آغاز نظام نو در چین
تحول در ده- در شهر- کارخانهها- بازرگانی- اتحادیههای کارگری- دستمزد- حکومت جدید- مخالفت ناسیونالیسم با تمدن غربی- تضعیف آیین کنفوسیوس- واکنش در برابر دین- اخلاق نو- تحول زناشویی- جلوگیری از تولید مثل- آموزش و پرورش مختلط- جنبش ادبی و فلسفی «طغیان نو»- زبان ادبی نو- هوشی- عوامل انهدام- عوامل تجدید حیات
مشرق زمین، به هنگام دگرگونی اروپا، تغییری نکرد؛ اما اکنون در شرق چیزی نیست که در کار دگرگونی نباشد. ملت چین، که محافظهکارترین ملتهای تاریخ است، از همه ملتها،
جز روسیه، اصلاحطلبتر شده و با عزم راسخ برای انهدام رسوم و سازمانهایی که پیش از این تغییرناپذیر مینمودند به پا خاسته است. امروز، برخلاف سال ۱۶۴۴، ما تنها شاهد زوال یک دودمان شاهی نیستیم، بلکه زادهشدن تمدنی را نظاره میکنیم.
روستا، دیر و کم، از تحول برخوردار میشود، زیرا کندرفتاری با نوآوری سازگار نیست: نسل جدید چین، به شیوه نسلهای پیش، همچنان میکارد و میدرود. ولی راهآهن یازده هزار و دویست کیلومتری چین، که از روستاها میگذرد، با آنکه مدت چند سال دستخوش آشفتگی بود و به وضع بدی افتاد و کراراً به مقاصد جنگی اختصاص یافت، باز دهستانهای خاوری را به شهرهای ساحلی پیوند داده است و هر روز نماهایی از بدایع تمدن غرب را به صدها هزار خانواده کشاورز میرساند. کالاهای بیگانه- مانند نفت، چراغ نفتی، کبریت، سیگار، و حتی گندم امریکایی- در ولایات ساحلی چین فراوانند، زیرا، بر اثر محدودیت و خرابی وسایل حمل و نقل کشوری، آوردن محصولات داخلی به ولایات ساحلی بیش از وارد کردن فراوردههای استرالیا یا امریکا هزینه دارد. بدیهی است که رشد اقتصادی هر تمدنی به وسایل حمل و نقل وابسته است. سی ودوهزار کیلومتر جاده خاکی ساخته شده است، و شش هزار اتوبوس مملو از مسافر، با بینظمی شرقی، در آن جادهها رفت و آمد میکنند. وقتی که ماشین، دهکدههای بیشمار چین را به یکدیگر پیوند دهد، بزرگترین تحول تاریخ چین دست خواهد داد- قحطی از میان خواهد رفت.
مغربزمین در شهرها با سرعت بیشتری غلبه میکند؛ مصنوعات دستی داخلی، که با فراوردههای ماشینی ارزانبهای بیگانه رقابت نمیتوانند، راه زوال میپویند؛ میلیونها افزارمند بیکار به دنبال کار میدوند، وکارخانههایی که با سرمایههای داخلی در سواحل کشور برپا میشوند، اینان را به کام خود میکشند؛ دوک نخریسی، که هنوز در روستاها به چرخش خود ادامه میدهد، در شهرها صدایی ندارد؛ پنبه و پارچههای پنبهای خارجی کشور را غرق کرده است و کارخانههای بافندگی نوبنیاد، چینیان بینوا را به بردگی صنعتی جدید سوق داده است؛ کورههای بزرگی که از حیث خوفناکی از کورههای غربی دست کمی ندارند، در هانکو فروزانند؛ هرگونه صناعت درخاک چین برپا شده است: کنسروسازی، نانپزی، سیمانسازی، داروسازی، آبجوسازی، عرقکشی، تولید برق، شیشهسازی، کفشدوزی، کاغذسازی، صابونسازی، شمعریزی، قندسازی. در نتیجه، صنعتگر محلی رفتهرفته به دستی از دستهای کارخانه مبدل میشود. با اینهمه، توسعه صنایع جدید با موانعی روبهروست: از یک طرف، در جهانی که به سبب انقلاب دایم انتظامی ندارد، سرمایهداران در مورد سرمایهگذاری مرددند؛ و از طرف دیگر، حمل و نقل دشوار و پرهزینه است، و مواد خام محلی هم کافی نیستند. از اینها گذشته، چینیان، که خانواده را از هر چیز مهمتر میدانند، هر مؤسسه و کارخانهای را به صورت کانون خانوادگی درمیآورند و کسان خود را، بدون رعایت صلاحیت آنان، به کار
میگمارند. همچنین، تجارت، با آنکه سریعتر از صنعت توسعه مییابد و یکی از عوامل اصلی تحول چین به شمار میرود، براثر مالیاتهای داخلی و عوارض گمرک ساحلی و رشوهگیری عمومی، درست پیشرفت نمیکند.
