت. در این اجتماعات، اقویا تدریجاً ضعفا را در قدرت خود مستحیل می‌کردند و برای دفاع مزارع خود در مقابل وحشیان پیرامون، با قبول رهبری مشترک، متحد می‌شدند و امارتی به وجود می‌آوردند. هر یک از این امارتها، که روزگاری از یک هزار و هفتصد تجاوز کردند، معمولا یک شهر و حومه آن را در بر می‌گرفت. شهر را بارویی استوار از مزارع اطراف جدا می‌ساخت، و حومه را حصارهایی کوتاهتر از خطر هجوم حفظ می‌کرد. شهرها بتدریج به هم پیوستند. پس، شماره امارتها، که شامل ناحیه کنونی هونان و منطقه شان‌سی و شن‌سی و شانتونگ بود،‌ تا پنجاه و پنج کاهش یافت. از آن میان، امارات چی و چین اهمیت بیشتری داشتند. امارت چی شالوده‌ای برای نظام اجتماعی سراسر کشور فراهم آورد، و امارت چین سرزمینهای دیگر را فتح و شاهنشاهی ‌یگانه‌ای تأسیس کرد و نام خود،‌ «چین»، ‌را به همه آن سرزمینها داد. امروز تقریباً تمام مردم جهان، جز خود چینیان،‌ آن کشور را به همین نام می‌شناسند.

یکی از مردان برجسته امارت چی که در سازمانپردازی نبوغی داشت، کوان چونگ، رایزن هوان، امیر چی بود. در بادی امر که هوان و برادرش برای ربودن حکومت رقابت می‌کردند، کوان به یاری برادر هوان برخاست و به جنگ هوان رفت،‌ و نزدیک بود که هوان به دست کوان چونگ به قتل رسد. اما سرانجام هوان پیروز شد و کوان چونگ را،‌ که به اسارت درآورد، وزیراعظم خود گردانید. کوان چونگ هم برای بسط سیطره خداوندگار خود دستور داد که در ساختن ابزارها وسلاحها، به جای مفرغ، آهن به کار برند و آهن و نمک را به انحصار حکومت درآورند. سپس، به امید آنکه بینوایان را دریابد و خردمندان و کاردانان را پاداشهایی در خور دهد، بر پول و ماهی و نمک مالیات بست. در طی وزارت طولانی او، امارت چی به صورت دولتی آراسته درآمد، دارای دستگاه اداری منظم و فرهنگی درخشان شد، و پول آن ثبات و اعتبار یافت. کنفوسیوس، که در مقام ستایش سیاست بازان کوته سخن بود، درباره کوان چونگ چنین گفته است: «از دیر باز،‌ مردم همواره از مواهب او برخوردار شده‌اند. اگر کوان چونگ نبود، ما اکنون موهایی ژولیده داشتیم و تکمه‌های جامه خود را در سمت چپ می‌دوختیم!»

در دربارهای ملوک‌الطوایف آداب اشرافی ریشه دوانید، و رسوم و تشریفات و افتخارات آرام

مقصود کنفوسیوس این است که اگر کوان نبود، مردم چین هنوز وحشی بودند و به شیوه وحشیان، بر سمت چپ جامه خود تکمه می‌دوختند!

آرام در زندگی طبقات بالای جامعه چنان اهمیت یافتند که جای دین را گرفتند. قانونگذاری آغاز شد، و بر اثر آن، کشمکش شدیدی میان مردم، که هواخواه عرف بودند، و حکومت،‌که از قوانین حمایت می‌کرد، در گرفت. چون امارت چنگ و امارت چین (۵۳۵، ۵۱۲ ق‌م) به وضع قانون پرداختند، رعایا این کار آنها را وحشت‌آور و برانگیزنده خشم الاهی شمردند – و براستی دیری نگذشت که پایتخت چنگ در آتش ویران شد! البته قوانین وضعی با مصالح اشراف موافق بود: قانونگذاران بر اساس این فرض که اشراف می‌توانند ناظم رفتار خود باشند،‌ آنان را مشمول قوانین ندانستند، و به آنان اجازه دادند که در صورت ارتکاب جنایت به شیوه‌ای که بعداً مقبول طبقه «سامورای» ژاپن افتاد، انتحار کنند. مردم متعارف زبان اعتراض به امتیازات اشرافی گشودند و مدعی شدند که آنان هم می‌توانند ناظم رفتار خود باشند. پس، در صدد برآمدند که به رهبری کسانی همپایه میهن‌پرستان آتنی- هارمودیوس و اریستو گیتون – از بیداد قانون برهند. سرانجام، ‌دو نیروی مخالف – عرف و قانون – سازش کردند. حکومت قانون تنها بر امور مهم اجتماعی شمول یافت و امور جزئی همچنان در قلمرو عرف ماند. اما چون امور جزئی بیشتر زندگی انسانی را در بر می‌گیرد، ‌عرف بر قانون غالب آمد.

