نثر در ادبیات چین
وسعت دامنه ادبیات چین – داستانها – تاریخ – سوما چی ین – مقالات – گفتار هان یو درباره استخوان بودا
شاعران دوره تانگ تنها بخشی از شعر چینی را به بار آوردهاند، و شعر فقط بخش کوچکی از ادب چینی است. برای ما دشوار است که عمر و دامنه این ادب و رواج فراوان آن را در میان مردم چین دریابیم. در چین، چاپ کتاب، به سبب نبودن قوانین «حق مؤلف» و عوامل دیگر، ارزان بود. از این رو، پیش از آمدن افکار غربی به چین، دورههای بیست جلدی نو به بهای یک دلار، و دایرهالمعارفهای بیست جلدی به بهای چهار دلار، و مجموع آثار کلاسیک چینی به بهای دو دلار خرید و فروش میشد. برای ما، نقد ادب چینی بیش از تعیین قدمت آن دشواری دارد، زیرا ادب چین، برای داوری درباره یک کتاب، صورت یا سبک را بمراتب بیش از محتوا ارج میگذارد، و صورت یا سبک نیز البته در ترجمه آسیب میبیند. چینیان ادب خود را والاتر از ادب هر کشوری جز یونان میشمارند، و شاید این استثنا نیز زاده فروتنی شرقی باشد! در هر حال، خودستایی ادبی آنان بخشودنی است.
داستان (رمان)، که نویسندگان غربی را بآسانی به اوج اشتهار میرساند، نزد چینیان در زمره آثار ادبی نیست. داستان، پیش از آنکه با مغولان به چین آید، بندرت در چین وجود داشت، و حتی امروز هم ادیبان چین بهترین داستانها را سرگرمیهایی نازل و توده پسند میشمارند و سزاوار ذکر در تاریخ ادبیات نمیدانند. ولی توده مردم ساده شهرها این تمایزات را به چیزی نمیگیرند، بلکه، بیتعصب، از ترانههای پوچویی و لیپو، به داستانهای بینام بیشماری که، مانند نمایشنامه، به زبان متعارف مردم نوشته شده و حوادث پرشور گذشته تاریخی آنان را بروشنی بیان کردهاند، روی مینمایند.
تقریباً همه داستانهای مشهور چین به صورت داستان تاریخی است. اندکند داستانهای واقعپرداز (رئالیست)، و اندکترند داستانهایی که همچون «برادران کارامازوف» اثر داستایفسکی، «کوه جادو»، اثر توماس مان، «جنگ و صلح» اثر تولستوی، و «بینوایان» اثر ویکتورهوگو به موشکافیهای روانی و اجتماعی پردازند. یکی از دیرینهترین داستانهای چینی «شوی هوچوان» یا «حکایت حاشیه آب» است که در سده چهاردهم به وسیله جمعی از مؤلفان فراهم آمده است. «هونگ لومن» یا «رؤیای حجره سرخ»، که در حدود ۱۶۵۰ در بیست و چهار جلد تدوین شده است، یکی از درازترین داستانها، و «لیائو چای چی ای» یا «سرگذشتهای عجیب»، که در حدود ۱۶۶۰ نگارش یافته و، به سبب سبک موجز و زیبای خود، سخت مورد اعتناست، یکی از بهترین داستانهای چینی است. مشهورترین داستان چینی «سان کوئو چی ین ای» یا «داستان سه ملک» است. نویسنده این داستان، لوکوان چونگ (۱۲۶۰ – 1341)، در طی ۱۲۰۰ صفحه، جنگها و فتنههایی را که پس از سقوط سلسله هان درگرفت، ماهرانه در داستان خود شرح داده است. رمانهای دراز چینی،
تحت عنوان «انسانها برادرند» به وسیله خانم پرل باک ترجمه و در ۱۹۳۳ در نیویورک منتشر شده است.
به وسیله برویت تیلر ترجمه شده و به سال ۱۹۲۵ در شانگهای، در دو جلد، انتشار یافته است.
که هم شخصیتپردازی نشاط بخش داستان «تام جونز» و هم روایتپردازی جاندار داستان «ژیل بلاس» را در بر میگیرند، همانند اوباشنامههای اروپای قرن هجدهم، برای دوره پر فراغت پیری خواندنیهایی مناسبند.
