لائوتزه استاد کهن چین

lao-czy.jpg (222×250)

لائوتزه– تائو- نظر لائوتزه درباره روشنفکران- سخافت قوانین- مدینه فاضله روسو و اخلاق مسیحی- تصویر یک خردمند- ملاقات لائوتزه و کنفوسیوس

لائوتزه، که بزرگترین فیلسوف پیش از کنفوسیوس است، از تنگشی عاقلتر بود. وی به حکمت سکوت وقوف داشت و عمر بسیار کرد- هر چند که اساساً وجود او مورد تردید است. سوماچی‌ین، مورخ چینی، خبر می‌دهد که لائوتزه همواره از فرومایگی سیاست بازان بیزاری می‌جست. کتابداری کتابخانه سلطنتی چو را، که شغل او بود، خوش نداشت و درصدد برآمد که چین را ترک گوید و در بیغوله‌ای دورافتاده گوشه گیرد. «هنگامی که به مرز رسید، یین شی مرزدار بدو گفت: «حال که می‌خواهی کناره بگیری، التماس دارم که کتابی برای من بنویسی.» لائوتزه کتابی در دو بخش، تائو و ته، مشتمل بر بیش از پنج هزار کلمه نگاشت. سپس آواره شد، و کسی نمی‌داند که در کجا درگذشت.» روایت گذاران، که خود را عالم کل می‌دانند، عمر او را هشتاد و هفت ذکر کرده‌اند. آنچه از او مانده است نام و کتاب اوست. ولی شاید هیچ یک از این دو واقعاً بدو متعلق نباشد. واژه لائوتزه اسم خاص نیست، بلکه وصف یا نعتی است به معنی «استاد کهن». در اخبار آمده است که نام حقیقی او لی، به معنی «آلو» است. کتابی نیز که به او نسبت داده‌اند، مورد قبول همه محققان نیست، و بر سر آن مناقشات بسیار در گرفته است. آنچه همه برآنند این است که تائوته‌ چینگ، یعنی «کتاب

جایلز این کتاب را مجعول می‌داند و معتقد است که مطالب آن پس از ۲۰۰ ق‌م از آثار هان‌فی، مقاله‌نگار و نقاد، سرقت شده‌اند. لگ می‌گوید که در آثار چوانگ‌تزه و سوما چی‌ین کراراً از لائو به عنوان لائوتان نام برده شده است، و این دیرینگی کتاب «تائو ته‌چینگ» را می‌رساند.

صراط و فضیلت» مأخذ و مهمترین متن مذهب تائو یا فلسفه تائویی است. بنابر نظر محققان چینی، فلسفه تائویی مدتها پیش از لائوتزه وجود داشته و پس از او نیز مدافعان بزرگ یافته و فقط از زمان لائوتزه به صورت دین اقلیت بزرگی از چینیان درآمده است. مفاهیم این کتاب از گیراترین مفاهیم تاریخ اندیشه است و هویت مؤلف آن امری درجه دوم محسوب می‌شود.

تائو به معنی «راه» است و گاهی در معنی راه طبیعت و گاهی در معنی راهی که پیروان این فلسفه برای زندگانی مقرون به خرد برگزیده‌اند، به کار می‌رود. اما در اصل راه اندیشیدن یا بلکه راه نیندیشیدن است. در نظر تائو گرایان، تفکر امری کم‌مایه است و فقط درمباحثات به کار می‌آید و، بیش از سود خود، به زندگی زیان می‌رساند. برای یافتن راه زندگی باید به طرد عقل و تفکر، و اختیار حیاتی محقر و مقرون به گوشه‌گیری و سادگی و استغراق در طبیعت پرداخت. دانش، فضیلت نیست، بلکه برعکس هرچه دامنه آموختنیها وسعت گرفته است، برشمار اراذل افزوده است. دانش از خرد به دور است، و میان یک خردمند عارف و یک دانشمند روشنفکر، تفاوت از زمین تا آسمان است. بدترین حکومتی که می‌توان تصور کرد، حکومت فیلسوفان است. اینان، در سایه پنداشتهای خود، جریانهای طبیعت را به صورتهایی مسخ و منکسر عرضه می‌دارند. براستی توانایی آنان در پندارسازی و سخن‌آوری، صرفاً از ناتوانی ایشان در عرصه کردار خبر می‌دهد.