بر اثر توسعه سازمان جامعه، «چولی» یا «قوانین چو»، که آن را سهواً به چوکونگ وزیر اعظم و عموی دومین امیر چو نسبت می‌دهند، تنظیم شد. چولی به احتمال بسیار محصول آغاز دودمان چو نیست، بلکه به پایان آن عصر تعلق دارد و از افکار کنفوسیوس و منسیوس نیز متأثر شده است. مطابق این قوانین، که مدت دو هزار سال آیین کشورداری چینیان به شمار رفته است، دولت مرکب است از امپراطور و اشراف و مردم و وزیران. امپراطور به عنوان نایب و فرزند خدا (بغپور یا فغفور)، براساس تقوا حکومت می‌کند. اشراف بر دو بخشند: گروهی از نسل اشراف پیشین هستند و گروهی به برکت تعلیم و تربیت بدان پایگاه راه می‌یافتند. واحد زندگی اجتماعی خانواده است، و ریاست هر خانواده برعهده پدر است. مردم باید با وظیفه‌شناسی کشتکاری کنند، از حقوق مدنی بهره‌ور شوند، ولی در امور عمومی دخالتی ننمایند. وزیران شش تن هستند، و امور دربار، رفاه مردم، تأهل جوانان، اصول و فروع دین، تدارک و اداره جنگ، برقراری عدالت، و خدمات عمومی را کفالت می‌کنند. محتملا قوانین چو، که در حد خود کامل می‌نمودند، از تجارب رهبرانی که عملا قدرت را در کف داشتند و مردم واقعی را می‌شناختند، صادر نشده، بلکه از ذهن متفکری کناره‌گیر چون افلاطون تراویده است.

از آنجا که فساد حتی در کاملترین قوانین رخنه می‌کند، تاریخ عصرملوک‌الطوایفی چین آکنده از شرارتهایی است که گاه گاه مورد تصفیه و اصلاح قرار گرفتند. همچنانکه ثروت افزایش می‌یافت، از یک سو، بی‌اعتدالی و تجمل‌خواهی اشراف را به انحطاط می‌کشانید، و از سوی دیگر، خنیاگران و آدمکشان و درباریان و فیلسوفان در دربارها، و عاقبت در پایتخت (لویانگ) گرد می‌آمدند. وحشیان گرسنه چند سال به چند سال مرزها را می‌شکستند و به ولایت حمله می‌کردند. جنگ، در آغاز برای دفاع و سپس برای تجاوز، ضرورت یافت. نخست تفریح خاص اشراف بود، سپس ، به صورت «رقابت در خونریزی»، به همه مردم سرایت کرد. آنگاه دهها هزار سر از تن جدا شدند و، در زمانی که از دو قرن اندکی بیشتر است، سی و شش پادشاه به قتل رسیدند، پس هرج و مرج دامنه‌دارتر گردید، و حکیمان به نومیدی افتادند.

اما حیات همچنان با گامهای سنگین از این موانع کهنسال می‌گذشت. برزگران گاهی برای خود، و معمولا برای تیولدارانی که هم صاحب زمین و هم مالک رعایا بودند، می‌کاشتند و می‌درویدند. تا پایان کار این دودمان، رعایا گردن نیفراختند. حکومت، که سازمانی مرکب از تیولداران بود و بندرت صورتی متمرکز داشت، برای کارهای عمومی، مردم را به بیکاری وا می‌داشت و، به وسیله ترعه‌های طولانی، کشتزارها را آبیاری می‌کرد. کارگزاران حکومتی در کشتکاری و درختکاری به راهنمایی مردم می‌پرداختند و همه مراحل تهیه ابریشم را زیر نظارت می‌گرفتند. در بسیاری از ولایات، ماهیگیری و استخراج کانهای نمک در انحصار حکومت بود. بازرگانی داخلی در شهرها رونق داشت، و سوداگران («بورژوازی») به صورت یک طبقه مرفه درآمدند: اینان کفش چرمین و جامه‌های خانه‌بافت یا ابریشیمن می‌پوشیدند، در خشکی برگاری و ارابه سوار می‌شدند، و در رودها بر زورق می‌نشستند، در خانه‌های خوش ساخت می‌زیستند، از میز و صندلی بهره می‌جستند، و در کاسه‌ها و بشقابهای سفالین مزین خوراک می‌خوردند. احتمالا سطح زندگی اینان از سطح زندگی معاصرانشان در یونان عصر سولون یا روم عصر نوما بالاتر بود.