صنایع جدید اصناف قدیم را از میان برده و روابط کارگر و کارفرما را دچار آشفتگی ساخته است. سابقاً اتحادیههای صنفی، با توافق کارگران و صاحبان کار، دستمزدها و قیمتها را تعیین میکردند، و رقابتهای محلی وجود نداشت. اما، از زمانی که وسایل حمل و نقل و داد و ستد افزایش یافت و کالاهای دوردست را به بازارها آوردند و در برابر فراوردههای دستی محلی نهادند، اتحادیههای صنفی خود را ناگزیر دیدند که، در تعیین دستمزدها و قیمتها، خواستهای تولیدکنندگان بیگانه را مراعات کنند. از این رو، اتحادیههای صنفی تجزیه شدند، و به جای آنها اطاقهای بازرگانی و اتحادیههای کارگری پدید آمد، و در برابر یکدیگر صف آراستند. موضوع بحث اطاقهای بازرگانی نظم و فرمانبرداری و آزادی اقتصادی است، ولی اتحادیههای کارگری معمولا از گرسنگی سخن میگویند و کراراً اعتصاب برپا میدارند و مصرف برخی ازکالاها را تحریم میکنند. مجاهدتهای کارگران، اگر چه چندان در بهبود وضع مالی آنان مؤثر نیفتاده، بیگانگان را از دادن امتیازاتی به دولت چین ناچار ساخته است. در ۱۹۲۸، اداره امور اجتماعی شهرداری شانگهای دستمزد هفتگی متوسط کارگران چین را برآورد کرد: مردان بافنده معادل ۷۳،۱تا ۷۶،۲ دلار امریکایی؛ زنان بافنده معادل ۱۰،۱تا ۷۸،۱دلار؛ مردان کارگر در آسیابها ۹۶،۱دلار؛ کارگران سیمانسازی ۷۲،۱ دلار؛ کارگران شیشهسازی ۸۴،۱ دلار؛ کارگران کبریتسازی ۱۱،۲دلار؛ کارگران ماهر کارخانههای تولید برق ۱۰،۳دلار؛ کارگران کارگاههای مکانیکی ۲۴،۳ دلار؛ و کارگران چاپخانهها ۵۵،۴ دلار. زیادتی نسبی دستمزد کارگران چاپخانهها بدینسبب بود که سازمانهای بهتری داشتند و، از این بالاتر، اخراج آنان گران تمام میشد. اتحادیههای کارگری، که اول بار در ۱۹۱۹ به وجود آمدند، روز به روز افزایش یافتند، چندان که، در زمان فعالیت بورودین، خواستار اداره امور کشور شدند. اما چیانگکای شک، پس از آنکه روابط خود را با روسیه گسیخت، با بیرحمی، اتحادیههای کارگری را در هم شکست و قوانین سختی علیه اتحادیهها وضع کرد. با این وصف، تعداد اتحادیهها روزافزون شد. علت نیز معلوم است: در یک نظام صنعتی نوبنیاد، که تازه به وضع قوانین کار پرداخته و هنوز آغاز اجرا نکرده است، کارگران پناهگاهی جز اتحادیهها ندارند. کارگران شهری، که روزانه دوازده ساعت کار میکنند، میان مرگ و
روزگاری، بیشتر واردات چین از انگلیس بود. اکنون، ۱۴ درصد از واردات چین از انگلیس است و ۱۷ درصد آن از ایالات متحد امریکا و ۲۷ درصد آن از ژاپن. در این مورد، هر ساله بر قدرت ژاپن میافزاید. در فاصله ۱۹۱۰ و ۱۹۳۰، بازرگانی چین ۶۰۰ درصد افزایش یافت و تقریباً به یک و نیم میلیارد دلار امریکایی رسید.