آنان که کاردانند بحث نمی‌کنند، و اصحاب بحث، کاردان نیستند چون از آموختن چشم پوشیم، بی‌گزند می‌شویم عارف همواره مردم را از دانش و هوش دور، و صاحبان دانش را از عمل برحذر می‌دارد پیشینیان، که در یافتن تائو توانا بودند، قصد آن نداشتند که فکر مردم را روشن گردانند، بلکه خواهان حفظ سادگی و ناآگاهی بودند دشواری کار حکومت از زیادتی دانش است. کسی که بکوشد تا با دانش خود حکومت کند، در حکم تازیانه است، و آن کس که چنین نکند، مایه برکت است.

روشنفکر دولت را به خطر می‌اندازد، زیرا در قالب قوانین می‌اندیشد و می‌خواهد جامعه را انتظامی هندسی بخشد. در نمی‌یابد که قوانین، آزادی و شور حیاتی اعضای جامعه را از میان می‌برند. ساده‌دلی که در آزمایشهای شخصی خود لذت و نشئه کار مقرون به آزادی را دریافته است، اگر به قدرت برسد، برای جامعه خطری کمتر دارد، زیرا نیک می‌داند که قانون چیزی خطرناک است و، بیش از فایده خود، ضرر می‌رساند. اینچنین فرمانروا، هر چه بتواند، کمتر در زندگی مردم دخالت می‌کند و، در جریان رهبری، انسانها را به تکلف و پیچیدگی سوق نمی‌دهد، بلکه آنان را به حیاتی متعارف و بی‌پیرایه، که مطابق جریان بی‌تصنع و سالم طبیعت سیر می‌کند، می‌کشاند و حتی کتابت را کاری اهریمنی و مایه پریشیدگی می‌شمارد و کنار می‌گذارد. در وضعی این گونه است که انگیزه‌های اقتصادی- شوق نان و عشق- که در کالبد مقررات مقید نشده‌اند، خود به خود چرخ حیات را با حرکتی ساده و سالم خواهند گردانید.

در نتیجه، از شمار نوآوریها، که بر ثروت زرداران و قدرت زورمندان می‌افزایند، خواهد کاست؛ از کتابت و قانونهای وضعی و صناعت اثری نخواهد ماند و داد و ستد تنها به صورتی که در روستاها جریان دارد، برقرار خواهد شد.

در قلمرو مملکت، افزایش نواهی مایه افزایش فقر مردم است. هرچه ابزارهایی که بر منافع مردم می‌افزایند افزونی گیرند، دامنه هرج ومرج درمیان طوایف و دولت گسترش بیشتر یابد. هر چه دست‌ورزی یا کار یدی ماهرانه‌تر گردد، حیله‌های غریب بیشتری به میان آیند. هرچه قانونگذاری بیشتر به پیش تازد، دزدان و راهزنان فراوانتر شوند، از این رهگذر است که عارف گفته است: «هیچ کار نخواهم کرد، و مردم خود به خود دگرگونی خواهند پذیرفت؛ آرامش را بر خواهم گزید، و مردم خود به راه صلاح خواهند رفت. به خود رنجی نخواهم داد، و مردم به خودی خود بی‌نیازی خواهند یافت؛ جاه جویی نخواهم نمود، و مردم خود به سادگی ابتدایی خواهند رسید»

«در یک دولت کوچک کم جمعیت، اگر فردی به قدرت ده یا صد مرد باشد، به فتوای من، نباید او را به کار گماشت. چنان می‌خواهم که مردم با آنکه مرگ را اندوهبار می‌شمارند، از آن روی نگردانند؛ و با آنکه زورق و کالسکه دارند، پا در آنها نگذارند؛ و با آنکه جامه‌های چرمین و سلاحهای تیز دارند، آنها را به کار نبرند. مردم را وا می‌دارم که استعمال ریسمانهای گره‌دار را از سرگیرند. باید خوراک ] ناخوشایند[ خود را شیرین، لباس ] ساده[ خود را زیبا، منازل ] محقر[ خود را آسایشگاه، و راه و رسم معمولی خود را سرچشمه خوشی بدانند. باید دولت همسایه در حد رؤیت ما باشد و صدای طیور خانگی و سگهای آنان به ما رسد. با این وصف، مردم را وا خواهم داشت که تا گاه پیری، بلکه تا دم مرگ، با همسایگان آمیزش نکنند.»

