اخلاق چینی
مقام اخلاق در جامعه چینی- خانواده- کودکان – پاکدامنی- روسپیگری- روابط پیش از زناشویی- ازدواج و عشق- تکگانی و چندگانی- متعهگیری- طلاق- یک ملکه چینی- پدر خانواده- رقیب زن- شخصیت چینی
آیین کنفوسیوس با وجوه گوناگون خود، مخصوصاً نیاپرستی، در طی بیست قرن بر آیینهای مخالف متعدد غالب آمد، زیرا بر اخلاق کهنسالی که بنیاد جامعه چینی محسوب میشد استوار بود. اخلاق کهن چینی، که آیین کنفوسیوس به آن رنگ دینی داد، به وساطت خانواده، از نسلی به نسلی رسید و تقریباً در بحبوحه همه هنگامهها، با سلطهای نامحسوس، به جامعه چینی نظم بخشید. ولتر گفته است: «چیزی که چینیان بهتر میشناسند و بهتر پرورش میدهند و به کمال اعلا میرسانند، اخلاق است.» از سخنان کنفوسیوس است: «مایه ایمنی جهان ساختن خانه است بر بنیادی استوار.»
چینیان بر این باور بودند که غرض از قوانین اخلاقی، تنظیم روابط جنسی است برای
در اوایل قرن هجدهم، بین کلیسای کاتولیک و کلیسای یسوعی چین نزاع درگرفت، و امکان پیشرفت مسیحیت از میان رفت. یسوعیها، با فراست کامل، معتقدات اصلی چینیان (نیاپرستی و آسمانستایی) را با مبانی مسیحیت آشتی دادند. ولی روحانیان دومینیکن و فرانسیسکن همه الاهیات و شعایر دینی چینی را از مخترعات شیطان خواندند و غیرقابلقبول دانستند. فغفور بصیر، کانگشی، سخت به مسیحیت گرایش داشت و فرزندان خود را به معلمان یسوعی سپرد و وعده کرد که، با شرایطی چند، مسیحی گردد. اما، چون کلیسای مسیحی رسماً نظر خشن روحانیان دومینیکن و فرانسیسکن را پذیرفت، کانگشی حمایت خود را از مسیحیت برگرفت، و جانشینانش جداً با آن مخالفت نمودند. بعداً امپریالیسم آزمند مغربزمین باعث تضعیف آموزشهای مسیحی و خصومت انقلابیان چین با مسیحیت شد.
کودکپروری. کودک علت وجود خانواده است. از دیدگاه چینیان، شمار کودکان هر چه بود، زیاد نبود. زیرا ملت چین همواره در معرض هجوم قرار داشت و مدافعان فراوان میخواست، و خاک پرمایه آن از عهده تغذیه هزاران هزار برمیآمد. از این گذشته، تنازع بقا در خانوادهها و اجتماعات انبوه سبب نابودی ناتوانان میشد و فقط به افراد توانمند مجال میداد تازندگی کنند، فزونی گیرند، مایه آسایش و نازش والدین سالخورده خویش گردند، و با خلوص عقیدت در حفظ مقابر نیاکان تلاش ورزند. نیاپرستی از دو جهت براهمیت تولید مثل میافزود: مرد میبایست صاحب پسران بسیار شود تا پس از مرگش برای او قربانی کنند و هم مراسم بزرگداشت نیاکان را همچنان برپا دارند. منسیوس گفته است: «سه امر است که برازنده فرزندان نیست، و اعظم آن سه، بلاعقب بودن است.»
مادران آرزوی پسرزایی داشتند، و اگر بیپسر میماندند، همواره شرمگین بودند، زیرا پسران بهتر از دختران در کشتزارها کار میکردند و در میدانها میجنگیدند. از دیرباز، برگزاری قربانیهایی که برای نیاکان صورت میگرفت، برعهده پسران بود. دختران، همچون بار، بر دوش خانواده سنگینی میکردند. میبایست آنان را با شکیبایی به عرصه رشد رسانید تا خانواده را ترک گویند و به خانه شوهر روند و در آنجا کار کنند و کارگر زایند و خانوادهای نو به بار آورند. در مواقع سختی، اگر دختری بر دختران متعدد خانواده افزوده میشد، امکان داشت که نوزاد بیگناه را رها کنند تا در سرمای شب بمیرد یا خوراک گرازان طعمه طلب شود.