در بحبوبه این پریشانی و آشوب، حیات عقلی چین شوری عظیم داشت، و از این رو مورخان بدشواری می‌توانند مظاهر جامعه چینی را در چارچوبی یگانه توجیه کنند. در همین دوره بیسامانی است که شالوده زبان و ادب و فلسفه و هنر چینی ریخته شد. حیاتی که تازه به برکت تولید و سازمان اقتصادی سرو سامان یافته بود، با فرهنگی که هنوز بر اثر بیداد سنتهای نیرومند و حکومت فغفوری متحجر نشده بود آمیخت و زمینه اجتماعی خلاقترین دوره تاریخ فکری چین را فراهم آورد. در هر یک از دربارها، و در هزاران شهر و ده، شاعران شعر می‌سرودند، کوزه‌گران چرخهای کوزه‌گری را می‌گردانیدند، ریخته‌گران ظرفهای با شکوه می‌ساختند، دبیران فارغ‌البال خطوط زیبا می‌آفریدند، جدل‌گرایان حیل عقلی را به دانشجویان مشتاق می‌آموختند، و فیلسوفان از نقصهای انسانها و انحطاط دولتها رنج می‌بردند.

در بخشهای بعد، هنر و زبان چینی را در عصر کمال آنها بررسی خواهیم کرد، ولی شعر و فلسفه چینی را در همین مقام مورد بحث قرار می‌دهیم، زیرا عصر عظمت آنها همین عصر است. بیشتر شعرهایی که پیش از کنفوسیوس سروده شده‌اند، از میان رفته‌اند، و آنچه برجای مانده است نمونه‌هایی است از اشعار سنگین و پروقاری که به انتخاب کنفوسیوس، در شی چینگ یا کتاب چکامه‌ها گرد آمده‌اند. این اشعار در طی هزار سال سروده شده‌اند: قدمت بعضی به عصر دودمان شانگ می‌رسد، و برخی عمری کوتاه دارند و با فیثاغورس همزمانند. سیصد و پنجاه چکامه که در این کتاب راه یافته‌اند، با ایجازی ترجمه‌ناپذیر و صورتسازیهایی زباندار، فضیلت دین و سختیهای جنگ و شوق عشق را نمایش می‌دهند. به ماتم ابدی سربازانی که از خانمان خود دور افتاده و بیهوده به سوی مرگ پیش می‌روند، گوش فرا دهید:

چه آزادند غازهای وحشی بر بالهای خود،

و چه آرامشی در درختان انبوه یو می‌یابند!

ولی ما رنجبران بی‌آرام، که در خدمت سلطان عمر می‌گذاریم،

حتی مجال آن نداریم که ارزن یا برنج خود را بکاریم.

تکیه‌گاه کسان ما چیست؟

ای آسمان دور دست نیلگون!

اینها همه کی پایان می‌پذیرند؟…

چه برگی ارغوانی نگشته است؟

کدام مرد از زنش نگسیخته است؟

باید به ما سربازان ترحم کرد.

آخر مگر ما انسان نیستیم؟

با آنکه ما، از سرجهل، این عصر را عصر طفولیت و بربریت می‌شماریم، باز در کتاب چکامه‌ها به شعرهای عاشقانه بسیار لطیف برمی‌خوریم. در یکی از اشعار این قرون مدفون- قرونی که سخت مایه حسرت کنفوسیوس بودند- فریاد شکایت جوانان هنجارشکن را می‌شنویم- گویی در زیر آسمان هیچ چیز کهنه‌تر از هنجار شکنی نیست:

عزیزم، از تو می‌خواهم:

مزرعه کوچک مرا ترک کن،

و شاخه‌های بید مرا مشکن.

مپندار که من آنها را گرامی می‌دارم؛

از آن ترسانم که پدرم به خشم افتد.

محبت، شوق و شور را فرو می‌نشاند و می‌گوید:

باید از دستور پدر فرمان برد.

عزیزم، از تو می‌خواهم:

از دیوار من این سو مجه،

و شاخه‌های توت مرا مشکن.

مپندار که من از شکست آنها ترسانم؛

از آن ترسانم که مبادا برادرم غضب کند.

محبت، شوق و شور را فرو می‌نشاند و می‌گوید:

باید از امر برادر فرمان برد.

عزیزم، از تو می‌خواهم،

به باغ دزدانه میا،

و درختان صندل مرا مشکن.

مپندار که من بدانها اعتنا دارم،

اوه، من از بدگویی مردم می‌ترسم.

اگر عاشقان به راه دلخواه خود روند،

همسایگان چه خواهند گفت؟

شعر دیگری که کاملتر ساخته شده، یا بلکه کاملتر ترجمه شده است، دیرندگی و کهنگی عواطف

بشری را بر ما آشکار می‌گرداند:

شکوه بامدادی بر فراز سرم بالا می‌رود،

گلهای رنگ پریده سفید و ارغوانی، آبی و سرخ.

من بیقرارم.

در علفهای پژمرده چیزی تکان خود؛

پنداشتم صدای پای اوست که به گوشم رسید.

سپس ملخی صدا کرد.

چون ماه نو پدیدار شد، از تپه بالا رفتم.

دیدمش که از راه جنوبی سر می‌رسد:

قلبم سبکبار شد.

منبع :  , جلد اول : مشرق زمین

نویسنده : 

نشر الکترونیکی سایت 

عضویت
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد درون خطی
دیدن تمامی دیدگاه ها