زندگی دست و پا میزنند، و اگر کار خود را از دست دهند، از گرسنگی به هلاکت میرسند. اینان بمراتب بیش از روستاییان بینوای قدیم، که هیچگاه روی اغنیا را نمیدیدند و تیرهروزی خود را سرنوشت طبیعی و جاویدان بشر میشمردند و میپذیرفتند، تیرهروز بودند.
اگر تحول سیاسی چین خاوری با این شدت و شتاب صورت نمیگرفت، شاید برخی از این نکبتها پیش نمیآمد. دیوانسالاران اشرافی چین، با آنکه از رمق افتاده و منحط شده بودند، توان آن داشتند که چندگاهی از ترکتازی نیروهای صنعتی جدید جلوگیرند. اگرچنان میشد، چین رفته رفته برای قبول صناعت جدید آمادگی مییافت و ناگهان به پریشانی و بردگی نمیافتاد. در آن صورت، بر اثر توسعه تدریجی صنعت، طبقه جدیدی به وجود میآمد و با آرامش پیش میرفت و زمام قدرت سیاسی را به دست میگرفت، بدانسان که در انگلیس صاحبان صنایع بتدریج بر جای اشراف زمیندار نشستند. ولی حکومت جدید، که فاقد ارتش و رهبران آزموده و پول کافی بود، نمیتوانست زمینه چنین تحولی را هموار سازد، و کوئومین تانگ، یا حزب مردم، که برای آزاد کردن ملت تأسیس شده بود، دریافت که باید کنار ایستد و ناظر تسلط سرمایههای داخلی و خارجی بر ملت باشد. این حزب، با آنکه در بطن دموکراسی پرورده شده و با خون کمونیسم تعمید یافته بود، آلت دست بانکداران شانگهای گردید، دموکراسی را به دیکتاتوری فروخت، و کمر به نابودی اتحادیههای کارگری بست. حزب وابسته ارتش است، ارتش وابسته پول است، و پول وابسته وامگیری است. تا زمانی که ارتش قادر به فتح تمام چین نباشد، حکومت نمیتواند مالیات بگیرد، و تا زمانی که حکومت نتواند مالیات بگیرد، اقتدار از آن کسانی است که به حکومت پول میرسانند. با اینهمه، حزب کارهای زیادی صورت داده است: تسلط حکومت چین را بار دیگر بر صادرات و واردات استوار کرده و، تا جایی که سرمایهداری بینالمللی اجازه میدهد، صنایع را به زیر نظارت حکومت آورده است؛ همچنین به تأسیس و تجهیز ارتشی پرداخته است که شاید روزگاری بر ضد بیگانه- و نه خود چینیان- به کار رود؛ بالاخره، حیطه اقتدار خود را توسعه داده و از دامنه راهزنی، که موجب خفقان حیات اقتصادی چین بود، کاسته است. براستی، بر پاداشتن انقلاب کار یک روز است و استوار ساختن دولت کار یک نسل.
تفرقه چین حاکی و ناشی از تشتتی است که در روح چینیان ریشه دوانیده است. اکنون نفرت از بیگانه نیرومندترین عاطفه چینیان است- در همان حال که تقلید از بیگانه محور کارهای آنان است! چینیان میدانند که غرب در خور تقلید نیست، ولی روح زمان و مقتضیات روزگار، آنان را در پی غرب میکشاند: در عصر حاضر، هر ملتی باید یا صنعتی شود یا به یوغ دیگران گردن نهد. بدینسبب است که، در شهرهای خاوری چین، مردم از مزارع به کارخانهها
تنها در ۱۹۲۷ چندین هزار کارگر به جرم بستگی به اتحادیههای کارگری اعدام شدند.
