استادان نقاشی چینی
کوکایچی، فرید زمان در نقاشی و ظریف طبعی و ابلهنمایی – مینیاتورهای هانیو – شیوههای کلاسیک و رمانتیک – وو تائوتزه – هوی تسونگ، فغفور هنرمند – استادان عصر سونگ
آشنایی مغرب زمین با نقاشی چینی بکندی و به طرزی ناقص صورت گرفته است، و این هم در خور بخشایش است، زیرا هنر شرقی از هر جهت با هنر غربی تفاوت دارد. از یک طرف باید در نظر گرفت که نقاشان خاور دور هیچگاه بر تابلو نقاشی نمیکردند، بلکه، در دورههایی مانند دوره نفوذ آیین و هنر بودایی، دیوارنگاری میکردند (فرسکو)، و در برخی از دورهها مانند دورههای اخیر، بر کاغذ نقش میکشیدند. برای این کار قماش ابریشمین به کار میرفت، و چون این قماش لطیف و کم دوام بود، از بیشتر نقاشیهای چینی جز نام در تاریخ هنر به جای نمانده است. از طرف دیگر، تصویرهای چینی که بیشتر با آبرنگ پرداخته میشد، سبکباری و رقتی خاص داشتند و از رنگآمیزیهای نقشپرور و سنگین مایه تصویرهای روغنی اروپا بینصیب بودند. البته چینیان نیز به نوبه خود چربرنگ (رنگ روغنی) را در نقاشی
به کار بردند، ولی گویا این شیوه را برای بیان لطایف روح خود سنگین و ناهنجار یافتند و بزودی ترکش گفتند. نقاشی را شاخهای از خوشنویسی میدانستند و با همان قلممویی که خط مینوشتند. صورتگری نیز میکردند. بسیاری از شاهکارهای کهنسال آنان فقط با قلممو و مرکب به وجود آمده است. از اینها گذشته، چینیان، بیآنکه خود بخواهند، شاهکارهایشان را از نظر مسافران غربی نهان میدارند، به این معنی که تصویرهای خود را بر دیوار بناهای عمومی و خصوصی نمیآویزند و به رخ این و آن نمیکشند، بلکه آنها را لوله میکنند و بدقت در جایی محفوظ نگاه میدارند و گاه به گاه برای تماشا میگشایند، بدانسان که ما کتابی را برمیگیریم و میخوانیم. تصویرهای چینی بر طومارهای کاغذی و ابریشمین درج، و مانند دستنوشته «خوانده» میشد. فقط تصویرهای کوچک را، آن هم معمولا بدون قاب، بر دیوار میآویختند و گاهی هم یک سلسله تصویر را روی تجیر میکشیدند. در اواخر عصر دودمان سونگ، نقاشی چینی توسعه و تنوع فراوان یافت و شامل سیزده شعبه شد.
در کتب چینی آمده است که نقاشی چینی، حتی چند قرن قبل از میلاد، یکی از هنرهای مهم به شمار میآمد. با وجود وقفههایی که بر اثر جنگها در کار نقاشان چین روی داد، نقاشی هنوز هنری معتبر است. بنابر روایات، لی – خواهر فغفور پارسا، شوین – نخستین پیکرنگار چینی است. نقادی گفته است: «افسوس که مبتکر این هنر قدسی زن است!» از نقاشی عصر چو چیزی به جا نمانده است. ولی میتوان گفت که در آن عصر، نقاشی مقامی شامخ داشته است، زیرا مطابق گزارش کنفوسیوس، دیوار نگاشته (فرسکو) های معبد بزرگ لویانگ در او اثر ژرف نهاده است. یکی از نویسندگان عصر دودمان هان شکایت دارد که از قهرمانان مورد ستایش او به حد کفایت تصویر نکشیدهاند: «پیکرنگار خوب بسیار است. چرا یکی از آنان پیکر او را نمینگارد؟» روایت کردهاند که یکی از پیکرنگاران چیرهدست، به نام لییهیی، میتوانست خطی کاملا مستقیم به طول هزار پا بکشد و نقشه دقیق چین را در مساحتی کمی بیش از یک پشت ناخن رسم کند. میگویند که دهان را از آب رنگین میانباشت و سپس آب را به خارج میپاشید و تصاویر زیبا میآفرید! ققنسهایی که وی کشیده بود، چنان جاندار مینمودند که مردم هر لحظه پرواز آنها را چشم داشتند! بنابر قراین موجود، میتوان پذیرفت
چون خط چینی در آغاز نوعی رسم یا نقاشی بود، چینیان نقاشی را در شمار خط میآوردند و خوشنویسی را یکی از هنرهای اصلی میشمردند. در چین و ژاپن نوشتههای زیبا را بر دیوارهای خانهها میآویزند، و همچنانکه هنردوستان اروپایی در پی ظرفها و تصویرهای هنری تلاش میکنند، آنان نیز در گردآوری شاهکارهای خط میکوشند. نامدارترین خوشنویس چینی وانگشیچی است که در اوایل قرن چهارم میلادی میزیست. هنگامی که چاپ مهری در چین شروع شد، حروف را از روی خط زیبای او کندند. تایتسونگ، فغفور معروف دودمان تانگ، برای دستیابی بر طوماری از خط وانگ شیچی که نزد پیینتسای بود، دست به دزدی زد. آوردهاند که پیینتسای بر اثر این کار به غذا بیمیل شد و درگذشت!