کودکانی که از مخاطرات نخستین جان سالم به در میبردند، با عطوفت تام پرورش مییافتند. والدین کودکان را نمیزدند، بلکه با راهنمایی صحیح و ایجاد سرمشق شایسته به تأدیب آنان میپرداختند، و گاه و بیگاه موقتاً اطفال خود را با فرزندان خانوادهای آشنا معاوضه میکردند تا محبت دایم والدین سبب تباهی آنان نشود. کودکان در بخش اندرونی خانه نزد زنان به سر میبردند و، پیش از سال هفتم عمر، بندرت به حضور مردان میرفتند. در این سن توانگران پسران خود را به مدرسه میفرستادند و از دختران بشدت دور نگاه میداشتند. پسران از ده سالگی، برای معاشرت با مردان و روسپیان، کمابیش مختار بودند. اما وفور همجنسگرایی اساساً اختیاری برای پسران باقی نمیگذاشت!
دختران، پاکدامنی را ارج مینهادند و بسختی مراعات میکردند، چندانکه بسیاری از آنان، اگر تصادفاً براثر تماس با مردان دامان خود را لکهدار مییافتند، دست به خودکشی میزدند. اما پاکدامنی مرد مجرد مهم نمینمود، و حتی از او انتظار میرفت، از روسپیخانهها برکنار نماند. در عالم مردان، شور جفتجویی، مانند شور گرسنگی، حاجتی طبیعی به شمار میآمد و، اگر از اعتدال بیرون نمیرفت، در خور اغماض بود. گرد آوردن زنان برای
گاهی مردان، آشکارا، با استعمال دارو و دیدن تصاویر و شنیدن موسیقی، خود را برای گذرانیدن شبی در روسپیخانه آماده میکردند. اما باید دانست که این گونه انحرافات زندگی زناشویی اکنون رو به نابودی میرود.
رفع این احتیاج، از دیرباز بر اصولی استوار بود. کوانچونگ، وزیر اعظم مشهور ایالت چی، امر کرد که وسایلی فراهم آورند تا بازرگانان ایالات دیگر بتوانند امیال خود را اجابت کنند و براثر آن، پیش از بازگشت، منافع تجارتی خود را از کف دهند!
مارکوپولو مینویسد که، در پایتخت قبلای قاآن، روسپیان بیشماری، که از زیبایی بهرهها داشتند، تکاپو میکردند. دولت به آنان جواز میداد، گردشان میآورد، زیر نظارت خود میگرفت، و زیباترین آنان را رایگان نزد سفیران بیگانه میفرستاد. بعداً در چین نوع جدیدی از این گونه زنان پدید آمدند و «دختران نغمهپرداز» نام گرفتند. اینان، که جوانان مجرد و شوهران آبرومند را با بحثهای سنجیده سرگرم میساختند، معمولا از ادب و فلسفه چیزی میدانستند و در موسیقی و رقص دستی داشتند.
پیش از ازدواج، مردان چنان آزاد، و زنان چنان مقید بودند که مجالی برای درگرفتن عشقهای شورانگیز پیش نمیآمد. از این رو، بندرت در ادب چین بازتابی از عشق رمانتیک میبینیم. در عصر دودمان تانگ به چندعشقنامه برمیخوریم، و در قرن ششم قم، در افسانه وی شنگ، جوانی را میبینیم که زیر یک پل چندان در انتظار معشوق میماند که آب بالا میآید و غرقش میکند. بیشک وی شنگ عاقلتر از آن بود که دست به چنین کاری زند، اما عجبا: اهل هنر ترجیح میدهند که چنان نباشد! برروی هم، عشق، به صورت هیجان و پیوندی لطیف، میان زن و مرد چینی کمتر، ولی بین مردان بوفور دیده میشد. باید گفت که از این حیث چینیان به یونانیان رفتهاند!