میشتابند؛ به جای رداهای بلند، شلوار میپوشند؛ درعوض آهنگهای ساده کهنسال خود، به سمفونیهای ساکسوفون غربی گوش فرا میدهند؛ ذوق لطیف خود را در مورد لباس و ساز و برگ خانه و آثار هنری لگدمال میکنند؛ بر دیوار خانههای خود تصاویر اروپایی میآویزند؛ و بناهای دولتی را مطابق ناپسندترین سبکهای امریکایی میسازند. زنان چینی دیگر دست به کوچک کردن پاهای خود نمیزنند، بلکه میکوشند که، به شیوه مغرب زمین، پاها را باریک نشان دهند. فیلسوفان چینی فلسفه عقلی مأنوس و منظم کنفوسیوس را ترک میگویند و، باشوری که در رنسانس اروپا دیده شد، به خردگرایی ستیزهجویانه مسکو و لندن و برلین و پاریس و نیویورک میپردازند.
تضعیف آیین کهن دو نوع تحول به بار آورده است: از طرفی کنفوسیوس، یعنی ارسطوی چین، را سرنگون ساخت، چنانکه اروپا در عصر رنسانس ارسطوی یونانی را دفع کرد؛ از طرف دیگر خدایان قومی را از اعتبار انداخت، چنانکه اروپا در عصر روشنگری چنان کرد. دولت انقلابی جدید چندگاهی با بوداییان و سازمانهای رهبانی درافتاد، زیرا انقلابیان چینی، مانند انقلابیان فرانسوی، آزاداندیش بودند و بیپرده با دین عداوت میورزیدند و تنها عقل را درخور پرستش میدانستند. کنفوسیوس نسبت به معتقدات دینی مردم سختگیری نمیکرد، زیرا گمان میبرد که تا فقر باشد، خدایان هم خواهند بود. اما انقلاب، که رفع فقر را میسر میپنداشت، خود را نیازمند خدایان نمیدید. آیین کنفوسیوس کشاورزی و خانواده را پایههای زندگی میانگاشت، و اصول اخلاقی آن بر محور حفظ نظم و آرامش خانه و مزرعه میگردید. انقلاب سربه راه صنعت داشت و، به فراخور محیط شهری و زندگی فردی، اخلاقی جدید میجست. آیین کنفوسیوس بدان سبب دوام آورد که وسیه تحصیل قدرت سیاسی و مشاغل دولتی بود. ولی براثر انقلاب، دستگاه امتحانات دولتی برچیده شد و، در مدارس، علوم جای فلسفه اخلاقی و سیاسی را گرفت. در عصر انقلاب، انسان را نباید مطابق حوایج حکومت پرورانید، بلکه باید موافق مقتضیات جامعه صنعتی قالبریزی کرد. آیین کنفوسیوس، آیین سنتپرستی بود و، چنانکه از یک دستگاه کهنه انتظار میرود، با آرمانهای جوانان سازش نداشت. انقلاب پرداخته جوانان بود و به قیدهای کهن پشت پا میزد و به این اخطار خردمند کهن- کنفوسیوس- میخندید: «کسی که سدهای دیرین را بیهوده شمارد و ویران کند، بیگمان گرفتار فاجعه طغیان آب خواهد شد.»
بعضی از زنان چینی کفشهایی بزرگتر از پاهای خود میپوشند تا کوچکی و فشردگی پاهای خود را از دیگران بپوشانند!
به بند ۵ از قسمت II فصل بیست و سوم رجوع شود. «جنبش حیات نو»، که چیانگکای شک آن را رهبری میکرد، کوشید تا بار دیگر آیین کنفوسیوس را استقرار بخشد، و تا اندازهای هم موفق شد.
براستی انقلاب چین پایانبخش دین رسمی چینیان است. دیگر در «مذبح آسمان» برای تیین، معبود خاموش بی تعین، قربانی نمیکنند. نیاپرستی مورد مخالفت نیست، اما رو به نابودی میرود و به زنان، که روزگاری برای شرکت در مراسم آن شایسته شمرده نمیشدند، اختصاص مییابد. با آنکه نیمی از رهبران انقلاب در مدارس مسیحی تربیت شدهاند، و چیانگ کایشک هم به کلیسای متودیسم بستگی دارد، باز انقلاب به معتقدات لاهوتی روی خوش نشان نمیدهد و الحاد را در کتابهای درسی منعکس میکند. همچنانکه کمونیسم دین جدید روسیه است، ناسیونالیسم نیز دین نو چین است، و بر آن است که خلاء عاطفی ناشی از سقوط خدایان را پرکند. اما این آیین، همه مردم را خرسند نمیگرداند، و هنوز بسیاری از رنجبران برای نجات از نامرادیهای روزانه به غیبگویان میگرایند، و مردم روستا، برای آنکه در برابر بیداد فقر تسلایی بجویند، به حریم آرام و عارفانه زیارتگاههای کهن پناه میبرند.