که نقاشی چین در آغاز دوره میلادی به اوج خود رسید. اما جنگها و گذشت زمان نمونههای آن زمان را از میان بردهاند. از حدود ۲۴۹ میلادی، که جنگجویان امارت چین، لویانگ را تاراج کردند و هر چه را برای خود بیمصرف یافتند، سوختند، تا سال ۱۹۰۰ که «شورش بوکسرها» رخ نمود و سربازان تونگچو تصویرهای ابریشمین خزانه فغفورها را برای بستهبندی به کار بردند، جنگ و هنر در جریان نبرد خود متناوباً بر یکدیگر پیروز شدهاند -انهدام اجتناب ناپذیر بوده است، ولی ابداع نیز هیچگاه از حرکت باز نایستاده است.
در قرنهای سوم و چهارم میلادی، همچنانکه آیین عیسی فرهنگ و هنر کنارههای مدیترانه را دگرگون کرد، آیین بودا در حیات دینی و هنری چین انقلابی پدید آورد. با آنکه قدرت سیاسی آیین کنفوسیوس از میان نرفت، آیین بودا با آیین تائو آمیخت و توانست هنر چینی را زیر سلطه خود بگیرد و آن را از هنر هندو متأثر گرداند. بزرگترین نقاش بودایی، کوکایچی است که شخصیتی مثبت و بیهمتا داشت و قهرمان افسانههای فراوان گردید. به دختر همسایه دل باخت و چون از او مهری ندید، تصویر او را بر دیوار کشید و خاری در قلب تصویر فرو کرد. پس دختر به حال مرگ افتاد! سپس کویکایچی بار دیگر نزد او رفت و دست دوستی پیش برد. این بار دختر پذیرفت و کوکایچی خار را از قلب تصویر بیرون کشید، و دختر شفا یافت! هنگامی که بوداییان در صدد ساختن معبدی در نانکینگ بودند، کوکایچی متعهد شد که هزار هزار سکه کمک کند. همه به او خندیدند، زیرا مانند دیگر هنرمندان، کیسهای تهی داشت. اما او گفت: «دیواری در اختیار من گذارید.» پس، در نهان، تصویر اویمالا کرتی، قدیس بودایی، را بر دیوار کشید. سپس کاهنان را فراخواند و به ایشان گفت که مردم را به دیدن تصویر دعوت کنند و از آنان پول بخواهند. «روز اول صدهزار سکه، و روز دوم پنجاه هزار سکه از آنان بخواهید و روز سوم مبلغ را به همت خلق واگذارید.» چنین کردند و هزار هزار سکه فراهم آمد. کوکایچی تصاویر بودایی و نقشهای فراوان دیگر کشید، ولی نمیتوان گفت که آنچه به نام او به ما رسیده است، واقعاً همه از آثار اوست. وی سه رساله درباره نقاشی نوشت که بندی چند از آنها به جا مانده است. به نظر او، کشیدن صورت انسان از کشیدن صورت هر چیز دیگر دشوارتر است، پس از صورت انسان، نقش دورنما، و سپس بترتیب، تصویر اسب و صور خدایان. به اصرار میخواست فیلسوف هم باشد. در زیر تصویری که از فغفور چین کشیده بود، چنین نوشت: «در طبیعت چیز والایی که بزودی پست نشود، وجود ندارد. … چون خورشید به نیمروز رسد، آغاز فرودآمدن میکند. وقتی که ماه
در موزه بریتانیا، طوماری کهنه و رنگرفته هست منسوب به کوکایچی، شامل پنج تصویر از زندگی خانوادگی. در معبد کنفوسیوس در چوفو، سنگی منقش وجود دارد که ظاهراً از روی یکی از طرحهای کوکایچی نقش شده است. در گالری فریر در واشینگتن نیز روگرفتهای دو تصویر منتسب به او محفوظ ماندهاند.