ارجدارترین و مردم پسندترین بخش ادب چین، تاریخ است. هیچ ملتی به قدر ملت چین مورخ نداشته و مانند چینیان تاریخهای پردامنه ننگاشته است. حتی در دربارهای بسیار کهن چین، دبیرانی وجود داشتند و کردارهای شهریاران و اوضاع عصر خود را نقل و ثبت میکردند. مورخان درباری چین، که تا نسل ما دنباله یافتهاند، تودهای از مطالب تاریخی برای ما به یادگار گذاشتهاند که از لحاظ زیادتی یا سنگینی در هیچ جای دنیا نظیر ندارد. تاریخهای سلسلههای بیست و چهار گانه، یا «کتاب تاریخ»، که در ۱۷۴۷ منتشر شد، به ۲۱۹ جلد بزرگ میرسد. تاریخنگاری چینی با «شوچینگ» یا «کتاب تاریخ»، که به وسیله کنفوسیوس با تهذیب تمام تنقیح گردید، آغاز شد، و با «تسوچوان»، یعنی تفسیری که در سده بعد برای تشریح و احیای کتاب استاد نگارش یافت، و نیز با «سالنامههای کتاب خیزران»، که در آرامگاه سلطان وی به دست آمد، بتندی راه کمال پیمود و سرانجام، در سده دوم قم، به ظهور «گزارش تاریخی»، شاهکار دقیق سوما چی ین، انجامید.
سوماچیین، که پس از پدر به منصب او – ستاره شماری دربار – دست یافت، نخست به اصلاح تقویم پرداخت و سپس عمر خود را به کاری که به وسیله پدرش آغاز شده بود، وقف کرد و تاریخ چین را، از نخستین دودمان افسانهای تا عصر خود، رقم زد. وی به زیبایی سبک چندان عنایتی نداشت، بلکه یگانه هدفش ثبت همه حوادث تاریخ چین بود. کتاب او پنج بخش دارد؛ (۱) سالنامههای فغفورها، (۲) جدولهای زمانی، (۳) هشت فصل درباره شعایر و موسیقی و نینوازی و تقویم و ستارهشماری و قربانیهای شاهانه و آبگذرها و اقتصاد سیاسی، (۴) سالنامههای نجیبزادگان تیولدار، و (۵) زندگینامه مردان بلند پایه. این تاریخ تقریباً مدت سه هزار سال را در بر گرفته، و برای نوشتن آن ۵۲۶۰۰۰ حرف چینی به زحمت با خامه بر لوحههای خیزران نقش شدهاند. سوما، که عمری در آن کار نهاد، کتاب خود را با این دیباچه پرآزرم به درگاه فغفور فرستاد:
اکنون بنیه جسمانی بنده آن درگاه رو به زوال رفته، چشمانش نزدیکبین و تار گشته، و از دندانهایش جز معدودی نمانده است. حافظهاش چنان به ناتوانی گراییده است که چون از حوادث دمی بگذرد، چیزی به یادش نماند. نیروهایش سراسر در فراهم آوردن این کتاب نابود شده است، از این رو امید آن دارد که خدایگان فغفور کوشش عبث وی را بر نیت شاهپرستانهاش ببخشایند و در لحظات فراغت، از سر بندهنوازی، نگاهی قدسی بر این اثر بیفکنند تا، از مطالعه فراشدن و فرو افتادن دودمانهای پیشین، راز کامیابیها و شکستهای زمان حاضر را دریابند. هرگاه از این دانش، شاهنشاهی را سودی رسد، آنگاه مقصود و مطلوب حیات بنده آن درگاه برآورده شود – حتی اگر استخوانهایش در «چشمههای زرد» نهاده شده باشد.
در صفحات کتاب سوماچیین نه شکوه تن فرانسوی را میبینیم، نه فزونگوییها و نکتهپردازیهای گیرای هرودوت یونانی را، نه تسلسل دایمی علت و معلول و جبر تاریخی توسیدید یونانی را مشاهده میکنیم، و نه از بصیرت پارسایانه گیبن انگلیسی، که با زبانی نزدیک به موسیقی بر کاغذ منعکس شده است، بویی میبریم. زیرا، در چین، تاریخ بندرت از صورت فن بیرون آمده و حالت هنر به خود گرفته است. مورخان چینی – از سوماچیین تا همنام او سوماکوانگ، که یازده
قرن بعد برای بازنگاری تاریخ عمومی کوشید – رنج فراوان بردهاند تا حوادث یک سلسله یا یک سلطنت را صادقانه ثبت کنند. این کار گاهی به بهای رزق و حتی جان آنان تمام شده است. اینان تمام نیروی خود را بر سر حقیقت نهاده و چیزی برای زیبایی باقی نگذاشتهاند. شاید هم حق با آنان باشد، و شاید تاریخ را باید، نه به صورت هنر، بلکه به صورت علم درآورد، چه احتمال دارد که واقعیتهای گذشته، در زیر ردای پرشکوه گیبن یا مواعظ کارلایل، دچار ابهام گردند. در میان ما غربیان نیز عمده مورخان ملالآور کم نیست، و ما نیز با مجلداتی که تنها به درد گرد گرفتن میخورند، میتوانیم با هر ملتی همسری کنیم!