اخلاق قدیم، که تا نسل پیش تغییرناپذیر مینمود، نفوذ خود را در حوزه حکومت و دین و حیات اقتصادی از کف داده و با سرعتی تصاعدی رو به زوال است. گذشته از صنعت جدید، تحویل خانواده مؤثرترین عامل دگرگونی جامعه است. دستگاه خانوادگی قدیم گسسته، و تکیه بر فردیت به جای آن نشسته است. انسان، فردی آزاد است و باید به تنهایی با دنیا روبهرو شود. بستگی فرد به خانواده، که بنیاد نظام پیشین اجتماع بود، اسماً به صورت بستگی فرد به دولت درآمده است؛ ولی، چون این بستگی جدید هنوز عملا تحقق نیافته است، جامعه چین جدید بر هیچ مبنای اخلاقی استوار نیست. در زندگی فلاحتی، خانواده بسیار مؤثر است، زیرا، پیش از ظهور ماشین، بهرهبرداری از زمین وقتی به حد اعلا میسر میشود که خانواده به عنوان یک گروه همخون همکار، به ریاست پدر، به کار پردازد. در جامعه صنعتی، خداوندان صنایع، افراد (و نه خانوادهها) را به کار میگمارند و مزد میدهند و به هیچ روی به حمایت ضعفا در قبال اقویا متعهد نیستند. کمونیسم طبیعی خانواده در دستگاه رقابتآمیز صنعت و تجارت راهی ندارد. نسل جوان، که همواره از اقتدار سالمندان در عذاب است، از خانواده دل میکند و، به میل خود، در شهرها گمنامی را برمیگزیند و به فردیتی که از داشتن کار فردی حاصل میشود دل میبندد. احتمالا قدرت فوقالعاده پدران کهنهپرست خانوادهها انقلاب را تسریع کرده است، زیرا تندرویهای بهبود خواهان همیشه واکنش اعمال مرتجعان بوده است. به این ترتیب، چین از همه ریشههای خود جدا شده است، و کسی نمیداند که آیا، در هنگام مقتضی، برای نجات حیات فرهنگی خویش، ریشه های جدیدی خواهد یافت یا نه.
آیین زناشویی کهن چین نیز همراه با اقتدار خانواده از میان میرود. هنوز اکثر وصلتها به خواست پدران و مادران صورت میگیرد، ولی روز به روز بر تعداد ازدواجهایی که جوانان شهری به ابتکار خود تدارک میبینند افزوده میشود. افراد نه تنها خود را در انتخابات جفت دلخواه آزاد میشمارند، بلکه در زناشویی نیز دست به آزمایشهایی میزنند
که شاید غرب را به حیرت اندازد- نیچه رفتار خشن آسیاییان را با زنان میپسندید و میگفت که اگر بخواهیم از سلطهجویی بیحساب زنان خلاصی جوییم، ناگزیر باید آنان را زبون و زیردست گردانیم. اما آسیای کنونی شیوه مقبول نیچه را رها کرده و به شیوه عمومی اروپا گراییده است. در چین، تعدد زوجات راه زوال میپوید، زیرا زن امروزی با آزادی جنسی شوهر موافق نیست. طلاق شیوع ندارد، ولی راه آن بیش از پیش باز شده است. در دانشگاهها، پسران و دختران با هم درس میخوانند و، در شهرها، زنان و مردان آزادانه با یکدیگر معاشرت میکنند. زنان، برای خود دانشکدههای حقوق و پزشکی و حتی بانک دارند، در حزب کوئومین تانگ با آزادی کامل به فعالیت میپردازند، و برخی از آنان به عالیترین مقامات حزبی و حکومتی میرسند. چینیان از نوزادکشی روی گردانیدهاند و برای جلوگیری از کثرت موالید، به وسایل جدید متوسل شدهاند. از زمان انقلاب تاکنون، افزایش جمعیت چندان زیاد نبوده است: شاید مد عظیم جامعه چینی میخواهد به جزر تبدیل شود!