پر شود، به محاق میرود. جلال یافتن، همچون ساختن کوهی از ذرات خاک، دشوار است؛ به نکبت افتادن، مانند بازگشت فنر به حال نخستین، آسان است.» معاصرانش او را در نقاشی و ظریف طبعی و ابلهنمایی فرید زمان دانستهاند.
نقاشی در دربار تانگ بسیار رایج بود. توفو گفته است: «نقاشان به فراوانی ستارگانند، اما هنرمند کم است.» در سده نهم، چانگینیوان کتابی به نام نقاشان گرانمایه همه اعصار نوشت و آثار سیصدوهفتاد هنرمند را در آن وصف کرد. وی یادآوری میکند که در آن عصر یک اثر استادانه تا بیست هزار قطعه نقره خرید و فروش میشد. اما ما را بر حذر میدارد که هیچگاه آثار هنری را با پول نسنجیم. مینویسد: «تصویرهای خوب گرانبهاتر از آنند که با طلا و یشم تقویم شوند، و تصویرهای بد با یک سفال شکسته هم برابر نیستند.» ما اکنون نام دویست و بیست تن از نقاشان عصر تانگ را میدانیم. ولی تقریباً هیچ اثری از آنان در دست نداریم، زیرا انقلابیان تاتار، که در سال ۷۵۶ میلادی دست به تاراج چانگان زدند، به نقاشی علاقهای نداشتند. میتوان بازتابی از جو مساعد هنر نقاشی را از سرگذشت هانیو یا «امیر ادب» دریافت: وی روزی در مسافرخانهای تصویر مینیاتور گرانبهایی به دست آورد. این تصویر بسیار کوچک بود، ولی صورت صدوبیستو سه انسان، هشتادوسه اسب و سی حیوان دیگر، سه ارابه، و دویستوپنجاهویک شی متفاوت را در بر داشت. «مستغرق آن شدم، باور نمیتوانستم که آنهمه عظمت کار یک تن باشد. به هیچ بهایی آن را از دست ندادم. سال بعد شهر را ترک گفتم و به هویانگ رفتم. یک روز که با چند بیگانه درباره هنر بحث میکردم، تصویر را به ایشان نشان دادم. در میان آنان مردی بود بغایت آراسته، به نام چائو که در دستگاه تفتیش حکومتی خدمت میکرد. چون تصویر را دید، گویی حالش دگرگون گشت. سرانجام گفت: «من این را در جوانی از روی تصویرهای گنجینه سلطنتی کشیدم. بیست سال پیش که از ولایت فوکیین میگذشتم، گم شد.» هانیو بیدرنگ تصویر مینیاتور را به چائو پیشکش کرد.
همچنان که در چین دو جریان دینی، یعنی آیین کنفوسیوس و آیین تائویی – بودایی، رواج گرفتند و دو مکتب فلسفی – معادل فلسفه کلاسیک و فلسفه رمانتیک مغرب زمین، به رهبری چوشی و وانگ یانگ مینگ اهمیت یافت، در نقاشی نیز دو شیوه مخالف پدید آمد: یکی شیوهای بود مبتنی برسنن سخت و قوانین محدودیتآور کلاسیک، که در شمال برخاست، دیگری شیوه ایالات جنوبی بود که عواطف و خیال را، در شکل و رنگ، مجال جولان میداد. نقاشیهای شیوه شمالی درست با اشیای واقعی تطبیق میکرد و خطوط آنها کاملا مشخص بود. اما نقاشان جنوب، مانند هنر مونمارتر، بر محدودیتهای شیوه شمالی شوریدند و واقعگرایی
به قسمت VI فصل بیست و ششم رجوع شود.