زناشویی را با عشق چندان کاری نبود، زیرا جز دمساز کردن زن و مرد سالم و پدید آوردن خانواده بارور هدفی نداشت. از این رو، چینیان خانواده را مصون از آشوب عواطف میخواستند. به همین سبب والدین، پسران را از دختران جدانگاه میداشتند و خود برای آنان جفت میگرفتند. مجرد ماندن برای مردان، حتی روحانیان، ناپسند و در حکم جنایتی نسبت به نیاکان و دولت و ملت بود. در روزگار کهن، حکومت، کارگزاران مخصوص میگماشت تا مردان را پیش از سیسالگی و زنان را پیش از بیست سالگی به زناشویی وا دارند. پدران و مادران، یا به تنهایی یا به مدد دلالان حرفهای که میرن خوانده میشدند، بیدرنگ بعد از بلوغ، و گاهی پیش از بلوغ و حتی پیش از تولد فرزندانشان، برای ایشان نامزدهایی برمیگزیدند. به هنگام انتخاب نامزد، قیود مربوط به قرابت از نظر والدین دور نمیماند. همسر میبایست از خانوادهای کاملا آشنا باشد، ولی از خویشاوندان بسیار نزدیک نباشد. پدر داماد ارمغانی شایسته برای پدر عروس میفرستاد، و عروس، درعوض، جهیز پرمایهای
باخود به خانه داماد میآورد. خانوادههای عروس و داماد نیز هدیههایی مبادله میکردند. عروس پیش از زناشویی با داماد تماس نمیگرفت وداماد، اگر به کمک دیگران با حیلهای قادر به دیدن چهره عروس نمیشد، معمولا تا زمان جشن عروسی از قیافه او بیخبر میماند. در جشن عروسی به داماد شراب فراوان مینوشانیدند تا مبادا گرفتار حجب شود. پس از جشن، عروس، که میبایست آزرمگین و فرمانبردار باشد، با شوهر خود در خانه پدرشوهر یا در حوالی خانه او سکونت میگرفت و از آن پس موظف بود که از بام تا شام برای شوهر و مادرشوهر خود زحمت کشد. زحمت نوعروس هنگامی به پایان میرسید که خود صاحب پسر و عروس میشد و رنجهای خویش را تلافی میکرد.
تهیدستان بیش از یک زن نمیگرفتند، اما چینیان، که به زیادتی فرزندان نیرومند اعتنای فوقالعاده مینمودند، مطابق عرف خود، حق داشتند که، علاوه بر همسر اصلی، متعه یا «همسر فرعی» نیز برگزینند. جامعه به کسی که میتوانست از چند زن نگاهداری کند به دیده اعتبار مینگریست. زن اگر فرزنددار نمیشد، به احتمال بسیار، شخصاً شوی را به گزیدن همسری دیگر برمیانگیخت، و معمولا فرزند زن فرعی را فرزند خود میدانست. در موارد بسیار، زنان برای آنکه شوهران خویش را پایبند خانه سازند، آنان را ترغیب میکردند که دلبران خود را، به نام همسر فرعی، به خانه آورند. چینیان همسر فغفور چوانگ چو را سخت میستودند، زیرا گفته بود: «همواره زنان زیبا را از شهرهای اطراف فراهم آوردم تا به نام متعه به خداوندگار خود عرضه دارم.» خانوادهها در فرستادن دختران خود به حرمسرای فغفور با یکدیگر رقابت میورزیدند. فغفور برای محافظت حرمسرا و تمشیت امور آن، سه هزار خواجهسرا به کار گماشته بود. بیشتر این خواجهسرایان پیش از سن هشت، به وسیله کسان خود، به قصد تأمین معیشت، اخته شده بودند.