با این وصف، هر روز پنجاه هزار نوزاد چینی به دنیا میآیند. نسل نو مجبور است که، در تمام شئون زندگی خود، نو باشد- در پوشش، در موآرایی، در آموزش و کار، در آداب و دین و فلسفه. گیسوان بافته، از پس سر آویخته، همراه با رسوم دلاویز قدیم، منسوخ شده است. نفرتهایی که انقلاب را به وجود آوردند، آتش تازهجویی را دامن زدهاند، چندانکه بهبودطلبان بندرت میتوانند نسبت به محافظهکاران گستاخی نورزند. شتاب زندگی صنعتی خونسردی این قوم کهن را به حالتی شورمند و زنده مبدل میکند، و روحی فعال و پرجوش از پس چهرههای سرد آنان باز میتابد. صلحدوستی، که پس از قرنها جنگ چین را فراگرفت، بر اثر شکست و تجزیه کشور از میانه برمیخیزد، و آموزشگاهها میکوشند که از هر کودکی سربازی بسازند. باردیگر سردار جنگی، قهرمان چینیان میگردد.
جهان آموزش و پرورش سراسر دگرگون شده است. آموزشگاهها آثار کنفوسیوس را بیرون رانده و علوم را به درون خواندهاند. چون آیین کنفوسیوس با علم سازگار بود، برای انقلاب، طرد آثار کنفوسیوس ضرورت نداشت. اما تاریخ، به رسم خود، همیشه منطق را منکوب عواطف میکند. اکنون علوم ریاضی و مکانیکی، که برای ساختن ماشین ضرورند، رواج کامل
انقلاب به همسران اجازه میدهد که، با توافق، از یکدیگر جدا شوند. اما، هرگاه سن شوهر کمتر از سی، و سن زن کمتر از بیست و پنج باشد، رضایت والدین برای طلاق آنان ضروری است. شوهر میتواند، بنابر سنت سابق، زن را به علت نازایی، خیانت، قصور از وظایف، پرگویی، دزدی، حسادت، یا مرض سخت رها کند، مگر آنکه زن مدت سه سال بر مرگ والدین شوهر سوگواری کرده باشد، یا در دورانی که شوهر از فقر به تمول رسیده است به او وفادار مانده باشد، یا خود پدر و مادر نداشته باشد.
وسایل جلوگیری از تولید مثل، که در داروخانههای چین بیپرده به چشم میخورد، شاید بتواند غرب را از «خطر زرد» برهاند؟
دارند. ماشین، ثروت و توپ و تفنگ میآفریند، و توپ و تفنگ میتوانند آزادی را حفظ کنند. آموزش پزشکی به پیش میرود، و این پیشرفت بیشتر مرهون خدمات بنیاد راکفلر است. با وجود فقر جامعه، دبستانها و دبیرستانها و دانشکدهها بسرعت افزایش یافتهاند، و امید چین جوان این است که بزودی هر طفلی از آموزش و پرورش آزاد برخوردار گردد و دموکراسی، پایاپای آموزش و پرورش، به پیش تازد.
چین، همانند اروپا در عصر رنسانس، در عرصه ادب و فلسفه نیز انقلاب کرده است. همان طور که آثار یونانی در ایتالیای عصر رنسانس مؤثر افتادند، کتابهای غربی نیز در چین کنونی تأثیری ثمربخش نهادهاند، و همچنان که ایتالیا، در آغاز بیداری خود، زبان لاتین را رها کرد و به زبان مردم عنایت نمود، چین هم به راهنمایی هوشی، مصلح ادبی، لهجه معمول ماندارین را به صورت زبان ادبی «پیهوا» درآورده است. هوشی تهور کرد و در ۱۹۱۹ تاریخ فلسفه چین را به زبان ساده مردم نوشت. تهور او هم بینتیجه نماند: در حدود پانصد نامه و مجله این زبان را برگزیدند، و «پیهوا» زبان رسمی مدارس گردید. در همین زمان، نهضتی پیدا شد تا ۰۰۰،۴۰ علایم خط چینی را، که تنها در فهم دانشوران میگنجید، به ۱۳۰۰ علامت کاهش دهد و خط آموزی را برای همگان میسر گرداند. به برکت این فعالیتها، زبان ماندارین در ایالات رواج فراوان میگیرد، و شاید بتوان انتظار داشت که چین، در ظرف یک قرن، دارای زبانی واحد شود و باردیگر بر وحدت فرهنگی دست یابد.