خشک را خوار شمردند. کوشش آنان بر این بود که عوامل بیرونی را وسیله بیان حالات درونی گردانند، بدانسان که موسیقی، از ترکیب اصوات، حالات خاص به وجود میآورد. لیسوشون، که در دربار مینگ هوانگ نقاشی میکرد، در بحبوحه آشوبهای سیاسی و تبعید و تنهایی، شیوه شمالی را بنیاد نهاد و برخی از اولین دورنماهای چینی را کشید. کارش آنچنان بر واقعیت منطبق بود که داستانهای بسیار درباره او ساختهاند: فغفور گفته است که نیمشب صدای جوی آبی را که لیسوشون بر تجیر سلطنتی نقش کرده بود، شنیده است! در یکی دیگر از تصاویر او، یک ماهی زنده میشود و از تصویر بیرون میجهد، و بعداً آن را در استخر مییابند! بیگمان، چنین افسانهها منحصر به چین نیست. شیوه جنوبی زاده تحولات طبیعی هنری و نبوغ وانگ وی بود. شیوه وی به سبک امپرسیونیسم اروپایی میمانست. دورنماهای او صرفاً حالات نقاش را نمایش میداد. وانگ، که هم شاعر بود و هم نقاش بود، میخواست هر دو هنر را با هم بیامیزد و شعر را در نقاشی منعکس سازد. سخن معروف «هر شعری تصویر است، و هر تصویری شعر» از آن اوست. این سخن، که از کثرت استعمال به ابتذال افتاده است، تقریباً در مورد همه نقاشیها و اشعار چینی صدق میکند. (در چین، بسا شعرها را به خط خوش روی تصویر مینگارند و خوشنویسی و شعر و نقاشی را در یک جا جمع میآورند.) میگویند که تونگچیچانگ همه عمر را بر سر یافتن یکی از آثار اصیل وانگوی گذاشت.
بزرگترین نقاش عصر تانگ، که مهمترین نقاش خاور دور نیز شمرده شده است، پیرو هیچ یک از این دو شیوه نبود، بلکه از شیوه بودایی متابعت میکرد. وی توانست به افکار لطیفی که لائوتزه و چوانگتزه برای بیان آنها لفظی نمییافتند، بآسانی شکل و رنگ دهد. از این رو او را، که وو نام داشت، وو تائوتزه، یعنی «وو، استاد تائو» خواندند. یک مورخ چینی در وصف او گوید: «یتیمی فقر دیده، اما واجد طبعی آسمانی بود و هنوز به سن رشد نرسیده بود که هنرمندی استاد شد و شهر لویانگ را در آثار خود غرق کرد.» از روایات چینی چنین برمیآید که وو میپرست و طالب شور و شر بود و، مانند ادگارآلنپور، شاعر امریکایی، باور میداشت که اندکی سکر بر قدت روح میافزاید. با هنرمندی تمام از انسانها، خدایان، شیطانها، بودا، پرندگان، ددان، عمارتها، دور نماها، و جز اینها صورت میساخت، و کاغذ و پارچه ابریشمین و دیوار گچی نزد او فرقی نداشتند. بر دیوار بناهای بودایی سیصد تصویر کشید. یکی از این تصویرها، که شامل بیش از هزار پیکر است، در چین از همان شهرتی برخوردار است که تصویر واپسین داوری یا آخرین شام نزد اروپاییان. در قرن دوازدهم، یعنی چهارصد سال پس از مرگ او، نود و سه تا از تصاویرش در موزه سلطنتی یافت میشد،
فقط روگرفتهایی از آثار او در دست است، از این جملهاند تصویر «آبشار»، در معبد چیزاکوین، در کیوتو؛ و طوماری به نام «مناظر وانگ چوان» در موزه بریتانیا و گالری فریر.