در خانواده چینی، که بهشت مردان به شمار میرفت، متعهها عملا با برده فرقی نداشتند، و زن اصلی هم چیزی جز متصدی کارخانه تولید مثل نبود، و مقام او به تعداد و جنس فرزندانش بستگی داشت. با این وصف، چون ازکودکی برای خدمت شوهر پرورش مییافت، بسهولت با محیط خود سازگار میشد و از شادمانی بینصیب نمیماند. زندگی مشترک زن و مرد چینی، با آنکه به خواست آن دو پدید نمیآمد، مانند حیات زناشویی زن و شوهر غربی که معمولا پس از عشقی رمانتیک آغاز میشود، آرام و هموار بود. شوهر میتوانست زن را به هر بهانهای- از بهانه نازایی تا پرگویی- طلاق دهد. زن حق طلاق خواستن نداشت، فقط میتوانست به قهر از شوهر روگرداند و به خانه پدری خود بازگردد- اما این امر بندرت روی میداد. به طور کلی طلاق بفراوانی روی نمیداد. زیرا از طرفی زن پس از طلاق به وضعی پریش گرفتار میآمد، و از طرف دیگر چینیان، که مردمی فیلسوفمآبند، تحمل مشقات زناشویی را لازم میدانند.
احتمالا در دوره پیش از کنفوسیوس مادر کانون حیات و قدرت خانواده به شمار میرفت. چنانکه دیدهایم، مردم کهن «مادران خود را میشناختند و به پدران خودکاری نداشتند». هنوز هم، در خط چینی، علامت اصلی کلمه «زن» در علامت نام خانوادگی جای دارد. کلمه «زوجه» در اصل به معنی «برابر» بود، و زن پس از زناشویی به نام شوهر در نمیآمد. زنان حتی تا سده سوم میلادی عهدهدار مشاغل بزرگ و از آن جمله کشورداری بودند. ملکهلو، که بعدها سرمشقی برای ملکه تزوشی گردید، از ۱۹۵ تا ۱۸۰ قم با غلبه تمام حکومت کرد. وی، مانند کاترین دومدیسی، رقیبان و دشمنان خود را با سرسختی و درشتی زهر داد و به قتل رساند، شاهان را بر تخت نشانید و سرنگون ساخت، و معشوق نازنین شوهرش را گوش برید و چشم درآورد و در چاه گنداب فرو انداخت. با آنکه در عصر دودمان منچو از هر دههزار چینی، شاید فقط یک تن خواندن و نوشتن میدانست، در روزگار قدیم، زنان طبقات بالا با فرهنگ بودند و بسیاری از آنان شعر میسرودند. پس از مرگ مورخ پانکو (حدود ۱۰۰ میلادی)، خواهر او، پانچائو، که زنی فاضل بود، کتاب تاریخ برادر را به پایان رسانید، و نزد فغفور منزلت بسیار یافت.