سادگی زبان و اشتیاق مردم باعث رونق ادب شده است. تعداد داستانها و اشعار و تاریخها و نمایشنامهها، مانند شمار جمعیت، در افزونی است. روزنامهها و مجلات، سراسر کشور را فراگرفتهاند. کتابهای ادبی غربی دسته دسته به زبان چینی درمیآیند، و فیلمهای امریکایی که در سالونهای سینماها شفاهاً به وسیله مترجمان ترجمه میشود چینیان ساده و در عین حال عمیق را سرگرم میسازد. از میان آثار فلسفی پیشین، کتابهای بدعتآور بازاری پررونق دارند، و فلسفه چینی، مانند فلسفه اروپای قرن شانزدهم، با شور فراوان بر اصول کهن میتازد. به همان شیوه که ایتالیا، پس از رهایی از قیدهای دینی، دنیاداری یونانیان باستان را پسندید، چین جدید نیز با شوق وافر به تعالیم برخی از متفکران غربی، مانند جان دیویی و برتراندراسل، گوش فرا میدهد. پیام اینان، که از الاهیات آزادند و آزمایش و عمل را تنها منطق معتبر میدانند، کاملا موافق احوال ملتی است که میخواهد در طی یک نسل از همه مراحل گوناگون تکامل اروپا- عصر اصلاح دین، عصر رنسانس، عصر روشنفکری، و عصر انقلاب-
در سال ۱۹۳۲، جان راکفلر کهتر پنج میلیون دلار برای ساختن دانشکده پزشکی یونیون، که هم به روی مردان و هم به روی زنان باز است، صرف کرد. «هیئت پزشکی چین»، که اعتبار آن به وسیله بنیاد راکفلر تأمین میشود، نوزده بیمارستان و سه دانشکده پزشکی تأسیس و اداره کرده و هزینه سالیانه زندگی شصت و پنج دانشجوی طب را عهدهدار شده است.
بگذرد. هوشی ستایش غربیان از «فضایل معنوی» آسیا را به مسخره میگیرد، و آوردن نظام صنعتی و برانداختن فقر را متضمن فضایلی میبیند که ارزش معنوی آنها از تمام «دانش شرق» بیشتر است. کنفوسیوس را «مردی بسیار کهن» میخواند و معتقد است که اگر نحلههای فلسفی بدعتآور چین در قرنهای پنجم و چهارم و سوم قم مورد توجه بیشتر قرار گیرد، فلسفه چین اعتباری بیشتر خواهد یافت. باید گفت که هوشی، با وجود آنکه یکی از پیشروان «جنبش طغیان نو» است، باز، با بصیرت کافی، ارزش پیشینیان را نیز دریافته و مسئله بزرگ کشور خود را درست شناخته است:
اگر قبول تمدن جدید آنچنان باشد که به جای آمیختن با تمدن قدیم، ناگهان آن را از بن برآورد و به نابودی کشاند، بیشک خسرانی عظیم نصیب نوع انسان میشود. بنابراین، میتوان مسئله واقعی را چنین طرح کرد: چگونه میتوانیم تمدن نو را آن گونه جذب کنیم که با تمدن ساخته دست خودمان سازگار آید و به همراه آن دوام آورد؟
از ظواهر احوال چین چنین برمیآید که کشور آسمانی قادر به حل این مشکل نخواهد بود. ویرانی مزارع بیآب یا سیلزده، نابودی جنگلها، سستی برزگران نیمهجان، مرگ و میر فراوان اطفال، مشقات توانفرسای بردگان کارخانهها، کلبههای ویران بیماریخیز، خانههای خراجزده شهرها، دادو ستد آلوده به فساد، تسلط بیگانگان بر صنایع، تباهی حکومت، ضعف قوای دفاعی، و تفرقه شدید مردم- این عوامل ما را به طرح این سؤال میکشاند که آیا چین بار دیگر به عظمت خواهد رسید و بیگانگان را در خود مستهلک خواهد کرد و حیات خلاق خود را از سر خواهد گرفت؟ اگر از ظواهر جامعه چینی فراتر رویم، چین را واجد عواملی که برای بهبود و احیای جامعه ضرورت دارد خواهیم یافت. این سرزمین پهناور و پرتنوع قادر است که با ذخایر معدنی خود کشور صنعتی عظیمی گردد، شاید چین آن اندازه که ریختوفن میپنداشت غنی نباشد. ولی مسلماً غنیتر از آن است که از بررسیهای مقدماتی کنونی برمیآید. با توسعه صنایع، معادنی که امروز در خیال کسی نمیگنجد کشف خواهد شد، همچنانکه یک قرن پیش کسی معادن کنونی عظیم امریکا را به خواب نمیدید. اکنون این ملت، پس از سه هزار سال فرا شدن و فروافتادن، پس از مرگها و رستاخیزهای مکرر، از همان نیروی مادی و معنویی که در خلاقترین اعصار آن دیده شده است، بارور است، در جهان، هیچ قومی نیست که چنین زنده و هوشمند باشد؛ به این آسانی با اوضاع سازش کند؛ این اندازه در مقابل امراض مقاومت ورزد؛ اینچنین، بعد از رنج و بلا، قوام اصیل خود را باز یابد؛ و این گونه
در این اواخر، بر اثر نفوذ «جنبش حیات نو»، از رواج شیوههای فکری و اخلاقی مغربزمین کاسته شده است، چنانکه چین، و همچنین ژاپن، برای خود شروع به تهیه فیلمهای سینما کردهاند. رفته رفته، بهبود خواهان در برابر محافظهکاران میدان را خالی میکنند: چین بر آن است که، مانند ژاپن، برضد اندیشهها و شیوههای اروپایی و امریکایی قیام کند.
از تاریخ درس آرامش و تابآوری و بردباری و بهبودپذیری بیاموزد. از آمیختن منابع مادی و معنوی و انسانی چنین قومی با وسایل فنی صناعت جدید، نتایجی که از تصور بیرون است به دست خواهد آمد- بسیار محتمل است که چین تولید ثروت را به حدی که حتی امریکا هم به یاد ندارد برساند و، در پرتو آن بار دیگر مانند گذشته، در عرصه تجمل و هنر زیستن، رهبر جهان شود.
چنین ملتی را، با این روح قوی و آن منابع غنی، نمیتوان دیرگاهی به زور سلاح یا تهاجم سرمایه بیگانه سرکوب کرد. پیش از آنکه صلب چین از نیرو افتد، هر مهاجمی سرمایه و شکیبایی خود را از کف خواهد داد. چین، در جریان یک قرن، فاتحان خود را به خود جذب خواهد کرد، تمدن خود را به ایشان ارزانی خواهد داشت و همه فنونی را که امروز موقتاً «صنعت جدید» خوانده میشود خواهد آموخت. راهها و وسایل حمل و نقل به چین وحدت خواهد بخشید؛ عقل معاش و صرفهجویی به آن تمول خواهد داد؛ و حکومتی نیرومند آن را از نظم و آرامش بهرهمند خواهد ساخت. آشفتگی برزخ تحول است؛ بیسامانی سرانجام با دیکتاتوری تصحیح و تعدیل میشود؛ موانع دیرینه با خشونت از میان میروند و راه تکامل تازه گشوده میگردد؛ انقلاب، همانند مرگ و مقراض، جز برای رفع پلیدیها و جراحی زواید نیست، و فقط هنگامی فرا میرسد که چیزهای بسیار آماده مردن باشند. چین، پیش از این، بارها مرده است و بارها از نو زاده شده است.
منبع : تاریخ تمدن , جلد اول : مشرق زمین
نویسنده : ویل دورانت
نشر الکترونیکی سایت تاریخ ما