مقالات چینی نشاط انگیزتر از تاریخند، زیرا در این زمینه هنروری ممنوع نیست و لگام فصاحت باز است. در میان یکهتازان این میدان، هانیو شهرت بیشتری دارد. به کتابهای او چندان ارج مینهند که خواننده باید، بنا بر سنت، پیش از لمس آنها خود را با گلاب بشوید! هانیو از فروترین قشرهای جامعه برخاست، به عالیترین مقامات دیوانی رسید، و عاقبت با صراحت تام بر امتیازاتی که فغفور به بوداییان میداد، اعتراض کرد و از نظر افتاد. دین نوبودایی هانیو، که به کنفوسیوس گرایش داشت، چیزی جز خرافات هندوان محسوب نمیشد، و چون میدید که فغفور به مردم رخصت میدهد تا از سکر این رؤیای توانشکار بیخود گردند، به رنج میافتاد. پس تذکرهای، که اینک سطوری از آن نقل میشود، به فغفور عرضه کرد (۸۰۳ میلادی). این سطور بخوبی نشان میدهد که نثر چینی، حتی اگر بدقت هم ترجمه شود، باز رنگ و روی خود را میبازد:
بنده آن درگاه اکنون شنیده است که جامعه روحانیان مأمور شده است تا به فنگ شیانگ برود و یکی از استخوانهای بودا را دریافت دارد؛ و شنیده است که خدایگان فغفور از برجی رفیع ورود آن را به کاخ فغفوری نظاره خواهند کرد؛ همچنین شنیده است که فرمانهایی شرف صدور یافتهاند تا معابد گوناگون، آن بازمانده را با تشریفات شایسته پذیرا گردند. حال، بنده این درگاه، با آنکه ممکن است نادان باشد، باز بخوبی آگاه است که خدایگان به امید واهی جلب فایده به این کار مبادرت نمیفرمایند، بلکه سر آن دارند که در این دوره پر سعادت، که شادی بر قلوب همگان فرمانرواست، با آرزوهای مردم برای ادای این تشریفات مضحک و فریبنده هماهنگ شوند، و گر نه چگونه ممکن است که دانش خدایگان به عقایدی چنین سخریهآمیز تمکین کند؟ وانگهی، مردم در فهم و ادراک کند، و در فریبخواری تند کارند، و اگر خدایگان را ببینند که از سر وجد در پای بودا عبادت میکند، بانگ برخواهند داشت: «بنگر، فرزند آسمان، آن که بر همه چیز آگاه است، خود مؤمنی غیور است. ما، قوم او، کیستیم که جسم خود را مضایقه کنیم؟» سپس داغ زدن سرها و سوزاندن انگشتان رواج خواهد یافت، جماعات گرد خواهند آمد، و جامهدران و پولریزان، به اقتدای خدایگان، اوقات خود را از بام تا شام تباه خواهند کرد. نتیجه این خواهد بود که رفته رفته پیر و جوان، بر اثر این نشئه، یکسره از کار معاش غفلت خواهند ورزید. و اگر خداوند خاقان آن را نهی نفرمایند، مردم را توان دید که در معابد انبوه شوند و آماده آن باشند که، به نام قربانی برای خدایان، دستی را ببرند و بدنهای خود را تکهتکه کنند. در آن صورت، سنتها و رسوم ما بسختی گزند بیند و ما خود در روی زمین مایه خنده شویم. …
بنابراین، بنده آن درگاه، که از غفلت دستگاه تفتیش در این باره شرمنده است، به درگاه خدایگان ملتمس است که این استخوانها را برای انهدام به آتش و آب بسپارند، تا، در نتیجه، این شر عظیم برای همیشه ریشه کن شود و رعایا بدانند که دانش خدایگان
تا چه پایه از دانش مردم متعارف برتر است. عظمت چنان کرداری از حد هر ستایشی بیرون است، و اگر حضرت بودا قدرت آن داشته باشد که این اهانت را با نازل کردن عذابی انتقام گیرد، باشد که باران غضب او بر شخص این بنده – که اکنون خدا را به شهادت میگیرد که از سوگند خود پشیمان نخواهد شد – باریدن گیرد!
در جدال میان خرافات و فلسفه میتوان از پیروزی خرافات مطمئن بود، زیرا جهان همواره، از روی خرد، سعادت را بر دانش ترجیح میدهد! هان یو به روستایی در کوانگ تونگ تبعید شد. مردم این ناحیه بربریانی ساده بودند. ولی، وی زبان به شکایت نگشود، بلکه، بنابر آموزش کنفوسیوس، کمر همت بست تا آنان را، موافق دستورهای استاد، متمدن سازد، و چنان توفیق یافت که امروز تصویر او غالباً با این سخن همراه است: «از هر جا گذشت، آنجا را مصفا گردانید.» عاقبت به پایتخت فراخوانده شد و به حکومت خدمت بسیار کرد و، غرق افتخار، در گذشت. لوحه یاد بود او در معبد کنفوسیوس، که معمولا مختص شاگردان یا شارحان بزرگ استاد است، نهاده شده است. زیرا وی، در مقابل هجوم آیین والایی که در روزگار او فاسد شده بود، بیپروا، به دفاع برخاست.
منبع : تاریخ تمدن , جلد اول : مشرق زمین
نویسنده : ویل دورانت
نشر الکترونیکی سایت تاریخ ما