میتوان گفت که استقرار حکومت ملوکالطوایفی در چین سبب تنزل مقام سیاسی و مقام اقتصادی زنان شد و پدران را کانون پایدار خانوادهها گردانید. معمولا همه پسران خانواده و همسران و فرزندان آنان در خانه پدر یا سالدارترین مرد خانواده به سر میبردند. دارایی خانواده، هر چند که ملک مشترک همه اعضای خانواده بود، از هر جهت در اختیار پدر یا سالدارترین مرد خانواده قرار داشت. درزمان کنفوسیوس، پدران از قدرتی تقریباً مطلق برخوردار بودند، و میتوانستند همسران و کودکان خود را به عنوان برده بفروشند. اما این کار، جز در مواردی که احتیاج خانواده به نهایت میرسید، اتفاق نمیافتاد. همچنین، پدران حق کشتن فرزندان خود را داشتند، و در این مورد فقط آرای عمومی بازدار پدران بود. پدر هر خانواده به تنهایی غذا میخورد و بندرت زن و فرزندان را به سفره خود میخواند. پس از مرگ او، ازدواج مجدد همسرش پسندیده نمینمود؛ در قدیم رسم چنین بود که شوهر مردگان، برای اثبات وفاداری خود نسبت به شوهران مرده، دست به خودکشی زنند. این گونه خودکشیها حتی تاپایان سده نوزدهم روی میداد. شوهر با همسر خود و هرکس دیگر با ادب رفتار میکرد، ولی از همسر سخت فاصله میگرفت و باطناً زن و کودکان را همپایه خود نمیدانست. زنان در بخشی معین ازخانه میزیستند و کمتر با مردان محشور میشدند. اگر از همنشینی مردان با زنان روسپی چشم پوشیم، حیات اجتماعی چینیان، به طور دربست، حیاتی مردانه بود. شوهر، همسر خود را فقط به عنوان مادر بچهها مورد توجه قرار میداد و به فرمانبرداری و پرکاری و بسیارزایی زن- و نه زیبایی و فرهیختگی او- ارج مینهاد. بانوی ادیب، پان هوپان، در رسالهای مشهور، با فروتنی، درباره مقام زنان چنین مینویسد:
در میان انواع انسان، فروترین جایگاه از آن ماست. ما بخش ضعیف بشریت هستیم. پستترین کارها بر عهده ماست، و باید باشد. … کتاب قوانین مرد و زن، بحق و با صحت، اعلام میدارد: «اگر زنی شویی دارد به مراد دل، برای سراسر عمر است، و اگر زنی شویی دارد بر خلاف دلخواه، نیز برای سراسر عمر است.»
فوشوان سروده است:
چه غمانگیز است زن بودن!
در زمین چیزی بدین کم بهایی نیست.
پسران بر در تکیه زنند،
مانند خدایانی از آسمان افتاده؛
قلبهای آنان به چالش خوانند
چهار اقیانوس و باد و غبار هزار فرسنگ را
وقتی که دختری به دنیا میآید، کسی شاد نشود،
خانواده بر او وقعی ننهد.
چون به بار آید، در خلوت ماند،
ترسان که دیدگانش به روی مردی افتد.
هیچکس زاری نکند چون او خانه خود را ترک گوید،
مانند ابرها که پس از باران بناگهان دور شوند.
سر فرود آورد و خود را آراسته کند،
دندانهایش لبهای سرخش را فرو فشارد:
بارهای بیشمار، از سر تعظیم، خم شود و زانو زند.
شاید چنین توصیفی درباره خانواده چینی مقرون به انصاف نباشد. با آنکه افراد خانواده چینی نسبت به یکدیگر به مثابه آمر و مأمور بودند و مردان با زنان و کودکان ستیزه میکردند، خانواده از مهربانی و دوستی و یاری و همکاری سرشار بود. زن، از لحاظ اقتصادی، زیر دست مرد بود، اما از آزادی بیان بهره فراوان داشت و میتوانست، مانند زنان مغربزمین، با دشنام، از مرد خود «زهر چشم» گیرد، یا او را از خانه آواره گرداند. البته خانواده چینی در دست پدران میگردید و از دموکراسی و تساوی حقوق بر کنار بود، و دولت حفظ نظم اجتماعی را بر عهده خانواده گذاشته بود. از این رو، خانواده، در آن واحد، کانون کودک پروری و مدرسه و کارگاه و گونهای از حکومت به شمار میرفت و نمیتوانست از اعمال قدرت و انضباط سخت چشم پوشد. در ایالات متحد امریکا، خانواده شهری هنگامی از قدرت و انضباط خود کاست که اهمیت اقتصادی را از دست داد، و وظایف پیشین آن به مدرسه و کارخانه و دولت واگذار شد.