باید دید طبیعتی که لائوتزه برای رهنمونی خود می‌جوید، چیست. استاد کهن، طبیعت را از تمدن یکسره تفکیک می‌کند، و این همان کاری است که روسو در عصری که «عصر افکار جدید» نام گرفته است، کرده است. مراد لائوتزه از طبیعت تکاپوی طبیعی است، جریان آرام حوادثی است که با سنتها سازگارند، نظام پرشکوه فصول و آسمان است، همانا تائو یا «راه» است که از هر رود و صخره و ستاره‌ای برمی‌آید، ناموسی است بیطرف و بی‌تشخص و در عین حال بخردانه که بر موجودات استیلا می‌ورزد و رعایت آن، برای مردمی که می‌خواهند با خرد و آرامش به سر برند، پرهیزناپذیر است. تائو دو وجه دارد، تائوی گیتی یا ناموس اشیا، و تائوی حیات یا ناموس رفتار. لائوتزه اعلام می‌دارد که این هر دو تائو در واقع یکی بیش نیستند، و حیات انسانی، با آهنگ پایدار و موزون خود، جزئی از آهنگ عالم است. تائوی کیهانی همانا وحدت همه قوانین طبیعت و به منزله ذات واقعیت یا، به اصطلاح اسپینوزا، جوهر هستی است. همه صورتها یا جلوه‌های طبیعت در این تائوی کیهانی جایی دارند و همه

نوعی وسیله ارتباط که پیش از اختراع کتابت مرسوم بود. در این جملات، کلمه «واداشتن» تا اندازه‌ای از طرز تفکر لائوتزه به دور است.

تکثرات و تناقضات پدیدار در آن گرد می‌آیند. تائوی لائوتزه برابر است با مفهوم مطلق هگل- مفهومی که همه جزئیات در آن مستهلک شده‌اند.

لائو می‌گوید که طبیعت، در عصرهای پیشین، انسان و حیات را ساده و برخوردار از آرامش گردانید. در آن زمان، جهان شاد و فرخنده بود. اما انسانها، بر اثر دستیابی بر دانش، زندگی را با ابداعات و اختراعات خود پیچیده ساختند، عصمت فکری و اخلاقی را از کف دادند، از کشتزارها به شهرها روی آوردند، و دست به کتاب‌نویسی زدند. پس نکبتهای انسانی و اشکهای فیلسوفان آغاز شد. از آن پس، مرد خردمند از آشفتگی اجتماعی- از این بازار آشفته تباهی‌آور و شوربای قانون و تمدن- گریخت و، دور از شهر و کتاب و کارگزاران پولجو و مصلحان بیهود‌ه‌کار، در دامان طبیعت آرمید. سعادت پایدار انسانی در خرد و قناعت است. و راز خرد و قناعت در این است که، مانند رواقیان، منقاد طبیعت شویم، عقل و تدبیر را یکسره به دور رانیم، به فتاوی طبیعت، که در غرایز و عواطف ما منعکس می‌شوند، با اعتماد گردن نهیم، و از راه و رسم خاموش طبیعت با فروتنی پیروی کنیم. شاید هیچ سخنی از این خردمندانه‌تر نباشد:

در طبیعت همه چیزها به خاموشی در کار است. به وجود می‌آیند و مالک چیزی نیستند. کار خود را می‌کنند و ادعایی ندارند. همه چیزها، بی‌تفاوت، کار خود را می‌کنند و آنگاه می‌بینیم که آرام می‌گیرند. هر یک از آنها، چون به ذروه کمال رسند، به اصل خود باز می‌گردند. نتیجه رجعت به اصل، آرامش است و تحقق سرنوشت. این رجعت، قانونی جاویدان است، و دریافت این قانون، خرد است.

سکون، نوعی بیحرکتی فلسفی، و اجتناب از دخالت در جریان طبیعی امور، آیت خردمندان است. اگر دولت به هرج و مرج افتد، اصلاح آن کاری شایسته نیست. هر کس باید در اجرای وظایف فردی خود بکوشد، و اگر مانع و مقاومتی پیش آید، شیوه خردمندانه، نه ستیزه، بلکه گوشه‌گیری و آرامشجویی است، و پیروزی- اگر اساساً مطمح نظر باشد- زاده تسلیم و شکیبایی است. انفعال بمراتب بیش از فعل، پیروزی آفرین است. سخن لائوتزه در این مقام لحنی مسیحیایی دارد:

اگر ستیزه نکنید، هیچ کس در جهان نخواهد توانست با شما ستیزه کند، گزند را با مهربانی تلافی کنید به کسانی که نیکوکارند، نیکی می‌کنم و به آنان که نیکوکار نیستند، نیز نیکی می‌کنم. به این شیوه، همه به نیکی کشانیده می‌شوند. نسبت به کسانی که اخلاص دارند مخلصم، و نسبت به آنان که اخلاص ندارند نیز مخلصم. به این شیوه، همه به اخلاص کشانیده می‌شوند نرمترین چیزهای جهان درشت‌ترین اشیا را درهم می‌شکند و بر آنها غالب می‌آیند در جهان چیزی ملایمتر یا کم نیروتر از آب نیست. با این وصف، برای حمله بر اشیایی که قدرت و استحکام دارند، چیزی تواناتر از آب وجود ندارد.

نویسنده، از سر زن‌نوازی، بر سخن خود می‌افزاید: «ماده همواره با آرامش خود بر نر فایق می‌آید.»

همه این اصول مؤدی به تصوری است که لائو از مفهوم «انسان خردمند» دارد. وجه مشخص فلسفه چینی این است که به جای پارسایان از خردمندان نام می‌برد و بیشتر به خرد می‌پردازد تا به خیر. انسان آرمانی چینیان زاهد متقی نیست، بلکه موجود پخته و آرمیده است، انسانی است که، گرچه می‌تواند در جهان مقامی شامخ بیابد، به آغوش سادگی و سکوت پناه می‌برد. سکوت آغاز خرد است. خردمند حتی از تائو یا خرد سخن نمی‌گوید، زیرا هیچ‌گاه نمی‌توان خرد را با الفاظ ابلاغ کرد. وسیله ابلاغ خرد، عمل است. «کسی که ] راه را[ می‌شناسد، درباره آن دم نمی‌زند، کسی که درباره آن زبان می‌گشاید، آن را نمی‌شناسد. او [که آن را می‌شناسد] دهان خود را فرو می‌بندد و سوراخهای بینی را جمع می‌کند.» خردمند فروتن است، زیرا پس از پنجاه سال زندگی به نسبیت دانش و سستی خرد پی برده است. اگر خردمند از دیگران بیشتر بداند، در کتمان بیش‌دانی خود می‌کوشد، «زیرکی خود را تعدیل می‌کند و خود را با کندهوشی ]دیگران[ همنوا می‌گرداند.» بیشتر با ساده‌اندیشان، و نه دانایان موافقت می‌نماید و از غریزه خلافگویی نوآموزان آزرده نمی‌شود. وقعی به ثروت و قدرت نمی‌نهد، بلکه مانند بوداییان هوسهای خود را به کمترین حد می‌رساند.

چیزی ندارم که بدان ارج گذارم. آرزومندم که قلبم کاملا مفتوح و برای خلا خالی شود باید حالت خلأ به کمال رسد، و، برای حفظ آرامش، نیرویی کاهش‌ناپذیر به کار رود نه می‌توان به چنین کسی نزدیک شد و نه می‌توان از وی دور شد. وی از سود و گزند و بزرگی و فرومایگی برکنار است، والاترین انسانی است که در زیر آسمان وجود دارد.

لزومی ندارد که دقیقاً به موارد وفاق عقاید لائوتزه و آرای ژان‌ژاک‌روسواشاره کنیم. این هر دو، با آنکه به یک زمان تعلق نداشتند، از یک سنخ بودند. فلسفه‌هایی این گونه گاه به گاه در جهان رخ می‌نماید، زیرا در هر نسلی کسانی هستند که از کشاکش و سختگیری و پیچیدگی و شتابندگی حیات شهری خسته می‌شوند و، با تخیلی که دانش را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد، درباره خوشیهای زندگی روستایی قلم می‌فرسایند، غافل از آنکه تنها کسی می‌تواند شعر روستایی بسازد که زمینه شهری استواری داشته باشد. «طبیعت» واژه‌ای است که در هر دستگاه اخلاقی یا لاهوتی می‌گنجد، ولی با بینش داروینی و دید غیراخلاقی نیچه بیشتر سازش دارد تا با سنجیدگی دلارام لائوتزه و مسیح. کسی که بخواهد طبیعت را پیرو گردد و به حکم آن عمل کند، به احتمال بسیار، به جای آنکه به فلسفه بپردازد، به آدمکشی خواهد گرایید و گوشت ‌‌

چینیان معتقدند که خردمند در سن پنجاه به بلوغ استعدادهای خود می‌‌رسد و، به برکت آرامش و خرد، تا یک قرن عمر می‌کند.