اما هیچ یک از آنها به ما نرسیده است. میگویند که تصاویر او از بودا «اسرار حیات و مرگ را باز نمودند» و تصویر او از برزخ، گروهی از چینیان، و از آن جمله قصابان و ماهیفروشان را که حرفه آنان با جانور دوستی بودایی سازگار نبود، ترسانید و به تغییر شغل واداشت! تصویری که از رؤیای فغفور مینگ هوانگ کشید، چنان به نظر فغفور درست آمد که معتقد شد وو نیز همان رؤیای او را دیده است! فغفور از او خواست که به سوی چیالینگ در سچوان برود و از مناظر آنجا طرحی تهیه کند. هنرمند رفت، ولی، بیآنکه طرحی فراهم آورد، بازگشت و گفت: «تمام آن را از بر دارم.» پس، در یکی از حجرات قصر خلوت کرد و بیش از صد و پنجاه کیلومتر منظره را رقم زد! سرداری از وو خواست که صورت او را بنگارد. وو، به جای آنکه سردار را در مقابل خود بنشاند و صورتگری کند، از او خواست که به رقص شمشیر بپردازد. سپس از او تصویری ساخت که معاصرانش آن را معلول امداد غیبی دانستهاند. چنان بلند آوازه بود که به هنگام نقاشی در معبد بودایی شینگشان، همه مردم شهر چانگان را به معبد کشانید. یکی از مورخان سده نهم میگوید که وو در میان آن جماعت «چنان با شدت و شتاب به کشیدن هاله قدسیان پرداخت که گویی گردبادی دستش را ربوده است، و همه کسانی که او را دیدند، فریاد برآوردند که یکی از خدایان مددکار اوست.» آری، مردم کاهل همواره نبوغ را نتیجه «الهامی» میپندارند که صرفاً بر اثر نشستن و انتظار کشیدن رخ مینماید! قصه دلربایی درباره مرگ وو گفتهاند: چون وو به حد کفایت عمر کرد، غاری در دل دورنمایی کشید و خود وارد غار شد و دیگر بازنگشت! هرگز چیرهدستی و هنرمندی او در عرصه هنر نمونهای نداشته است.
نقاشی در عصر سلسله سونگ شیوع تام یافت. نقاشان از موضوعات محدود بودایی تجاوز کردند و تنوعات بسیار به بار آوردند. فغفور هوی تسونگ، خود، از نقاشان هشتصدگانه مشهور آن زمان دست کمی نداشت. در موزه هنرهای زیبای بستن طومار گرانبهایی شامل عدهای تصویر هست. این تصاویر، که اثر هوی تسونگ هستند، مراحل تهیه ابریشم را به دست زنان کارگر با سادگی تمام نشان میدهد. هوی تسونگ از آثار هنری موزهای برپا کرد که پس از او نظیر آن در چین دیده نشده است. به مدرسه نقاشی، که یکی از شعب دانشکده ادبیات بود، استقلال و عظمت بخشید؛ مقرر داشت که، در امتحانات انتخاب کارگزاران دولتی، به جای مسائل ادبی قدیم، مسائل هنری جدید را مورد تأکید قرار دهند، و کسان بسیار را، نه تنها محض سیاستدانی، بلکه محض هنرشناسی به مقام وزارت رسانید. اما تاتارها، که این داستانها را شنیده بودند، به چین ریختند و فغفور را خلع، و پایتخت را غارت کردند و تقریباً
تهیه ابریشم، اثر هوی تسونگ، موزه هنرهای زیبای بستن
کروچه، فیلسوف ایتالیایی، میگوید که ابداع مفهوم، اساس هنرآفرینی است و ابراز مفهوم به قدر ابداع مفهوم اهمیت ندارد.
همه تصاویر موزه سلطنتی را، که در بیست جلد صورتبرداری شده بود، از میان بردند. فغفور به اسارت تاتاران درآمد و سرانجام در اسارت و مذلت جان داد.
کوئوشی و لیلونگمیین درنقاشی از این فغفور چیرهدستتر بودند. «نقادان را عقیده بر این است که کوئوشی با پرداختن نقش کاجهای بلند، درختان رفیع دیگر، رودهای خروشان، صخرههای معلق، و پرتگاههای پرشیب و قلل شامخ، که با هزاران هزار شکل دلاویز، گاهی در تودههای مه دلربایی میکنند و گاهی در چادر تیرگی ناپدید میشوند، بر همه هنرمندان عصر خود پیشی گرفته است.» لیلونگمیین، هنرمند، دانشمند، از کارگزاران موفق و محترم، و -نزد چینیان- مصداق کامل اعتلای فرهنگ چین بود. از خوشنویسی به طراحی و نقاشی روی آورد. وی بندرت جز با مرکب نقاشی میکرد، سنن مؤکد شیوه نقاشی شمالی را ارج مینهاد، و در دقت و ظرافت خطوط اهتمام میورزید. چنان در کشیدن صورت اسب ماهر بود که گویند یک بار از روی شش اسب تصویر کشید، و سپس چون اسبها مردند، مردم ادعا کردند که تصویر او شور حیاتی اسبها را ربوده و به خود کشیده است! یک روحانی بودایی او را از کشیدن صورت اسب بر حذر داشت و گفت که اگر همچنان مشتاقانه از اسب صورت سازد، بیم آن میرود که خود به صورت اسب درآید! پس، لی لونگ میین از نقاشی اسب دست کشید و در عوض از پانصد روحانی والامقام بودایی، که لوهان نامیده میشدند، صورت ساخت. موزه هویتسونگ، پیش از آنکه مورد تاراج قرار گیرد، از یکصد و هفت اثر لی لونگ میین نگاهداری میکرد – و این است نموداری از عظمت او.