بسیاری از جهانگردان شخصیت فرزندانی را که خانواده چینی پرورده است، ستودهاند. چینی میانه حال، گذشته از موارد استثنایی، در اعزاز پدر و تمکین به او و بزرگداشت و
نگاهداشت سالخوردگان، نمونه یا سرمشق بوده است. وی مقررات توانفرسای کتاب «آداب نامه» یا لی چی را با شکیبایی میپذیرفت و عمل میکرد، و همه وجوه حیات خود را با تشریفات خشک آن همنوا میساخت و بر ادب و متانتی که برای مردمان متعارف مغرب زمین قابل فهم نیست، دست مییافت. از این رو، در چین با باربرانی بر میخوریم که بار سرگین بر دوش دارند، ولی از بازرگانان بیگانه، که به آنان تریاک میفروشند، مهذبترند و عزت نفس بیشتری دارند. چینی کهن هنر سازش را بخوبی آموخته بود و همواره از سر بزرگواری در حفظ آبروی دشمنان شکست خورده خود میکوشید. گاه به گاه سخت زبان، پیوسته پرگو، غالباً ناپاکیزه، و بسا اوقات مست بود و به قمار کردن و شکم انباشتن و دستبرد اندک زدن و با ادب دروغ گفتن رغبت داشت. بتپرستانه ربالنوع ثروت را میپرستید و، مانند امریکاییان داستانی، گرسته زر بود. گاهی به بیرحمی و توحش میل میکرد و، بر اثر بیعدالتیهای مکرر، دست به غارت و کشتار همگانی میزد. اما، در هر حال به صلح رغبت، و برای خدمت همسایگان آمادگی داشت و بزهکاران و جنگاوران را خوار میانگاشت؛ به صرفهجویی میگرایید و سخت کار میکرد و از کار لذت میبرد؛ در زندگانی، ساده و بیادعا، و در امور مالی و بازرگانی، نسبتاً درستکار بود؛ در زیر تازیانه شقاوت، خاموشی و شکیبایی پیش میگرفت؛ خوشبختی و شوربختی را خردمندانه مورد تحقیر قرار میداد؛ با تسلیم و رضا بار درد و دغدغه را بردوش میکشید و با کسانی که در مقابل مصایب ناله سر میدادند، همدردی نمینمود؛ به هنگام مرگ عزیزان، دیر زمانی به سوگ مینشست، و هنگامی که خود را از قبول مرگ ناگزیر میدید، با آرامشی فیلسوفانه، به پیشباز آن میرفت؛ به همان اندازه که نسبت به درد حساس نبود، نسبت به زیبایی حساس بود؛ شهرها را با رنگهای درخشان میآراست، و زندگانی خود را با هنری پخته دلپذیر میگردانید.
اگر بخواهیم به فهم جوهر این تمدن نایل آییم، باید لحظهای هرج و مرج و بینوایی پرمرارتی را، که زاده ضعف داخلی جامعه و آمدن ماشین و سلاح اروپایی به آن سرزمین است، فراموش کنیم و اعتنای چین را در عصر چو، مینگ هوانگ، هوی تسونگ، یا کانگشی در نظر آوریم، زیرا بیگمان در آن روزگاران پر آرامش است که جمال پرستی رواج داشت و چینیان والاترین تمدن آسیا – بلکه جهان – را پدید آوردند.
این مطلب در افسانه هاکوگا با طنز خاص چینیان آمیخته و به نحوی دلپذیر بیان شده است؛ روایت کردهاند که هاکوگا هر روز از دست مادر تازیانه میخورد و هیچگاه مویه نمیکرد. روزی به هنگام تازیانهخوردن زاری کرد. سبب را از او پرسیدند، پاسخ داد که چون مادرش فرتوت شده و دیگر قادر به نواختن ضربتهای شدید نیست، بر حال او گریسته است!
در بسیاری از شهرها، قماربازان ولگرد، در کنار راهها، با وسایل قمار، چشم به راه همبازیان خود بودند.
منبع : تاریخ تمدن , جلد اول : مشرق زمین
نویسنده : ویل دورانت
نشر الکترونیکی سایت تاریخ ما