بدن دشمنان خود را خواهد خورد. چنین کسی را توان آن نیست که خضوع و خشوع پیش گیرد و سکوت پیشه کند. حتی شخم زدن خاک خلاف طبع موجودی است که از آغاز به شکار کردن و کشتن خو گرفته است. حتی کشاورزی و صناعت برای او «غیر طبیعی» است. با اینهمه، فلسفه بازگشت به طبیعت شامل نکات آموزنده‌ای نیز هست. گمان می‌رود که چون در سیر عمر، تیزی آتش ما بکاهد، ما نیز این فلسفه را بارور یابیم و خواستار آرامش شفا‌بخش کوههای بی‌ازدحام و کشتزارهای پهناور شویم. زندگی میان ولتر و روسو، کنفوسیوس و لائوتزه، و سقراط و مسیح در نوسان است. پس از آنکه از سر خیره‌سری در راه عقیده‌ای جنگیدیم و کنارش گذاشتیم، به نوبه خود از جنگ ملول خواهیم شد و دفتر عقاید کم‌مایه خود را به نوباوگان خواهیم سپرد و به همراهی ژان ژاک و لائوتزه به بیشه‌ها خواهیم شتافت؛ با جانوران دوستی خواهیم کرد و، خرسندتر از ماکیاولی، با اذهان ساده دهقانان الفت خواهیم گرفت و بیدریغ دنیا را رها خواهیم کرد تا در دیگ خباثت خود بجوشد. آنگاه از اصلاح دنیا دست خواهیم شست و، شاید، همه کتابها را خواهیم سوزانید، جز یکی: معجون خردمندی را در تائوته‌چینگ خواهیم یافت.

به حدس می‌توان دریافت که این فلسفه برای کنفوسیوس بسی رنج‌آور بوده است. وی، که پیش از سن کمال- در سال سی و چهارم عمر- به لویانگ، پایتخت چو، شتافت و از استاد کهن دیدن کرد، در پاره‌ای از دقایق تاریخ، از او راهنمایی جست، ولی لائوتزه با ایجازی خشک و رمز بار پاسخش گفت:

جویای کسانی هستی که استخوانهایشان خاک‌شده است. از آنان جز سخنانشان چیزی نمانده است. بزرگمرد، چون هنگامش فرا رسد، به رهبری بر می‌خیزد. اما پیش از آن هنگام، از هر کوششی خودداری می‌نماید. شنیده‌ام که سوداگر کامیاب، تمول خود را کتمان می‌کند و چنان می‌نماید که گویی چیزی ندارد، و بزرگمرد، گرچه بسیار مایه‌ور است، آداب و ظاهری ساده دارد. غرور و فزون‌جویی و خودنمایی و اغراض بیهوده خود را به دور افکن. از اینها به منش تو سودی نمی‌رسد. این اندرز من است به تو.

مورخان چینی روایت می‌کنند که کنفوسیوس بیدرنگ پرمغزی این سخنان را دریافت و از این رو دلتنگ نشد و، چون از نزد خردمند میرنده بازگشت، به شاگردان خود چنین گفت: «می‌دانم که پرندگان چگونه پرواز می‌کنند و ماهیان چگونه شناور می‌شوند و چارپایان چگونه می‌دوند. ممکن است دونده به دام افتد و شناور صید شود و پرنده به تیری فرو افتد، اما نمی‌توانم بگویم که اژدها چگونه از میان ابرها بر باد سوار می‌شود و به آسمان می‌رود. امروز لائوتزه را دیدم. او را تنها به اژدها همانند توانم کرد.» این استاد نوخاسته، پس از

این داستان از بزرگترین مورخ چینی، سوما چی‌ین، منقول است؛ اما ممکن است خیالی باشد. بدشواری می‌توان پذیرفت که لائوتزه در هشتاد و هفت سالگی در پر ازدحامترین شهر چین به سر برده باشد.

آن ملاقات، دامن همت به کمر بست تا رسالت خود را به انجام رساند و نافذترین فیلسوف تاریخ شود.

منبع :  , جلد اول : مشرق زمین

نویسنده : 

نشر الکترونیکی سایت 

بهترین از سراسر وب

[toppbn]
ارسال یک پاسخ