در دربار سونگ، استادان پیکرنگار دیگری نیز گرد آمده بودند. میفی، که نابغهای نابهنجار بود و در تنظیف دستها و تعویض جامه وسواس میورزید، در گردآوری آثار نقاشان قدیم میکوشید و خود، با پخش کردن لکههای مرکب و بدون کشیدن خط، دورنماسازی میکرد. شیاکوای از رود یانگ تسه، سرچشمههای کوچک آن، جریان آب آن از میان شنهای بیابان و درههای تنگ و دهانه خروشان آن، و از کشتیهایی که در مصب آن تردد میکنند، دورنماهای فراوان کشید و، مطابق داوری بسیاری از هنرشناسان، در رأس منظرهسازان شرق و غرب قرار گرفت. ما یوان خداوند دورنماسازی بود. برخی از آثار او به موزه زیبای بستن صفا بخشیده است. لیانگ کای از شاعر لیپو صورتی عالی ساخت، و موچی از ببری
دورنما، پل، و درختان بید، اثر مایوان، قرن ۱۲ میلادی، موزه هنرهای زیبای بستن
تصویری به نام «منظره هوانگهو» در گالری فریر در واشینگتن وجود دارد که به کوئوشی نسبتش دادهاند.
دورنمایی منسوب به میفی در اطاق E11 موزه مترپلیتن نیویورک وجود دارد.
از میان این آثار، تصویر «بانو لینگ چائو در میان برف» بسیار گیراست. این بانو، که یکی از عارفان بودایی قرن هشتم است، در این تصویر در حال مراقبه دیده میشود. از این رو این تصویر همتای تصویر «سقراط در برفهای پلاته» به شمار میرود. ظاهراً مایوان میخواهد، با تصویر خود، تماشاگران را به این فکر بیندازد که جهان، جز در ذهن، وجودی ندارد، و ذهن گاهی میتواند جهان را نادیده بگیرد.
سهمگین و ساری بیپروا تصاویری زیبا کشید، و نیز کوانیین، ایزد آیین بودایی مهایانه را به صورت خدایی کنارهجو، ولی نرمخو، مصور کرد. استادان دیگر نیز، که نامهایشان در خاطر نمیماند، در این دوره پدید آمدند. ارنست فنولوزا گوید: «فرهنگ سونگ پختهترین جلوه نبوغ چین بود.»
وقتی که میخواهیم دربارهکیفیت نقاشی چین در عصرهای یانگ و سونگ قضاوت کنیم، وضع ما به وضع مورخانی میماند که در آینده، پس از انهدام آثار رافائل و لئوناردو و میکلانژ، در صدد تقویم رنسانس ایتالیا برآیند. پس از آنکه تجاوزات سپاهیان بربری شاهکارهای نقاشی چین را نابود ساخت و پیشرفت آن کشور را قرنها به تعویق انداخت، نقاشی چینی از شور افتاد. با آنکه در عصر دودمانهای بومی و بیگانه بعدی، هنرمندان ظریف طبع و چیرهدست فروان به بار آمدند، هیچ یک از ایشان به پای صورتگران دربارهای مینگ هوانگ و هوی تسونگ نرسید. هنگامی که درباره چینیان میاندیشیم، تنها نباید قومی فقیر و متفرق و درهمشکسته و فسادآلود را در خاطر مجسم کنیم، بلکه باید ملتی را به یاد آوریم که در جریان طولانی تاریخ خود، از عصرهایی درخشان، همپایه عصر پریکلس یا عصر آگوستوس یا عصر مدیچی، گذشته است، و شاید باز هم چنان عصرهایی را به خود ببیند.
منبع : تاریخ تمدن , جلد اول : مشرق زمین
نویسنده : ویل دورانت
نشر الکترونیکی سایت تاریخ ما